دریا دل
دور از تو هر شب تا سحر گریان چو شمع محفلم
تا خود چه باشد حاصلی از گریه بی حاصلم ؟
چون سایه دور از روی تو افتاده ام در کوی تو
چشم امیدم سوی تو وای از امید باطلم
از بسکه با جان و دلم ای جان و دل آمیختی
چون نکهت از آغوش گل بوی تو خیزد از گلم
لبریز اشکم جام کو ؟ آن آب آتش فام کو ؟
و آن مایه آرام کو ؟
تا چاره سازد مشکلم
در کار عشقم یار دل آگاهم از اسرار دل
غافل نیم از کار دل وز کار دنیا غافلم
در عشق و مستی داده ام بود و نبود خویشتن
ای ساقی مستان بگو دیوانه ام یا غافلم
چون اشک می لرزد از موج گیسویی رهی
با آنکه در طوفان غم دریا دلم دریا دلم