بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 2 از 5 اولیناولین 1234 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 از مجموع 49

موضوع: زندگي نامه حضرت اميرالمومنين علي عليه السلام

  1. #11
    مهندس.كوچولو آواتار ها
    • 1,962

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    محل تحصیل
    اينم سوال خوبيه!
    شغل , تخصص
    ابياري گياهان دريايي
    رشته تحصیلی
    ابياري گياهان دريايي
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    جنگ حنيـن
    مکه آنچنان آسان فتح شد که هیچ کدام از مسلمانان آن را به خواب هم نمی دیدند. از این رو غرور به دلهای آنان راه یافت. اما شادی فتح مکه دیری نپاییده بود که خطر بزرگ دیگری به پیشواز آنان آمد. قبایل هوازن و ثقیف و هم پیمانان مشرکشان، تمام نیرو و توان خود را برای هجوم به مسلمانان گرد آورده بودند. آنان با سپاهی که تعداد آن سه برابر سپاه مسلمانان بود به رویارویی پیامبر و یارانش آمده بودند. چون پیامبر آهنگ رفتن به سوی دشمنان را کرد آنان با شناختی که از دیار خود داشتند، در تنگنای کوهی که سپاه اسلام باید به ناگزیر در وادی حنین، یکی از وادیهای منطقه تهامه، از آن می گذشتند کمین کردند. یکی از کسانی که در این نبرد حضور داشته آن را چنین توصیف کرده است:
    ما بدون ترس و واهمه به طرف مخالفان می رفتیم تا آنان را بگیریم غافل از اینکه پیش از این می بایست سلاح آنها را بگیریم. بنابراین بدون ترس و بیم می رفتیم که ناگهان سپاهیان «هوازن» و دیگر همراهانشان از عرب، یکپارچه از هر سو بر مسلمانان تاختند و عده ی بسیاری از ما را کشتند و مجروح کردند. هر دو طرف به یکدیگر آویختند. ترس و بیم در مسلمانان سایه افکنده بود، به همین دلیل از اطراف پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پراکنده گشتند در حالی که پیامبر در جای خود ثابت قدم ماند. حضرت امام علی علیه السلام و عباس بن عبدالمطلب و ابوسفیان بن حارث و اسامة بن زید نیز در کنار آن حضرت باقی ماندند.(8)
    پیامبر ایستادگی می کرد و دور و بر او را گروهی از جوانان بنی هاشم و پیشتر از همه آن حضرت علی بن ابیطالب علی علیه السلام گرفته بودند. حضرت امام علی علیه السلام از رسول خدا حفاظت می کرد و از راست و چپ ضربه می زد. هیچ کس به پیامبر نزدیک نمی شد جز آن که حضرت امام علی علیه السلام او را با شمشیر می زد. در این میان عباس عموی پیامبر با صدای بلند و به فرمان پیامبر بانگ برداشت که: ای صاحبان بیعت شجره و ای صاحبان بیعت رضوان از خدا و رسولش به کجا می گریزید؟!
    گروهی از مسلمانان، که تعداد آنها حدوداً به صد تن می رسید، بازگشتند. ناگهان «جرول» پرچمدار «هوازن» نمایان شد. عده ای از مردم به خاطر قدرت فوق العاده ای او، اطرافش را گرفته بودند. حضرت امام علی علیه السلام به جنگ «جرول» شتافت و او را از پای درآورد. ترسی بزرگ در دل مخالفان پدید آمد. همچنین حضرت امام علی علیه السلام چهل تن از دلیر مردان سپاه مقابل را به خاک و خون نشاند. بدین ترتیب، مسلمانان دوباره رو به میدان نبرد آوردند. دوباره دو سپاه با هم درآمیختند. پیامبر مشتی از خاک برگرفت و به حضرت امام علی علیه السلام داد. آن حضرت نیز آن را بر چهره ی مشرکان پاشید و گفت: چهره تان زشت باد! چند ساعتی نبرد به سود مسلمانان در جریان بود تا آنجا که کفّار از سرزمینشان گریختند و زنان و کودکان و اموال خویش را بر جای نهادند و حضرت امام علی علیه السلام آنچه از دشمن بر جای مانده بود با خود حمل کرد و همچون دیگر جنگ ها، پیروزی و سربلندی را به ارمغان آوردند.

  2. #12
    مهندس.كوچولو آواتار ها
    • 1,962

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    محل تحصیل
    اينم سوال خوبيه!
    شغل , تخصص
    ابياري گياهان دريايي
    رشته تحصیلی
    ابياري گياهان دريايي
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    پيامبر صلی الله عليه و آله و سلم، حضرت امام علی عليه السلام را به جانشينی خود در مدينه می گمارد.
    پیامبر به مدینه آمد. در سال نهم هجری خبری به آن حضرت رسید مبنی بر آن که روم سپاهی برای جنگ با کشور اسلامی فراهم کرده است. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای مقابله با آنان نیرویی گرد آوردند. این جنگ اگر به وقوع می پیوست، نخستین نبرد مسلمانان با کفّار در بیرون از جزیرة العرب و طبعاً امپراتوری عظیم روم به شما می آمد. حکیمانه و منطقی آن بود که پیامبر، امور اعراب را چنان سامان دهد که اگر امکان برگشت برای او میسر نشد، حکومت اسلامی تحت اختیار فردی امین و درستکار باشد که کشور را از شر تجاوزات بیگانگان و توطئه های عوامل داخلی، که در آن برهه از زمان که اکثر مردم برای حفظ جان یا دستیابی به غنیمت های بسیار به اسلام گرویده بودند حفاظت کند.
    بدین سان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، حضرت امام علی علیه السلام را به جانشینی خود برگزیدند. اما منافقان که مترصد چنین فرصتی بودند تا به قدرت دست اندازند یا در جزیرة العرب خرابی به بار آورند شایعاتی ساختند مبنی بر آن که پیامبر، حضرت علی علیه السلام را در مدینه به جانشینی خود قرار داد زیرا دوست نمی داشت که حضرت علی علیه السلام با او همسفر باشد. با شنیدن این شایعه حضرت علی علیه السلام شمشیرش را برداشت و در منطقه ی «جرف» به سپاه پیامبر پیوست و او را از گفتار منافقان آگاه کرد. اما پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به او فرمودند:
    « جز این نیست که من تو را بر آنچه پشت سر نهاده ام، جانشین قرار دادم. کار مدینه جز با من یا با تو راست نمی آید. پس تو جانشین من در خاندانم و سرزمین هجرتم و قوم و خویشانم هستی. آیا دوست نداری مقام تو نسبت به من همچون جایگاه هارون باشد نسبت به موسی، جز آن که پس از من پیامبری نخواهد بود».
    چه بسا در پشت این تصمیم پیامبر، یعنی جانشین کردن امیرالمومنین حضرت امام علی علیه السلام و تسلیم امور کشور اسلامی به آن امام در غیاب خود، حکومت های بسیاری نهفته باشد. آیا مگر علی وصی آن حضرت نبود که خداوند او را برای پیامبری برگزید و آن حضرت از «یوم الدار»، هنگامی که نزدیکان و خویشانش را انذار کرده بود، این نکته را به مردم اعلان داشته بود. بنابراین ناگزیر می بایست شرایطی برای گوشزد کردن این نکته فراهم می کرد. آنچه این قول را تأیید می کند، روایتی است که احمد در مسند خود پس از همین فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، از قول آن حضرت آورده است که فرمودند:
    « سزاوار نیست که من بروم مگر آن که تو جانشین من باشی».(9)
    ای کاش می شد دانست که چگونه است که پیامبر مدینه را ترک نمی کند مگر آن که حضرت امام علی علیه السلام به جانشینی خود گمارد آنگاه دنیا را وادع گوید بدون آن که حضرت امام علی علیه السلام به جانشینی خود تعیین کرده باشد؟!

  3. #13
    مهندس.كوچولو آواتار ها
    • 1,962

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    محل تحصیل
    اينم سوال خوبيه!
    شغل , تخصص
    ابياري گياهان دريايي
    رشته تحصیلی
    ابياري گياهان دريايي
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    جمله ای که در کتابها بی همتا و جاويدان ماند
    پس از فتح مکه و نبرد حنین، همه ساکنان جزیرة العرب به حکومت الله گردن نهادند. اما تنها گروهی از اعراب که جنگ و ستیز در خونشان بود و در منطقه ای نزدیک به مدینه گرد آمدند و در نظر داشتند ناگهان بر آن شهر هجوم آورند. چون پیامبر از تصمیم آنان مطلع شد در آغاز ابوبکر لعنة الله علیه و سپس عمر لعنة الله علیه و آنگاه عمرو بن عاص را برای مقابله با آنان روانه کرد. اما این سه تن عقب نشینی و بازگشت را بر حمله ترجیح دادند. زیرا دیدند که اعراب در یک وادی به نام «وادی الرمل» که بسیار صعب العبور و سنگلاخ بود، موضع گرفته اند. سنگر مستحکم اعراب سبب شده بود که تعدادی از مسلمانان جان خود را از دست دهند.
    پیامبر همچنان که عادت داشت در مشکلات از حضرت امام علی علیه السلام یاری بجوید، بار دیگر وی را به مقابله با اعراب در وادی الرمل برگزید و فرماندهان پیش از وی را نیز تحت امر آن امام علیه السلام قرار داد. حضرت امام علی علیه السلام به سوی اعراب در حرکت شد. روزها در جایی مخفی می شد و شبها به حرکت خود ادامه می داد. چون نزدیک ایشان رسید، شبانه موضع آنان را به محاصره درآورد و در آغاز صبح بر آنها یورش برد و بسیاری از آنان را کشت و عده ای دیگر را به اسارت گرفت تا آنجا که اعراب مجبور به تسلیم شدند.
    بامداد همان روز پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با مسلمانان نماز صبح گزارد و در آن سوره ای خواند که مسلمانان تا آن هنگام آن را نشنیده بودند. این سوره چنین بود:
    «سوگند به اسبانی که نفسهایشان به شماره افتاد و در تاختن از سمّ ستوران بر سنگ آتش افروختند و تا صبحگاهان دشمنان را به غارت گرفتند و گرد و غبار برانگیختند و سپاه دشمن را در میان گرفتند و...».(10)
    چون مسلمانان از پیامبر درباره ی این سوره پرسیدند، آن حضرت فرمود:
    «علی بر دشمنان خدا چیره گشت و جبرئیل خبر پیروزی او را در این شب به من داد».(11) چون امیرالمومنین علی علیه السلام به مدینه بازگشت، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همراه با دیگر مسلمانان به پیشوازش آمدند. امام علیه السلام به احترام پیامبر از اسب پیاده شد اما پیامبر به او فرمودند: سوار شو که خدا و رسولش هر دو از تو خشنودند. آنگاه فرمودند:
    «اگر نمی ترسیدم که گروه هایی از امتم درباره ی تو چیزی را بگویند که مسیحیان درباره ی عیسی گفتند، هر آینه سخنی در حق تو می گفتم که بر مردم نمی گذشتی مگر آن که خاک زیر پایت را در بر می گرفتند».
    حضرت امام علی علیه السلام بدین گونه برای اسلام مانند شمشیری بود که هیچ گاه کُند نمی شد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هر جا که خطری متوجه رسالت می دید او را مأموریت می داد. همچنین بر حسب اخبار و روایات، حضرت امام علی علیه السلام از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دو بار به یمن فرستاده شد و قبایل آن دیار و به خصوص قبایل هَمدان، که همواره از دوستداران امام علیه السلام بودند، به دست آن حضرت به اسلام تشرّف یافتند.

  4. #14
    مهندس.كوچولو آواتار ها
    • 1,962

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    محل تحصیل
    اينم سوال خوبيه!
    شغل , تخصص
    ابياري گياهان دريايي
    رشته تحصیلی
    ابياري گياهان دريايي
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    بيعت غديــر خُـم
    در سال دهم هجری، هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تصمیم گرفت به مکه رود و آخرین حج خود را حجة الوداع نامیده اند، به جای آورد حضرت امام علی علیه السلام در یمن یا نجران بود. پیامبر به حضرت امام علی علیه السلام نامه ای نوشت که به حالت احرام به مکه درآید. به پیامبر وحی شده بود که دیگر از امتش جدا خواهد شد و به سرای دیگر خواهد شتافت.
    چون مسلمانان مراسم حج را به جای آوردند و از مکه بازگشتند، پیامبر در منطقه ای به نام «غدیر خم» کاروان را از رفتن بازداشت. چون این آیه بر او نازل گشته بود:
    «ای پیامبر! آنچه را که از پروردگارت بر تو فرود آمده تبلیغ کن و اگر نکنی رسالت خود را ابلاغ نکرده ای و خداوند تو را از مردم در امان می دارد».(12)
    سپس پیامبر در میان مردم برای سخنرانی به پا خاست و در آغاز سخنانش فرمود:
    ای مردم دور نیست که از جانب خدا فرا خوانده شوم پس او را پاسخ گویم آنگاه افزود:
    من در میان شما دو چیز گرانبها بر جای می گذارم. کتاب خدا و عترتم، اهل بیتم را. پس بنگرید که چگونه با آن دو رفتار می کنید. این دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا بر حوض بر من وارد شوند».
    سپس دست حضرت امام علی علیه السلام را گرفتند و بالا برده و فرمودند:
    آیا من از خود مؤمنان نسبت به آنان اولی تر نیستم؟
    مسلمانان گفتند: چرا ای رسول خدا !
    پس فرمودند:
    هر کس که من مولای اویم علی مولای اوست. خداوندا، با دوستدار او دوستی و با دشمن او دشمنی فرمای.
    آنگاه پیامبر، چادری به حضرت امام علی علیه السلام اختصاص دادند و به مسلمانان فرمودند که دسته دسته بر مولا امیرالمومنین علی علیه السلام وارد شوند و بر او به عنوان امیرالمومنین سلام گویند.
    هر یک از مسلمانان، حتی کسانی که همسرانشان و یا زنان مسلمانان به همراه آنان بودند، فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را گردن نهادند.
    سپس خداوند متعال بر پیامبرش آیه ای فرستاد که بیانگر پایان وحی بر آن حضرت بود:
    «امروز دین شما را برایتان کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام گرداندم و اسلام را به عنوان دین و آیین برای شما پسندیدم».(13)
    خبر جانشین گرداندن حضرت امام علی علیه السلام توسط پیامبر در همه جا پیچید. اما پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، که آگاهترین کس به ضمایر اطرافیان خود بود، می دانست که بیشترین زمینه سازی را در این باره باید برای کسانی انجام دهد که پس از فتح مکه به صفوف مسلمانان پیوسته اند. او می دانست که بیشتر آنان از حضرت امام علی علیه السلام به بهانه های دوران جاهلیت، طلبکار می شوند و رهبری آن امام علیه السلام را به آسانی نمی پذیرند.
    همچنین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از توطئه هایی که در کشور برای دست اندازی به حکومت، پس از وی، در جریان بود به نیکی آگاهی داشت و خوب می دانست قریشی که اکنون به اسلام گرویده و قصد دارد از همین دین ابزاری جدید برای حکومت بر جزیرة العرب فراهم آورد، در مرکز این توطئه جای دارد. از این رو پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از هر فرصتی استفاده می کرد و از جانشینی که خداوند او را پس از وی برای رهبری انتخاب کرده بود سخن می گفت و اعلام می داشت که آن جانشین، حضرت امام علی علیه السلام است. هدف پیامبر آن بود که دست کم اقلیت مومن و وفاداری که با خدا و رسول خدا بودند در کنار امام علیه السلام نیز باقی بمانند و در زیر پرچم رهبری وی گرد آیند و از خط مشی سالم و پاک برای امّت نگاهبانی کنند و میزانی برای حق و باطل و مقیاسی صحیح برای حوادث دگرگون باشند.
    بدین علت است که می بینیم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حتی تا واپسین دم حیاتش در این راه تلاش می کند. بخاری در روایتی در کتاب العرض و الطلب نقل کرده است که: عده ای از اصحاب و از جمله عمر بن خطاب (لعنة الله علیه) بر بالین پیامبر جمع شده بودند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به آنان فرمود: بیایید برای شما نامه ای بنگارم که پس از آن هرگز گمراه نشوید. پس عمر بن خطاب (لعنة الله علیه) گفت: بیماری بر ما چیره شده، قرآن نزد ماست و کتاب خدای برای ما کافی است. حاضران در این باره مجادله و گفتگو کردند و پیامبر به آنان دستور داد که از محضرش بیرون روند.(14)
    در یکی از روایات بخاری در این باره آمده است که یکی از حاضران گفت: پیامبر را چه می شود آیا هذیان می گوید _ نستجیربالله _ پس از آن حضرت درباره ی فرموده اش سئوال کردند و با وی چون و چرا نمودند تا آن که پیامبر فرمود:
    مرا واگذارید. آنچه در آنم بهتر از چیزی است که شما مرا بدان می خوانید. آنگاه حاضران را به سه وصیت، امر فرمودند: یکی آنکه مشرکان را از جزیرة العرب بیرون برانند. دوم آنکه سپاهیان را اجازه ی خروج دهند چنان که خود پیامبر چنین کرده بود. اما راوی از گفتن وصیت سوم خاموش ماند یا گفت: آن را فراموش کرده ام.(15)
    روشن است که مسلمانان چنان نبوده اند که آخرین وصیّت پیامبرشان را از یاد ببرند مگر آن که آن وصیّت مربوط به اوضاع سیاسی پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده و اقتضا می کرده که به دلخواه یا از روی ترس به دست فراموشی سپرده شود.
    واقعیّت آن است که خلیفه غاصب دوم لعنة الله علیه، اتهام خود در حق پیامبر را که گفته بود، بیماری بر وی چیره شده است چنین توجیه کردد و گفت: او هیچ خیر و صلاحی در جانشین گرداندن حضرت امام علی علیه السلام توسط پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نمی دیده است.
    ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می نویسد:
    احمد بن ابوطاهر نویسنده ی کتاب تاریخ بغداد، با اسناد از ابن عبّاس نقل کرده است که گفت: در نخستین روزهای خلافت عمر لعنة الله علیه نزد او رفتم. برای او ظرفی از خرما بر چرمی نهاده بودند. عمر لعنة الله علیه مرا به خوردن دعوت کرد. من نیز دانه ای خرما خوردم. عمر لعنة الله علیه همچنان به خوردن ادامه داد تا خرماها تمام شد. سپس از کوزه ای که کنارش بود آب خورد و بر پشت دراز کشید و بر بالشش خوابید و شروع به حمد و ستایش خدای کرد و پیوسته حمد او را تکرار نمود. سپس گفت: عبدالله از کجا می آیی؟ گفتم: از مسجد. پرسید: پسر عمویت را چگونه پشت سر گذاشتی؟ گمان کردم که مقصود وی عبدالله بن جعفر است، گفتم: او را واگذاشتم تا با همسالانش بازی کند. عمر لعنة الله علیه گفت: از او نپرسیدم بلکه از بزرگترین شما اهل بیت پرسش کردم. گفتم: او را وانهادم در حالی که با مشک به نخلهای فلانی آب می دهد و قرآن می خواند. عمر لعنة الله علیه گفت: عبدالله ! قربانی کردن شتری بر من می باشد اگر از من چیزی پنهان کنی، آیا هنوز در دل علی نسبت به خلافت چیزی باقی است؟ گفتم: آری. گفت: آیا می پندارد که رسول خدا او را برای خلافت برگزیده است؟ گفتم: آری و افزودم که از پدرم نیز درباره ی ادعای علی پرسیدم او هم گفت: علی راست می گوید.
    عمر لعنة الله علیه گفت: مقام و جایگاه رسول خدا بسی بالاتر از آن بود که سخنی بر زبان آورد که هیچ چیز را ثابت نکند یا عذر و بهانه ای را از میان نبرد. او در زمان حیاتش گاه گاه می خواست به جانشینیش اشاره کند. در بیماریش نیز خواست به اسم او تصریح کند اما من از روی دلسوزی و حفظ اسلام مانع شدم. به خدای این ساختمان (کعبه) سوگند که اگر علی به خلافت می رسید قریش هرگز به دور او جمع نمی شدند و اعراب از هر سو بر او هجوم می آوردند. رسول خدا نیز دریافت که من از آنچه در ضمیر او می گذشت آگاهم پس از گفتن باز ایستاد و خداوند نیز جز از امضای آنچه محتوم بود، خودداری ورزید.(16)

  5. #15
    مهندس.كوچولو آواتار ها
    • 1,962

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    محل تحصیل
    اينم سوال خوبيه!
    شغل , تخصص
    ابياري گياهان دريايي
    رشته تحصیلی
    ابياري گياهان دريايي
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    حضرت امام علـــی عليه السلام در برابر دشواريـها
    حضرت امام علی عليه السلام با دشواريها رو برو می شود
    پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در واپسین دم حیات خویش به حضرت امام علی علیه السلام خبر داد که از امتش دردها و دشواریهای بسیاری متحمل خواهد شد و آنان اوامرش را درباره ی حضرت امام علی علیه السلام و دیگر خاندانش نشنیده و ندیده می انگارند. بنابراین بر اوست که به هنگام رویارویی با چنین اوضاع و شرایط به سلاح صبر مجهز گردد و شکیبایی پیشه کند. آنگاه به رفیق اعلی پیوست و در حالی که سر مبارکشان بر سینه ی حضرت امام علی علیه السلام بود، جان دادند.
    پس از مرگ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، حضرت امام علی علیه السلام به کار غسل و کفن و دفن آن حضرت اهتمام کرد. ایشان در این باره می فرماید:
    رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، جان داد. در حالی که سر او بر سینه ی من بود و به روی دستم جان از کالبدش بیرون شد. پس دستم را (برای تیمّن) بر چهره ام کشیدم و به کار غسل او پرداختم در حالی که فرشتگان مرا در این کار یاری می دادند. از خانه ی رسول خدا و اطراف آن گریه و فریاد بلند شد.
    گروهی از فرشتگان فرود می آمدند و گروهی دیگر به سوی آسمان عروج می کردند. همهمه ی نمازهایشان که بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می خواندند از گوش من بیرون نمی رفت تا آنکه پیکر پاک آن حضرت را در آرامگاهش نهادیم. پس چه کسی از مرده و زنده، به آن حضرت، از من سزاوارتر است؟! (17)
    اما در همین موقعیت عده ای در اندیشه ی ایجاد انقلاب و دگرگونی بودند. سه خط عمده پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، بر نقشه ی سیاسی جزیرة العرب آشکارا به چشم می خورد.
    نخست: خط حضرت امام علی علیه السلام که عده ی بسیاری از انصار و نیز برخی از مهاجران با ایشان همراه بودند.
    دوم: خط سایر مهاجران و پاره ای از انصار به ویژه قبیله ی خزرج.
    سوم: حزب اموی ها به رهبری ابوسفیان.
    با وجود آنکه خط سوم، خطی مطرود به شمار می آمد و هنوز خاطرات جنگهای بدر و احد و کردار سران این خط در یادهای مسلمانان زنده بود می توان چنین نتیجه گرفت که این خط جرأت نمی کرده تا خود را به عنوان یک نیروی سیاسی در جامعه مطرح کند. اما پراکنده بودن عوامل و ایادی آن در جزیرة العرب و نیز برخورداری از تجربه های فراوان رهبری و در اختیار داشتن بسیاری از مردان قوی و مقتدر و ثروت های بسیار، عواملی بود که همواره این خط را در هر تصمیم گیری سیاسی برای جامعه به عنوان یک جریان پشت پرده در نظر جلوه می داد. این خط صاحب بیشترین نیروی فشار در تمام رویدادها بود.
    هر پژوهشگر تاریخ به خوبی درمی یابد که هر نیروی سیاسی که با خط ابوسفیان همگام و هم پیمان می شد، می توانست به راحتی سر رشته امور را در دست خود گیرد. ابوسفیان در آغاز کوشید با حضرت امام علی علیه السلام هم پیمان گردد اما حضرت امام علی علیه السلام خواسته ی او را نپذیرفت. آنگاه ابوسفیان با برخی از عناصر خط دوم که میانه روتر قلمداد می شدند، همسو گشت. زیرا حضرت علی علیه السلام در راه خداوند بسیار سختگیر و انعطاف ناپذیر بود.
    در برخی از مدارک و متون تاریخی آمده است که ابوسفیان پس از وفات رسول اکـرم صلی الله علیه و آله و سلم به نزد حضرت علی علیه السلام رفت و آن حضرت را به گرفتن حقوقش تشویق کرد و به او قول داد که شهر را از اسب و سوار پر کند، اما حضرت امام علی علیه السلام با قاطعیت پیشنهاد او را رد کرده و خطبه ی پر محتوایی ایراد نمودند که در آن مردم را به گرایش به آخرت تشویق کردند و از تمایل به دنیا بر حذر داشت. آن حضرت در مطلع این خطبه می فرمایند:
    « ای مردم! امواج فتنه ها را با کشتی های نجات بشکافید و از طریق دشمنی و مخالفت بازگردید و تاجهای فخرفروشی را بر زمین نهید. آن کس که با بال و پر قیام می کند، رستگار است و آن کس که تسلیم شده راحت و آسوده است. این (دنیا یا خلافت) آبی است بدبوی و لقمه ای است که در گلوی خورنده اش گیر می کند و آن کس که میوه را کال بچیند همچون کشاورزی است که در زمین دیگری به کشت و کار پردازد. پس اگر سخنی بر زبان آورم، گویند بر حکومت حرص می ورزد و اگر خاموش بنشینم گویند از مرگ بیمناک شده است.(18)
    بدین گونه خط دوم و خطی که رهبران آن توانستند با خلیفه ی اول لعنة الله علیه بیعت کنند، چیرگی یافتند. فرماندهان ارتش مسلمانان هم غالباً با این خط متفق و هماهنگ بودند. در توان ماست که پیروزی این خط را به عنوان پیروزی جناح نظامی تفسیر کنیم. اگر چه حضرت امام علی علیه السلام خود یکی از برجسته ترین فرماندهان نظامی در آن روزگار به شمار می رفت و پرچم اسلام در اکثر میدان ها بر دوش ایشان بود، اما بیشتر یارانش از محرومان و مستضعفانی همچون گروه انصار بودند.
    همچنین ما می توانیم انگیزه پیامبر را در گسیل داشتن سپاه اسامه به خارج از پایتخت کشور اسلام و بلکه بیرون از جزیرة العرب و نیز ملحق کردن اصحاب بزرگ و معروف خود که گروهی از انصار و رهبران جناح دوم هم در میان آنان بودند، به این سپاه را، به خوبی تفسیر و تبیین کنیم.
    اما مسلمانان از روانه کردن سپاه اسامه سر باز زدند و از همراه شدن با آن تخلف ورزیدند. چه بدین علت که از اصرار و هدف پیامبر در روانه ساختن سپاه اسامه آگاه شده بودند و چه، بنابر گمان برخی، بر حال پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اظهار نگرانی می کردند. این در حالی بود که خود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده بودند:
    « سپاه اسامه را روانه کنید. خداوند لعنت کند کسی را که از ملحق شدن به سپاه اسامه سر باز زند». تفصیل این نکته در حدیثی صریح از امیرالمومنین علی علیه السلام بیان شده است. آن حضرت می فرماید:
    « آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به سپاهی که در هنگام بیماریش که منجر به مرگ او شد، اسامة بن زید را به فرماندهی آن گماشته بود دستور حرکت داد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هیچ یک از اعراب و از قبایل اوس و خزرج و سایر مردم را که از خلافت و منازعه آنان اندیشناک بود و نیز هیچ یک از کسانی که مرا به دیده ی دشمنی می نگریستند، از کسانی که پدر یا برادر یا دوستشان را کشته بودم، باقی نگذاشت مگر آنکه آنان را هم به ملحق شدن به آن سپاه فرمان داد. همچنین آن حضرت هیچ یک از مهاجران و انصار و مسلمانان و غیر مسلمانان را هم در سپاه اسامه جای داد تا بدین وسیله دلهای کسانی که در شهر بودند با من یکی باشد و کسی سخنی نگوید که موجب آزردگی حضرتش شود و مانعی مرا از رسیدن به ولایت و رسیدگی به حال مردم پس از وی باز ندارد. آخرین سخنی که پیامبر درباره ی کار پیروانش بر زبان راند این بود که سپاه اسامه روانه شود و هیچ یک از افرادی که بدان سپاه گسیل داشته بود، از آن تخلّف نورزند و در این باره به سخنی سفارش فرمود و بسیار اشاره و تأکید کرد.
    ولی پس از آنکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جان داد جز همان افرادی را که اسامة بن زید گسیل داشته بود کس دیگری را ندیدم. آنان همگی جایگاه های خود را ترک گفته و مواضع خود را خالی گذارده بودند و دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در آنچه که بدان گسیلشان داشته بود و بدیشان فرموده بود که با فرمانده ی خود همراه باشند و زیر پرچم او حرکت کنند تا مأموریتی که برای آنان ترتیب داده بود، انجام دهند زیر پای نهادند. آنها فرمانده خود را در اردوگاهش تنها گذاردند و به سرعت بر مرکبهای خود نشستند تا عهد و پیمانی را که خداوند عزّوجلّ و رسولش برای من گردن آنان بسته نهاده بود، نقض کنند. پس آن را نقض کردند و عهدی را که خدا و رسولش بسته بودند، شکستند و برای خود میثاقی بستند و به خاطر آن داد و فریاد سر دادند و آرای خود را بر آن جمع کردند بدون آنکه کسی از خاندان عبدالمطلب در کار آنان بنگرد یا در رأی آنان مشارکت داشته باشد و یا امری را که از بیعت من بر گردن آنان بود، فسخ کند.
    آنان چنین کردند در حالی که من به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مشغول بودم و با مهیا کردن او برای کفن و دفن از سایر کارها غافل بودم، چرا که، در آن هنگام، پرداختن به چنین کاری مهم تر و سزاوارتر از آن کاری بود که دیگران بدان شتافتند. پس از برادر یهود! این کاری ترین زخمی بود که بر قلب من وارد شد با آنکه من خود در پیشامدی ناگوار و مصیبتی دردناک بودم و در فقدان کسی سوگوار بودم که جز خداوند تبارک و تعالی کسی را پشتیبان نداشت. پس شکیبایی پیشه کردم تا آنکه فاجعه و مصیبت بعدی به سرعت در پی آن بر من فرود آمد.
    آنگاه حضرت امام علی علیه السلام به یارانش نگاهی کرد و پرسید: آیا این گونه نبود؟ گفتند: چرا ای امیرمؤمنان همین گونه بود که تو خود گفتی».(19)

  6. #16
    مهندس.كوچولو آواتار ها
    • 1,962

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    محل تحصیل
    اينم سوال خوبيه!
    شغل , تخصص
    ابياري گياهان دريايي
    رشته تحصیلی
    ابياري گياهان دريايي
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    حضرت امام علی عليه السلام چگونه حقّ خود را خواستار شد؟
    حضرت علی علیه السلام نخواست شمشیر بردارد و حقّ خویش را به زور تصاحب کند. کسانی که در تاریخ زندگی آن حضرت پژوهش کرده اند، درمی یابند که امام علیه السلام به دو دلیل دست به شمشیر نبرد:
    نخست: آنکه آن حضرت در یاران خود آمادگی لازم برای چنین کاری نمی یافت. زیرا آنان چنین اقدامی را نوعی ماجراجویی تلقی می کردند.
    دوم: آنکه حضرت بیم آن داشت که هنوز پرتو ایمان در دلهایشان نفوذ نکرده بود از اسلام رویگردان شوند و به راه ارتداد گام نهند.
    حضرت علی علیه السلام خود در مناسبت های مختلف به همین دو عامل اشاره کرده است. از جمله در حدیث مفصلی که بعداً آن را یاد خواهیم کرد، می فرماید: پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عرض کردم اگر خلافت را از من بگیرند، باید چه کنم؟ فرمود:
    «اگر یارانی یافتی به سوی آنان بشتاب و با ایشان جهاد کن وگرنه اقدامی مکن و خونت را پاس دار تا در حالی که مظلوم واقع شده ای، به من ملحق گردی».(20)
    همچنین آن حضرت در مناسبت دیگری که عموماًَ موضع خود را در قبال قدرت، پس از بیعت با عثمان لعنة الله علیه شرح می دهد، می فرماید:
    « شما خود نیک می دانید که من به خلافت سزاوارتر از دیگری ام. و به خدای سوگند خلافت را به دیگری واگذارم تا زمانی که امور مسلمانان سر و سامان یابد و در آن جز به بر من، بر کسی دیگری ستم نرود و با این کار خواستار پاداش و ثواب آنم و از آنچه که شما برای رسیدن به زرق و برق آن با یکدیگر به رقابت برخاسته اید، گریزانم».(21)
    البته امام علیه السلام در صدد مطالبه ی حقّ خویش برآمد. آن حضرت نزد مهاجران و انصار رفت و آنان را به دفاع از خود تشویق کرد. همچنین پیروان بزرگ و خاندان آن حضرت نیز برای اعلان حقّ وی اقداماتی کردند و خطای مردم در مبادرت به بیعت با کسی جز حضرت علی علیه السلام را آشکار نمودند. به گونه ای که خلیفه ی دوم لعنة الله علیه اعتراف کرد که: بیعت مردم با ابوبکر _ لعنة الله علیه _ کاری بود که از روی شتابزدگی و بی تدبیری انجام شد که خداوند مسلمانان را از شرّ آن در امان دارد.
    برخی می کوشند به ما چنین وانمود کنند که انتقال قدرت به خلیفه ی اول لعنة الله علیه در کمال آسودگی و آرامش انجام پذیرفت. چرا که اینان می خواهند بیعت ابوبکر لعنة الله علیه را با رنگی از قداست و دوری از اشتباه، بیامیزند.
    واقعیت آن است که آمیختن دین با میراث ها و تلاشی برای مقدس جلوه دادن گذشته، با تمام نقاط منفی و مثبتش، در برابر چنین نظریه ساده لوحانه ای زیر سئوال می رود.
    دهها و صدها مدارک دینی و تاریخی، که کمترین گمانی در صحّت آنها راه ندارد، بر این نکته تأکید می کنند که اطرافیان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جز بشر نبوده اند. برخی از آنان صالح و درست کردار و بسیاری از آنها از منافقان و فاسقان بوده اند. در میان آنان کسانی یافت می شدند که حضرت علی علیه السلام درباره ی آنان چنین می فرماید:
    « آنان در حالی که همه شب را با سجده و قیام می گذراندند، ژولیده موی و غبارآلوده خود را به روشنایی صبح می رساندند. گونه و پیشانی را به نوبت بر خاک می نهادند و یاد معاد چونان گدازه ی آتشفشانی از جای می کندشان و به پا می جستند».(22)
    و کسانی دیگری نیز بودند که به قدرت عشق می ورزیدند و از کشته پشته می ساختند تا بالاخره به مقصود خود دست یابند. بدون آنکه دین یا وجدانشان آنان را از این کار باز دارد. در میان آنان کسانی بودند که بسیار دروغ می گفتند تا آنجا که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خود از وجود چنین افرادی بیمناک بود و به مسلمانان می فرمود:
    « پس از من یاوه گوییها فراوان شود. پس هر کس بر من دروغ بندد جایگاهش در آتش دوزخ خواهد بود».
    در میان آنان کسانی بودند که خداوند درباره ی ایشان می فرماید:
    « و محمد صلی الله علیه و آله و سلم نیست مگر پیامبری از طرف خدا که پیش از وی نیز پیامبرانی بودند و از این جهان درگذشتند. پس آیا اگر او نیز بمیرد یا به شهادت رسید باز شما به آیین گذشته ی خود باز خواهید گشت؟! پس هر کس از شما که به آیین گذشته خود باز گردد هرگز به خدا زیانی نرساند و البته به زودی خداوند به شکرگزاران پاداش خواهد داد».(23)
    و نیز درباره ی آنان می فرماید:
    « برخی از اعراب اطراف مدینه و نیز اهل شهر منافقند و بر نفاق خود ماهر و ثابتند. تو آنان را نمی شناسی ولی ما ایشان را می شناسیم و آنان را دوبار عذاب می کنیم و سپس به عذاب بزرگ ابدی بازگردانده می شوند».(24)
    خداوند در آیه ای دیگر، برخی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را چنین توصیف می کند:
    « ... خداوند شما مسلمانان را در جنگ حنین که فریفته و مغرور فراوانی لشکر اسلام شدید یاری کرد در حالی که چنان لشکری به کار شما نیامد و زمین با تمام فراخی بر شما تنگ شد تا آنکه همه رو به فرار نهادید».(25)
    همچنین خداوند در جای دیگر درباره ی تعدادی از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید:
    « ای کسانی که ایمان آورده اید، هر کس از شما که از دین خود روی گرداند به زودی خداوند گروهی را که دوستشان دارد و آنان نیز خدا را دوست دارند و نسبت به مؤمنان فروتن و متواضع و نسبت به کافران سرافراز و مقتدرند به نصرت اسلام برمی انگیزد که در راه خدا جهاد کنند و در این راه از ملامت هیچ نکوهش گری باک ندارند. این فضل خداست که به هر کس که خود خواهد بدهد و خداوند گشایشگر و داناست». (26)
    همه ی محدثان، اخبار و روایاتی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده اند مبنی بر آنکه شماری از اصحاب وی پس از مرگ او، به انحراف و کجروی گرویدند.
    بنابراین چگونه می توان در آنان قداست یافت و تصور کرد که بدون هیچ کشمکشی خلافت را به اهلش بازگردانند؟ علاوه بر این، روایات صحیح تاریخی بر وجود کشمکشهای شدید از روز سقیفه گواهی می دهند. دیری نگذشت که این کشمکش با کشته شدن مالک بن نویره رنگ خون به خود گرفت.
    ماجرا چنان بود که مالک بن نویره از پرداخت زکات به خلیفه ی اول لعنة الله علیه امتناع کرد. خلیفه نیز فرماندهی عرب که دارای خصلت های اصیل و ریشه دار دوران جاهلیت بود و پس از فتح مکه به اسلام گرویده بود و اینک به مثابه شمشیری آخته در دست حکومت عمل می کرد، به سوی او روانه نمود. این فرمانده خالد بن ولید لعنة الله علیه نام داشت. او مالک را کشت و به عرض و ناموس وی تجاوز کرد تا دیگر قبایل هم که در اندیشه ی شورش بر حکومت تازه بودند، از سرنوشت وی عبرت آموزند.
    این کشمکشها تا آنجا ادامه یافت که در زمان خلافت حضرت امام علیه السلام منجر به بروز جنگهای خونین داخلی شد. در حقیقت اگر این پیش زمینه ها وجود نداشت، هرگز آن درگیریها صورت خونریزی و کشتار به خود نمی گرفت.
    آنچه پژوهشگران از طریق دهها مدرک تاریخی استنباط می کنند آن است که امام علی علیه السلام هرگز تمایلی به تغییر درگیریها به رقابتی سیاسی برای رسیدن به قدرت نداشته و راضی به گسترش دادن آنها به صورت جنگهای خونین نبوده است. آن حضرت حتی خود را از صحنه سیاست کنار نکشید. بلکه برعکس در تمام امور با خلفا لعنة الله علیهم همکاری می کرد. امور آنان را انجام می داد و گره مشکلاتشان را می گشود.
    از سوی دیگر خلفا لعنة الله علیهم خود به برتری حضرت امام علی علیه السلام اعتراف داشتند و نصایح و داوری های آن حضرت را به کار می بستند و در مناسبت های مختلف ایشان را می ستودند.
    سخن خلیفه ی اول لعنة الله علیه مشهور است که می گفت: « مرا وانهید که من بهترین شما نیستم در جایی که علی در میان شماست». و این سخن را از خلیفه ی دوم لعنة الله علیه به تواتر نقل شده است که می گفت: « اگر علی نمی بود هر آینه عمر هلاک می شد» گویند عمر لعنة الله علیه در بیش از صد مناسبت این جمله را بر زبان آورده بود. و هم از عمر لعنة الله علیه نقل کرده اند که می گفت:
    « مشکلی نیست که ابوالحسن (علـی) برای حلّ آن در کنارش نباشد».
    عمر لعنة الله علیه این عبارت را به خاطر بسیاری از مشکلاتی که حضرت علی علیه السلام آنها را حل و تکلیف مسلمانان را روشن کرده بود، بر زبان آورد.
    در مدارک و مستندات تاريخى نيز ثبت شده كه ياران امام علیه السلام بسيارى ازمشاغل ادارى و نظامى حكومت را عهده‏ دار شده بودند. سلمان كه يكى از نزديكترين ياران امام علیه السلام و جان‏ نثاران او به شمار مى‏آمد توليت ولايت ‏فارس در مداين را بر عهده داشت. امام حسن مجتبى‏ عليه السلام نيز در سپاهى كه ‏ايران را فتح كرد حضور داشت. حتّى خليفه دوّم لعنة الله علیه هنگامى كه آهنگ‏ فلسطين را داشت، امام على علیه السلام را به جانشينى خود برگماشت.
    از حديثى كه از امام صادق علیه السلام نقل شده است مى‏توان چنين دريافت كه ‏حكومت در دوران خليفه اوّل و دوّم لعنة الله علیهما به نحوى شبيه به حكومت هاى ائتلافى ‏ميان جناح هاى مختلف بود. در حالى كه در روزگار خليفه سوّم لعنة الله علیه، حكومت ‏منحصراً در اختيار جناح بنى اميّه قرار داشت. امّا پس از شورش و قتل ‏عثمان حكومت براى جناح اوّل كه حضرت على‏ عليه السلام و روشن بينان مهاجر و انصار آن را رهبرى مى‏كردند، هموار شد.
    از اين ‏رو حركت انقلابى جناح اوّل در عهد خلافت عثمان لعنة علیه السلام رخ داد و پس ‏از آن‏ امويان و هواخواهان و همدستان ‏آنها بر خلافت ‏امام ‏على علیه السلام ‏شوريدند.

  7. #17
    مهندس.كوچولو آواتار ها
    • 1,962

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    محل تحصیل
    اينم سوال خوبيه!
    شغل , تخصص
    ابياري گياهان دريايي
    رشته تحصیلی
    ابياري گياهان دريايي
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    حضرت فــاطمه زهراء سلام الله عليها نخستين يـاور حضرت امام علی عليه السلام
    با وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جناح هاى سياسى جامعه نمودار شد و درگيريهاى‏ جناح مخالفان مكتبى كه خواستار به قدرت رسيدن حضرت على ‏عليه السلام بودند شدّت ‏يافت. چرا كه حضرت على علیه السلام برتر از ديگران بود و از طرفى پيامبر كه از روى هوس ‏سخن نمى‏گفت به خلافت حضرت على‏ عليه السلام فرمان داده و با گرفتن عهد و پيمان آن ‏را تثبيت كرده بود.
    دختر رسول خدا، فاطمه زهرا عليها السلام يكى از سرسخت‏ ترين و نيرومندترين مدافعان امام علیه السلام بود. اگر چه آن ‏حضرت پس از پدرش مدّت‏ چندانى نزيست و نخستين كسى بود كه به پدر بزرگوارش محلق شد، امّا مخالفت هاى دليرانه ی ایشان راه مبارزه را در برابر ياران امام علیه السلام گشود و روش‏ مبارزه را به آنها آموخت و عزم آنان را استوار كرد. به ويژه پس از شهادت‏ وصيتى كرد مبنى بر آنكه قبر او را پنهان دارند و اجازه ندهند كسانى ‏كه در حق وى ستم روا داشته بودند، براى تشييع جنازه ‏اش حضور بيابند.
    در واقع شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها آن هم به آن طرز فجيع و دردآور، اندوه مسلمانان را از فقدان پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم تازه كرد و در دلهاى آنان طوفانى از عواطف و احساسات راستين پديد آورد كه گذشت زمان اين احساسات را به نيرويى شكست‏ ناپذير تبديل كرد.
    سخنان نورانى حضرت فاطمه ‏عليها السلام رودهاى خروشانى از حماسه ‏و مقاومت در دلهاى مردم ايجاد كرد. آن ‏حضرت به زنان انصار كه براى ‏عيادت او به خانه ‏اش آمده بودند و از وى پرسيدند: اى دختر رسول خدا! چگونه ‏اى؟ فرمود: « اينان خلافت را از پايه ‏هاى رسالت و قواعد نبوّت ‏و مهبط روح ‏الامين دور كردند و با آن امور دنيايى و آخرتى خويش را درمان نمودند. به هوش باشيد كه اين خسارتى آشكار است».
    آن‏ حضرت مى‏فرمود: « چه شده كه از ابوالحسن انتقام مى‏گيرند؟! به ‏خدا سوگند جز به خاطر سختى شمشيرش و استوارى قدمش و زخم هاى‏ كاريش در ميدان جنگ و دلير مردى و شجاعت او در راه خدا به‏ كين‏ خواهى او برنخاسته ‏اند".
    « به خدا سوگند! پرهاى كوتاه را به جاى شاهپرها و ناقص را به جاى‏ كامل برگرفتند. پس سرنگون باد مردمى كه پنداشتند بهترين كار را كردند در حالى كه اينان تباهكارند و خود درنمى‏يابند. واى بر آنان! آيا آن كس‏ كه به حق، رهنمايى مى‏كند سزاوار پيروى است يا آنكه خود به حق راه‏ نمى‏برد و بايد مورد هدايت قرار گيرد. پس شما را چه مى‏شود؟ چگونه ‏داورى مى‏كنيد؟».

  8. #18
    مهندس.كوچولو آواتار ها
    • 1,962

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    محل تحصیل
    اينم سوال خوبيه!
    شغل , تخصص
    ابياري گياهان دريايي
    رشته تحصیلی
    ابياري گياهان دريايي
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    يـاران پيامبر صلی الله عليه و آله و سلم حاميان حضرت امام علی عليه السلام‏
    اصحاب پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم چگونه از حقّحضرت على ‏عليه السلام در مورد خلافت دفاع كردند؟
    كتابهاى تاريخى در اين باره دهها حادثه ضبط كرده‏ اند. امّا ماجرايى كه ‏ذيلاً نقل مى‏شود جامع تر از ساير حوادث و ماجراهاست. زيرا بيانگر مناظره بزرگان اصحاب پيامبر در خصوص تغيير سلطه است. در اين ‏مناظره اصحاب براى گفتار خود دلايل محكمى نيز ارائه داده ‏اند.
    همچنين اين حادثه گوشه‏ اى مهم از تاريخ امام على علیه السلام را به نمايش‏ مى‏گذارد.
    امام صادق علیه السلام نيز در حديثى مفصل جزئيات اين حادثه تاريخى را بازگو مى‏كند. از آنجا كه شناخت وضعيّت امّت اسلام در آن روزگار براى ما مهم تلقى مى‏شود، در اينجا به ذكر اين حديث مى‏پردازيم:
    «چون شمارى از ياران رسول خدا مانند سلمان فارسى و ابوذر و مقداد و بريره اسلمى و عمّار بن ياسر و عدّه‏ اى ديگر به خدمت امام على ‏عليه السلام‏ رسيدند، گفتند: اى اميرمؤمنان! حقى را وانهادى كه تو خود بدان ‏شايسته ‏تر و سزاوارتر بودى. زيرا ما از رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيديم كه مى‏فرمود:
    « على با حق و حق با على است و او با حق مى‏گردد هر جا كه حق‏ متمايل شود». ما قصد داريم به سوى او (خليفه) رويم و وى را از منبر رسول خدا پايين كشيم. امّا خواستيم با تو مشورت كرده و نظرت را در اين ‏باره دانسته باشيم كه چه فرمانى مى‏دهى.
    اميرمؤمنان پاسخ داد: « به خدا سوگند اگر چنين كنيد جز دشمن آنان‏ نخواهيد بود. امّا شما چونان نمک در توشه و سرمه در چشميد و خدا را سوگند اگر شما چنين مى‏كرديد و با شمشيرهاى آخته و آماده براى جنگ‏ و خونريزى به سوى من مى‏آمديد، آنان هم به نزد من مى‏آمدند و به من ‏مى‏گفتند: بيعت كن وگرنه ما تو را مى‏كشيم. پس من ناچار بودم آنان را از خود باز دارم زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پيش از آنكه از دنيا رود به من اشاره ‏كرد و فرمود: اى ابوالحسن! مردم پس از من بر تو جفا خواهند كرد و عهد مرا درباره ی تو زير پا مى‏نهند. حال آنكه منزلت تو نسبت به من همچون ‏مقام هارون است نسبت به موسى‏ و امّت پس از من به منزله هارون ‏و پيروان او و سامرى و هواخواهان اويند».
    عرض كردم: اى رسول خدا! چه توصيه ‏اى به من مى‏كنيد اگر چنين ‏وضعى پيش آمد؟ فرمود:
    « اگر ياران و حاميانى يافتى به سوى ايشان بشتاب و با آنان جهاد كن‏ و اگر يار و ياورى نيافتى دست بازدار و خونت را بيهوده مريز تا در حالى‏ كه مظلوم هستى به من ملحق شوى».
    چون پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چشم از جهان فرو بست، من به كار غسل و كفن او پرداختم و سوگند ياد كردم كه عبا بر دوش نگيرم مگر آنكه همه ی قرآن را گرد آورم. پس چنين كردم. آنگاه دست فاطمه و فرزندانم، حسن ‏و حسين، را گرفتم و نزد جنگجويان بدر و سابقان در اسلام شتافتم ‏و ايشان را درباره ی حقّخود سوگند دادم و به يارى خويش فرا خواندم. امّا جز چهار تن از اينان كه سلمان و عمّار و مقداد و ابوذر(27) بودند، هيچ‏كس دعوت مرا پاسخ نگفت و من در اين راه تمام دلايل و شواهد خود را باز گفتم.
    از خدا بترسيد و به خاطر كينه و حسدى كه در اين قوم سراغ داريد و دشمنى آنان با خدا و پيامبرش و اهل‏بيت علیهم السلام او خاموش بمانيد. اينک همگى ‏به سوى آن مرد رويد و آنچه را كه از رسول خدا شنيده ‏ايد، براى او باز گوييد كه ‏اين ‏كار حجّت ‏را محكمتر سازد و جاى عذرى ‏براى‏ آنها باقى نگذارد و سبب دورى بيشتر اينان از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در روز ورود بر او مى‏شود.
    جماعت رفتند و گرد منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حلقه زدند. آن روز، جمعه ‏بود. چون ابوبكر لعنة الله علیه بر فراز منبر آمد مهاجران به انصار گفتند:
    پيش آييد و سخن گوييد و انصار به مهاجران گفتند: شما خود ابتدا سخن گوئيد كه خداوند عزّوجلّشما را در كتاب خويش مقدم تر داشته‏ و فرموده است:
    « همانا خداوند به واسطه پيامبر از مهاجران و انصار گذشت فرمود».(28)
    ابان گفت: به امام صادق ‏عليه السلام عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! عامه ‏چنان كه تو اين آيه را مى‏خوانى، نمى‏خوانند.
    فرمود: پس چگونه مى‏خوانند؟! عرض كردم: آنان مى‏خوانند:
    « همانا خداوند از پيامبران و مهاجران و انصار درگذشت».(29)
    حضرت امام صادق ‏عليه السلام فرمود: واى بر ايشان! مگر رسول خدا چه گناهى كرده ‏بود كه خداوند از گناه او گذشت فرمود؟! بلكه خداوند به واسطه‏ آن ‏حضرت از گناه امّتش درگذشت.
    پس نخستين كسى كه از حقّحضرت امیرالمومنین على ‏عليه السلام دم زد، خالد بن سعيد بن عاص ‏بود و پس از وى باقى مهاجران و از پس ايشان انصار به سخن ايستادند. روايت كرده ‏اند كه اينان به هنگام وفات رسول‏ خدا صلی الله علیه و آله و سلم حضور نداشتند و چون ‏باز آمدند، ابوبكر لعنة الله علیه به خلافت برگزيده شده بود. اين جماعت در آن روزگار از سرشناسان مسجد رسول خدا بودند. خالد بن سعيد بن عاص(30) برخاست ‏و گفت: اى ابوبكر! از خدا بترس. تو خود نيک مى‏دانى كه رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله و سلم در جنگ با يهود بنى قريظه كه خدا در آن جنگ مسلمانان را پيروز كرد و على در آن روز شمارى از پهلوانان نام ‏آور و تك‏سوار و يكه ‏تاز آنان را كشت، درحالى كه ما گرد او بوديم، فرمود:
    « اى جماعت مهاجران و انصار! من شمار را وصيّتى مى‏كنم، آن را حفظ كنيد و كارى را به شما مى‏سپارم، آن را پاس داريد. به هوش كه‏ على بن ابیطالب پس از من امير شما و جانشين من در ميان شماست و اين ‏سفارشى است كه پروردگارم به من فرمود.
    بدانيد كه اگر وصيّت مرا درباره ی او پاس نداريد و او را ياورى نكنيد در احكام خود دچار اختلاف مى‏گرديد و كار دينتان بر شما آشفته خواهد شد و ولايت شما را بدترين كسانتان به دست خواهند گرفت. بدانيد كه اهل‏بيت من وارثان كار من و پس از من دانايان به امور امّتم مى‏باشند.
    خداوندا هر كس از امّت من كه از ايشان پيروى كرد و وصيّت مرا درباره ايشان پاس داشت با من محشور فرما و به آنان بهره ‏اى از همنشينى ‏من عطا فرما تا به وسيله ی آن نور آخرت را درک كنند، و هر كس از آنان كه ‏جانشينى مرا در خاندانم تباه كرد بر وى بهشتى را كه پهنايش به وسعت‏ آسمان و زمين است، حرام فرما».
    عمر لعنة الله علیه با شنيدن سخنان خالد گفت:
    خاموش خالد! تو از كسانى كه اهل مشورت باشند و يا به گفتارشان ‏اقتدا شود، نيستى.
    خالد نيز پاسخ داد:
    تو خاموش باش اى فرزند خطاب! چرا كه تو از زبان كس ديگرى ‏سخن مى‏گويى. به خدا سوگند قريش نيک مى‏داند كه تو از نظر حَسَب ‏پست ‏ترين و از نظر منصب پست‏ ترين و بى‏ارزشترين هستى و كم ‏برخوردارترين شخص از خدا و پيامبرش هستى. تو در جنگ ها ترسويى و در مال بسيار بخل مى‏ورزى و بد ذاتى. تو در ميان قريشيان هيچ افتخارى ‏ندارى و در جنگ ها كارى شايان ذكر نكرده‏ اى. تو در اين امر چونان شيطانى ‏هنگامى كه به انسان گفت: كفر بورز و وقتى كه انسان كفر ورزيد، گفت:من از تو بيزارم و من از خداوند كه پروردگار جهانيان است، مى‏ترسم. پس فرجام اين دو آن شد كه به دوزخ درافتند و در آن جاودان بمانند و اين ‏مجازات ستمگران است». عمر لعنة الله علیه متحيّر و اندوهگين ماند و خالد بن سعيد بر جاى خود نشست.
    آنگاه سلمان فارسى(31) به پا خاست و گفت: كرديد و نكرديد و ندانيد چه کردید! سلمان نیز پیش از این از بیعت ابوبکر لعنة الله علیه سر باز زده بوده تا آنکه او را به اجبار برای گرفتن بیعت حاضر کردند. سلمان گفت: ابوبکر! اگر امرى واقع شود كه تو آن را ندانى به چه كس تكيه مى‏كنى و اگر از تو چيزى پرسيده شود كه پاسخ آن را ندانى به چه كس پناه مى‏برى؟ بهانه ی تو در سبقت جستن بر كسى كه داناتر از توست و به رسول خدا نزديكتر است ‏و به تأويل كتاب خدا عزّوجلّو سنّت پيامبرش آگاه تر است و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ‏او را در حياتش مقدّم داشته و به هنگام وفاتش شما را به نگاه داشتن حق‏ّاو وصيّت فرموده چيست؟ شما سخن پيامبر را به كنارى نهاده و وصيّتش ‏را به فراموشى سپرده‏ ايد و خلف وعده كرده، پيمان خود را زير پا گذارده ‏ايد. و پيمانى را كه پيامبر با دست خويش براى شما بسته بود و آن‏ عبارت از حركت تحت فرماندهى اسامة بن زيد بود، شكستيد. چرا كه ‏پيامبر از همين پيشامدى كه اكنون رخ داده نگران بود و مى‏خواست ‏مسلمانان را نسبت به عظمت آنچه شما در مخالفت با فرمان او انجام ‏مى‏دهيد، آگاه كند.
    ديرى نخواهد پاييد كه راه خلافت بر تو هموار مى‏شود درحالى كه ‏گناهانت بر تو سنگينى مى‏كند و تو را در قبرت مى‏گذارند و اعمال تو نيز همراهت خواهند بود. پس اگر فوراً به حق بازگردى و از نفست انتقام ‏گيرى و از بزرگ جنايتى كه مرتكب شده‏ اى به سوى خداوند توبه كنى اين ‏به رهايى تو در روزى كه در قبرت تنها هستى و ياران و ياورانت تو را در آن مى‏نهند، نزديك تر است. تو هم شنيدى چنانكه ما شنيديم و ديدى‏ همانگونه كه ما ديديم امّا ديده ‏ها و شنيده‏ هايت تو را از دست انداختن به‏ امرى كه هيچگونه عذرى در گردن گرفتن آن براى تو و نيز هيچ بهره ‏اى ‏براى دين و مسلمانان در آن نيست، باز نداشت. پس درباره ی خود از خدا بترس. آن كس كه بيم داد، بهانه و عذر دارد و تو نيز همچون كسى مباش ‏كه پشت كرد و گردن فرازى نمود.
    آنگاه ابوذر برخاست و گفت: اى جماعت قريش به كارى زشت دست زديد و از خويشاوند رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله و سلم چشم پوشيديد. به خدا سوگند دسته ‏اى از اعراب به ارتداد خواهند گراييد(32) و در اين دين به شک و ترديد دچار خواهند شد امّا اگر شما خلافت را در خاندان پيامبرتان قرار داده بوديد حتّى دو شمشير هم به‏ مخالفت با شما بلند نمى‏شد. سوگند به خدا اين خلافت از آن كسى شد كه چيرگى جُست و چشم‏ كسانى كه شايسته عهده ‏دارى آن نبودند، بدان خيره گشت. و در طلب آن، البته خون هاى بسيارى ريخته خواهد شد. البته حدس ابوذر چندان دور از واقع نبود و عاقبت همان شد كه ‏او نيز بدان اشاره كرده بود.

  9. #19
    مهندس.كوچولو آواتار ها
    • 1,962

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    محل تحصیل
    اينم سوال خوبيه!
    شغل , تخصص
    ابياري گياهان دريايي
    رشته تحصیلی
    ابياري گياهان دريايي
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    يـاران پيامبر صلی الله عليه و آله و سلم حاميان حضرت امام علی عليه السلام‏(2)




    سپس ابوذر گفت: شما و برگزيدگانتان خوب مى‏دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
    « خلافت پس از من براى على و سپس براى فرزندانم حسن و حسين‏ و پس از آن دو براى پاكان از نسل من مى‏باشد».
    شما سخن پيامبرتان را به كنارى نهاديد و پيمانى را كه با شما بست، به‏ فراموشى سپرديد. از دنياى فانى پيروى كرديد و سراى باقى آخرت را كه جوانانش پيرو نعمت هايش نابود نمى‏شوند و شاديهاى آن به حزن و اندوه گرفتار نمى‏آيند و هيچ ‏گاه نمى‏ميرند، در برابر دنيايى حقير و بى‏ارزش و فناپذير فروختيد. مردمان پيش از شما نيز چنين بودند. آنان هم پس از پيامبرانشان كافر شدند و به قهقرا بازگشتند و تغيير دادند و دگرگون ساختند و به اختلاف ‏افتادند. اينک شما نيز كاملاً مانند ايشان رفتار كرديد و بى‏درنگ ثمره اين كار خود را خواهيد چشيد و بدانچه خود كرده ‏ايد، مجازات مى‏شويد. و خدا هرگز به بندگانش ستم روا نخواهد داشت.
    سپس مقداد بن اسود برخاست و گفت: ابوبكر! از ستم خويش بازگرد و به سوى پروردگارت توبه كن. برو درخانه ‏ات بنشين و بر خطايى كه از تو سرزده اشک ندامت بريز، و خلافت ‏را به كسى واگذار كه او بدان از تو سزاوارتر است. تو خوب از پيمانى كه‏ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى او در گردنت نهاد، آگاهى دارى و مى‏دانى كه پيامبر تو را فرمان داد كه تحت فرمان اسامة بن زيد باشى و او هم فرمانده تو باشد و پيامبر بر بطلان خلافت براى تو و ياورت هشدار داد ياورى كه ‏خود و تو را به پاى علم نفاق و مركز پستى و تفرقه كشاند يعنى عمرو ابن ‏عاص كه در باره او آيه « إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ » نازل گرديده است.
    اهل علم در اينكه آيه در حقّ عمرو نازل شده هيچ اختلافى با يكديگر ندارند و اين عمرو فرماندهى شما و ديگر منافقان را در وقتى كه پيامبر او را به جنگ ذات ‏السلاسل(33) فرستاده بود، بر عهده داشت. عمرو شما را به ‏نگاهبانى سپاه خويش برگماشت و حال آيا شما را براى نگاهبانى از خلافت گمارده است؟! از خدا بترس و پيش از آنكه فرصت از دست‏ رود، در كناره‏ گيرى از اين كار شتاب ورز كه اين در دنيا و پس از مرگ به ‏حال تو سودمندتر است. به دنيايت متمايل مشو و مبادا قريش و غير قريش تو را بفريبند. ديرى نپايد كه دنيايت پريشان و نابود شود آنگاه به‏ پيشگاه پروردگارت روانه شوى و خداوند تو را به واسطه كردارت پاداش ‏خواهد داد.
    تو خوب آگاهى و يقين دارى كه خلافت پس از رسول خدا از آنِ على‏بن ابیطالب است. پس آنچه را كه خداوند خود براى او مقرّر داشته، به ‏وى تسليم كن كه اين كار تكميل كننده پرهيزگارى تو و سبک كننده ی گناه ‏تو می باشد. به ‏خدا سوگند تو را نصيحت كردم اگر پند مرا پذيرا باشى و عاقبت‏ تمام امور به خداوند بازگشت مى‏كند.
    سپس « بريده اسلمى»(34) برخاست و گفت: اِنّا للَّهِ‏ِ وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ. ای ‏ابوبكر! حق چسان با باطل آميخته مى‏گردد؟! آيا فراموش كرده‏ اى يا خود را به فراموشى مى‏زنى يا خودت را فريب مى‏دهى؟! سخنان و پندارهاى‏ پوچ و باطل براى تو آراسته شده است. آيا مگر به خاطر نمى‏آورى كه ‏پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به ما فرمود كه على را اميرمؤمنان خطاب كنيم؟! هنوز پيامبر ميان ماست و اين سخن اوست كه مى‏فرمود:
    « اين شخص - يعنى حضرت على ‏عليه السلام - اميرمؤمنان و كشنده ی قاسطان است». از خدا بترس و خودت را درياب پيش از آنكه فرصت از دست رود. و روحت را از چيزى كه موجب هلاكت آن مى‏شود، برهان و كار را به ‏كسى بازگردان كه از تو بدان سزاوارتر است و در غصب اين منصب بيش از اين ادامه مده و بازگرد كه تو اكنون نيز مى‏توانى از اين راه بازگردى. من در حق تو نصيحت هايى بى‏شائبه كردم و تو را به راه رهايى، دلالت ‏نمودم پس تو هم ياور مجرمان مباش.
    آنگاه عمار ياسر به ‏پا خاست و گفت: اى‏ جماعت قريش و اى مسلمانان! اگر مى‏دانيد (كه هيچ) و گرنه بدانيد كه خاندان پيامبرتان به خلافت ‏سزاوارتر و به ميراثش شايسته‏ ترند. آنان نسبت به انجام امور دينى‏ استوارتر و بر مؤمنان ايمن ‏تر و در حفاظت از دين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از ديگران ‏كوشاتر و به حال امّت او خيرخواه ‏ترند. پس به يار خود (ابوبكر لعنة الله علیه) فرمان‏ دهيد تا حق را به صاحبانش بازگرداند پيش از آنكه سامان شما آشفته شود و كارتان به ضعف گرايد و دشمن بر شما چيره آيد و پراكندگيتان آشكار شود و فتنه ‏هاى بزرگ شما را در خود فرو گيرد و در آنچه ميانتان است به‏ اختلاف افتيد و دشمنانتان در نابوديى شما طمع ورزند.
    شما خود نيک مى‏دانيد كه بنى هاشم به كار خلافت از شما سزاوارترند و از ميان آنان حضرت على ‏عليه السلام بنا بر پيمانى كه خدا و پيامبرش از شما گرفتند، راهبر و ولىّ شماست. شما خود اين تفاوت آشكار را لحظه به لحظه مشاهده مى‏كرديد كه ‏چگونه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تمام درب هاى خانه ‏هاى شما را كه به مسجد باز گشوده مى‏شد، بست مگر درب خانه حضرت على علیه السلام را(35) و نيز على را به همسرى دخترش فاطمه برگزيد و او را به ديگر خواستگارانش نداد. و نيز آن ‏حضرت ‏صلى الله عليه و آله و سلم درباره ی حضرت على علیه السلام فرمودند:
    « من شهر علم هستم و على در آن است پس هر كس خواهان حكمت ‏است بايد از در آن شهر قدم گذارد».
    شما همگى در مشكلات دينى خود از على دادخواهى مى‏كنيد در حالى ‏كه على از رجوع به هر يک از شما بى‏نياز است. او سوابقى دارد كه حتّى ‏برترين كس شما فاقد آنهاست. پس چرا از او مى‏گريزيد و حقّ او را به ‏يغما مى‏بريد و زندگى دنيوى را بر آخرت برمى‏گزينيد؟! پس چه بد خلافتى است براى ستمگران! حقّى را كه خداوند براى حضرت على ‏عليه السلام مقرّر فرموده، به او باز پس دهيد:
    « پس در حالى كه پشت كرده ‏ايد از او مگريزيد و بر پيشينه‏ هاى خود باز مگرديد كه از زيانكاران خواهيد شد».
    سپس ابى بن ‏كعب(36) برخاست و گفت: ابوبكر! حقّى را كه خداوند براى ‏كس ديگرى جز تو مقرّر داشته انكار مكن و نخستين كسى مباش كه‏ از دستور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مورد جانشين و برگزيده ‏اش، سرپيچى كرد و از فرمانش روى گردانيد. حق را به اهل آن بازگردان تا ايمن و آسوده ‏شوى و به گمراهى خود بيش از اين ادامه مده كه پشيمان شوى و در بازگشت به سوى خداوند شتاب جو كه گناهانت را سبک كند و خود را بدين خلافتى كه خداوند آن را براى تو مقرّر نداشته، لحظه‏ اى كانديد مكن كه كيفر كردارت را خواهى چشيد. ديرى نخواهد پاييد كه تو آنچه را كه دارى از دست خواهى داد و به سوى پروردگارت مى‏روى و او تو را از آنچه كرده ‏اى، مى‏پرسد و « پروردگارت نسبت به ‏بندگان، ستمگر نيست».
    آنگاه خزيمة بن ثابت از جا برخاست و گفت: اى مردم! آيا نمى‏دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گواهى مرا به تنهايى پذيرفت و ديگرى را براى دادن ‏گواهى در كنار من قرار نداد؟ گفتند: چرا مى‏دانيم. گفت: پس گواهى‏ مى‏دهم از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنيدم كه مى‏فرمود:
    « اهل بيت من حق و باطل را از هم جدا مى‏سازند و اينانند پيشوايانى‏ كه بديشان اقتدا مى‏شود». من آنچه را كه مى‏دانستم، گفتم و جز رساندن ‏پيغام مسؤليتى ديگرى نداشتم.
    سپس ابوالهيثم فرزند تيهان از جا برخاست و گفت: من نيز گواهى ‏مى‏دهم كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حضرت على علیه السلام را در روز غدير خم بلند كرد. انصار گفتند: پيامبر، على را جز براى خلافت تعيين نكرد و برخى ديگر نيز گفتند: على را معرفى نكرد مگر براى آنكه مردم بدانند كه او مولاى كسى است كه ‏رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مولاى اوست. بحث و گفتگو در اين باره بسيار شد. پس ما، برخى از افراد خود را به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روانه كردیم تا از وى در اين ‏باره پرسش كنند. پيامبر به آنان پاسخ داد: بديشان بگوييد:
    « على پس از من، راهبر مؤمنان و خيرخواه ‏ترين مردم براى امّت من‏ است. من بدان چه نزدم بود گواهى دادم پس هر كس خواهد، ايمان آورد و هر كس خواهد ناسپاسى ورزد و همانا ديدار ما روز قيامت خواهد بود».
    سپس سهل بن حنيف برخاست. نخست حمد و ثناى خداوند را آغاز كرد و بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درود فرستاد و آنگاه گفت: اى جماعت قريش! گواه ‏باشيد من شهادت مى‏دهم كه رسول خدا را در همين مكان يعنى روضه ‏ديدم در حالى كه دست على بن ابى طالب را گرفته بود و مى‏فرمود:
    « اى مردم اين على پس از من امام شما و وصى من در زمان حيات و پس از مرگم است او داور دين من و تحقق بخش وعده ی من است. او نخستين ‏كسى است كه بر حوض كوثر با من مصافحه مى‏كند. پس خوشا به حال ‏كسى كه از او پيروى كند و ياریش رساند و واى بر كسى كه از او عقب ‏ماند و خوارش سازد».
    آنگاه برادرش، عثمان بن حنيف برخاست و گفت: از رسول خدا صلى الله عليه و آله ‏و سلم شنيدم كه مى‏فرمود:
    "اهل بيت من ستارگان زمينند، پس از ايشان جلو نيفتيد و آنان را مقدّم ‏داريد كه ايشان پس از من واليانند».
    پس مردى برخاست و از حضرت پرسيد: كدام اهل‏بيت اى رسول ‏خدا؟ حضرت فرمودند: « على و فرزندان پاكش».
    بدين ترتيب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آنان را مشخص كرد. پس اى ابوبكر نخستين ‏كس مباش كه بدان كفر ورزى. و خدا و پيامبرش را خيانت مكنيد و در امانات خود نيز خيانت روا مداريد در حالى كه خود بر آنها آگاهيد.
    آنگاه ابو ايوب انصارى برخاست و گفت: « اى بندگان خدا! از خداوند در مورد اهل بيت پيامبرتان بترسيد و حقّى را كه خداوند براى‏ آنها مقرّر كرده بديشان باز پس دهيد. شما نيز سخنانى شبيه آنچه كه‏ برادرانمان، جاى به جاى و مجلس به مجلس از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شنيده ‏اند، شنيده‏ ايد. آن ‏حضرت مى‏فرمود: اهل بيتم، پس از من، پيشوايان شمايند. و به على اشاره مى‏كرد و مى‏فرمود: على امير نيكان و كشنده ی كافران است. هر كس او را بى‏يار و ياور گذارد بى‏يار خواهد ماند و هر كس او را يارى‏ رساند، يارى خواهد شد. پس از ستم خويش به خداوند توبه كنيد كه او توبه ‏پذير و مهربان است و در حالى كه پشت كرده ‏ايد از او مگريزيد و روى برمگردانيد».
    حضرت امام صادق ‏عليه السلام فرمود: ابوبكر (لعنة الله علیه) بر فراز منبر خاموش نشسته بود و حرفى ‏براى گفتن نمى‏يافت. عاقبت گفت: « من خلافت شما را بر عهده گرفته ‏ام ‏حال آنكه بهترين شما نيستم مرا واگذاريد مرا واگذاريد»(37) پس عمر بن ‏خطاب لعنة الله علیه گفت: از منبر بيا پايين، اى فرومايه!!!

  10. #20
    مهندس.كوچولو آواتار ها
    • 1,962

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    محل تحصیل
    اينم سوال خوبيه!
    شغل , تخصص
    ابياري گياهان دريايي
    رشته تحصیلی
    ابياري گياهان دريايي
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    ارزيـابی حضرت امام علی عليه السلام از شيخين لعنة الله عليهما
    حضرت امام على‏ عليه السلام در روزگار خلافت شيخين (ابوبكر و عمر لعنة الله علیهما) چگونه ‏زيست؟ و چگونه با آنان برخورد كرد؟
    آن‏ حضرت با شكيبايى تمام، تا آنجا كه توانست در جهت اصلاح ‏اوضاع كوشيد و به پرورش نسلى از انقلابيون مكتبى كمر بست و براى‏رويارويى با انحرافات اجتماعى و نيز برخورد با جناح بنى اميّه لعنة الله علیهم كه ‏موذيانه و به آهستگى براى تصاحب مشاغل حكومتى تلاش مى‏كردند، نيروى فشار تشكيل داد.
    حضرت على ‏عليه السلام در خطبه ی معروف «شقشقيه» اين اوضاع را دقيقاً توصيف ‏كرده است. ما در اينجا تنها به فرازهايى از اين خطبه اشاره مى‏كنيم كه ‏در عين ايجاز مى‏تواند به عنوان دايرة المعارفى تاريخى مورد بسط و گسترش قرار گيرد.
    حضرت امام ‏علی عليه السلام در اين خطبه يادآور مى‏شود كه ابوبكر، خلافت را چونان‏ جامه ‏اى در بر كرد در حالى كه خود مى‏دانست من بدان سزاوارترم.
    چرا كه من چون قطب وسط آسياب خلافت و همچون قلّه ‏اى هستم كه ‏سيلها از آن جارى مى‏شوند و چنان بلند است كه هيچ پرنده ‏اى را ياراى‏ رسيدن بر فراز آن نيست. امّا من بر آن پرده ‏اى فكندم. چرا؟! چون به دو نكته مى‏انديشيدم: يا جلو افتم در حالى كه يار و ياورى ندارم و يا آنكه‏ كنار بكشم و بر تاريكى كورى كه بسيار هم به طول مى‏انجاميد و پيران را فرسوده و جوانان را پير مى‏ساخت و مؤمن را زجركش و به چنان درد و رنجى گرفتار مى‏كرد، شكيب ورزم؟
    حضرت على‏ عليه السلام در اين خطبه مى‏فرمايد:(38)
    « بدان كه به خدا فلانى (پسر ابو قحافه) خلافت را چون جامه‏ اى ‏در بر كرد حال آنكه مى‏دانست جايگاه من نسبت به خلافت همچون ‏جايگاه قطب وسط آسياب است. سيلها از من جارى مى‏شود و هيچ ‏پرنده ‏اى به قلّه من بال نمى‏سايد. پس جامه خلافت را رها كردم و از آن ‏پهلو تهى نمودم و در كار خود انديشيدم كه آيا با دستى بريده (بى‏يار و ياور) حمله كنم يا آنكه بر تاريكى كورى، شكيب ورزم؟ ظلمتى كه در آن پيران فرسوده و جوانان پير مى‏شوند و مؤمن در آن رنج مى‏برد تا آن ‏وقت كه خدايش را ديدار كند».
    آن گاه حضرت امام علی ‏عليه السلام بيان مى‏كند كه در اين شرايط صبر را به هدايت ‏و خردمندى نزديك تر ديدم. پس در حالى كه خار در چشم و استخوان در گلو بود، صبر را پيشه كردم. چرا؟ چون حضرت مى‏ديد ميراث خلافتى را كه پيامبر براى او بر جاى نهاده، به تاراج رفته است. اوضاع بدين منوال پيش مى‏رفت كه‏ ناگهان خليفه اوّل لعنة الله علیه به درک واصل شد و عمر لعنة الله علیه را به جانشينى خود برگزيد.
    امام علیه السلام با اشاره به اين ماجرا، مى‏پرسد: چگونه ابوبكر در زمان حيات‏ خود از خلافت بارها استعفا كرد امّا بعد حتّى پس از مرگش بدان چنگ‏ آويخت؟ آرى اين معاهده ‏اى بود ميان او و عمر(لعنة الله علیهما)، تا خلافت را ميان خود تقسيم كنند.
    امام علیه السلام در نهج‏ البلاغه در اين باره مى‏فرمايد:
    « پس ديدم كه صبر كردن خردمندى است. آنگاه شكيب ورزيدم ‏در حالى كه چشمانم را خار و گلويم را استخوان گرفته بود. ميراث خود را تاراج رفته مى‏ديدم تا آنكه اوّلى (ابوبكر لعنة الله علیه) راه خود را به آخر رسانيد و خلافت را پس از خود به فلانى (عمر بن خطّاب لعنة الله علیه) آويخت».
    آنگاه امام ‏عليه السلام به شعر اعشى تمثل جسته، مى‏فرمايد:
    «شتّان ما يومى على كورها و يومُ حيّان اخى جابر»
    چه فرق است ميان من كه بر كوهان و پالان شتر سوار و به رنج سفر گرفتارم با روز حيان برادر جابر كه از مشقّت سفر آسوده است.
    « شگفتا! او در زمان حياتش فسخ بيعت مردم را درخواست مى‏كرد امّا در واپسين روزهاى عمرش خلافت را به عمر(لعنة الله علیه) اختصاص داد. درحقيقت‏ اين دو خلافت را مانند دو پستان شتر ميان خويش تقسيم كردند».
    آنگاه حضرت على ‏عليه السلام به توصيف شخصيّت خليفه دوّم (عمر لعنة الله علیه) پرداخته، مى‏گويد:
    « عمر، خلافت را در جايگاهى خشن و ناهموار قرار داد چنان كه اگر زخمى به آن مى‏زد، زخمش كارى و عميق مى‏شد و اگر به او نزديک مى‏شد لمس كردنش سخت و دشوار بود. لغزش هايش فراوان و پوزش خواهیش ‏بسيار بود. در زمان او حكومت چونان شترى سركش شده بود كه اگر مهارش را سخت مى‏كشيدند و رها نمى‏كردند بينى شتر مى‏شكافت و اگر به‏ حال خود واگذارش مى‏كردند در پرتگاه مرگ فرو مى‏افتاد. حكومت به‏ چنين اوضاع نابسامانى گرفتار آمده بود نه شدّت عمل در آن مفيد واقع ‏مى‏شد كه براى مردم زيان آور بود و نه سهل ‏انگارى و مسامحه سودى در بر داشت كه اوضاع را بيش از پيش آشفته ‏تر مى‏ساخت».
    چنين به نظر مى‏رسد كه امام علیه السلام مى‏خواهد بدين نكته اشاره كند كه نرمش‏ و سختگيرى عمر لعنة الله علیه كافى نبود و همچنين در وقت مناسبى اعمال نمى‏شد. بلكه در جايى كه بايد نرمش به خرج مى‏داد سخت مى‏گرفت و در جايى ‏كه مقام اقتضاى شدّت عمل داشت، نرمى و مدارا به خرج مى‏داد.
    سپس حضرت به توصيف حال مردمى كه به اشتباه گرفتار آمدند و راه ‏هدايت را از گمراهى باز نشناختند، پرداخته و مى‏گويد كه سرپيچى نخست‏ مردم، آنان را به حالت نفاق و سير در گمراهى سوق داد. امّا من در اين ‏مدّت دراز و با وجود سختى اين حادثه شكيبايى را ترجيح دادم. آن ‏حضرت ‏در نهج ‏البلاغه مى‏فرمايد:
    « عمر خلافت را در جايى درشت و ناهموار قرار داد. زيرا او زبانى تند داشت و ملاقات با او رنج‏ آور بود. لغزشهايش بسيار و پوزش خواهیش ‏نيز بى‏شمار بود. همراه آن مانند كسى بود كه بر اشترى سركش سوار شده‏ بود كه اگر مهارش را سخت نگاه داشته رها نكند شتر پاره و مجروح شود و اگر مهار او را سست كند خود را به پرتگاه هلاكت بيفكند.
    به خدا قسم مردم در زمان او گرفتار شدند و اشتباه كردند و در راه ‏راست گام ننهادند و از حق دورى كردند. پس من با وجود درازى اين‏ دوران و سختى اين حادثه شكيبايى اختيار كردم».
    سپس حضرت على ‏عليه السلام به شوراى شش نفرى كه از سوى خليفه دوّم لعنة الله علیه تعيين شد، اشاره مى‏كند و مى‏فرمايد:
    چه كسى درباره ی برترى من نسبت به ابوبكر ترديد روا داشت كه اين ‏امر مرا همتاى كسانى قرار داده كه يا هم پايه ابوبكرند و يا از او پايين‏ تر؟!
    البته امام با توجّه به حفظ مصلحت دين در آن اوضاع بدين كار تن داد و بنا بر تعبير خود آن ‏حضرت «همچون پرنده ‏اى در ميان فوج پرندگان شد كه هر جا آنان مى‏نشستند او هم فرود مى‏آمد و هر جا كه آنان پرواز مى‏كردند، او هم با آنان مى‏پريد.
    امام علیه السلام در اين باره مى‏فرمايد:
    «چون عمر هم درگذشت، كار خلافت را در ميان جماعتى قرار داد كه ‏مرا هم يكى از آنها گمان كرده بود. پس واى از آن شورا و مشورتى كه ‏كردند! چسان در مقايسه من با ابوبكر ترديد كردند كه اينک هم رديف‏ چنين كسانى شده‏ ام؟! امّا من در فراز و فرود از آنها تبعيّت كردم».
    آنگاه امام علیه السلام در ادامه سخنان خود به روزگار خلافت سوّمين خليفه ‏لعنة الله علیه اشاره مى‏كند كه ما به آن بخش از سخنان آن ‏حضرت نيز خواهيم پرداخت.

صفحه 2 از 5 اولیناولین 1234 ... آخرینآخرین

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •