بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 68 از 119 اولیناولین ... 1858666768697078118 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 671 تا 680 از مجموع 1187

موضوع: کافه شعر<<

  1. #671
    javad jan آواتار ها
    • 19,067
    مدیر بخش

    عنوان کاربری
    مدیر کل تالار فنی و مهندسی
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    محل تحصیل
    تهران
    شغل , تخصص
    کارشناس کنترل پروژه
    رشته تحصیلی
    مدیریت اجرایی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    چه بگویم؟ سخنی نیست

    می وزد از سر امید، نسیمی؛
    لیک تا زمزمه ای ساز کند
    در همه خلوت صحرا
    به رهش
    نارونی نیست
    چه بگویم؟ سخنی نیست
    ***
    پشت درهای فرو بسته
    شب از دشنه و دشمن پر
    به کنج اندیشی
    خاموش
    نشسته ست
    بام ها
    زیرفشار شب
    کج،
    کوچه
    از آمدو رفت شب بد چشم سمج
    خسته ست
    ***
    چه بگویم ؟ سخنی نیست

    در همه خلوت این شهر،آوا
    جز زموشی که دراند کفنی
    نیست
    وندر این ظلمت جا
    جزسیا نوحه شو مرده زنی
    نیست

    ورنسیمی جنبد
    به رهش نجوا را
    نارونی نیست
    چه بگویم؟
    سخنی نیست...


    اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )




  2. #672
    javad jan آواتار ها
    • 19,067
    مدیر بخش

    عنوان کاربری
    مدیر کل تالار فنی و مهندسی
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    محل تحصیل
    تهران
    شغل , تخصص
    کارشناس کنترل پروژه
    رشته تحصیلی
    مدیریت اجرایی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    کنار تو را ترک گفته ام
    و زیر آسمان نگونسار که از جنبش هر پرنده تهی است و
    هلالی کدر چونان مرده ماهی سیمگونه
    فلسی بر سطح موجش می گذرد
    به باز جست تو برخواستم
    تا در پایتخت عطش
    در جلوه ئی دیگر
    بازت یابم
    ای آب روشن!
    ترا با معیار عطش می سنجم
    ***
    در این سرا بچه
    ایا
    زورق تشنگی است
    آنچه مرا به سوی شما می راند.
    یا خود
    زمزمه شماست
    ومن نه به خود می روم
    که زمزمه شما
    به جانب خویشم می خواند؟
    نخل من ای واحه من!
    در پناه شما چشمه سار خنکی هست
    که خاطره اش عریانم می کند


    اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )




  3. #673
    javad jan آواتار ها
    • 19,067
    مدیر بخش

    عنوان کاربری
    مدیر کل تالار فنی و مهندسی
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    محل تحصیل
    تهران
    شغل , تخصص
    کارشناس کنترل پروژه
    رشته تحصیلی
    مدیریت اجرایی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    آفتاب آتش بی دریغ است
    و رویای آبشاران
    در مرز هر نگاه

    بر در گاه هر ثقبه
    سایه ها
    روسبیان آرامشند. پیجوی آن سایه بزرگم من که عطش خشکدشت را باطل می کند
    ***
    چه پگاه و چه پسین،
    اینجا نیمروز
    مظهرهست است:
    آتش سوزنده را رنگی و اعتباری نیست
    دروازه امکان بر باران بسته است
    شن از حرمت رود و بستر شنپوش خشکرود از وحشت هرگز سخن می گوید
    بوته گز به عبث سایه ئی در خلوت خویش می جوید
    ***
    ای شب تشنه! خدا کجاست؟
    تو
    روزی دگر گونه ای
    به رنگ دگر
    که با تو
    در آفرینش تو
    بیدادی رفته است:
    تو زنگی زمانی


    اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )




  4. #674
    javad jan آواتار ها
    • 19,067
    مدیر بخش

    عنوان کاربری
    مدیر کل تالار فنی و مهندسی
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    محل تحصیل
    تهران
    شغل , تخصص
    کارشناس کنترل پروژه
    رشته تحصیلی
    مدیریت اجرایی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    لبانت
    به ظرافت شعر
    شهوانی ترین بوسه ها را به شرمی چنان مبدل می کند
    که جاندار غار نشین از آن سود می جوید
    تا به صورت انسان دراید

    و گونه هایت
    با دو شیار مّورب
    که غرور ترا هدایت می کنند و
    سرنوشت مرا
    که شب را تحمل کرده ام
    بی آن که به انتظار صبح
    مسلح بوده باشم،
    و بکارتی سر بلند را
    از روسپیخانه های داد و ستد
    سر به مهر باز آورده م

    هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست
    که من به زندگی نشستم!

    و چشمانت راز آتش است

    و عشقت پیروزی آدمی ست
    هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد

    و آغوشت
    اندک جائی برای زیستن
    اندک جائی برای مردن
    و گریز از شهر
    که به هزار انگشت
    به وقاحت
    پاکی آسمان را متهم می کند
    کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
    و انسان با نخستین درد

    در من زندانی ستمگری بود
    که به آواز زنجیرش خو نمی کرد -
    من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

    توفان ها
    در رقص عظیم تو
    به شکوهمندی
    نی لبکی می نوازند،
    و ترانه رگ هایت
    آفتاب همیشه را طالع می کند

    بگذار چنان از خواب بر ایم
    که کوچه های شهر
    حضور مرا دریابند
    دستانت آشتی است
    ودوستانی که یاری می دهند
    تا دشمنی
    از یاد برده شود
    پیشانیت ایینه ای بلند است
    تابناک و بلند،
    که خواهران هفتگانه در آن می نگرند
    تا به زیبایی خویش دست یابند

    دو پرنده بی طاقت در سینه ات آوازمی خوانند
    تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
    تا عطش
    آب ها را گوارا تر کند؟

    تا در آیینه پدیدار آئی
    عمری دراز در آن نگریستم
    من برکه ها ودریا ها را گریستم
    ای پری وار درقالب آدمی
    که پیکرت جزدر خلواره ناراستی نمی سوزد!
    حضورت بهشتی است
    که گریز از جهنم را توجیه می کند،
    دریائی که مرا در خود غرق می کند
    تا از همه گناهان ودروغ
    شسته شوم
    بیدارمی شود وسپیده دم با دستهایت


    اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )




  5. #675
    javad jan آواتار ها
    • 19,067
    مدیر بخش

    عنوان کاربری
    مدیر کل تالار فنی و مهندسی
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    محل تحصیل
    تهران
    شغل , تخصص
    کارشناس کنترل پروژه
    رشته تحصیلی
    مدیریت اجرایی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    جنگل اینه ها به هم درشکست
    و رسولانی خسته بر این پهنه نومید فرود آمدند
    که کتاب رسالت شان
    جز سیاهه آن نام ها نبود
    که شهادت را
    در سرگذشت خویش
    مکرر کرده بودند
    ***
    با دستان سوخته
    غبار از چهره خورشید سترده بودند
    تا رخساره جلادان خود را در اینه های خاطره باز شناسند
    تا در یابند که جلادان ایشان، همه آن پای در زنجیرانند
    که قیام در خون تپیده اینان
    چنان چون سرودی در چشم انداز آزادی آنان رسته بود، -
    هم آن پای در زنجیرانند که، اینک!
    بنگرید
    تا چه گونه
    بی ایمان و بی سرود
    زندان خود و اینان را دوستاقبانی می کنند،

    بنگرید!
    بنگرید!
    ***
    جنگل اینه ها به هم درشکست
    و رسولانی خسته بر گستره تاریک فرود آمدند
    که فریاد درد ایشان
    به هنگامی که شکنجه بر قالبشان پوست می درید
    چنین بود:
    « - کتاب رسالت ما محبت است و زیبائی ست
    تا بلبل های بوسه بر شاخ ارغوان بسرایند

    شور بختان را نیکفرجام
    بردگان را آزاد و
    نومیدان را امیدوار خواسته ایم
    تا تبار یزدانی انسان
    سلطنت جاویدانش را
    در قلمرو خاک
    باز یابد

    کتاب رسالت ما محبت است و زیبائی ست
    تا زهدان خاک
    از تخمه کین
    بار نبندد »
    ***
    جنگل آئینه فرو ریخت
    و رسولان خسته به تبار شهیدان پیوستند،
    و شاعران به تبار شهیدان پیوستند
    چونان کبوتران آزاد پروازی که به دست غلامان ذبح می شوند
    تا سفره اربابان را رنگین کنند
    و بدین گونه بود
    که سرود و زیبائی
    زمینی را که دیگر از آن انسان نیست
    بدرود کرد

    گوری ماند و نوحه ئی
    و انسان
    جاودانه پا دربند
    به زندان بندگی اندر
    بماند


    اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )




  6. #676
    javad jan آواتار ها
    • 19,067
    مدیر بخش

    عنوان کاربری
    مدیر کل تالار فنی و مهندسی
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    محل تحصیل
    تهران
    شغل , تخصص
    کارشناس کنترل پروژه
    رشته تحصیلی
    مدیریت اجرایی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    میان خورشید های همیشه
    زیبائی تو
    لنگری ست -
    خورشیدی که
    از سپیده دم همه ستارگان
    بی نیازم می کند
    نگاهت
    شکست ستمگری ست -
    نگاهی که عریانی روح مرا
    از مهر
    جامه ئی کرد
    بدان سان که کنونم
    شب بی روزن هرگز
    چنان نماید
    که کنایتی طنز آلود بوده است

    و چشمانت با من گفتند
    که فردا
    روز دیگری ست -

    آنک چشمانی که خمیر مایه مهر است!
    وینک مهر تو:
    نبرد افزاری
    تا با تقدیر خویش پنجه در پنجه کنم
    ***
    آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم
    به جز عزیمت نابهنگامم گزیری نبود
    چنین انگاشته بودم

    ایدا فسخ عزیمت جاودانه بود
    ***
    میان آفتاب های همیشه
    زیبائی تو
    لنگری ست -
    نگاهت شکست ستمگری ست -
    و چشمانت با من گفتند
    که فردا
    روز دیگری ست


    اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )




  7. #677
    javad jan آواتار ها
    • 19,067
    مدیر بخش

    عنوان کاربری
    مدیر کل تالار فنی و مهندسی
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    محل تحصیل
    تهران
    شغل , تخصص
    کارشناس کنترل پروژه
    رشته تحصیلی
    مدیریت اجرایی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    بی گاهان
    به غربت
    به زمانی که خود در نرسیده بود -

    چنین زاده شدم در بیشه جانوران و سنگ،
    و قلبم
    در خلاء
    تپیدن آغاز کرد
    ***
    گهواره تکرار را ترک گفتم
    در سرزمینی بی پرنده و بی بهار

    نخستین سفرم باز آمدن بود ازچشم اندازهای امید فرسای ماسه و خار،
    بی آن که با نخستین قدم های نا آزموده نوپائی خویش
    به راهی دور رفته باشم

    نخستین سفرم
    باز آمدن بود
    ***
    دور دست
    امیدی نمی آموخت
    لرزان
    بر پاهای نوراه
    رو در افق سوزان ایستادم
    دریافتم که بشارتی نیست
    چرا که سرابی در میانه بود
    ***
    دور دست امیدی نمی آموخت
    دانستم که بشارتی نیست:
    این بی کرانه
    زندانی چندان عظیم بود
    که روح
    از شرم ناتوانی
    دراشک
    پنهان می شد


    اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )




  8. #678
    javad jan آواتار ها
    • 19,067
    مدیر بخش

    عنوان کاربری
    مدیر کل تالار فنی و مهندسی
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    محل تحصیل
    تهران
    شغل , تخصص
    کارشناس کنترل پروژه
    رشته تحصیلی
    مدیریت اجرایی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    یکی بود یکی نبود
    زیر گنبد کبود
    لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسته بود.
    زار و زار گریه می کردن پریا
    مث ابرای باهار گریه می کردن پریا.
    گیس شون قد کمون رنگ شبق
    از کمون بلن ترک
    از شبق مشکی ترک.
    روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر
    پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه پیر.

    از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد
    از عقب از توی برج ناله شبگیر می اومد...

    « - پریا! گشنه تونه؟
    پریا! تشنه تونه؟
    پریا! خسته شدین؟
    مرغ پر بسه شدین؟
    چیه این های های تون
    گریه تون وای وای تون؟ »

    پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه میکردن پریا
    مث ابرای باهار گریه می کردن پریا
    ***
    « - پریای نازنین
    چه تونه زار می زنین؟
    توی این صحرای دور
    توی این تنگ غروب
    نمی گین برف میاد؟
    نمی گین بارون میاد
    نمی گین گرگه میاد می خوردتون؟
    نمی گین دیبه میاد یه لقمه خام می کند تون؟
    نمی ترسین پریا؟
    نمیاین به شهر ما؟

    شهر ما صداش میاد، صدای زنجیراش میاد-

    پریا!
    قد رشیدم ببینین
    اسب سفیدم ببینین:
    اسب سفید نقره نل
    یال و دمش رنگ عسل،
    مرکب صرصر تک من!
    آهوی آهن رگ من!

    گردن و ساقش ببینین!
    باد دماغش ببینین!
    امشب تو شهر چراغونه
    خونه دیبا داغونه
    مردم ده مهمون مان
    با دامب و دومب به شهر میان
    داریه و دمبک می زنن
    می رقصن و می رقصونن
    غنچه خندون می ریزن
    نقل بیابون می ریزن
    های می کشن
    هوی می کشن:
    « - شهر جای ما شد!
    عید مردماس، دیب گله داره
    دنیا مال ماس، دیب گله داره
    سفیدی پادشاس، دیب گله داره
    سیاهی رو سیاس، دیب گله داره » ...
    ***
    پریا!
    دیگه توک روز شیکسه
    درای قلعه بسّه
    اگه تا زوده بلن شین
    سوار اسب من شین
    می رسیم به شهر مردم، ببینین: صداش میاد
    جینگ و جینگ ریختن زنجیر برده هاش میاد.
    آره ! زنجیرای گرون، حلقه به حلقه، لابه لا
    می ریزد ز دست و پا.
    پوسیده ن، پاره می شن
    دیبا بیچاره میشن:
    سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار می بینن
    سر به صحرا بذارن، کویر و نمکزار می بینن

    عوضش تو شهر ما... [ آخ ! نمی دونین پریا!]
    در برجا وا می شن، برده دارا رسوا می شن
    غلوما آزاد می شن، ویرونه ها آباد می شن
    هر کی که غصه داره
    غمشو زمین میذاره.
    قالی می شن حصیرا
    آزاد می شن اسیرا.
    اسیرا کینه دارن
    داس شونو ور می میدارن
    سیل می شن: گرگرگر!
    تو قلب شب که بد گله
    آتیش بازی چه خوشگله!

    آتیش! آتیش! - چه خوبه!
    حالام تنگ غروبه
    چیزی به شب نمونده
    به سوز تب نمونده،
    به جستن و واجستن
    تو حوض نقره جستن

    الان غلاما وایسادن که مشعلا رو وردارن
    بزنن به جون شب، ظلمتو داغونش کنن
    عمو زنجیر بافو پالون بزنن وارد میدونش کنن
    به جائی که شنگولش کنن
    سکه یه پولش کنن:
    دست همو بچسبن
    دور یارو برقصن
    « حمومک مورچه داره، بشین و پاشو » در بیارن
    « قفل و صندوقچه داره، بشین و پاشو » در بیارن

    پریا! بسه دیگه های های تون
    گریه تون، وای وای تون! » ...

    پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می کردن پریا
    مث ابرای باهار گریه می کردن پریا ...
    ***
    « - پریای خط خطی، عریون و لخت و پاپتی!
    شبای چله کوچیک که زیر کرسی، چیک و چیک
    تخمه میشکستیم و بارون می اومد صداش تو نودون می اومد
    بی بی جون قصه می گف حرفای سر بسه می گف
    قصه سبز پری زرد پری
    قصه سنگ صبور، بز روی بون
    قصه دختر شاه پریون، -
    شما ئین اون پریا!
    اومدین دنیای ما
    حالا هی حرص می خورین، جوش می خورین، غصه خاموش می خورین
    که دنیامون خال خالیه، غصه و رنج خالیه؟

    دنیای ما قصه نبود
    پیغوم سر بسته نبود.

    دنیای ما عیونه
    هر کی می خواد بدونه:

    دنیای ما خار داره
    بیابوناش مار داره
    هر کی باهاش کار داره
    دلش خبردار داره!

    دنیای ما بزرگه
    پر از شغال و گرگه!

    دنیای ما - هی هی هی !
    عقب آتیش - لی لی لی !
    آتیش می خوای بالا ترک
    تا کف پات ترک ترک ...

    دنیای ما همینه
    بخوای نخواهی اینه!

    خوب، پریای قصه!
    مرغای شیکسه!
    آبتون نبود، دونتون نبود، چائی و قلیون تون نبود؟
    کی بتونه گفت که بیاین دنیای ما، دنیای واویلای ما
    قلعه قصه تونو ول بکنین، کارتونو مشکل بکنین؟ »

    پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می کردن پریا
    مث ابرای باهار گریه می کردن پریا.
    ***
    دس زدم به شونه شون
    که کنم روونه شون -
    پریا جیغ زدن، ویغ زدن، جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن
    [ پائین اومدن پود شدن، پیر شدن گریه شدن، جوون شدن
    [ خنده شدن، خان شدن بنده شدن، خروس سر کنده شدن،
    [ میوه شدن هسه شدن، انار سر بسّه شدن، امید شدن یاس
    [ شدن، ستاره نحس شدن ...

    وقتی دیدن ستاره
    یه من اثر نداره:
    می بینم و حاشا می کنم، بازی رو تماشا می کنم
    هاج و واج و منگ نمی شم، از جادو سنگ نمی شم -
    یکیش تنگ شراب شد
    یکیش دریای آب شد
    یکیش کوه شد و زق زد
    تو آسمون تتق زد ...

    شرابه رو سر کشیدم
    پاشنه رو ور کشیدم
    زدم به دریا تر شدم، از آن ورش به در شدم
    دویدم و دویدم
    بالای کوه رسیدم
    اون ور کوه ساز می زدن، همپای آواز می زدن:

    « - دلنگ دلنگ، شاد شدیم
    از ستم آزاد شدیم
    خورشید خانم آفتاب کرد
    کلی برنج تو آب کرد.
    خورشید خانوم! بفرمائین!
    از اون بالا بیاین پائین
    ما ظلمو نفله کردیم
    از وقتی خلق پا شد
    زندگی مال ما شد.
    از شادی سیر نمی شیم
    دیگه اسیر نمی شیم
    ها جستیم و واجستیم
    تو حوض نقره جستیم
    سیب طلا رو چیدیم
    به خونه مون رسیدیم ... »
    ***
    بالا رفتیم دوغ بود
    قصه بی بیم دروغ بود،
    پائین اومدیم ماست بود
    قصه ما راست بود:

    قصه ما به سر رسید
    کلاغه به خونه ش نرسید،
    هاچین و واچین
    زنجیرو ورچین!


    اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )




  9. #679
    javad jan آواتار ها
    • 19,067
    مدیر بخش

    عنوان کاربری
    مدیر کل تالار فنی و مهندسی
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    محل تحصیل
    تهران
    شغل , تخصص
    کارشناس کنترل پروژه
    رشته تحصیلی
    مدیریت اجرایی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    گر بدین سان زیست باید پست
    من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوائی نیاویزم
    بر بلند کاج خشک کوچه بن بست

    گر بدین سان زیست باید پاک من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه
    یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک!


    اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )




  10. #680
    javad jan آواتار ها
    • 19,067
    مدیر بخش

    عنوان کاربری
    مدیر کل تالار فنی و مهندسی
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    محل تحصیل
    تهران
    شغل , تخصص
    کارشناس کنترل پروژه
    رشته تحصیلی
    مدیریت اجرایی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    در تلاش شب که ابر تیره می بارد
    روی دریای هراس انگیز

    و ز فراز برج باراند از خلوت، مرغ باران می کشد فریاد خشم آمیز

    و سرود سرد و پر توفان دریای حماسه خوان گرفته اوج
    می زند بالای هر بام و سرائی موج

    و عبوس ظلمت خیس شب مغموم
    ثقل ناهنجار خود را بر سکوت بندر خاموش می ریزد، -
    می کشد دیوانه واری
    در چنین هنگامه
    روی گام های کند و سنگینش
    پیکری افسرده را خاموش.

    مرغ باران می کشد فریاد دائم:
    - عابر! ای عابر!
    جامه ات خیس آمد از باران.
    نیستت آهنگ خفتن
    یا نشستن در بر یاران؟ ...

    ابر می گرید
    باد می گردد
    و به زیر لب چنین می گوید عابر:
    - آه!
    رفته اند از من همه بیگانه خو بامن...
    من به هذیان تب رؤیای خود دارم
    گفت و گو با یار دیگر سان
    کاین عطش جز با تلاش بوسه خونین او درمان نمی گیرد.
    ***
    اندر آن هنگامه کاندر بندر مغلوب
    باد می غلتد درون بستر ظلمت
    ابر می غرد و ز او هر چیز می ماند به ره منکوب،
    مرغ باران می زند فریاد:
    - عابر!
    درشبی این گونه توفانی
    گوشه گرمی نمی جوئی؟
    یا بدین پرسنده دلسوز
    پاسخ سردی نمی گوئی؟

    ابر می گرید
    باد می گردد
    و به خود این گونه در نجوای خاموش است عار:
    - خانه ام، افسوس!
    بی چراغ و آتشی آنسان که من خواهم، خموش و سرد و تاریک است.
    ***
    رعد می ترکد به خنده از پس نجوای آرامی که دارد با شب چرکین.
    وپس نجوای آرامش
    سرد خندی غمزده، دزدانه از او بر لب شب می گریزد
    می زند شب با غمش لبخند...

    مرغ باران می دهد آواز:
    - ای شبگرد!
    از چنین بی نقشه رفتن تن نفرسودت؟

    ابر می گرید
    باد می گردد
    و به خود این گونه نجوا می کند عابر:
    - با چنین هر در زدن، هر گوشه گردیدن،
    در شبی که وهم از پستان چونان قیر نوشد زهر
    رهگذار مقصد فردای خویشم من...
    ورنه در این گونه شب این گونه باران اینچنین توفان
    که تواند داشت منظوری که سودی در نظر با آن نبندد نقش؟
    مرغ مسکین! زندگی زیباست
    خورد و خفتی نیست بی مقصود.
    می توان هر گونه کشتی راند بر دریا:
    می توان مستانه در مهتاب با یاری بلم بر خلوت آرام دریا راند
    می توان زیر نگاه ماه، با آواز قایقران سه تاری زد لبی بوسید.
    لیکن آن شبخیز تن پولاد ماهیگیر
    که به زیر چشم توفان بر می افرازد شراع کشتی خود را
    در نشیب پرتگاه مظلم خیزاب های هایل دریا
    تا بگیرد زاد و رود زندگی را از دهان مرگ،
    مانده با دندانش ایا طعم دیگر سان
    از تلاش بوسه ئی خونین
    که به گرما گرم وصلی کوته و پر درد
    بر لبان زندگی داده ست؟

    مرغ مسکین! زندگی زیباست ...
    من درین گود سیاه و سرد و توفانی نظر باجست و جوی گوهری دارم
    تارک زیبای صبح روشن فردای خود را تا بدان گوهر بیارایم.
    مرغ مسکین! زندگی، بی گوهری این گونه، نازیباست!
    ***
    اندر سرمای تاریکی
    که چراغ مرد قایقچی به پشت پنجره افسرده می ماند
    و سیاهی می مکد هر نور را در بطن هر فانوس
    و زملالی گنگ
    دریا
    در تب هذیانیش
    با خویش می پیچد،
    وز هراسی کور
    پنهان می شود
    در بستر شب
    باد،
    و ز نشاطی مست
    رعد
    از خنده می ترکد
    و ز نهیبی سخت
    ابر خسته
    می گرید،-
    در پناه قایقی وارون پی تعمیر بر ساحل،
    بین جمعی گفت و گوشان گرم،
    شمع خردی شعله اش بر فرق می لرزد.

    ابر می گرید
    باد می گردد
    وندر این هنگام
    روی گام های کند و سنگینش
    باز می استد ز راهش مرد،
    و ز گلو می خواند آوازی که
    ماهیخوار می خواند
    شباهنگام
    آن آواز
    بر دریا
    پس به زیر قایق وارون
    با تلاشش از پی بهزیستن، امید می تابد به چشمش رنگ.
    ***
    می زند باران به انگشت بلورین
    ضرب
    با وارون شده قایق
    می کشد دریا غریو خشم
    می کشد دریا غریو خشم
    می خورد شب
    بر تن
    از توفان
    به تسلیمی که دارد
    مشت
    می گزد بندر
    با غمی انگشت.

    تا دل شب از امید انگیز یک اختر تهی گردد.
    ابر می گرید
    باد می گردد...


    اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )




مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •