اما پاسخ فردوسى به همه اين ناسزاگويى ها اين است:
چو فرزند باشد به آيين فر
گرامى به دل بر چه ماده چه نر
از فردوسى كه بگذريم در نگاه ديگر شاعران و اديبان بزرگ تصويرهاى كم و بيش منفى فراوان مى بينيم. خاقانى شروانى(4) يكى از منفى بافترين شاعران درباره زن است. عجيب است كه او در يك جا مادرش را مورد ستايش قرار مى دهد و ((حق دل مهربان)) او را نگاه مى دارد اما در جاى ديگر آرزو مى كند اى كاش مادرش نيز از مادر خود زاييده نمى شد.
چند بيتى از قصيده مدحيه او را در شإن مادرش مرور مى كنيم:
اى ريزه روزى تو بوده
از ريزش ريسمان مادر
خو كرده به تنگناى شروان
با تنگى آب و نان مادر
زير صدف كسى نرفته
جز آن خدا و آن مادر
اى باز سپيد چند باشى
محبوس به آشيان مادر
شرمت نايد كه چون كبوتر
روزى خورى از دهان مادر
تا كى چو مسيح بر تو نبيند
از بى پدرى نشان مادر
با اين همه هم نگاه مى دار
حق دل مهربان مادر
اما انديشه ناصحيح خاقانى كه رنگ و بوى عرب دوره جاهليت را دارد, از دختر چنان گريزان است كه اعراب بدوى از آمدن دختر خشمناك مى شدند. او از اينكه فرزندانش همه پسرند بى نهايت خرسند است و مى گويد دخترى كه برادرانى چنين داشته باشد عروس بهشت و بانوى كشور است اما جنس دختر را از هر چيز سزاوارتر, آغوش خاك است!
مرا چه نقصان كز جفت من نزاد اكنون
به چشم زخم هزاران پسر يكى دختر
كه دخترى كه از اين سان برادران دارد
عروس دهرش خوانند و بانوى كشور
اگر بميرد باشد بهشت را بانو
وگر بماند زيبد مسيح را خواهر
اگرچه هست بدينسان خداش مرگ دهاد
كه گور بهتر داماد ومرگ به اختر
مرا ز زادن دختر چه خرمى باشد
كه كاش مادر من هم نزادى از مادر
نيازى به گفتن ندارد كه اگر مادر شاعر نبود, خاقانى اى پا به عرصه هستى نمى گذاشت و شگفت است شاعر به كسى كه هستى اش از هستى اوست چنين اهانتى روا مى دارد.
خوب است جواب خاقانى را از زبان امير خسرو دهلوى(5) شاعر بزرگ پارسى گوى سرزمين هند بشنويم كه:
پدرم هم زمادر است آخر
مادرم نيز دختر است آخر
گر نه بر در صدف نقاب شدى
قطره آب باز آب شدى
دانه بى كشت كى به بار آيد
آسمان بى زمين چه كار آيد
بى پدر ممكن است شد معلوم
چون مسيحا زمريم معصوم
ليك بى مادر خجسته وجود
ولدى را نگفته كس مولود
در آثار سعدى(6) عنصر زن از دو جهت قابل مطالعه است. اول نگرش تغزلى و عاشقانه او كه بيشتر در غزلياتش نمود دارد و دوم نگرش اخلاقى و اجتماعى اش كه در بوستان و گلستان به چشم مى خورد.
در نگاه تغزلى و عاشقانه سعدى خود را در حد يك عاشق پاكباخته بر آستان معشوق نشان مى دهد و در مخاطب هر آنچه مى بيند لطف است و جمال و دلبرى و بى وفايى آميخته با حسن كه تمناى وصال را شديدتر مى كند:
چو تو آمدى مرا بس كه حديث خويش گفتم
چو تو ايستاده باشى ادب آنكه من بيفتم
تو اگر چنين لطيف از در بوستان در آيى
گل سرخ شرم دارد كه چرا همى شكفتم
چو به منتها رسد گل, برود قرار بلبل
همه خلق را خبر شد غم دل كه مى نهفتم
به اميد آن كه جايى قدمى نهاده باشى
همه خاكهاى شيراز به ديدگان برفتم
دو سه بامداد ديگر كه نسيم و گل برآيد
بتر از هزاردستان بكشد فراق جفتم
نشنيده اى كه فرهاد چگونه سنگ سفتى
نه چوسنگ آستانت كه به آب ديده سفتم
نه عجب شب درازم كه دو ديده باز باشد
به خيالت اى ستمگر عجب است اگر بخفتم
زهزار خون سعدى بحلند بندگانت
تو بگوى تا بريزند و بگو كه من نگفتم
البته اين يك مشت از صدها خروار است. كمتر غزل سعدى در هواى غير عاشقانه سروده شده است. ادعاى عارفانگى غزلياتى از اين دست ادعايى مردود است زيرا مثلا آنجا كه مى گويد: ((به خيالت اى ستمگر عجب است اگر بخفتم)) روشن است كه مخاطب او كيست؟
او در غزلهايش كشيدن بار جور يار را آسان و قابل تحمل مى داند:
چو مى توان به صبورى كشيد جور عدو
چرا صبور نباشم كه جور يار كشم
اما در گلستان كه يك كتاب اخلاقى و تربيتى است از دست زن بدخوى ناله سرمى دهد:
زن بد در سراى مرد نكو
هم در اين عالم است دوزخ او
زينهار از قرين بد زنهار!
و قنا ربنا عذاب النار
در نگرش اخلاقى و اجتماعى سعدى, زنى مطلوب است كه خوبروى و مستور و نيك خوى باشد:
دلارام باشد زن نيك خواه
وليكن زن بد خدايا پناه!
تهى پاى رفتن به از كفش تنگ
بلاى سفر به كه در خانه جنگ
به زندان قاضى گرفتار به
كه در خانه ديدن بر ابرو گره
زن خوب رخ رامش افزاى و بس
كه زن باشد از درد فريادرس
چو مستور باشد زن نيك خوى
به ديدار او در بهشت است شوى
سعدى در باب اخلاق زناشويى بيش از هر چيز متإثر از قرآن است كه محيط خانه را محيط آرامش و تسكين خاطر مى داند: ((و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم موده و رحمه ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون)). (و از نشانه هاى او اينكه همسرانى از جنس خود شما براى شما آفريد تا در كنار آنها آرامش يابيد و در ميانتان مودت و رحمت قرار داد. در اين نشانه هايى است براى گروهى كه تفكر مى كنند.)
سعدى در بوستان ((شاهد بازى)) را كه نشانه هوس بازى است مايه خانه خرابى مى داند و تشويق به ((زن گرفتن)) مى نمايد:
خرابت كند شاهد خانه كن
برو خانه آبادگردان به زن
نشايد هوس باختن با گلى
كه هر بامدادش بود بلبلى
چو خود را به هر مجلسى شمع كرد
تو ديگر چو پروانه گردش مگرد
فرمانبرى و اطاعت از شوى و پارسايى و امانتدارى از ويژگيهايى است كه سعدى براى يك زن خوب برمى شمرد:
زن خوب فرمانبر پارسا
كند مرد درويش را پادشا
ادامه دارد.

پى‏نوشت‏ها:
1 ـ شاعر حماسه سراى بزرگ ايرانى (و. 329 يا 330 ه$.ق ـ ف$ 411 يا 416 ه$.ق)
در ((فاز)) يا ((پاز)) طوس در دهه سوم قرن چهارم هجرى متولد شد. در سن 35 سالگى نظم شاهنامه را آغاز كرد و پس از 35 سال يعنى در 70 يا 71 سالگى آن را به پايان رسانيد. شاهنامه شامل سرگذشت پادشاهان سلسله هاى داستانى (پيشدادى و كيانى) و سلسله تاريخى ساسانى است.
2 ـ دكتر محمدعلى اسلامى ندوشن. آواها و ايماها, تهران 1370, ص26.
3 ـ همان, ص22.
4 ـ افضل الدين بديل (ابراهيم) بن نجيب الدين على شروانى, ملقب به حسان العجم شاعر مشهور, (و. حدود 520 ـ ف$ 582) تخلص وى در آغاز ((حقايقى)) بود ولى پس از معرفى به خدمت خاقان منوچهر به توسط ابوالعلإ استاد اخير او را خاقانى ناميد. در پايان عمر ميل به عزلت يافت و در تبريز ساكن شد و در همان شهر درگذشت.
5 ـ (و.پتيالى[ هند] 651 ـ ف$.دهلى 705 ه$.ق). اميرخسرو در دهلى رشد يافت و در ادبيات فارسى متبحر شد. در غزل پيرو سعدى بود و از الفاظ و معانى شاعران متصوف ايرانى استفاده مى كرد. خمسه اى فراهم آورده است شامل: مطلع الانوار, خسرو و شيرين, مجنون و ليلى, آينه اسكندرى, هشت بهشت.
6 ـ مشرف الدين مصلح بن عبدالله شيرازى, نويسنده و گوينده بزرگ قرن هفتم هجرى, در شيراز به كسب علم پرداخت و سپس به بغداد رفت و در مدرسه نظاميه به تحصيل مشغول شد. وى طبعى ناآرام داشت و به سير در آفاق و انفس متمايل بود. پس از سفرهاى طولانى به شام و حجاز و شمال آفريقا و آشنايى و مصاحبت با اقوام مختلف به شيراز برگشت و به تإليف شاهكارهاى خود دست يازيد. آثار به جامانده از او از اين قرار است. بوستان (سعدى نامه),گلستان و قصايد و غزليات و قطعات و ترجيع بندها و رباعيات و مقالاتى كه در كليات سعدى فراهم آمده است. عمده مهارت سعدى در غزل عاشقانه است. سعدى در شيراز درگذشت و آرامگاه او هم بدانجاست.