-
ابراهیم به او پاسخ داد:
ای امیر ترس از تو ترس از خدا را از یاد برد و تهدیدهایت عقل مرا از توجّه به امور دیگر، باز داشت!
عبدالله گفت: این زنجیر را از او بردار و زنجیر سبک تری بر پایش ببند که در حلقه اش یک رطل آهن باشد(29) و میله آن نیز بلند و حلقه هایش فراخ باشد که بخوبی بتواند با آن زنجیر راه برود.
محمّد بن قاسم در زمانی که در بند بود، قرآنی برای خواندن طلبید. عبدالله بن طاهر دستور داد چند قاطر از اصطبلش بیرون آوردند و بر آنها هودج بگذارند و از شهر بیرون ببرند تا مردم خیال کنند که او را از شهر بیرون برده اند و چون مقداری از شهر بیرون رفتند، دستور بازگشت آنها را داد و بدین وسیله او را در نیشابور پنهان نگاه داشتند و چندی بعد همراه با ابراهیم او را راهی ری کرد. عبدالله به او دستور داده بود که در طول راه همان کاری را بکند که او خود در نیشابور انجام داد یعنی هر سه شب قاطری را با هودجی سر پوشیده بیرون آورند و با لشکری تا یک فرسنگی ری روانه سازد و سپس بازگردند و محمّد را مخفیانه ببرند.
این دستور برای آن بود که آنها از حمله افراد بسیاری که در ری با محمّد بن قاسم بیعت کرده بودند، می ترسیدند. بدین وسیله او را از ری بیرون بردند. و هیچ کس از وجود او مطّلع نشد و از آنجا او را نزد معتصم در بغداد بردند، معتصم که از حرکت محمّد به بغداد آگاه شده بود، به ابراهیم نامه نوشت که عمامه از سر او بر دارند و وی را سر برهنه بیاورند و روپوش هودج را نیز برگیرند و قاطر را هم برهنه کنند و سپس محمّد را به بغداد داخل نمایند.
معتصم با این کار می خواست محمّد را تحت شکنجه روحی قرار دهد و از شأن و منزلت او بکاهد. وقتی محمّد را وارد شهر بغداد می کردند، مردم در خیابانها برای تماشای او ازدحام کرده بودند. سپس وی را بر معتصم که در مجلس تفریح و باده گساری نشسته بود، وارد کردند.
در این حال محمّد بن قاسم تسبیح می گفت و استغفار می کرد و زیر لب دعا می خواند و بر آنها نفرین می فرستاد. معتصم نشسته بود و شراب می نوشید و محمّد ایستاده بود تا آنکه معتصم از تفریح و بازی خویش فراغت یافت. آنگاه دستور داد محمّد بن قاسم را به زندان برند.
محمّد بن قاسم به زندان افتاد. او فوراً در پی نقشه ای هوشمندانه از زندان گریخت و خود را در بغداد پنهان کرد و از آنجا به منطقه ای به نام واسط رفت.
وی پس از گریز از زندان تا پایان روزگار حکومت معتصم و سپس واثق و قسمتی از دوران حکومت متوکل مخفیانه زندگی می کرد. بنابر روایتی متوکّل او را دستگیر و روانه زندانش کرد و او تا هنگام مرگ در زندان به سر برد.
در طی مدّت نه چندان کوتاهی که محمّد بن قاسم از دیده ها پنهان بود، چه کارهایی انجام داد؟ پاسخ این سؤال، قیامهای فراوانی است که پس از فرار محمّد بن قاسم، در روزگار متوکّل و مستعین و خلفای بعد از آن دو به وقوع پیوست. این قیامها موجب شده بودند که نگذارند خلیفه به آسودگی به تفریح و خوشی مشغول شود.
در شهر واسط محمّد در خانه مادر پسر عمویش، علی بن حسن بن علی بن عمر بن زین العابدین علیه السلام که زنی فرتوت و زمین گیر بود، سکونت گزید همین که چشم این پیر زن به محمّد افتاد بسیار خوشحال شد و گفت: «ای محمّد! جان من و خانواده ام به قربانت خدای را سپاس که تو سلامتی». آنگاه بر پای ایستاد حال آنکه سالها نتوانسته بود، برپای خویش بایستد.
ابراهیم، فرمانده سپاهیان عبدالله بن طاهر در توصیف محمّد چنین گوید: من هرگز کسی را از او در عبادت کوشاتر و خویشتن دارتر و گویاتر به ذکر خدای ندیدم. با وجود آن همه دشواریها و مشکلاتی که برای او پیش آمد هیچ گاه دچار شکست و تسلیم نشد. هرگز او را شوخ و بذله گو و خندان نیافتم مگر یک بار که چون از گردنه ای به نام حلوان سرازیر شدند محمّد خواست سوار شود که در این هنگام یکی از یاران ابراهیم جلو آمد و خم شد تا وی پا بر پش او گذارد و سوار شود. وقتی محمّد سوار شد و در هودج قرار یافت به شوخی به کسی که برای او پشت خم کرده بود گفت:
آیا از بنی عبّاس حقوق می گیری و به فرزندان علی بن ابی طالب خدمت می کنی؟ سپس تبسّمی کرد.
ابراهیم گوید: اشیای گرانبهایی از پول و جواهر و غیر آن بر محمّد بن قاسم عرضه کردند. امّا وی نپذیرفت و تنها مصحف جامعی را که از آن عبدالله بود قبول کرد. عبدالله از این امر بسیار خوشحال شد. محمّد ابن قاسم این قرآن را هم بدین خاطر پذیرفت که می خواست آن را بخواند.
وجود شخصیّتی انقلابی همچون محمّد و انقلابی همانند انقلاباو دلیلی است بر وجود جنبشی مکتبی که حتّی یک روز هم از حرکت خویش باز نایستاد، و نیز بر این دلالت می کند که این جنبش هیچ گاه ممکن نبود از راه راست منحرف شود. این دو خصیصه در طول انقلابهایی که توسط جنبش مکتبی ایجاد می شد، به چشم می خوردند.
در کنار اوضاع بحرانی دستگاه حاکم و از دوران امام جواد علیه السلام جنبشی یا کیفیتی مخصوص برای ایجاد انقلاب پدید آمد. جنبش مکتبی در روزگار امام جواد علیه السلام به شرایط خوبی دست یافته بود. بدان گونه که می توان گفت اگر جنبش مکتبی در دوران امام موسی بن جعفر علیه السلام سخت ترین شرایط خود را می گذراند، در عوض در روزگار امام جواد علیه السلام بهترین اوقات خود را سپری می کرده و شاید به همین دلیل در حدیثی از ابن اسباط، و عبّاد بن اسماعیل آمده است:
«ما در منی نزد امام رضا علیه السلام بودیم که امام جواد علیه السلام را آوردند. پرسیدم: آیا این همان مولود مبارک است؟ فرمود: آری این مولودی است که در اسلام کسی پر برکت تر از او به دنیا نیامده است».(30)
همچنین ابو یحیی صنعانی روایت می کند که نزد امام رضا علیه السلام بودم که پسرش امام جواد علیه السلام را که هنوز کوچک بود، به نزدش آوردند. آن حضرت فرمود:
«این مولودی است که مولودی پر برکت تر از او برای شیعیان ما متولّد نشده است».
برکتی که از رهگذر ولادت امام جواد علیه السلام برای جنبش مکتبی حاصل شد تنها در رفع جوّ وحشت و اختناق سیاسی از آنها نبود بلکه مهم تر از این، ریشه دار کردن مکتب از نظر عقیدتی، فکری، سیاسی و فقهی بود.
-
گوشه هایی از اخلاق و فضایل امام جواد علیه السلام
الف/ بخشنده و بزرگوار
نهمین پیشوای ما را به خاطر دست بخشنده و آوازه اش در جود کرم، جواد می خواندند. در این باره داستانهای فراوانی نقل شده که گوشه ای از آنها را برای شما نقل می کنیم:
برنامه عملی آن حضرت، نامه ای بود که از جانب پدر بزرگوارش از خراسان، برای او فرستاده شده بود. وی در آن هنگام 6 سال داشت. مضمون این نامه چنین بود:
من به حقّی که بر تو دارم از تو می خواهم که ورود و خروجت جز از در بزرگ نباشد. و چون سوار شدی باید طلا و نقره (دینار و درهم) با تو باشد و هر کس که از تو چیزی درخواست کرد، به او ببخشی. هر که از عموهایت که از تو خواست به او نیکویی کنی کمتر از پنجاه دینار به وی مده و چنانچه خواستی بیشتر از این مقدار به او بدهی، اختیار با خود توست و هر که از عمّه هایت از تو چیزی خواست کمتر از 25 دینار به او مده و بیش از این مربوط به خود توست. من می خواهم که خداوند تو را رفعت و بلندی دهد پس انفاق کن و از خدای عرش بیم مدار که فقیرت کند.
روایت شده که بار جنس بزازی آن حضرت را که قیمتی هم بود می آوردند. امّا در بین راه آن را دزدیدند. کسی که این بار را می آورد این ماجرا را با نامه به اظلاع امام رساند. آن حضرت در پاسخ نامه او به خطّ خویش نوشت: جانها و اموال ما از مواهب گوارای خداست و عاریه هایی است که به دست ما به امانت سپرده است. پس تا وقتی که از آنها استفاده شود، موجب سُرور و شادکامی است و آنچه که از آنها گرفته شود اجر و پاداش در پی دارد. پس هر کس که بی تابی اش بر صبرش چیره شود، اجرش تباه می گردد و ما از این امر به خدا پناه می بریم.(31)
یکی از یاران امام علیه السلام که به آن حضرت بدهکار بود نزد وی آمد و عرض کرد: فدایت شوم! مرا در مورد آن ده هزار درهم حلال کن که انفاقش کردم. امام علیه السلام به او فرمود: تو را حلال کردم...(32)
-
ب/ پارسا و پرهیزکار
یکی از راویان نقل می کند که در روزگار زندگی امام جواد علیه السلام حج گزاردم و به سوی او در مدینه رفتم و داخل خانه شدم، ناگهان امام جواد علیه السلام را دیدم که بر سکّویی ایستاده و جایی را که بر آن می نشیند فرش نکرده اند. غلامی با سجاده آمد و آن را برای امام پهن کرد و آن حضرت روی آن نشست. چون به او نگریستم هیبت زده و مدهوش شدم و خواستم از غیر پلکان به طرف سکّو بالا بروم که امام به جایگاه پلکان اشاره فرمود. بالا رفتم و سلام دادم و آن حضرت پاسخ سلام مرا داد. آنگاه دستش را به سوی من دراز کرد. دست او را گرفتم و بوسیدم و روی صورتم گذاردم. آن حضرت مرا با دست خویش نشاند. به خاطر حیرت و دهشتی که بر من راه یافته بود، دست او را گرفتم و آن حضرت هم دست خویش را در دست من نهاده بود و چون آرام یافتم دستش را رها کردم.
در ایّام حج برای بزرگداشت آن حضرت، مجلسی ترتیب دادند. در این مجلس گروه بسیار از فقهای مصر و عراق و حجاز حضور یافتند. با این وجود آن حضرت با دو جامه و عمامه ای که دو سویش رها بود و یک جفت نعلین در میان آن جمع پُر شکوه ظاهر شد.
از ابوهاشم روایت کرده اند که گفت: امام جواد علیه السلام یک بار 300 دینار به من داد و فرمود که آن را برای یکی از پسر عموهایش ببرم و گفت: بدان که او به تو خواهد گفت مرا به کسی راهنمایی کن تا با این پولها از او متاعی بخرم. در این صورت تو او را راهنمایی کن.
ابوهاشم گفت: من دینارها را نزد پسر عموی امام علیه السلام بردم و او به من گفت: ای ابوهاشم مرا به سوداگری که با این پولها متاعی بخرد، راهنمایی کن. من نیز اطاعت کردم.(33)
از ابن حدید، یکی از یاران آن امام علیه السلام روایت شده است که گفت: همراه با جمعی به سفر حج رفتیم، در میان راه، راهزنان به ما حمله کردند. چون به مدینه داخل شدم، در راه با امام جواد علیه السلام برخورد کردم. آنگاه با ایشان به خانه اش رفته او را از حادثه ای که روی داده بود مطّلع کردم. او فرمود: جامه ای به من دهند و دینارهایی نیز داد و گفت: این دینارها را به اندازه آنچه که از همراهانت برده اند، میان آنها تقسیم کن.
ابن حدید گوید: دینارها را میان همراهان تقسیم کردم، درست به اندازه مالی بود که از آنها برده بودند، نه کمتر و نه بیشتر!!
یکی از راویان گوید: روز عید، نزد امام جواد علیه السلام رفتم و از تنگدستی زبان به شکایت گشودم. وی با شنیدن سخنان من، سجاده را بالا زد و از خاک، شمشی طلا بیرون آورد و به من داد. چون آن را (برای فروش) به بازار بردم، 16 مثقال بود.(34)
عمر بن ریان گوید: مأمون درباره حضرت جواد علیه السلام به هر حیله ای دست زد (برای آنکه آن حضرت را به ورطه فساد اندازد و از کرامت و هیبت او در چشم و دل مردم بکاهد) امّا نتوانست کاری کند. هنگامی که وی خواست دخترش را برای حضرت زفاف کند صد کنیزک بسیار زیبا فراهم کرد و به هر یک جامی که در آن گوهری بود داد تا چون امام علیه السلام در مسندی دامادی می نشیند رو به روی او بایستد. ولی امام علیه السلام (بر خلاف انتظار مأمون) اصلاً به کنیزکان نگاه نکرد. مردی بود به نام مخارق که خوش آواز و نوازنده بود و ریش بلندی داشت. مأمون وی را خواست، مخارق گفت: اگر مشکل تو در مورد میل دادن او به امور دنیوی است، من این مهم را برای تو به عهده می گیرم. آنگاه وی رو به روی امام جواد علیه السلام نشست و بانگ برداشت. همه أهل خانه بر او گرد آمدند و مخارق همچنان عود می نواخت و آواز می خواند. ساعتی چنین کرد و ابو جعفر نه به او نگریست و نه به راست و چپش. آنگاه سر خود را بالا آورد و فرمود: ای ریش بلند از خدا بترس! ناگهان مخارق با شنیدن این سخن زخمه و عود از دستش افتاد و تا پایان عمر نتوانست از دست خود استفاده کند.(35)
امام جواد علیه السلام در دوران خردسالی بود که یکی از یاران پدرش که اسباب بازی بچّگانه ای در دست داشت آمد. وی می گوید: چون نزد امام آمدم، سلام دادم امّا او به من رخصت نشستن نفرمود. آنگاه اسباب بازی را که در دست داشتم، به طرف امام انداختم. آن حضرت خشمگین شد و فرمود: ما برای این (بازی و سرگرمی) آفریده نشده ایم.
-
ج/ عالم و دانشمند
پیش از این درباره علم جانشینان پیامبر، در شرح زندگانی امام جعفر الصادق علیه السلام، ناشر علوم علوم اهل بیت در شرق و غرب جهان، سخن را ندیم و درباره چگونگی علم آنان به امور غیبی، توضیحاتی دادیم. بنابراین به تکرار آن مطالب در مورد علم و دانش سرشار امام جواد علیه السلام که از قلبی ملهم و آگاه سرچشمه می گرفته، نیازی نمی بینم تنها به این نکته بسنده می کنم که در بسیاری از احادیث آمده است که آن حضرت از آنچه در درون ضمایر مردم می گذشته و یا رویدادهایی که در آینده برای آنها پیشامد می کرده، مطّلع بوده و آنها را خبر می داده است. این احادیث رساننده این مفهوم نیستند که امامان علیه السلام غیب می دانستند بلکه نشانگر آن هستند که این بزرگواران از راه الهام یا به وسیله پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به خدای سبحان مرتبط بوده اند و از این طریق، به گونه مستقیم، از منبع علم و معرفت سیراب می شدند در حالی که سایر مردم مثلاً از راه حواس و تجارب به علم و دانش نایل می آیند.
اگر تجربه های جدید، وجود حسّ ششم را در نزد برخی افراد به اثبات رسانند، بر ما بسیار ساده است که باور آوریم این حس با خواست خداوند در نزد برخی افراد یافت می شود. افزون بر این، ایمان به قدرت خدا و توان او برای انجام دادن هر کاری، موجب می گردد که فرد، در صورتی که خداوند اراده کرده باشد، هر گونه امر ممکنی را دارا گردد.
والی مکّه و مدینه مردی به نام (فرج الرغجی) بود. وی که از مخالفان اهل بیت علیهم السّلام بود، روزی در حالی که هر دو در کنار رود دجله ایستاده بودند به امام جواد علیه السلام گفت: پیروان تو ادعا می کنند که تو می دانی در دجله چقدر آب است، و وزن آن را نیز می دانی!
امام جواد علیه السلام به او فرمود: آیا خداوند می تواند این علم را به پشّه ای از مخلوقاتش عطا کند یا نه؟ فرج گفت:آری می تواند.
امام علیه السلام فرمود: من از یک پشّه و از بیشتر مخلوقات خداوند، در پیشگاه حضرتش عزیزترم.
آری، شگفتی حاصل از شک در قدرت خدا به مراتب از شک در روشنی و نور خورشید، سُست تر و بی پایه تر است البته درباره مردی که مدّعی این مقام بزرگ است، شک جا دارد و انسان تنها پس از تحقیق و تفحّص از صحت این ادعا، می تواند آن را بپذیرد، ولی در مورد خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، آن هم پس از مطالعه احادیث متواتری که از زبان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و درباره آنها وارد شده و گفته است که اینان رهبران و پیشوایان مردمند، شکّ و تردید بیهوده است به علاوه ما می دانیم که هر امام، از زمانی که خلافت معنوی بدو منتقل می شود، از سایر مردمان همعصر خویش داناتر و آگاه تر است. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این گونه بود و جانشینان او از علی علیه السلام گرفته تا حضرت حجّت علیه السلام نیز این گونه اند.
درباره علم و دانش امام جواد علیه السلام همین بس که گفتیم آن حضرت در یک مجلس به 30 هزار پرسش، پاسخ داده در حالی که در آن روز بیش از 8 یا 9 سال نداشته است.(36)
همچنین نقل کردیم که آن حضرت در 16 سالگی در مجلس مأمون حاضر می شود و با قاضی القضات کشور (یحیی بن اکثم) به مناظره می پردازد و او را با دلیل و برهان خاموش و مغلوب می سازد. اگر ما بدانیم که مأمون، بنابر نقل تاریخ، داناترین خلفای عبّاسی و آگاه ترین آنان به علوم عصر خویش بوده و سپس با این همه در برابر امام جواد علیه السلام، در جلساتی که گوشه ای از آنها را ذکر کردیم، به کرنش می افتد. آنگاه خواهیم توانست به درک معنی علم الهی و نوعیّت آن، پی ببریم.
اینک به بخشی از روایاتی که ما را با گوشه ای از علم و دانش امام جواد علیه السلام آشنا می سازند، اشاره می کنیم:
1_از امیة بن علی نقل شده است که گفت: در سالی که امام رضا علیه السلام حج گزارد و از آنجا به خراسان رفت، من نیز در مکّه بودم. امام جواد علیه السلام نیز در آن سفر پدر را همراهی می کرد. امام رضا علیه السلام با کعبه وداع می گفت و چون از طواف فراغ یافت به طرف مقام رفت و در آنجا نماز گزارد. امام جواد علیه السلام بر دوش موفق سوار شد و با او طواف می کرد. و چون به حجر الاسود رسید، نشست مدّتی دراز گذشت. موفق به او عرض کرد: فدایت شوم برخیز، امام جواد علیه السلام فرمود: نمی خواهم از اینجا حرکت کنم مگر آنکه خدا بخواهد. و در چهره اش آثار اندوه پدیدار شد. موفق نزد امام رضا علیه السلام رفت و گفت: فدایت شوم ابو جعفر در کنار حجر الاسود نشسته و نمی خواهد برخیزد. امام رضا علیه السلام برخواست و نزد فرزندش رفت و به او فرمود: عزیزم برخیز. امام جواد علیه السلام گفت. نمی خواهم از اینجا برخیزم. امام رضا علیه السلام پرسید: چرا؟ گفت: چگونه برخیزم که تو همانند کسی که دیگر به سوی کعبه باز نمی گردد، با آن وداع گفتی. امام رضا علیه السلام فرمود: برخیز عزیزم. آنگاه امام جواد علیه السلام برخواست.
2_یحیی بن اکثم قاضی القضات مأمون بود و برخی از مورّخان عقیده دارند که وی سر انجام به شیعه گرایید یا اصلاً شیعی بود. به هر حال از وی نقل شده است که گفت: در حال طواف به دور آرامگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودم که دیدم محمّد بن علی علیه السلام هم به زیارت قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مشغول است. با وی درباره سؤالاتی که داشتم به بحث پرداختم و او پاسخ داد. به او عرض کردم: به خدا قسم من می خواهم از شما یک مسأله بپرسم امّا خجالت می کشم. او گفت: پیش از آنکه بپرسی من به تو پاسخ می دهم. تو می خواستی درباره امام سؤال کنی. گفتم: به خدا همین طور است. فرمود: بنابراین همین است. گفتم: نشانی؟ در دستش عصایی بود. ناگهان عصا به سخن در آمد و گفت: او امام جواد علیه السلام مولای من است، او امام این زمان و حجّت است.(37)
3_یکی از راویان نقل کرده است که مأمون به تعدادی کودک که امام جواد علیه السلام هم در میان آنها بود، برخورد. هم گریختند جز آن حضرت. مأمون گفت: او را به نزد می آورید. سپس از او پرسید: چرا با سایر کودکان نگریختی؟ آن حضرت پاسخ داد: من خطایی نکرده بودم که بگریزم و راه هم آنقدر تنگ نبود که کنار بروم تا راه تو باز شود. از هر طرف که می خواستی می توانستی بروی.
مأمون پرسید: تو کیستی؟ آن حضرت پاسخ داد: من محمّد فرزند علی فرزند موسی فرزند جعفر فرزند محمد فرزند علی فرزند حسین فرزند علی بن ابی طالبم. مأمون پرسید: از دانش چه بهره ای داری؟ امام علیه السلام پاسخ داد: از من درباره اخبار آسمانها بپرس.
مأمون او را رها کرد و به راه خود ادامه داد. آن روز وی قصد شکار داشت. از این رو باز سپیدش را روی دست گرفته بود و می خواست با آن شکار کند. چون از امام علیه السلام دور شد، باز از دستش پرید و به راست و چپ نگریست و چون هیچ شکاری ندید دوباره روی دست مأمون نشست. مأمون باز را دوباره رها کرد و باز به طرف افق پرواز کرد آن چنان که ساعتی از دیده ها ناپدید شد و پس از مدّتی در حالی که ماری را صید کرده بود، بازگشت. ما را به آشپزخانه بردند. مأمون به اطرافیانش گفت: هنگام مرگ این کودک امروز به دست من فرا رسیده است. سپس فرزند امام رضا علیه السلام را که در بین شماری از کودکان بود طلبید و از او پرسید: تو از اخبار آسمانها چه می دانی؟ امام جواد علیه السلام: من از پدرم از پدرانم از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از جبرئیل از پروردگار جهانیان شنیدم که فرمود: میان آسمان و زمین دریایی است. غبارناک و پر موج که در آن مارهائی است که شکمهایشان سبز و پشتهایشان نقطه های سیاه است. پادشاهان آنها را با بازهای سپیدشان شکار می کنند تا دانشمندان را بدانها بیازمایند.
مأمون با شنیدن این پاسخ گفت: تو و پدرانت و جدّت و پروردگارت همه راست گفتید آنگاه او را سوار کرد و دخترش ام الفضل را به همسری او در آورد.(38)
4_ از رگزنی که امام جواد علیه السلام در عهد مأمون او را طلبید، روایت کرده اند که گفت: آن حضرت به من فرمود: رگ زاهر مرا بزن. رگزن گفت: من چنین رگی نمی شناسم و اسم آن را هم نشنیده ام. امام آن رگ را به وی نشان داد. چون رگزن، رگ آن حضرت را زد خون زردی جاری شد و تشت پرگشت. سپس آن حضرت فرمود: رگ را بگیر و آنگاه فرمود تشت را خالی کند. سپس دستور داد رگ را رها کند. آنگاه خون دیگری بیرون آمد. امام علیه السلام فرمود: حالا آن را ببند. چون دست امام را بست فرمود صد دینار به او بدهند. مرد پولها را گرفت و نزد یوحنا پسر بختشیوع آمد و سخن امام علیه السلام را برای او بازگو کرد. یوحنا گفت: به خدا سوگند من نام این رگ را در طب نشنیده ام امّا فلان اسقف هست که سال بسیاری بر او گذشته، بگذار نزد او برویم شاید که او بداند. و گرنه ما کسی را نداریم که از این امر مطّلع باشد. هر دو نزد آن اسقف رفته ماجرا را برای او نقل کردند. اسقف مدّتی سر به زیر افکند و آنگاه گفت: بعید نیست که این مرد پیامبر و یا از نسل پیامبری باشد.
بدین سان احادیث از ائمه علیهم السلام امور شگفتی را نقل می کنند امّا از کار خدا چه شگفت که هرگاه بخواهد می تواند علم و معرفت و قدرت و نیروی خویش را در انسانی که قلبش را آزموده و او را پاک ساخته است به ودیعه بگذارد.
-
د_ پرتوی از بلاغت امام جواد علیه السلام
« _ الثقة بالله تعالی ثمن لکل غال و سُلّم لکل عال».
« اعتماد به خداوند تعالی بهای هر چیز گران و نردبانی است برای رسیدن به هر امر والا».
« من اصغی الی ناطق فقد عبده، فان کان الناطق عن الله فقد عبدالله و ان کان الناطق ینطق عن لسان ابلیس فقد عبد ابلیس».
« هر کس به گوینده ای گوش فرا داد، او را پرستیده است. پس اگر گوینده از جانب خدا سخن می گوید، خدا را پرستیده و اگر گوینده از زبان ابلیس سخن گوید، ابلیس را پرستیده است».
« المؤمن یحتاج الی توفیق من الله و واعظ من نفسه و قبول من ینصحه».
« مؤمن نیاز دارد به توفیق از طرف خدا و به پند گویی از نفس خود که پیوسته او را موعظه کند. و به پذیرش از هر کسی که اندرزش دهد».
« _ کفی بالمرء خیانةً ان یکون امیناً للخونة».
« برای خیانتکاری انسان همین بس که امین خیانتکاران باشد.»
« _ من شهد امراً فکرهه کان کمن غاب عنه و من غاب عن امر فرضیه کان کمن شهده».
« هر کس شاهد کاری باشد و آن را ناخاموش دارد همچون کسی است که شاهد آن کار نبوده و هر کس در کاری حاضر نباشد ولی بدان خرسند گردد همانند کسی است که شاهد آن بوده است.»
« توسد الصبر و اعتنق الفقر و ارفض الشهوات و خالف الهوی و اعلم انک لن تخلو من عین الله فانظر کیف تکون».
« بر صبر تکیه کن و فقر را در آغوش گیر و شهوتها را دور کن و با هوای نفس به ستیز برخیز و بدان که در برابر دیده خداوندی و بنگر که چگونه ای؟»(39)
-
ه_ منم محمّد...
روایت شده است که امام جواد علیه السلام را پس از شهادت پدر بزرگوارش به مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آوردند. او که در آن هنگام هنوز در سنین طفولیّت به سر می برد، به سوی منبر رو کرد و یک پله از آن بالا رفت و آنگاه به سخن در آمد و گفت:
«منم محمّد پسر رضا! منم جواد! منم دانا به نسبهای مردم در صلبها! من به ضمایر و ظواهر شما و آنچه به سوی آن روانه اید آگاهم! علمی که پیش از آنکه خداوند مخلوقات را بیافریند به ما ارزانی داشته و تا پس از فنای آسمانها و زمینها نیز باقی است. اگر غلبه اهل باطل و حکومت گمراهان و هجوم اهل شک نبود، هر آینه سخنی می گفتم که پیشینیان و آیندگان از آن به شگفت می آمدند»! آنگاه دست شریف خویش را بر دهانش گذارد و گفت:
« ای محمّد خاموش شو همچنان که پدرانت پیش از این خاموشی گزیدند».
-
پی نوشت:
1) بحارالانوار ج 50.
2) همان ماخذ.
3) بحارالأنوار.
4) بحارالأنوار.
5)بحارالأنوار ج50 ص63.
6) زخرف/32؛ آیا اینان رحمت پروردگار تو را تقسیم می کنند؟ ما روزی ایشان را میانشان تقسیم کردیم.
7) مریم/13؛ در کودکی حکم (و رسالت) را بدو دادیم.
8) یوسف/12؛ چون به رشد خود برسید...
9) و به چهل سالگی رسید. توضیح اینکه آیه ای به این صورت در قرآن نیست بلکه مشابه آن سوره احقاف آیه 15 آمده که به مسأله نبوّت ربطی ندارد و شاید در اینجا امام علیه السلام به چهل سال رسیدن را به عنوان تفسیر به آیه ای که از سوره یوسف ذکر شده ملحق کرده است.
10) بحارالانوار ج 50 ص 24_ 25
11) بحارالأنوار ج 50 ص 24_ 37.
12) کافی ج 1 ص 322.
13) قمر/24؛ آیا بشری را از میان خویش پیروی کنیم، در این صورت ما در گمراهی و آتشهایی هستیم.
14) قمر/25؛ آیا از میان ما، کتاب بر او نازل شد بلکه او دروغ پرداز و برتری جوست.
15) احتمال دیگر آن است که آن حضرت در آن هنگام 8 ساله بوده است، چنان که در برخی از احادیث بدین نکته اشاره شده و از این حدیث نیز معلوم می شود که شیعیان، پس از وفات امام رضا علیه السلام در ایام حج در مدینه گرد آمده بودند. امام جواد علیه السلام به هنگام وفات پدرش هفت سال داشت و چون هفت ماه از این تاریخ سپری می شود، ماه رمضان فرا می رسد و امام جواد وارد هشتمین سال زندگی خود می شود و این مجلس پرسش و پاسخ در این سن و سال برگزار شده است. از طرفی ممکن است پرسشهایی که از امام می کردند در روزهای متعدّد، با وجود وحدت مجلس، بوده باشد در این صورت مجلس آن حضرت به کنفرانسهایی شبیه است که چند روز پی در پی ادامه می یابد و تنها به هنگام غذا خوردن و استراحت کردن، تعطیل می شود.
16) در قسمتهای زیر می توان عمق توانایی و قدرت امام جواد علیه السلام را در تجزیه سؤال مشاهده کرد. در گذشته می گفتند: تجزیه (تشقیق) سؤال نیمی از جواب است. بعلاوه این عمل نشانگر بداهت خاطر و ذکاوت کم نظیر آن حضرت است که تمام جوانب مسأله را در خود فرا می گیرد. بدین ترتیب هر سؤال دو قسمتی امام در سؤال قبل و بعد خود ضرب می شود زیرا مثلاً وقتی امام علیه السلام می پرسد: اگر قتل در حل واقع شده باشد، دو حالت دارد یا محرم عالم بوده و یا جاهل. همچنین قتلی که در حرم اتفاق افتاده به نوبه خود به دو قسمت بخش می شود: یا محرم عالم بوده و یا جاهل .
17) نور/32؛ زنان بی شوهر از خویش و نیز بندگان و کنیزکان شایسته خود را به همسری گیرید اگر تهیدست باشند، خداوند از فضل خود بی نیازشان خواهد ساخت و خدا گشایشگر و داناست.
18) احتجاج ص 227_ 229 / بحارالأنوار ج 50 ص 73_ 77.
19) مختار الخرائج و الجرائح 208.
20) قریه ای در ترکیه و جزو استان انطاکیه در آسیای صغیر.
21) مائده/6؛ پس از آن (خاک) بر رویها و دستهای خود بمالید.
22) مائده/6؛.. و دستهای خویش را تا آرنجها بشویید.
23) جن/18؛ و اینکه سجده گاهها از آن خداست.
24) مختار الخرائج و الجرائح / 237.
25) کتاب تاریخ الاسلامی صفحه 343 و صفحات 348 تا 300
26) جامع الرواة اردبیلی ج 1 ص 609.
27) مروج الذهب مسعودی ج 3 ص 465.
28_ )روج الذهب.
29) رطل نیشابوری معادل 200 درهم بوده است.
30)بحارالانوار ج 50 ص 23.
31) تحف العقول ص 339.
32) بحارالانوار ج 50 ص 105.
33) بحارالانوار ج 50 ص 41.
34) بحارالانوار ج 50 ص 49.
35) مناقب آل ابی طالب ج 4 ص 296.
36) علامه مجلسی در کتاب بحارالأنوار دربارها این رقم، وجوهی ذکر کرده است که طالبان می توانند برای اطلاع بیشتر به آن کتاب جلد 50 مراجعه فرمایند.
37) کافی ج 1 ص 353.
38) بحارالانوار ج 50 ص 56.
39) تمام روایات این قسمت از تحت العقول اقتباس و نقل شد.
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن