بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 64 از 119 اولیناولین ... 1454626364656674114 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 631 تا 640 از مجموع 1187

موضوع: کافه شعر<<

  1. #631
    javad jan آواتار ها
    • 19,067
    مدیر بخش

    عنوان کاربری
    مدیر کل تالار فنی و مهندسی
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    محل تحصیل
    تهران
    شغل , تخصص
    کارشناس کنترل پروژه
    رشته تحصیلی
    مدیریت اجرایی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    با گیاه بیابانم
    خویشی و پیوندی نیست
    خود اگر چه درد رستن و ریشه کردن با من است وهراس بی بار و بری

    و در این گلخن مغموم
    پا در جای چنانم
    که ما ز وی پیر
    بندی دره تنگ
    و ریشه فولادم
    در ظلمت سنگ
    مقصدی بی رحمانه را
    جاودنه در سفرند
    ***
    مرگ من سفری نیست،
    هجرتی است
    از وطنی که دوست نمی داشتم
    به خاطر نا مردمانش

    خود ایا از چه هنگام این چنین
    آئین مردمی
    از دست
    بنهاده اید؟
    پر پرواز ندارم
    اما
    دلی دارم و حسرت درناها

    و به هنگامی که مرغان مهاجر
    در دریاچه ماهتاب
    پارو می کشند،
    خوشا رها کردن و رفتن؛
    خوابی دیگر
    به مردابی دیگر!
    خوشا ماندابی دیگر
    به ساحلی دیگر
    به دریائی دیگر!
    خوشا پر کشیدن خوشا رهائی،
    خوشا اگر نه رها زیستن، مردن به رهائی!
    آه ، این پرنده
    در این قفس تنگ
    نمی خواند


    اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )




  2. #632
    javad jan آواتار ها
    • 19,067
    مدیر بخش

    عنوان کاربری
    مدیر کل تالار فنی و مهندسی
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    محل تحصیل
    تهران
    شغل , تخصص
    کارشناس کنترل پروژه
    رشته تحصیلی
    مدیریت اجرایی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    رود
    قصیده بامدادی را
    در دلتای شب
    مکرر می کند
    و روز
    از آخرین نفس شب پر انتظار
    آغاز می شود
    و- اینک- سپیده دمی که شعله چراغ مرا
    در طاقچه بی رنگ می کند
    تا مر غکان بومی رنک را
    در بوته های قالی از سکوت خواب بر انگیزد،
    پنداری آفتابی است
    که به آشتی
    در خون من طالع می شود
    ***
    اینک محراب مذهبی جاودانی که در آن
    عابد و معبود عبادت و معبد
    جلوه یی یکسان دارند:
    بنده پرستش خدای می کند
    هم از آن گونه
    که خدای
    بنده را

    همه برگ وبهار
    در سر انگشتان تست
    هوای گسترده
    در نقره انگشتانت می سوزد
    و زلالی چشمه ساران
    از باران وخورشید سیر آ ب می شود
    ***
    زیبا ترین حرفت را بگو
    شکنجه پنهان سکوتت را آشکار کن
    و هراس مدار از آن که بگویند
    ترانه بیهودگی نیست
    چرا که عشق
    حرفی بیهوده نیست

    حتی بگذارآفتاب نیز برنیاید
    به خاطر فردای ما اگر
    بر ماش منتی است؛
    چرا که عشق،
    خود فرداست
    خود همیشه است
    بیشترین عشق جهان را به سوی تو میاورم
    از معبر فریادها و حماسه ها
    چرا که هیچ چیز در کنار من
    از تو عظیم تر نبوده است
    که قلبت
    چون پروانه یی
    ظریف و کوچک وعاشق است

    ای معشوقی که سرشار از زنانگی هستی
    و به جنسیت خود غره ای
    به خاطر عشقت!-
    ای صبور! ای پرستار!
    ای مومن!
    پیروزی تو میوه حقیقت توست

    رگبارها و برفها را
    توفان و آفتاب آتش بیز را
    به تحمل صبر
    شکستی
    باش تا میوه غرورت برسد
    ای زنی که صبحانه خورشید در پیراهن تست،
    پیروزی عشق نصیب تو باد!
    ***
    از برای تو، مفهومی نیست -
    نه لحظه ئی:
    پروانه ئیست که بال میزند
    یا رود خانه ای که در حال گذر است -

    هیچ چیز تکرار نمی شود
    و عمر به پایان می رسد:
    پروانه
    بر شکوفه یی نشست
    و رود به دریا پیوست


    اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )




  3. #633
    javad jan آواتار ها
    • 19,067
    مدیر بخش

    عنوان کاربری
    مدیر کل تالار فنی و مهندسی
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    محل تحصیل
    تهران
    شغل , تخصص
    کارشناس کنترل پروژه
    رشته تحصیلی
    مدیریت اجرایی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    مرگ را دیده ام من
    در دیدا ری غمناک،من مرگ را به دست
    سوده ام
    من مرگ را زیسته ام،
    با آوازی غمناک
    غمناک،
    و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده
    آه، بگذاریدم! بگذاریدم!
    اگر مرگ
    همه آن لحظه آشناست که ساعت سرخ
    از تپش باز می ماند
    و شمعی- که به رهگذار باد-
    میان نبودن و بودن
    درنگی نمی کند،-
    خوشا آن دم که زن وار
    با شاد ترین نیاز تنم به آغوشش کشم
    تا قلب
    به کاهلی از کار
    باز ماند
    و نگاه چشم
    به خالی های جاودانه
    بر دو خته
    و تن
    عاطل!

    دردا
    دردا که مرگ
    نه مردن شمع و
    نه بازماندن
    ساعت است،
    نه استراحت آغوش زنی
    که در رجعت جاودانه
    بازش یابی،

    نه لیموی پر آبی که می مکی
    تا آنچه به دور افکندنیاست
    تفاله ای بیش
    نباشد:
    تجربه ئی است
    غم انگیز
    غم انگیز
    به سال ها و به سال ها و به سال ها...
    وقتی که گرداگرد ترا مردگانی زیبا فرا گرفته اند
    یا محتضرانی آشنا
    -که ترا بدنشان بسته اند
    با زنجیرهای رسمی شناسنامه ها
    و اوراق هویت
    و کاغذهائی
    که از بسیاری تمبرها و مهرها
    و مرکبی که به خوردشان رفته است
    سنگین شده اند،-

    وقتی که به پیرامون تو
    چانه ها
    دمی از جنبش بعجز نمی ماند
    بی آن که از تمامی صدا ها
    یک صدا
    آشنای تو باشد،-

    وقتی که دردها
    از حسادت های حقیر
    بر نمی گذرد
    و پرسش ها همه
    در محور روده ها هست...

    آری ،مرگ
    انتظاری خوف انگیز است؛
    انتظاری
    که بی رحمانه به طول می انجامد
    مسخی است دردناک
    که مسیح را
    شمشیر به کف می گذارد
    در کوچه هائی شایعه،
    تا به دفاع از عصمت مادر خویش
    بر خیزید،

    و بودا را
    با فریاد های شوق و شور هلهله ها
    تا به لباس مقدس سربازی در اید،
    یا دیوژن را
    با یقه شکسته و کفش برقی،
    تا مجلس را به قدوم خویش مزین کند
    در ضیافت شام اسکندر
    ***
    من مرگ را زیسته ام
    با آوازی غمناک
    غمناک،
    وبه عمری سخت دراز و سخت فرساینده


    اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )




  4. #634
    javad jan آواتار ها
    • 19,067
    مدیر بخش

    عنوان کاربری
    مدیر کل تالار فنی و مهندسی
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    محل تحصیل
    تهران
    شغل , تخصص
    کارشناس کنترل پروژه
    رشته تحصیلی
    مدیریت اجرایی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    دریغا دره سر سبز و گردوی پیر،
    و سرود سر خوش رود
    به هنگا می که ده
    در دو جانب آب خنیاگر
    به خواب شبانه فرو می شد
    و خواهش گرم تن ها
    گوش ها را به صدا های درون هر کلبه
    نا محرم می کرد،
    وغیرت مردی و شرم زنانه
    گفت گوهای شبانه را
    به نجوا های آرام
    بدل می کرد

    وپرندگان شب
    به انعکاس چهچه خویش
    جواب
    می گفتند.-

    دریغا مهتاب و
    دریغا مه
    که در چشم اندازما
    کهسار جنگلپوش سر بلند را
    در پرده شکی
    میان بود و نبود
    نهان می کرد.-

    دریغا باران
    که به شیطنت گوئی
    دره را
    ریز و تند
    در نظر گاه ما
    هاشور می زد.-
    دریغا خلوت شب های به بیداری گذشته،
    تا نزول سپیده دمان را
    بر بستر دره به تماشا بنشینیم،
    ومخمل شالیزار
    چون خاطره ئی فراموش
    که اندک اندک فریاد آند
    رنگ هایش را به قهر و به آشتی
    از شب بی حوصله
    بازستاند.-

    و دریغا بامداد
    که چنین به حسرت
    دره سبزرا وانهاد و
    به شهر باز آمد؛

    چرا که به عصری چنین بزرگ
    سفر را
    در سفره نان نیز، هم بدان دشواری بخ پیش می باید برد
    که در قلمرو نام


    اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )




  5. #635
    javad jan آواتار ها
    • 19,067
    مدیر بخش

    عنوان کاربری
    مدیر کل تالار فنی و مهندسی
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    محل تحصیل
    تهران
    شغل , تخصص
    کارشناس کنترل پروژه
    رشته تحصیلی
    مدیریت اجرایی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    دوستش می دارم
    چرا که می شناسمش،
    به دو ستی و یگانگی.
    - شهر
    همه بیگانگی و عداوت است.-
    هنگامی که دستان مهربانش را به دست می گیرم
    تنهائی غم انگیزش را در می یابم.
    اندوهش غروبی دلگیر است
    در غربت و تنهایی.
    همچنان که شادیش
    طلوع همه آفتاب هاست
    و صبحانه
    و نان گرم،
    و پنجره ئی
    که صبحگا هان
    به هوای پاک
    گشوده می شود،
    وطراوت شمعدانی ها
    در پاشویه حوض.
    ***
    چشمه ئی،
    پروانه ئی، وگلی کوچک
    از شادی
    سر شارش می کند
    و یاس معصو مانه
    از اندوهی
    گران بارش:
    این که بامداد او، دیری است
    تا شعری نسروده است.

    چندان که بگویم
    «ـ امشب شعری خواهم نوشت»
    با لبانی متبسم به خوابی آرام فرو میرود
    چنان چون سنگی
    که به دریاچه ئی
    و بودا
    که به نیروانا.

    و در این هنگام
    دخترکی خردسال را ماند
    که عروسک محبوبش را
    تنگ در آغوش گرفته باشد.
    اگر بگویم که سعادت
    حادثه ئی است بر اساس اشتباهی؛
    اندوه سرا پایش رادر بر می گیرد
    چنان چون دریاچه ئی
    که سنگی را
    ونیروانا
    که بودا را.

    چرا که سعادت را.
    جز در قلمرو عشق باز نشناخته است
    عشقی که
    به جز تفاهمی آشکار
    نیست.
    بر چهره زندگانی من
    که بر آن
    هر شیار
    از اندوهی جانکاه حکایتی می کند
    ایدا!
    لبخند آمرزشی است.
    نخست
    دیر زمانی در او نگریستم
    چندان که،چون نظری از وی باز گرفتم
    درپیرامون من
    همه چیزی
    به هیات او در آمده بود.
    آنگاه دانستم که مرادیگر
    از او گزیر نیست


    اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )




  6. #636
    javad jan آواتار ها
    • 19,067
    مدیر بخش

    عنوان کاربری
    مدیر کل تالار فنی و مهندسی
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    محل تحصیل
    تهران
    شغل , تخصص
    کارشناس کنترل پروژه
    رشته تحصیلی
    مدیریت اجرایی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    در مرز نگاه من
    از هرسو
    دیوارها
    بلند،
    دیوارها
    بلند،
    چون نومیدی
    بلندند.
    ایا درون هر دیوار
    سعادتی هست
    وسعادتمندی
    و حسادتی؟-
    که چشم اندازها
    از این گونه مشبکند
    و دیوارها ونگاه
    در دور دست های نومیدی
    دیدار می کنند،
    و آسمان
    زندانی است
    از بلور؟


    اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )




  7. #637
    javad jan آواتار ها
    • 19,067
    مدیر بخش

    عنوان کاربری
    مدیر کل تالار فنی و مهندسی
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    محل تحصیل
    تهران
    شغل , تخصص
    کارشناس کنترل پروژه
    رشته تحصیلی
    مدیریت اجرایی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    جادوی تراشی چربدستانه
    خاطره پا در گریز عشقی کامیاب را
    که کجا بود و چه وقت،
    به بودن و ماندن
    اصرار می کند:
    بر آبگینه این جام فاخر
    که در آن
    ماهی سرخ
    به فراغت
    گامهای فرصت کوتاهش را
    نان چون جرعه زهری کشتیار
    نشخوار
    می کند.
    ***
    از پنجره
    من
    در بهار می نگرم
    که عروس سبز را
    از طلسم خواب چوبینش
    بیدار می کند.

    من و جام خاطره را،و بهار را
    و ماهی سرخ را
    که چونان « نقطه پایانی » رنگین و ’مذ ّ هب
    فرجام بی حصل تبار تزئینی خود را
    اصرار می کند.


    اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )




  8. #638
    javad jan آواتار ها
    • 19,067
    مدیر بخش

    عنوان کاربری
    مدیر کل تالار فنی و مهندسی
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    محل تحصیل
    تهران
    شغل , تخصص
    کارشناس کنترل پروژه
    رشته تحصیلی
    مدیریت اجرایی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    چندان که هیاهوی سبز بهاری دیگر
    از فرا سوی هفته ها به گوش آمد،
    با برف کهنه
    که می رفت
    از مرگ
    من
    سخن گفتم.
    و چندان که قافله در رسید و بار افکند
    و به هر کجا
    بر دشت
    از گیلاس بنان
    آتشی عطر افشان بر افروخت،
    با آتشدان باغ
    از مرگ
    من
    سخن گفتم.
    ***
    غبار آلود و خسته
    از راه دراز خویش
    تابستان پیر
    چون فراز آمد
    در سایه گاه دیوار
    به سنگینی
    یله داد
    و کودکان
    شادی کنان
    گرد بر گردش ایستادند
    تا به رسم دیرین
    خورجین کهنه را
    گره بگشاید
    و جیب دامن ایشان را همه
    از گوجه سبز و
    سیب سرخ و
    گردوی تازه بیا کند.
    پس
    من مرگ خویشتن را رازی کردم و
    او را
    محرم رازی؛
    و با او
    از مرگ
    من
    سخن گفتم.

    و با پیچک
    که بهار خواب هر خانه را
    استادانه
    تجیری کرده بود،
    و با عطش
    که چهره هر آبشار کوچک
    از آن
    با چاه
    سخن گفتم،

    و با ماهیان خرد کاریز
    که گفت و شنود جاودانه شان را
    آوازی نیست،

    و با زنبور زرینی
    که جنگل را به تاراج می برد
    و عسلفروش پیر را
    می پنداشت
    که باز گشت او را
    انتظاری می کشید.

    و از آ ن با برگ آخرین سخن گفتم
    که پنجه خشکش
    نو امیدانه
    دستاویزی می جست
    در فضائی
    که بی رحمانه
    تهی بود.
    ***
    و چندان که خش خش سپید زمستانی دیگر
    از فرا سوی هفته های نزدیک
    به گوش آمد
    و سمور و قمری
    آسیه سر
    از لانه و آشیانه خویش
    سر کشیدند،
    با آخرین پروانه باغ
    از مرگ
    من
    سخن گفتم.
    ***
    من مرگ خوشتن را
    با فصلها در میان نهاده ام و
    با فصلی که در می گذشت؛
    من مرگ خویشتن را
    با برفها در میان نهادم و
    با برفی که می نشست؛

    با پرنده ها و
    با هر پرنده که در برف
    در جست و جوی
    چینه ئی بود.

    با کاریز
    و با ماهیان خاموشی.
    من مرگ خویشتن را با دیواری در میان نهادم
    که صدای مرا
    به جانب من
    باز پس نمی فرستاد.
    چرا که می بایست
    تا مرگ خویشتن را
    من
    نیز
    از خود نهان کنم


    اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )




  9. #639
    javad jan آواتار ها
    • 19,067
    مدیر بخش

    عنوان کاربری
    مدیر کل تالار فنی و مهندسی
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    محل تحصیل
    تهران
    شغل , تخصص
    کارشناس کنترل پروژه
    رشته تحصیلی
    مدیریت اجرایی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    چراغی به دستم، چراغی در برابرم:
    من به جنگ سیاهی می روم.

    گهواره های خستگی
    از کشاکش رفت و آمدها
    باز ایستاده اند،
    و خورشیدی از اعماق
    کهکشان های خاکستر شده را
    روشن می کند.
    ***
    فریادهای عاصی آذرخش -
    هنگامی که تگرگ
    در بطن بی قرار ابر
    نطفه می بندد.
    و درد خاموش وار تک -
    هنگامی که غوره خرد
    در انتهای شاخسار طولانی پیچ پیچ جوانه می زند.
    فریاد من همه گریز از درد بود
    چرا که من، در وحشت انگیز ترین شبها، آفتاب را به دعائی
    نومیدوار طلب می کرده ام.
    ***
    تو از خورشید ها آمده ای، از سپیده دم ها آمده ای
    تو از اینه ها و ابریشم ها آمده ای.
    ***
    در خلئی که نه خدا بود و نه آتش
    نگاه و اعتماد ترا به دعائی نومیدوار طلب کرده بودم.
    جریانی جدی
    در فاصله دو مرگ
    در تهی میان دو تنهائی -
    [ نگاه و اعتماد تو، بدینگونه است!]
    ***
    شادی تو بی رحم است و بزرگوار،
    نفست در دست های خالی من ترانه و سبزی است

    من برمی خیزم!

    چراغی در دست
    چراغی در دلم.
    زنگار روحم را صیقل می زنم
    اینه ئی برابر اینه ات می گذارم
    تا از تو
    ابدیتی بسازم.


    اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )




  10. #640
    javad jan آواتار ها
    • 19,067
    مدیر بخش

    عنوان کاربری
    مدیر کل تالار فنی و مهندسی
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    محل تحصیل
    تهران
    شغل , تخصص
    کارشناس کنترل پروژه
    رشته تحصیلی
    مدیریت اجرایی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    صحرا آماده روشن بود
    و شب، از سماجت و اصرار خویش دست می کشید

    من خود، گرده های دشت را بر ارابه ئی توفانی در نور دیدم:
    این نگاه سیاه آزرمند آنان بود - تنها، تنها - که از روشنائی صحرا
    جلوه گرفت
    و در آن هنگام که خورشید، عبوس و شکسته دل از دشت می گذشت،
    آسمان ناگزیر را به ظلمتی جاودانه نفرین کرد.

    بادی خشمناک، دو لنگه در را بر هم کوفت
    و زنی در انتظار شوی خویش، هراسان از جا برخاست.
    چراغ، از نفس بوینک باد فرو مرد
    و زن، شرب سیاهی بر گیسوان پریش خویش افکند.

    ما دیگر به جانب شهر تاریک باز نمی گردیم
    و من همه جهان را در پیراهن روشن تو خلاصه می کنم.
    ***
    سپیده دمان را دیدم که بر گرده اسبی سرکش، بر دروازه افق به انتظار
    ایستاده بود
    و آنگاه، سپیده دمان را دیدم که، نالان و نفس گرفته، از مردمی که
    دیگر هوای سخن گفتن به سر نداشتند،
    دیاری نا آشنا را راه می پرسید.
    و در آن هنگام، با خشمی پر خروش به جانب شهر آشنا نگریست
    و سرزمین آنان را، به پستی و تاریکی جاودانه دشنام گفت.

    پدران از گورستان باز گشتند
    و زنان، گرسنه بر بوریاها خفته بودند.
    کبوتری از برج کهنه به آسمان ناپیدا پر کشید
    و مردی، جنازه کودکی مرده زاد را بر درگاه تاریک نهاد.

    ما دیگر به جانب شهر سرد باز نمی گردیم
    و من، همه جهان را در پیراهن گرم تو خلاصه می کنم.
    ***
    خنده ها، چون قصیل خشکیده، خش خش مرگ آور دارند.
    سربازان مست در کوچه های بن بست عربده می کشند
    و قحبه ئی از قعر شب با صدای بیمارش آوازی ماتمی می خواند.

    علف های تلخ در مزارع گندیده خواهد رست
    و باران های زهر به کاریزهای ویران خواهد ریخت
    مرا لحظه ئی تنها مگذار،
    مرا از زره نوازشت روئین تن کن:
    من به ظلمت گردن نمی نهم
    همه جهان را در پیراهن کوچک روشنت خلاصه کرده ام و دیگر
    به جانب آنان باز نمی گردم


    اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )




مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •