هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
هرچه آید به سرم باز بگویم گذرد
وای از این عمر که با میگذرد، میگذرد
دل بر گذر قافله ی لاله و گل داشت
این دشت که پامال سواران خزان است
هرچه آید به سرم باز بگویم گذرد
وای از این عمر که با میگذرد، میگذرد
مردم دیده ی صاحب نظران جای تو بود
اینک ای جان نگران باش که جای تو کجاست
هرچه آید به سرم باز بگویم گذرد
وای از این عمر که با میگذرد، میگذرد