مناظره هم عالمی دارد و همیشه سیاسی نیست بلکه گاهی اوقات بین اشیاء برگزار می*شود آن هم بدون مجری! این یک مناظره بین لامپ و شمع است که فروردین سال 1377 در مجله «گل آقا» چاپ شده بود:
«شبی یــــاد دارم که چشمم نخفت»
شنیدم کـه یک لامپ با شمع گفت:
که ای آنکه خامـــــــوش روی رفی
نباشد از این پس تـــــو را مصرفی
به هر خانه ای پرتــــــو افشان منم
به ظلمات شب مــــــاه رخشان منم
ز «نیرو» مـرا برق ارزانی است
از آنرو مــــــرا روی نورانی است
درخشنده چـــــــون اختری روشنم
منم روشنی بخش شبها منم
تو خاموش، از هرکجــــا رانده ای
فــراموش، در گوشه ای مانده ای
دگر دوره تو به سر آمـده است
که لامپی چو من در نظر آمده است
حساب مـن ای شمـع با تو جـداست
که یک لامپ را با تو بس فرقهاست
در این بین تا صحبت از فرق رفت
ز اقبـــــــــال بد غفلتــا ً برق رفت!
چــو تاریک شد خانــــه مانند غــار
سر شمع روشن شد از اضطــــرار
شنیدم که می گفت با لامپ شمــع:
که باشد مرا خاطـــــری جمع جمع
میان من و تــــو بسی فـــرق هست
که نور من ازخویش و بی برق هست
من از سوختن می شوم پر زنـــــور
تو از سوختن می شوی سوت وکور
من از غیــــــر باشد حسابم ســـوا
تو وابسته سیم و پا در هـــــوا!
به «نیرو» نباشد بسی اعتمــــاد
که کس چون تومحتاج «نیرو» مباد!
ز «نیرو» بود لامپ را کاستی(!)
به هرلحظه ای کاو دلش خواستی
از آنرو از این پرتــــــــو گاه گاه
بیاید مرا خنــــــــــــــده ی قاه قاه!
نبیند یقینـــــــا ً از این بیش خیــر
کسی که چو تو متکی شد به غیــر
چونورم نه از لطف دیگــرکس است
از آنرو مـــرا کور سویی بس است...
گل آقا. فروردین 1377