مجنون که بلند نام عشق است از معرفت تمام عشق است
گویند زعشق کن جدایی
این نیست طریق آشنایی
من قوت زعشق می پذیرم
گر میرد عشق من بمیرم
پرونده عشق شد سرشتم
بی عشق مباد سرنوشتم
آن دل که بود زعشق خالی
سیلاب غمش براد حالی
یا رب! به خدایی خدایت
وانگه به کمال پادشاییت
گر چه زشراب عشق مستم
عاشق تر از این کنم که هستم
با رب تو مرا به روی لیلی
هر لحظه بده زیاده میلی
از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر او درافزای
گر چه شده ام چو مویی از غم
یک موی نخواهم از سرش کم
عشقی که چنین به جای خود باد
چندان که بود یکی به صد باد!