من٫ به خوشبختی اقاقی ها
که در یک کوچه ء گیج بی عابر
گرد همند ٫می اندیشم !
ذهنم از عشق سرشار است
اما...
فرو آمدن معجزه عشق٫
در هستی من٫
دورترین حادثه است ..
من٫ به خوشبختی اقاقی ها
که در یک کوچه ء گیج بی عابر
گرد همند ٫می اندیشم !
ذهنم از عشق سرشار است
اما...
فرو آمدن معجزه عشق٫
در هستی من٫
دورترین حادثه است ..
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
پیراهنی کهنه هستم
چقدر برچسب های دوستت دارم
به من زده اند
چقدر وصله های عاشقی
آنقدر که به دست و پای
چوب لباسی می افتم
تا مرا ببرد به تنهایی کُمد
آنجا که خورشید
با دستگیره دَر
طلوع می کند
و با دستگیره دَر
غروب
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
فروغی بسطامی
كي رفته اي ز دل كه تمنا كنم تو را
كي بوده اي نهفته كه پيدا كنم تو را
غيبت نكرده اي كه شوَم طالب حضور
پنهان نگشته اي كه هويدا كنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدي كه من
با صد هزار ديده تماشا كنم تو را
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
با بال سخن شب همه شب ابر نوردم
گویی که نسیمی بردم چون پر کاهی
از شوق به رقص آوردم چامه ی نغزی
آن گونه که رقصد ز دم باد گیاهی
گه زخمه به دل می زندم پنجه ی سازی
گاهی به نوا می کشدم شور سه گاهی
ما مشعل عشقیم و کند محفلمان گرم
آتشکده ی شعر تری، شعله آهی
یعقوب زمانم من در خلوت شبها
گریم ز غم یوسف افتاده به چاهی
ای مدعی ای آنکه به دشنام پیاپی
ما را بنوازی ز حسد گاه به گاهی
در غیبتم از رشک شنیدم شب و روزت
باشد شب طاعون زده یی، روز تباهی
اما به حضورم همه تن مدح تمامی
گاهی به زبانبازی و گاهی به نگاهی
ای دوست برو دست به دامان خدا زن
جز او نبود ما و تو را پشت و پناهی
از مهر خداوند کلامم بدرخشید
چون در دل شب های سیه پر تو ماهی
ما را مزن ای یار که در عرصه ی گیتی
جز شهرت دیرینه نداریم گناهی
مهرت به دل اندوختم و از تو گذشتم
امید تو هم بگذری از کینه، الهی
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
من هم شبی به خاطره تبدیل میشوم
خط میخورم زهستی و تعطیل میشوم
من هم شبی به خواب زمین میروم فرو
بر دوش خاک حامله تحمیل میشوم
من هم شبی قسم به خدا مثل قصهها
با فصل تلخ خاتمه تکمیل میشوم
قابیل مرگ، نعش مرا میکِشَد به دوش
کم کم شبیه قصه هاب یل میشوم
حک میکند غروب مرا شاعری به سنگ
از اشک و آه و خاطره تشکیل میشوم
یک شب شبیه شاپرکی میپرم ز خاک
در آسمان به آیینه تبدیل میشوم
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
ير خاكستر ذهنم باقي ست
آتشي سركش و سوزنده هنوز
يادگاري است ز عشقي سوزان
كه بودم گرم و فروزنده هنوز
عشقي آنگونه كه بنيان مرا
سوخت از ريشه و خاكستر كرد
غرق درحيرتم از اينكه چرا
مانده ام زنده هنوز
گاهگاهي كه دلم مي گيرد
پيش خودم مي گويم
آن كه جانم را سوخت
ياد مي آرد از اين بنده هنوز
سخت جاني را ببين
كه نمردم از هجر
مرگ صد بار به از
بي تو بودن باشد
گفتم از عشق تو من خواهم مرد
چون نمردم هستم
پيش چشمان تو شرمنده هنوز
گرچه از فرط غرور
بعد تو ليك پس از آنهمه سال
كس نديده به لبم خنده هنوز
گفته بودند كه از دل برود يار چو از ديده برفت
سالها هست كه از ديده من رفتي ليك
دلم از مهر تو آكنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ايام ورقها زده است
زير بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشكست
در خيالم اما
همچنان روز نخست
تويي آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردي و با دست تهي
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتشي عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر كه گورم بشكافند عيان مي بينند
زير خاكستر جسمم باقي است
آتش سركش و سوزنده هنوز
حميد مصدق
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
زدستم بر نمی خیزد که یکدم بی تو بنشینم
بجز رویت نمی خواهم که روی هیچکس بینم
ترا من دوست می دارم خلاف هرکه در عالم
اگر طعنه است در عقلم وگر رخنه است در دینم
من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم
که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم
تو همچون گل ز خندیدن لبت باهم نمی آید
رواداری که من بلبل چو بوتیمار بنشینم
بر آی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد
که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم
رقیب انگشت می خاید که سعدی چشم برهم نه
مترس ای باغبان از گل که می بینم نمی چینم
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
اشکِ گرم و آهِ سرد و رویِ زرد و سوزِ دل
حاصلِ عشقند و من این نکته می دانم چو شمع
با خیالش ،با نگاهش ، با فراقش ،با غمش
گاه گریان ، گاه سوزان ،گاه لرزانم چو شمع
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
صهبای من زیبای من ، سیمین تو را دلدار نیست
وز شعر او غمگین مشو ، کو در جهان بیدار نیست
گر عاشق و دلداده ای ، فارغ شو از عشقی چنین
کان یار شهر آشوب تو ، در عالم هشیار نیست
صهبای من غمگین مشو ، عشق از سر خود وارهان
کاندر سرای بی کسان ، سیمین تو را غمخوار نیست
سیمین تو را گویم سخن ، کاتش به دلها می زنی
دل را شکستن راحت و زیبنده ی اشعار نیست
با عشوه گردانی سخن ، هم فتنه در عالم کنی
بی پرده می گویم تو را ، این خود مگر آزار نیست؟
دشمن به جان خود شدی ، کز عشق او لرزان شدی
زیرا که عشقی اینچنین ، سودای هر بازار نیست
صهبا بیا میخانه ام ، گر راند از کوی وصال
چون رند تبریزی دلش ، بیگانه ی خمار نیست
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
مانند من آسیــمه سر و دربـدری نیست
بســـیـار برای تـو نـوشـتـم غـم خـود را
بســـیـار مرا نامه ،ولی نامه بری نیست
یک عمر قفس بست مسیر نفســــم را
حالا که دری هست مرا بال و پری نیست
حـالا کـه مـقـــدر شــده آرام بگـیـــــرم
سیـــلاب مرا بـرده و از مـن اثری نیست
بگـذار که درها هـمگـی بسـته بـمانـنـد
وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست
بگــذار تبـــر بـر کـــمــر شـــاخه بکـــوبد
وقتی که بهـار آمد و او را ثمــــری نیست
تلخ است مرا بودن و تلـخ است مرا عمر
در شهر به جز مــرگ متـاع دگری نیست
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )