هفتمين اثر از عجايب هفتگانه ي جهان ، فانوس دريايي اسكندريه و در واقع هشتمين اثر عجيب است. پيش از آنكه اين اثر ساخته شود ، ديوارهاي شهر بابل به عنوان دومين اثر شگفتي زاي جهان به شمار مي آمد. به هر حال برج روشنايي دهانه ي رود نيل كه 130 متر ارتفاع داشت ، در نظر مردم عهد باستان چنان كار فني استادانه و ماهرانه اي جلوه نمود كه بي درنگ ديوارهاي بابل را از فهرست هفتگانه ، حذف و برج را به عنوان آخرين و جوانترين عجايب هفتگانه ي دنيا وارد فهرست مذكور كردند. اين برج تا امروز بلندترين برج روشنايي ساخته شده در جهان باقي مانده است.
يك سال پس از آنكه اسكندر كبير مصر را تسخير كرد و در پايتخت قديمي مصر به نام « ممفيس » به عنوان فرعون مصر تاج بر سر نهاد ــ و اگر دقيقتر بگوييم ــ در 16 آوريل سال 331 پيش از ميلاد ، اين فرمانرواي جوان كه آن هنگام تازه 25 سال سن داشت ، طي مراسم جشن و سروري ، چهار گوشي به ابعاد 7×30 استاديوم (1253×5370 متر) را با قدم ، اندازه گيري كرد. پشت سر او يك روحاني در جاي قدمهاي او آرد جو ميپاشيد. غيبگويي گفته بود كه آرد جو ، التفات و كرامت خدايان را بر خواهد انگيخت و خواسته هاي شاه را متحقق خواهد كرد. زيرا در اينجا ، درست در غربي ترين نقطه ي دلتاي نيل ، قرار بود « اسكندريه » ، اولين بنيان شهري به نام اسكندر (كه بعدها بايد شهرهاي متعددي در خاور نزديك از پي آن ساخته ميشدند) تأسيس شود. شاه مقدوني ميخواست با تأسيس اسكندريه فرهنگ و اقتصاد يونان را در مصر رواج دهد. اين شهر بايد يك مركز تجارتي و بندر عمده و مهم ميشد.
نقشه هاي شهر جديد را اسكندر خود طرح ريزي كرده بود. او مكان ميدان اجتماعات و مركز تجارت را خود انتخاب كرد. او حتي تعداد و محل معبدها را معين كرد و مشخص نمود كه هر معبد بايد ويژه ي كدام خدا باشد. و بالاخره او دستور داده بود كه بر فراز يك صخره ي دريايي در كنار جزيره ي « فاروس » كه در جلوي شهر اسكندريه قرار گرفته بود ، يك برج روشنايي بسازند كه بزرگتر و بلندتر از تمام برجهاي دريايي باشد كه تا آن زمان ساخته شده بود.
اسكندريه آن شد كه شاه به هنگام تأسيس آن با خود عهد كرده بود: طي مدت كوتاهي اسكندريه تبديل به شهري شكوفا و پر رونق با 600000 تن جمعيت شد كه اكثر آنها از مهاجران يوناني ، مصريها و يهوديان بودند. اسكندريه مهمترين شهر در درياي مديترانه شد. اسكندر خود به ديدار « فانوس دريايي » نائل نشد. او در سال 323 پيش از ميلاد درگذشت ، و 23 سال بعد ساختمان برج آغاز شد.
ايجاد برج ، كار ساختماني عظيمي بود: بر زير بنايي به طول و عرض 30×30 متر ساختمان چهار گوشه اي با زاويه هاي قائم به ارتفاع 71 متر كه به سمت بالا ، قطر آن كمي كاهش مي يافت ، برافراشته شد. بر روي سكوي فوقاني دومين بخش برج قرار داشت كه ساختماني هشت گوشه به ارتفاع 34 متر بود. بر روي اين قسمت باز ساختماني استوانه اي قرار داشت كه در آن تأسيسات روشنايي استقرار يافته بود. بر فراز اين قسمت استوانه اي روي ستونهايي ، سقفي گنبدي شكل قرار داشت و در قسمت انتهايي برج بر بالاي گنبد مجسمه ي زئوس از ارتفاع 130 متري به دريا مينگريست.
قسمت زيرين برج به 14 طاق منحني كه همديگر را مي پوشانيد ، تقسيم ميشد. به دور ديوارهاي داخلي سطح شيب داري به طرف بالاي برج امتداد داشت. اين سطح داراي پهنايي بود كه روي آن دو حيوان باركش به راحتي ميتوانستند پهلوي هم بالا بروند. در ميان برج تونلي وجود داشت كه از زيرزمين تا اتاق تأسيسات روشنايي امتداد داشت. يك بالابر طنابي ميتوانست مواد و تجهيزات را تا بالاترين طبقه ي برج حمل كند.
نماي خارجي برج از سنگ مرمر سفيد بود. براي ساختمان برج حدود 800 تالنت (معادل 20800 كيلوگرم نقره) هزينه شده بود.
برج اسكندريه احتمالاً مانند تمام نشانه هاي دريانوردي آن زمان در ابتدا به عنوان يك برج دريانوردي براي استفاده در « روز » ساخته شده بود. كشتيها در آن دوران ، عصرها پيش از غروب آفتاب همه روزه بندري را مي يافتند و در آن پهلو ميگرفتند تا شبها بر روي آب نباشند.به هر حال بندر اسكندريه خارج از انتظار و خيلي سريع شكوفا و پر رفت و آمد شد. در بندر داخلي كه در دهانه ي رود نيل واقع ميشد ، غلات و انواع سبزي از دره ي پربار نيل تخليه ميشد ؛ در بندر رو به دريا كشتيهاي بزرگ با انواع نوشيدني از يونان ، ادويه از شرق ، فلز از اسپانيا و بسياري اجناس بازرگاني ديگر از تمام دنيا پهلو ميگرفتند و بارهاي خود را تخليه ميكردند. آنها مسافر هم با خود مي آوردند: دانشجوياني كه در دانشگاه پيشرفته و نوپاي اسكندريه ميخواستند به تحصيل نجوم و فلسفه بپردازند ؛ بيماراني كه سلامتي خود را از پزشكان معروف اهل اسكندريه طلب ميكردند ؛ سياستمداران و بازرگانان و نيز جهانگرداني كه ميخواستند شهر جديد كنار رود نيل را ببينند و آن را تحسين كنند ، نيز به آنجا مي آمدند. از اسكندريه در آن زمان بيش از هر چيز ديگر ، شيشه ، پاپيروس (نوعي الياف گياهي كه از آن كاغذ ميساختند) و كتان صادر ميشد.چون ترافيك و تردد كشتيها در بندر اسكندريه پر حجم و پر تراكم شد ، كشتيها مي بايست در شب نيز وارد بندر ميشدند و پهلو ميگرفتند و يا اينكه از بندر خارج و بادبان ميكشيدند. براي اين منظور يك تأسيسات روشنايي قوي در برج ايجاد شد كه در آن صمغ درخت و روغن سوزانيده ميشد. چوب ، گران بود و بايد وارد ميشد و فقط براي ساخت خانه و كشتي از آن استفاده ميشد. اين تأسيسات روشنايي ، نخستين تأسيسات هدايت نوري در تاريخ كشتيراني و دريانوردي بود. بنابراين برج اسكندريه به معناي واقعي نخستين « برج روشنايي » بود كه پديد آمد.نور ايجاد شده را آينه ي مقعري باز مي تاباند. گفته ميشود اين نور آنقدر قوي بوده است كه انسان ميتوانست آن را مثلاً « تا انتهاي جهان! » ببيند. اين نورافكن قوي نيز به همراه ساختمان عظيم برج ، يكي از دلايلي بوده است كه فانوس دريايي را بلافاصله پس از اتمام ساختمان آن در سال 279 پيش از ميلاد ، جزو عجايب هفتگانه ي جهان قرار داده است.
فانوس دريايي اسكندريه حدود 1000 سال در كشاكش جنگها سالم و دست نخورده باقي ماند ، سپس اين ساختمان هم به سرنوشت برخي از عجايب هفتگانه ي ديگر دچار شد: در سال 796 ميلادي اين برج در اثر زلزله در هم فرو ريخت. تلاشهاي اعراب براي بازسازي و نوسازي برج ، بيحاصل ماند. در سال 1477 ميلادي « كيت بي » يكي از سلاطين سلسله ي مماليك مصر بر روي زير بناي برج قلعه اي ساخت كه امروزه هنوز هم پابرجاست و نام سازنده ي خود را دارد.چون قبل از برج اسكندريه هنوز برج روشنايي به وجود نيامده بود و به همين دليل نيز نامي براي چنين ساختماني وجود نداشت ، اين برج به سادگي بر اساس محل ساختمان برج « فاروس » ناميده شد. اين نام بعدها در تمام زبانهايي كه ريشه ي لاتين داشتند به صورت واژه اي متداول در آمد. برج روشنايي به زبان لاتين Pharus ، به زبان ايتاليايي و اسپانيايي Faro ، به زبان فرانسوي Phare و به زبان پرتغالي Farol خوانده ميشود. بنابراين از هفتمين اثر عظيم و غول آساي عجايب هفتگانه جهان تنها يك « واژه » باقي مانده است.
در ادب فارسی شاعران بسیاری از تلمیح به آیینه اسکندر استفاده کرده اند.
مثلآ حافظ:
آیینه ی سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
یا
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر آینه سازد سکندری داند
به این دلیل که آن را وسیله ای برای دیدن تا انتهای جهان می دانستند. چیزی شبیه جام جهان نما یا جام جم - متعلق به جمشید- این را می توان از تاثیرات بیگانگان بر ادب فارسی دانست . و نشان می دهد وارد شدن فرهنگ اختصاص به عصر حاضر ندارد بلکه در گذشته هم همین گونه بود است. در زمان حال از خیلی از نوشته ها انتقاد می شود که چرا در آنها از کلمه پاشنه ی آشیل استفاده شده . ولی اگر دقیق تر شویم در می یابیم که این بیگانه پسندی ریشه در گذشته دارد .