این قبیل آثار با تجربه‌های نازلی که از رویه متعارف زندگی پدید آمده عمیقاً متفاوت است. در آثار هنری گروه نخست ما از خود درباره معنای اثر پرسشی نمی‌کنیم، در حالی که در گروه دوم دائماً این پرسش پیش کشیده می‌شود. این قبیل آثار به هیچ چیز در زندگی روزمره ما شباهت ندارد و تنها به رؤیاهای ما می‌ماند. چنان این قبیل آثار در مه غلیظی پنهانند که گاهی ما را به این وسوسه می‌اندازند که بگوییم: بی‌معنی‌ست.
با مطالعه آراء یونگ به این نتیجه می‌رسیم که تجربه‌های شهودی هنرمند را باید به موازات تجربه‌های آگاهانه اتو جدی گرفت. هرچند فهم این جهان «دیده‌ورانه» دشوار است، اما ناممکن به نظر نمی‌رسد. فهم چنین جهانی جز از راه تأویل امکان‌پذیر نیست؛ به گفته «ویلهلم دیلتای» روش علوم فرهنگی مبتنی بر فهم است و تأویل بهترین روش فهم می‌باشد و آن عبارت است از رسیدن به باطن اثر هنری.

یونگ همچنین عقیده دارد که جهان شهودی هنرمند جهانی فردی و شخصی نیست که کشف آن تنها برای روانشناس جذاب باشد، بلکه جهانی است که نزد همه ما مشترک است. اثر هنرمند از منبعی صرفاً شخصی نشأت نمی‌پذیرد بلکه مانند رؤیا خبر از ناخودآگاهی جمعی ما می‌دهد. اگر فاوست می‌تواند خود را به دو بخش تقسیم کند، هم سیاهی و شر را برگزیند و هم سپیدی و خیر را، به این دلیل است که شخصیت فاوست، زادة صرف وجود شخصی گوته نیست، بلکه از جنبه بی‌خبری وجود گوته می‌آید. چنین است که برای فهم اثر هنری باید این امکان را فراهم آوریم که اثر هنری ما را در برگیرد؛ یا به عبارتی مستغرق در آن اثر شویم؛ بدانسان که هنرمند نیز چنین رخصتی و فرصتی را برای خود رقم زده است. ما هرگز با نگاهی جزم‌گرایانه نمی‌توانیم کرانه‌های ژرف آثار هنری را فهم کنیم.

چنین است که با الهام از آنچه یونگ در خصوص ناخودآگاهی جمعی و نسبت آن با اثر هنری ابراز می‌دارد، می‌توان نتیجه گرفت که بررسی زبان نمادین اثر، شاه کلید کشف ناخودآگاهی جمعی است.

یونگ در نقد آراء فروید به صراحت ابراز می‌دارد که او می‌پنداشت که با تفحص در زندگی شخصی هنرمند می‌توانیم کلید رازگشای اثر هنری مورد نظر را بیابیم. حال آن که اثر هنری، یگانه وسیله‌ای نیست تا به کارکرد روان فردی هنرمند آگاهی یابیم. دیده‌وری هنرمند، حاصل تخیل قدرتمندانه او نیست، بلکه از تجربه‌ای ازلی پدید می‌آید که زمان آن بسیار فراتر از محدوده زندگی یک فرد است. این تجربه ازلی از راه ناخودآگاه جمعی منتقل می‌شود. یعنی همان انتظام و آرایش روانی خاصی که با نیروی وراثت نسل‌ها شکل گرفته و به ما رسیده و پس از ما هم به نسل‌ها و عصرهای دیگر خواهد رسید.

به هرحال از زاویه نگاه یونگ، اسطوره‌ها، افسانه‌های کودکان، قصه‌های عامیانه، حکایت‌های اخلاقی، ماجراهای قهرمانی و غیره، همه و همه در ناب‌ترین و خالص‌ترین گونه ممکن تجلی ناخودآگاه جمعی ما به شمار می‌رود.

به طور کلی یونگ معتقد است که:
ما در عالم هنر، با کهن‌الگوها (پیش‌الگوها) مواجه هستیم. الگوهایی نهادینه شده در لایه‌های بسیار ژرف وجود که نسل اندر نسل به ما رسیده و در بین همة انسان‌ها مشترک است. این الگوهای ازلی در هنر و اسطوره جلوه‌گر می‌شوند.

پس با نگاه به آراء یونگ و متفکرانی چون او می‌توان گفت که:
اسطوره، رؤیای همگانی است و رؤیا اسطوره‌ای فردی است. در واقع اسطوره، همان رؤیایی است که یک نسل در وسعت تاریخ خود دیده و در عرصه فرهنگ آن نسل جلوه‌گر شده است؛ و رؤیا، اسطوره‌ای است که به خوبی فشرده و کم‌دامنه شده است تا بتواند در تنگنای نهاد هر انسانی جای بگیرد.

رؤیا و اسطوره در سرشت و ساختار با هم خویشاوندی ِخوشایندی دارند. تنها تفاوت رؤیا و اسطوره در «کار – ویژه» function آن دو است؛ زیرا خاستگاهشان باهم بسیار متفاوت است. اسطوره، از ناخودآگاهی ملی و جهانی برمی‌خیزد و رؤیا، از ناخودآگاهی فردی. از آنجا که زبان ناخودآگاهی نمادین است، پس هم اسطوره و هم رؤیا- به هر انگیزه‌ای – در جوشش و پویش خود، زبان نماد را به کار می‌بندند. پس بی‌سبب نیست که برای شناخت این دو باید زبان نماد را دانست.





منبع: / سایت / باشگاه اندیشه
نویسنده : علیرضا باوندیان