-
زندگي نامه حضرت امام محمد تـقی جوادالائمه عليه السلام
زندگي نامه حضرت امام محمد تـقی جوادالائمه عليه السلام
-
نام: محمد علیه السلام
پدر و مادر: حضرت رضا علیه السلام و خیزران
شهرت: جواد، تقی علیه السلام
کنیه: ابو جعفر علیه السلام
زمان و محلّ تولّد: 10 رجب سال 195 در مدینه
زمان و محلّ شهادت: آخر ذیقعده سال 220 هجری قمری در سنّ 25 سالگی بر اثر زهری که به دستور معتصم عبّاسی، توسط امّ الفضل، همسر آن حضرت (دختر مأمون) به او خورانده شد، در بغداد، به شهادت رسید.
مرقد شریف: شهر کاظمین، نزدیک بغداد.
دوران زندگی: در دو بخش:
1_ دوران امامت (17 سال) مصادف با حکومت دو طاغوت، مأمون و معتصم (هفتمین و هشتمین خلیفه عبّاسی)، آن حضرت در سنّ 7 سالگی به، امامت رسید و در سنّ 25 سالگی شهید شد، بنابراین، او در خرد سالگی به امامت نایل شد، و جوانترین امام است، که شهید گردید.
-
بنیاد پاک و میلاد فرخنده
1_ پدر امام جواد علیه السلام
پدر آن بزرگوار، امام علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی الطالب علیهم السلام بود.
علی بن موسی، انسان برجسته ای بود که آوازه فضل و دانش او در همه آفاق جهان اسلام طنین انداز بود تا آنجا که حتّی مخالفان آن حضرت، چونان شیعیان و هواخواهان، به یکسان، زبان به ستایش او می گشودند. او «رضا» بود. چرا که هم خالق به «امامت» و «حجیت» او رضایت داشت و هم مردم او را به عنوان سالار و پیشوای خود پذیرفته بودند.
-
2_ مادر امام جواد علیه السلام
مادر آن امام علیه السلام، سبیکه نوبیه نام داشت که به همراه گروهی، از افریقا به مدینه آمده و در آنجا با سلاله پیامبر، وصلت کرده بود که ثمره این پیوند امام جواد علیه السلام بود.
در برخی از روایات آمده است که این زن از قوم ماریه قبطی، همسر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، بوده است امّا این نکته بعید به نظر می رسد.
-
3_ میلاد امام جواد علیه السلام
بنا به عقیده ما، امامی که خداوند او را برمی گزیند تا نمونه ای شایسته برای خیر و صلاح گردد باید از همه نظر کامل باشد. زیرا وجود هرگونه نقص یا عیبی در فکر یا جسم او مبیّن آن است که این فرد، امام نیست.
امام رضا علیه السلام 55 سال داشت امّا هنوز صاحب فرزند نشده بود. از همین رو شایعاتی از سوی سران و مبلّغان فرقه واقفیه که معتقد به غیبت امام موسی کاظم علیه السلام بودند و می گفتند که او پس از خود به امامت هیچ امامی وصیّت نکرده است، نشر می یافت مبنی بر اینکه امام رضا علیه السلام عقیم است و او را فرزندی نیست و این عیبی آشکار در رهبری دینی به شمار می آید. بنابر چنین اندیشه ای امام رضا علیه السلام واقعاً امام نبود. حتّی یکی از این افراد نامه ای به امام علیه السلام نگاشت و در آن گفت:
تو چگونه امام هستی در حالی که فرزندی نداری؟!
امام رضا علیه السلام در پاسخ به این شخص فرمود: تو از کجا می دانی که من فرزندی ندارم؟ به خدا قسم روزها و شبها سپری نمی شود تا آنکه خداوند مرا فرزند ذکوری عنایت فرماید که حق و باطل را از هم جدا می سازد.(1)
همچنین یکی از یاوران وی به آن حضرت عرض کرد: امام پس از تو کیست؟ آن حضرت فرمود: فرزندم. سپس گفت: آیا کسی که فرزند ندارد جرأت آن را دارد که بگوید فرزندم؟
راوی این حدیث گوید: چند روزی سپری نشده بود که امام جواد علیه السلام، به دنیا آمد.(2)
همچنین ابن قیام واسطی، که جزو فرقه واقفیه بود و امامت حضرت رضا علیه السلام را قبول نداشت، نزد آن حضرت آمد و به قصد عیب جویی از آن حضرت گفت: آیا می شود که دو امام (در یک مقطع زمانی) با هم باشند؟ آن حضرت فرمود: نه مگر آنکه یکی از آن دو صامت (خاموش) باشد. ابن قیام گفت: پس چطور برای تو صامتی نیست؟
امام علیه السلام فرمود: چرا، به خدا قسم خداوند برای من (فرزندی) قرار می دهد که حقّ و اهل آن را بدو استوار می بخشد و باطل و باطل خواهان را نیست و نابود می کند.
در آن هنگام حضرت رضا علیه السلام فرزندی نداشت امّا یک سال بعد از این ماجرا امام جواد علیه السلام به دنیا آمد.(3)
-
میلاد فرخنده
سال 195 هجری و ماه رمضان بود. شیعیان وفادار، مشتاقانه در انتظار ولادت فرزند امام رضا علیه السلام بودند. احادیث نیز آنان را از مقدم مبارک این کودک خبر داده بود. آنها از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت می کردند که می فرمود: «پدرم به قربان بهترین کنیزان اهل نوبه»
این حدیث به مادر امام جواد علیه السلام اشاره داشت.
شیعیان می خواستند برهان فرقه واقفیه را که شایعات و تبلیغات بسیاری بر ضدّ امام رضا علیه السلام به راه انداخته بودند، درهم بکوبند.
آن شب مصادف با شب نوزدهم ماه مبارک رمضان بود که از افق حقّ ماهی که از خورشید تابانتر و پر شکوه تر و والاتر بود، درخشیدن گرفت. آری او امام جواد علیه السلام بود.
راویان حدیث از زبان پدر بزرگوار این نوزاد نقل کرده اند که فرمود: این مولودی است که در اسلام پر برکت تر از او زاده نشده است.(4)
بلی، امام جواد علیه السلام در زمانی پا به عرصه هستی نهاد که شیعیان با یکدیگر به اختلاف برخواسته بودند و تبلیغات برخی از مخالفان به دلهای بعضی از مردم ساده لوح نفوذ کرده بود. در این برهه تولّد فرزند موعود امام رضا علیه السلام نشانه صدق آن حضرت و بطلان عقیده واقفیه شد.
چون امام جواد علیه السلام به دنیا آمد تبلیغات و شایعات واقفیه به سرعت رنگ باختند و آنها چونان نمک در میان موجی خروشان ذوب شدند. تولّد امام جواد علیه السلام سببی شد برای پیروزی حق و اتحاد شیعه و پیروی از حق، پس از اختلافات و تفرقه هایی که پیش آمده بود.
به علاوه امام رضا علیه السلام همواره می فرمود: فرزندم جانشین من بر شماست. حال آنکه مردم می دیدند که آن حضرت فرزندی ندارد چون او به دوره کهولت رسید و دل برخی از هواداران و دوستان ساده اندیش او دچار شکّ و تردید شد، امام جواد علیه السلام به دنیا آمد. بنابر این ولادت او فرخنده و خجسته بود و شیعیان چون احادیث خود را راست و حق دیدند، بانگ شادمانی سردادند و خدای را سپاس و ستایش گفتند.
-
دوران کودکی
این کودک بزرگوار، چونان گلی که در دست نسیم پرورش می یابد و می شکفد، تحت رسیدگی و تربیت پدر بزرگوارش قرار گرفت.
پدرش معارف و آداب الهی را بدو آموخت. بدین سان پایه های حسب با شرف گوهر جمع آمدند و موهبتها چونان سپیده تابان صبح، در وی درخشیدن گرفتند.
مشیّت خداوند بر این تعلّق گرفته بود که این کودک در سنین طفولیّت به مقام سیادت و امامت برسد.
سبق الدهر کلّه فی صباه و مشی الدهر خادماً من ورائه
در زمان طفولیّت خویش از تمام روزگار پیشی گرفت و روزگار در حالی که خدمتکار او بود از پی اش روان شد.
پنج سال از عمر او سپری شده بود که فرستادگان مأمون عبّاسی به مدینه آمدند و پدر بزرگوارش امام رضا علیه السلام را، تشویق کردند که به پایتخت جدید کشور اسلامی یعنی خراسان، هجرت کند و ولی عهد مأمون شود.
این دعوت پس از کشته شدن امین به دست برادرش مأمون صورت گرفت حال آنکه شرایط حاکم بر آن برهه، چندان مساعد نبود که امام علیه السلام مدینه را ترک گوید و به پایتخت جدید مسلمانان، خراسان، روانه شود. زیرا جنگی که میان دو برادر عبّاسی، امین و مأمون برپا شد نیروی مسلمانان را فرسوده کرد. حتّی انقلاب خراسان بر دوش شیعیان آنجا قرار داشت که در آغاز و در انقلاب نخست عبّاسیها بر ضدّ نظام اموی به کار گرفته شدند. امّا در مرحله بعد و با انحراف رهبران، انقلاب آنها نیز به سرقت رفت و تمام تلاشها و کوششهایشان بی نتیجه ماند. این دوّمین انقلابی بود که در واقع به عنوان عکس العملی نیرومند در برابر انحراف حکومت از خط اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و یاران واقعی او، به شمار می آمد.
مأمون از کسانی بود که ظاهراً خود را شیعه جلوه می داد و در آغاز کار خویش نیز صراحتاً دم از اصول و ارزشهای شیعی می زد. از این رو حضرت رضا برای سفر به خراسان چندان تمایل نشان نمی داد. زیرا نمی خواست اندیشه شیعی بودن مأمون را در دلهای هواداران تحکیم ببخشد و آنگاه مأمون هر کار که خواست (در پناه این اندیشه) به انجام رساند.
امام رضا علیه السلام آماده سفر شد امّا به یقین، بدانچه که پس از سفر برایش روی می داد آگاه بود. تمام جوانب این سفر آشکار و نمایان بود. امّا تن دادن به این سفر نقشه ای بود که امام علیه السلام می بایست مطابق با شرایط و نیز بر طبق تعالیم ظاهری دین اسلام، به آن عمل کند. آن حضرت می بایست هشدار دهد تا عذر و بهانه ای نباشد. و تا آنجا که در توان داشت برای دادن آگاهی راستین به مسلمانان می کوشید. هر چند که این امر در آینده به زندگی شریفش خاتمه می داد.
امام رضا با آمدن فرستادگان مأمون و شنیدن پیغام آنها، با خانواده خویش خداحافظی کرد و فرزند خود جواد علیه السلام را که تنها پنج سال داشت، به جانشینی خویش بر آنان گمارد. زیرا از مراتب صلاحیّت و شایستگی خدادادی پسرش به نیکی آگاه بود.
امام رضا علیه السلام در راه رسیدن به خراسان، جایی که توده های مؤمن به پیشوازش می آمدند و او را ولیّ عهد خود می کردند و خلافت پس از مأمون بدو انتقال می یافت، کوه و دشت را در نوردید.
نامه هایی که این پدر و پسر در امور خاص یا عام برای یکدیگر می نگاشتند، آنها را به هم ارتباط می داد.
در مورد امام علیه السلام باید گفت که وی به پسر خویش بسیار مباهات می کرد. هرگاه نامه ای از امام جواد علیه السلام به آن حضرت می رسید و وی می خواست دوستداران و شیعیانش را از این امر مطّلع سازد، می فرمود: ابو جعفر نامه ای برایم نگاشته است و یا می فرمود: من نامه ای به ابو جعفر نوشتم. آن حضرت هیچ گاه نمی فرمود: پسرم و یا حتّی نام او را بر زبان نمی آورد. بلکه به خاطر بزرگداشت و احترام وی همواره کُنیه آن حضرت را یاد می کرد.
در مورد فرزند امام رضا علیه السلام، امام جواد علیه السلام در مدینه، نیز باید گفت که شیعیان همچنان که نزد پدرش رفت و آمد می کردند، نزد آن حضرت نیز شرفیاب می شدند. زیرا آنها می دانستند که امام جواد علیه السلام پیشوای آینده آنها، و بنا به تعبیر خودشان «امام ساکت» ایشان است.
روزی در حالی که شیعیان در محضر امام جواد علیه السلام حضور داشتند ناگهان حال آن حضرت دگرگون شد، و گریستن را آغاز کرد. چون خادم آمد امام علیه السلام به او فرمود مجلس سوگواری برپای دارد.
_سوگ چه کسی؟ فدایت شوم!
_سوگ ابوالحسن رضا علیه السلام. او همین ساعت در خراسان شهید شد!
_پدر و مادرم به فدایت! خراسان هزاران مایل از مدینه فاصله دارد و بین این دو کوهها و دشتهای بسیاری است!
_آری! امّا اکنون دل شکستگی ای از جانب خدای عزوجل بر من رسید که پیش از این نظیر نداشته از اینجا دانستم که پدرم جان سپرده است.(5)
امام جواد علیه السلام را با کُنیه ابو جعفر می خواندند تا یاد آور کُنیه جدّش امام باقر علیه السلام، باشد و گرنه آن حضرت فرزندی به نام جعفر نداشت. همچنین آن حضرت القاب گوناگونی داشت که برخی از آنها عبارتند از: جواد، تقی، مرتضی، منتجب و قانع. امّا از این میان تنها یک لقب بیش از القاب دیگر از شهرت بیشتری برخوردار بوده و آن لقب «ابن الرضا» است.
از آنجا که آوازه فضل و بزرگواری امام رضا علیه السلام در تمام آفاق پیچیده بود. مردم فرزندان او را نیز به اسم مبارک حضرتش می شناختند. به همین دلیل مردم امامان نهم و دهم و یازدهم را به «ابن الرضا» می شناختند.
-
.
زندگی و رهبری امام جواد علیه السلام
کودکی بر کُرسی امامت
امامت در باور شیعه و کسانی که به آن عقیده دارند، با منطق دیگران متفاوت است. این واژه در نزد شیعیان به معنی جانشینی مطلق امام از شخص پیامبر و علوم و معارف و تواناییها و شایستگیها و مسئولیّتهای اوست. به تعبیر دیگر امام تصویر کاملی از نبوّت است با یک تفاوت و آن اینکه به امام وحی نمی شود. امّا به پیامبر وحی می شود. بنابر این پیامبری نمی توان یافت که بدو وحی نشده باشد در حالی که وحی از برای امام منتفی است.
نبوّت در منطق اسلام، در نوع خود شایستگی بی نظیر و متمایز از دیگر صلاحیّتها و شایستگیهای بشری است. این شایستگی، موهبتی است الهی که به وسیله خدا به هر فردی که خود بر می گزیند و وی را واسطه میان خود و مردم قرار می دهد تا وحی را از او دریافت کند و در میان قومش منتشر سازد، عطا می شود.
اگر این نظریه را درمورد پیامبر درست و راست بدانیم، می توان با همین معیار و با همین استدلال آن را در مورد امام نیز صادق دانست. بنابراین چنانچه این سخن درست باشد که طفل و نوزادی که در گاهواره است و هنوز شیر می خورد می تواند به پیامبری مبعوث شود، باید عین همین سخن را درباره امام هم درست دانست.
سن اگر چه در اغلب امور در نزد مردم به عنوان مقیاس در نظر گرفته می شود امّا در نزد خداوند، ملاک معتبری به شمار نمی آید. همیشه کسانی که سنّ و سال بیشتری دارند، در پیشگاه خدا بزرگ تر و بلند مرتبه تر از دیگران نیستند. چه بسا پیر فرتوتی که در نزد پروردگار مطرود است و چه بسا جوان یا کودکی که در پیشگاه خداوند محبوب و عزیز است.
در واقع این عمل صالح و نیّت پاک و موهبتهای الهی و امثال اینهاست که به فرد ارج و ارزش می بخشد و این عوامل در اسلام و منطق قرآن نخستین مقیاس به شمار می آیند.
بعلاوه اعتقاد به نبوّت و امامت ممکن نیست. مگر پس از ایمان کامل به قدرت خدای متعال بر اینکه می تواند یک فرد را مجمع فضایل و مرجع معارف گرداند و او را پیشوا و نمونه مردم قرار دهد. بنابراین، اعتقاد به نبوّت انسان را وا می دارد که به معجزه (امری که از محدوده توان انسانی بیرون است) ایمان آورد. پس پیامبران در سنجش با سایر افراد بشر از امتیازات ویژه ای برخوردارند و همین امتیازات موجب می شود که به راهنمایی مردم همّت گمارند و خود را بیم دهنده ای از جانب خدا معرفی کنند « اننی نذیر من الله».
از آنجا که معجزه به معنی پدیده ای خارج از مرزهای زندگی عادی مردمان است، پس دیگر فرقی میان بزرگی و کوچکی و یا تهیدستی و توانگری فردی که معجزه در او تجلّی یافته است، وجود ندارد.
چه بسیار از امّتها و مردمان گذشته بودند که گمان می کردند پیامبر می بایست مال و ثروت بسیاری داشته باشد و مهتر قوم خود و فرمانروایی پر شکوه باشد. امّا پیامبرانی که به سوی ایشان مبعوث شدند، این نکته را به آنها تفهیم کردند که اگر خداوند بخواهد رحمتش را بر کسی فرود آورد و او را به پیامبری مبعوث کند، وجود چنین شرایطی در او لازم نیست. آیا در این باره اشکال و ایرادی است؟ خداوند تعالی در قرآن کریم می فرماید:
« هم یقسمون رحمة ربک؟ نحن قسمنا بینهم معیشتهم»(6)
و چه بسیار مردمان بودند که چون می دیدند خداوند کودکی را به پیامبری به سوی آنان برانگیخته است، در شگفت می شدند. امّا خداوند به آنها نشان داد که این کار عمدی بوده و برای آن است که مردم معنی نبوّت را دریابند و بدانند که نبوّت موهبتی عادی و معمولی نیست که تنها در یک فرد و در اثر شرایط محیطی و تربیتی به ظهور برسد. بلکه نبوّت امری ما فوق عادات مردم و بر خلاف سنن جاری طبیعت و هستی است و ندای جدیدی است که ندای مخلوقات دیگر با آن مشابهت ندارد. این ندا عبارت از این است که خداوند بر هر کاری تواناست و بازگشت همه چیزها به سوی اوست.
علی بن اسباط در حدیثی که درباره امامت نقل کرده است، می گوید:
امام جواد علیه السلام را دیدم که به سوی من بیرون آمد. من به ایشان و سر و پای ایشان خیره شدم تا قامتش را برای یارانمان در مصر توصیف کنم. سپس او به سجده در افتاد و فرمود: خداوند در امامت همانگونه احتجاج کرده که در نبوّت. خدواند فرماید:
« و اتیناه الحکم صبیاً»(7)
و نیز فرموده است:
« و لما بلغ اشدّه »(8)
و در (جای دیگر) فرموده است:
« و بلغ اربعین سنة»(9)
-
بنابراین ممکن است در کودکی کسی را حکمت دهند چنان که ممکن است در 40 سالگی به فرد دیگر حکمت دهند.(10)
آری، اگر نبوّت معجزه خداوند یا نشانه آفرینش و خلقت او باشد در کوچک و بزرگ یکسان است.
یکی از راویان گوید: نزد امام رضا علیه السلام در خراسان ایستاده بودم. یکی پرسید: سروم... اگر حادثه ای روی داد به چه کسی رجوع کنیم؟ مقصود پُرسنده این بود که اگر شما از دنیا رفتید جانشین شما کیست؟
امام رضا علیه السلام فرمود: به ابوجعفر رجوع کنید.
گویا شخصی که سؤال کرده بود سنّ ابو جعفر را کوچک شمرد، از این رو امام رضا علیه السلام به او فرمود: خداوند سبحان حضرت عیسی علیه السلام را که صاحب آیینی تازه بود، در کمتر از این سن به نبوّت مبعوث کرد.(11)
بلی، برای آنچه خدا می خواهد و می کند هیچ مانعی وجود ندارد. چرا که عیسی را در همان نوزادی به پیامبری برانگیخت و امام جواد علیه السلام را نیز در همان طفولیّت به امامت منصوب کرد.
امام صادق علیه السلام فرزندی به نام علی داشت که در نزد شیعیان امامیّه بسیار شخص بزرگوار و محترمی محسوب می شد. مردم نزد او می آمدند و از علومی که وی مستقیماً از پدر و برادرش موسی بن جعفر علیه السلام فرا گرفته بود، بهره مند می شدند. یکی از محدثان روایت می کند:
دو سال بود که در نزد علی بن جعفر علیهما السلام اقامت کرده بودم و آنچه را که وی از برادرش یعنی موسی بن جعفر علیهما السلام شنیده بود، می نوشتم. روزی در مدینه نزد وی نشسته بودم که امام جواد علیه السلام وارد مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شد.
با ورود او ناگهان علی بن جعفر بدون ردا و بدون کفش از جای برخواست. دست ابو جعفر را بوسید و او را احترام کرد. ابو جعفر علیه السلام به او فرمود: ای عمو بنشین خدایت رحمت کند!
علی بن جعفر گفت: سرورم چگونه بنشینم در حالی که شما ایستاده اید. چون علی بن جعفر به جایگاه خویش بازگشت، اصحابش به نکوهش او زبان گشوده و به وی گفتند: تو عموی پدر ابو جعفر هستی! این چه کاری بود که کردی؟!
علی بن جعفر گفت: خاموش باشید!_آنگاه محاسنش را در دست گرفت و ادامه داد: چنانچه خداوند عزّوجل بخواهد این پیر را صلاحیّت نمی دهد و آن جوان را شایستگی می بخشد و او را در مقامی که اکنون منصوب داشته، قرار می دهد. حال آیا من فضل و برتری او را منکر شوم؟! به خدا پناه می بریم از آنچه که شما می گویید. بلکه من غلام اویم.(12)
-
امام جواد علیه السلام پس از شهادت پدرش
امام رضا علیه السلام در خراسان با زهر به شهادت رسید. پس از شهادت امام رضا علیه السلام امّت اسلامی به اختلاف و تفرقه دچار گشته و مردم مسلمان، نشانه هایی را که در زمان حیات امام هشتم آنها را از دیگران متمایز کرده بود، از دست دادند. خلافت دوباره به بغداد بازگشت و مأمون عبّاسی هر کسی را که خود می خواست، به دربار خویش نزدیک کرد و با کسانی که روزی او را در برابر برادرش امین یاری کرده و حکومت را از چنگ او بیرون آورده بودند راه جفا و جنایت پیش گرفت و نشان خود را برای انقلاب خویش برگزیده بود، تغییر داد و دوباره جامه سیاه در بر کرد. بدین ترتیب حکومت برای بار دیگر، حکومت عبّاسیّان شد!
روزی امام در خیابانهای شلوغ پایتخت، بغداد، راه می رفت و مردم در برابر امام جواد علیه السلام صف کشیده بودند و گردن می کشیدند تا توفیق دیدن امام علیه السلام را به دست آورند... یکی از کسانی که در آن روز جزو همین تماشاگران بوده است، مردی است زیدی مذهب که چنین روایت می کند:
به طرف بغداد بیرون شدم همین که به آنجا رسیدم، مردم را دیدم که بر یکدیگر سبقت می گیرند و از کسی تشرف می جویند و می ایستند. پرسیدم: این شخص کیست؟ گفتند: فرزند امام رضا علیه السلام است. گفتم: به خدا باید به او بنگرم. آن حضرت سوار بر استر نر یا ماده ای بود. گفتم: خدا اصحاب امامت را لعنت کند که می گویند خداوند طاعت این (بچه) را واجب کرده است!
در این هنگام امام جواد علیه السلام راه خود را به طرف من کج کرد و گفت: ای قاسم بن عبدالرحمن:
« فقالوا ابشراً منا واحداً نتبعه!! انا اذا لفی ضلال و سعر»(13)
با خود گفتم: به خدا او ساحر است.
دوباره او به من روی کرد و گفت:
« ألقی الذکر علیه من بیننا بل هو کذاب اشر»(14)
راوی این ماجرا گوید: من از اعتقاد باطل خود بازگشتم و به امامت ایمان آوردم و شهادت دادم که او حجّت خداوند بر مردم است و به او اعتقاد پیدا کردم...
شگفتی و تعجّبی که قلب این مرد را به خاطر کم سنّ و سالی امام جواد علیه السلام فرا گرفته بود به روشنی در این دو آیه پاسخ گفته شده بود.
امام جواد علیه السلام در مدینه سکونت داشت. او جوان و کم سال بود و با این وجود نزد خدا و خلق از ارج و احترامی خاص برخوردار بود. شیعه نیز در آن روزگار که دارای جمعیّت و کثرت قابل اعتنایی بود، زمام امور خویش را در دست امام جواد علیه السلام قرار داد و او با تدبیر خویش امور شیعه را به بهترین شکل اداره می کرد تا آنجا که گروهی از یاران پدر و جدّش گرد او را گرفتند.
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن