هوا را از من بگیر لبخندت را نه!...
در فراسوی مرزهای تنت تورا دوست دارم
تو صبر از من توانی کرد و من
صبر از تو نتوانم...
هوا را از من بگیر لبخندت را نه!...
در فراسوی مرزهای تنت تورا دوست دارم
تو صبر از من توانی کرد و من
صبر از تو نتوانم...
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
دوست نزدیکتر از من به من است
وین عجب تر که من از وی دورم!
چه کنم با که توان گفت که او
در کنار من و من مهجورم...
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
اینش سزا نبود دل حق گزار من
کز غمگسار خود سخن ناسزا شنید!
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
ای ساکن جان من آخر به کجا رفتی...؟
در خانه نهان گشتی یا سوی هوا رفتی
چون عهد دلم دیدی از عهد بگردیدی
چون مرغ بپریدی ای دوست کجا رفتی
در روح نظر کردی چون روح سفر کردی
از خلق حذر کردی وز خلق جدا رفتی
رفتی تو بدین زودی تو باد صبا بودی
ماننده ی بوی گل با باد صبا رفتی
نی باد صبا بودی نی مرغ هوا بودی
از نور خدا بودی... در نور خدا رفتی...
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
تو از دردي كه افتادست بر جانم چه مي داني؟
دلم تنها تو را دارد ولي با او نمي ماني
تمام سعي تو كتمان عشقت بود در حالي
كه از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهاني
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
يك قدم زد آدم اندر ذوق نفس
شد فراق صدرجنت طوق نفس
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
به دیدارم بیا هر شب ، در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند
دلم تنگ است .
بیا ای روشن ، ای روشن تر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها
دلم تنگ است.
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده ، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهیها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا ای همگناه من درین برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخ
به دیدارم بیا ، ای همگناه ، ای مهربان با من
که اینان زود می پوشند رو در خوابهای بی گناهیها
و من می مانم و بیداد بی خوابی.
در این ایوان سرپوشیده ی متروک
شب افتاده ست و در تالاب من دیری ست
که درخوابند آن نیلوفر آبی و ماهیها، پرستوها
بیا امشب که بس تاریک و تنهایم
بیا ای روشنی ، اما بپوشان روی
که می ترسم ترا خورشید پندارند
و می ترسم همه از خواب برخیزند
و می ترسم همه از خواب برخیزند
و می ترسم که چشم از خواب بردارند
نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را
نمی خواهم بداند هیچ کس ما را
و نیلوفر که سر بر می کشد از آب
پرستوها که با پرواز و با آواز
و ماهیها که با آن رقص غوغایی
نمی خواهم بفهمانند بیدارند.
شب افتاده ست و من تنها و تاریکم
و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند
پرستوها و ماهیها و آن نیلوفر آبی
بیا ای مهربان با من !
بیا ای یاد مهتابی !
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
دل از سنگ باید که از درد عشق
ننالد خدایا دلم سنگ نیست
مرا عشق او چنگ اندوه ساخت
که جز غم در این چنگ آهنگ نیست
به لب جز سرود امیدم نبود
مرا بانگ این چنگ خاموش کرد
چنان دل به آهنگ او خو گرفت
که آهنگ خود را فراموش کرد
نمی دانم این چنگی سرونوشت
چه می خواهد از جان فرسوده ام
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
باز اين دل سرگشته من
ياد آن قصه شيرين افتاد:
بيستون بود و تمناي دو دوست.
آزمون بود و تماشاي دو عشق.
در زماني که چو کبک ،
خنده ميزد "شيرين"
تيشه ميزد "فرهاد"!
نه توان گفت به جانبازي فرهاد : افسوس...
نه توان کرد ز بيدردي "شيرين" فرياد
کار "شيرين" به جهان شور برانگيختن است!
عشق در جان کسي ريختن است!
کار فرهاد برآوردن ميل دل دوست
خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن
خواه با کوه در آويختن است .
رمز شيريني اين قصه کجاست؟
که نه تنها شيرين،
بينهايت زيباست...
آن که آموخت به ما درس محبت ميخواست :
جان چراغان کني از عشق کسي
به اميدش ببري رنج بسي...
تب و تابي بودت هر نفسي...
به وصالش برسي يا نرسي.
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
جانم من سهل است جان جانم اوست
دردمند و خسته ام درمانم اوست
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )