شاکیِ روزگار منم،
تمام اين شهر متهم،
یه حادثه چند ساعته
با من میاد قدم، قدم...
زخما دهن وا می کنن
وقتی دل از دشنه پره،
دستِ منو بگیر که پام
رو خونِ عشقم می سُره...
بگو که از کدوم طرف
می شه به آرامش رسید،
وقتی تو چشم هر کسی
برقِ فریبو می شه دید؟
راهِ ضیافتو به من
دستای کی نشون می ده،
وقتی که حتا گلِ سرخ
اين روزا بوی خون می ده؟
وقتی زندگی با چاقو قسمت می شه،
وقتی رفاقتا خیانت می شه،
محکمه تو، تو خیابون برپا کن!
وقتی که عشق همرنگِ نفرت می شه...
تمرین مرگ می کنم
تو گودِ این پیاده رو.
یه چیزی انگار گم شده،
بین نگاهِ من و تو!
دارم به داشتن یه زخم
تو سینه عادت می کنم.
دارم شبامو با تنِ
یه مُرده قسمت می کنم...
وقتی زندگی با چاقو قسمت می شه،
وقتی رفاقتا خیانت می شه،
محکمه تو، تو خیابون برپا کن!
وقتی که عشق همرنگِ نفرت می شه