سومين طايفه شيخيه آذربايجان ، خاندان احقاقى است . بزرگ اين خاندان ميرزا محمد باقر اسكويى (1230 - 1301ق .) مى باشد كه از مراجع فقه و داراى رساله عمليه بود. او شاگرد ميرزا حسن مشهور به گوهر (م . 1266 ق .) از شاگردان شيخ احمد احسائى و سيد كاظم رشتى ، بوده است . فرزند ميرزا محمد باقر، ميرزا موسى احقاقى (1279 - 1364 ق .) نيز از علما و مراجع بزرگ شيخيه است . او كتابى تحت عنوان احقاق الحق نگاشت و در آن عقايد شيخيه را به تفصيل بيان نمود. پس از اين تاريخ ، او و خاندانش به احقاقى مشهور شدند. در اين كتاب برخى آراى شيخيه كرمان و محمد كريم خان مورد انتقاد و ابطال قرار گرفته است .(235) از جمله فرزندان ميرزا موسى احقاقى ، ميرزا على ، ميرزا حسن و ميرزا محمد باقر هستند كه از علماى بزرگ شيخيه بودند. هم اينكه مركز اين گروه كشور كويت است و رياست آن را ميرزا حسن احقاقى بر عهده دارد كه مرجع فقهى شيخيه آذربايجان و اسكو مى باشد.(236)
شيخيه كرمان و آذربايجان در اعتقادات خود را پيرو آراى شيخ احمد احسايى و سيد كاظم رشتى مى دانند اما در فروغ دين و اعمال با يكديگر اختلاف نظر دارند. كرمانى ها از شيوه اخبارى گرى پيروى مى كنند و به تقليد از مراجع اعتقاد ندارند، امام شيخيه آذربايجان به اجتهاد و تقليد معتقدند و از مراجع تقليد خودشان پيروى مى كنند، البته در عقايد نيز شيخيه آذربايجان برخلاف شيخيه كرمان ، خود نيز به اجتهاد مى پردازند و آراى شيخ احمد و سيد كاظم را بر اساس تلقى خويش از احاديث تفسير مى كنند.
از ديگر اختلافات كرمانى ها و آذربايجانى ها مساءله ركن رابع است . شيخيه كرمان اصول دين را چهار اصل توحيد. نبوت ، امامت و ركن رابع مى دانند. مراد آنها از ركن رابع ، شيعه كامل است كه واسطه ميان شيعيان و امام غايب مى باشد.(237) اما شيخيه آذربايجان به شدت منكر اعتقاد به ركن رابع هستند.(238) و اصول دين را پنج اصل توحيد، نبوت ، معاد، عدل و امامت مى دانند. آنان چنين استدلال مى كنند كه شيخ احمد احسائى در ابتداى رساله حيوة النفس و سيد كاظم رشتى در رساله اصول عقايد، اصول دين را پنج اصل مذكور مى دانند و در هيچ يك از كتب و رسائل اين دو نفر نامى از ركن رابع برده نشده است .(239)
چكيده
1 - به پيروان شيخ احمد احسائى شيخيه گفته مى شود. او علاوه بر فقه و اصول و حديث در علوم رياضى و طب و نجوم و... هم مطالعاتى داشته است و به واسطه برخى از ديدگاههايش از سوى عده اى از علما با وى مخالفت شد و حتى مورد تكفير قرار گرفت .
2 - از مهمترين آثار او جوامع الكلم و شرح زيارة جامعه كبيره و حياة النفس ‍ فى حظير القدس مى باشد.
3 - مبناى اصلى احسائى در كسب معارف اين است كه همه علوم و معارف در نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و اهل بيت (عليه السلام ) مى باشد و تنها راه كشف معارف توسل به آنان است و عقل مستقلا قادر به درك حقايق نيست . معروفترين راءى او درباره كيفيت معاد جسمانى است . او اصل معاد جسمانى را كه مورد تاءكيد آيات و روايات است با تفسير خاصى از جسم مى پذيرد. اين راءى او با مخالفتهايى روبرو شده است .
5 - عقيده احسائى درباره امامان معصوم سبب شده برخى او را در زمره غاليان به شمار آورند. او معصومين (عليه السلام ) را واسطه فيض الهى مى داند كه به اذن الهى موجودات را آفريده اند. او اين نقش را بر اساس علل اربعه ارسطو توضيح مى دهد.
6 - از شاگردان احسائى كه پس از او آثارى را از خود به جاى گذارده ، سيد كاظم رشتى است كه به عقيده برخى منشاء اكثر آراى نادرست شيخيه اوست .
7 - يكى از شاگردان سيد كاظم ، ميرزا على محمد ملقب به باب بود كه ادعاى بابيت و سپس نبوت نمود.
8 - در آذربايجان سه طايفه به تبليغ آراى احسائى پرداختند. خانواده حجة السلام اولى از آنهاست . خانواده ثقة السلام دومين و خاندان احقاقى سومين آنهاست .
9 - شاخه ديگر شيخيه مربوط به كرمان است ، كه شيوه اخبارى گرى داشتند و اختلافاتى هم با شيخيه آذربايجان دارند.
پرسش :
1 - فرقه شيخيه توسط چه كسى و چگونه پيدا شد؟
2 - مبانى اصلى اين فرقه چيست و چرا رهبر آن تكفير شد؟
3 - تفاوتهاى شيخيه كرمان و آذربايجان چيست ؟
18 - بابيه و بهائيه
بابيه
بنيان گذار فرقه بابيه سيد على محمد شيرازى است . از آنجا كه او در ابتداى دعوتش مدعى بابيت امام دوازدهم شيعه بود و خود را طريق ارتباط با امام زمان مى دانست ، ملقب به ((باب ))گرديد و پيروانش((بابيه ))ناميده شدند. سيد على محمد در سال 1235ق . در شيراز به دنيا آمد. در كودكى به مكتب شيخ عابد رفت و خواندن و نوشتن آموخت . شيخ عابد از شاگردان شيخ احمد احسائى (بنيان گذار شيخيه ) و شاگردش سيد كاظم رشتى بود و لذا سيد على محمد از همان دوران با شيخيه آشنا شد، به طورى كه چون سيد على محمد در سن حدود نوزده سالگى به كربلا رفت در درس سيد كاظم رشتى حاضر شد. در همين درس بود كه با مسائل عرفانى و تفسير و تاءويل آيات و احاديث و مسائل فقهى به روش شيخيه آشنا شد. قبل از رفتن به كربلا، مدتى در بوشهر اقامت كرد و در آنجا به((رياضت كشى ))پرداخت . نقل شده است كه در هواى گرم بوشهر بر بام خانه رو به خورشيد اورادى مى خواند. پس از درگذشت سيد كاظم رشتى تا مريدان و شاگردان وى جانشينى براى او مى جستند كه مصداق ((شيعه كامل ))يا ((ركن رابع ))شيخيه باشد. در اين باره ميان چند تن از شاگردان رقابت افتاد و سيد على محمد نيز در اين رقابت شركت كرد، بلكه پاى از جانشينى سيد رشتى فراتر نهاد و خود را باب امام دوازدهم شيعيان يا ((ذكر))او، يعنى واسطه ميان امام و مردم ، شمرد. هجده تن از شاگردان سيد كاظم رشتى كه همگى شيخى مذهب بودند (و بعدها سيد على محمد آنها را حروف حى : ح = 10، ناميد) از او پيروى كردند.
على محمد در آغاز امر بخشهايى از قرآن را با روشى كه از مكتب شيخيه آموخته بود تاءويل كرد و تصريح كرد كه از سوى امام زمان (عج ) ماءمور به ارشاد مردم است . سپس مسافرتهايى به مكه و بوشهر كرد و دعوت خود را آشكارا تبليغ كرد. يارانش نيز در نقاط ديگر به تبليغ ادعاهاى على محمد پرداختند. پس از مدتى كه گروههايى به او گرويدند، ادعاى خود را تغيير داد و از مهدويت سخن گفت و خود را مهدى موعود معرفى كرد و پس از آن ادعاى نبوت و رسالت خويش را مطرح كرد و مدعى شد كه دين اسلام فسخ شده است و خداوند دين جديدى همراه با كتاب آسمانى تازه به نام ((بيان ))را بر او نازل كرده است . على محمد در كتاب بيان خود را برتر از همه پيامبران دانسته و خود را مظهر نفس پروردگار پنداشته است .
در زمانى كه على محمد هنوز از ادعاى بابيت امام زمان (عليه السلام ) فراتر نرفته بود به دستور والى فارس در سال 1261 ق . دستگير و به شيراز فرستاده شد و پس از آن و پس از آنكه در مناظره با علماى شيعه شكست خورد اظهار ندامت كرد و در حضور مردم گفت : ((لعنت خدا بر كسى كه مرا وكيل امام غائب بداند. لعنت خدا بر كسى كه مرا باب امام بداند)). پس از اين واقعه شش ماه در خانه پدرى خود تحت نظر بود و از آنجا به اصفهان و سپس به قلعه ماكو تبعيد شد. در همين قلعه با مريدانش مكاتبه داشت و از اينكه مى شنيد آنان در كار تبليغ دعاوى او مى كوشند به شوق افتاد و كتاب بيان را رد همان قلعه نوشت . دولت محمد شاه قاجار براى آنكه پيوند او را با مريدانش قطع كند در سال 1264 ق . وى را از قلعه ماكو به قلعه چهريق در نزديكى اروميه منتقل كرد. پس از چندى او را به تبريز بردند و در حضور چند تن از علما محاكمه شد. على محمد در آن مجلس آشكارا از مهدويت خود سخن گفت و ((بابيت امام زمان ))را كه پيش از آن ادعا كرده بود به ((بابيت علم خداوند))تاءويل كرد. على محمد در مجالس علما نتوانست ادعاى خود را اثبات كند و چون از او درباره برخى مسائل دينى پرسيدند، از پاسخ فرو ماند و جملات ساده عربى را غلط خواند. در نتيجه وى را چوب زده تنبيه نمودند و او از دعاوى خويش تبرى جست و توبه نامه نوشت . اما اين توبه نيز مانند توبه قبلى او واقعى نبود، از اين رو پس از مدتى ادعاى پيامبرى كرد.
پس از مرگ محمد شاه قاجار در سال 1264 ق . مريدان على محمد، آشوبهايى در كشور پديد آوردند و در مناطقى به قتل و غارت مردم پرداختند. در اين زمان ميرزا تقى خان اميركبير - صد اعظم ناصرالدين شاه - تصميم به قتل على محمد و فرو نشاندن فتنه بابيه گرفت . براى اين كار از علما فتوا خواست . برخى علما به دليل دعاوى مختلف و متضاد او و رفتار جنون آميزش شبه خبط دماغ را مطرح كردند و از صدور حكم اعدام او خوددارى كردند. اما برخى ديگر على محمد را مردى دروغگو و رياست طلب مى شمردند و از اين رو حكم به قتل او دادند. على محمد همراه يكى از پيروانش در 27 شعبان 1266 در تبريز تيرباران شد.
همان طور كه ديديم سيد على محمد آرا و عقايد متناقصى ابراز داشته است اما از كتاب بيان كه آن را كتاب آسمانى خويش مى دانست ، برمى آيد كه خود را برتر از همه انبياى الهى و مظهر نفس پروردگار مى پنداشته است و عقيده داشت كه با ظهورش آيين اسلام منسوخ و قيامت موعود در قرآن ، به پا شده است . على محمد خود را مبشر ظهور بعدى شمرده و او را ((من يظهره الله ))(كسى كه خدا او را آشكار مى كند) خوانده است و در ايمان پيروانش بدو تاءكيد فراوان دارد. او نسبت به كسانى كه آيين او را نپذيرفتند خشونت بسيارى را سفارش كرده است و از جمله وظايف فرمانرواى بابى را اين مى داند كه نبايد جز بابيها كسى را بر روى زمين باقى بگذارد. باز دستور مى دهد غير از كتابهاى با بيان همه كتابهاى ديگر بايد محو و نابود شوند و پيروانش نبايد جز كتاب بيان و كتابهاى ديگر با بيان ، كتاب ديگرى را بياموزند.
بهائيه
فرقه بهائيه ، منشعب از فرقه بابيه است . بنيان گذار آيين بهائيت ، ميرزا حسينعلى نورى معروف به بهاءالله است ، و اين آيين نيز نام خود را از همين لقب برگرفته است . پدرش از منشيان عهد محمد شاه قاجار و مورد توجه قائم مقام فراهانى بود و بعد از قتل قائم مقام از مناصب خود بركنار شد و به شهر نور رفت . ميرزا حسينعلى در 1233 در تهران به دنيا آمد و آموزشهاى مقدماتى ادب فارسى و عربى را زير نظر پدر و معلمان و مربيان گذراند. پس ‍ از ادعاى بابيت توسط سيد على محمد شيرازى در شمار نخستين گروندگان به باب درآمد و از فعال ترين افراد بابى شد و به ترويج بابيگرى ، بويژه در نور و مازندران پرداخت . برخى از برادرانش از جمله برادر كوچكترش ميرزا يحيى معروف به ((صبح ازل ))نيز بر اثر تبليغ او به اين مرام پيوستند.
پس از اعدام على محمد باب به دستور امير كبير، ميرزا يحيى ادعاى جانشينى باب را كرد. ظاهرا يحيى نامه هايى براى على محمد باب نوشت و فعاليتهاى پيروان باب را توضيح داد. على محمد باب در پاسخ به اين نامه ها وصيت نامه اى براى يحيى فرستاد و او را وصى و جانشين خود اعلام كرد. برخى برخى گفته اند اين نامه ها توسط ميرزا حسينعلى و به امضاى ميرزا يحيى بوده است و حسينعلى اين كار و نيز معرفى يحيى به عنوان جانشينى باب را براى محفوظ ماندن خود از تعرض مردم انجام داده است و على محمد در پاسخ به نامه ها ميرزا يحيى را وصى خود ندانسته بلكه به او توصيه كرده كه در سايه برادر بزرگتر خويش حسينعلى قرار گيرد. در هر حال ، پس از باب عموم بابيه به جانشينى ميرزا يحيى معروف به صبح ازل معتقد شدند و چون در آن زمان يحيى بيش از نوزده سال نداشت ، ميرزا حسينعلى زمام كارها را در دست گرفت .
امير كبير براى فرونشاندن فتنه با بيان از ميرزا حسينعلى خواست تا ايران را به قصد كربلا ترك كند، و او در شعبان 1267 به كربلا رفت ؛ اما چند ماه بعد، پس از بركنارى و قتل اميركبير در ربيع الاول 1268 و صدارت يافتن ميرزا آقاخان نورى ، به دعوت و توصيه شخص اخير به تهران بازگشت . در همين سال تيراندازى با بيان به ناصرالدين شاه پيش آمد و بار ديگر به دستگيرى و اعدام بابيها انجاميد، و چون شواهدى براى نقش حسينعلى در طراحى اين سوء قصد وجود داشت ، او را دستگير كردند.اما حسينعلى به سفارت روس ‍ پناه برد و شخص سفير از او حمايت كرد. سرانجام با توافق دولت ايران و سفير روس ، ميرزا حسينعلى به بغداد منتقل شد و بدين ترتيب بهاء الله با حمايت دولت روس از مرگ نجات يافت . او پس از رسيدن به بغداد نامه اى به سفير روس نگاشت و از وى و دولت روس براى اين حمايت قدردانى كرد. در بغداد كنسول دولت انگلستان و نيز نماينده دولت فرانسه با بهاء الله ملاقات كردند و حمايت دولتهاى خويش را به او ابلاغ كردند و حتى تابعيت انگلستان و فرانسه را نيز پيشنهاد نمودند. والى بغداد نيز با حسينعلى بابيان با احترام رفتار كرد و حتى براى ايشان مقررى نيز تعيين شد. ميرزا يحيى كه عموم بابيان او را جانشين بلامنازع باب مى دانستند، با لباس درويشى مخفيانه به بغداد رفت و چهار ماه زودتر از بهاء الله به بغداد رسيد. در اين هنگام بغداد و كربلا نجف مركز اصلى فعاليتهاى بابيان شد و روز به روز بر جمعيت ايشان افزوده مى شد. در اين زمان برخى از بابيان ادعاى مقام ((من يظهر اللهى ))راساز كردند. مى دانيم كه على محمد باب به ظهور فرد ديگرى پس از خود بشارت داده بود و او را ((من يظهر الله ))ناميده بود و از بابيان خواسته بود به او ايمان بياورند. البته از تعبيرات وى برمى آيد كه زمان تقريبى ظهور فرد بعدى را دو هزار سال بعد مى دانسته است ، بويژه آنكه ظهور آن موعود را به منزله فسخ كتاب بيان خويش مى دانسته است . اما شمارى از سران بابيه به اين موضوع اهميت ندادند و خود را ((من يظهره الله ))يا ((موعود بيان ))دانستند. گفته شده كه فقط در بغداد بيست و پنج نفر اين مقام را ادعا كردند كه بيشتر اين مدعيان با طراحى حسينعلى و همكارى يحيى يا كشته شدند يا از ادعاى خود دست برداشتند. آدمكشى هايى كه در ميان بابيان رواج داشت و همچنين دزديدن اموال زائران اماكن مقدسه در عراق و نيز منازعات ميان بابيان و مسلمانان باعث شكايت مردم عراق و بويژه زائران ايرانى گرديد و دولت ايران از دولت عثمانى خواست تا بابيها را از بغداد و عراق اخراج كند. بدين ترتيب در اوايل سال 1280 ق . فرقه بابيه از بغداد به استانبول و بعد از چهار ماه به ادرنه منتقل شدند در اين زمان ميرزا حسينعلى مقام ((من يظهر اللهى ))را براى خود ادعا كرد و از همين جا نزاع اصلى و جدايى و افتراق در ميان بابيان آغاز شد. بابيهايى كه ادعاى او را نپذيرفتند و بر جانشينى ميرزا يحيى (صبح ازل ) باقى ماندند، ازلى نام گرفتند و پذيرندگان ادعاى ميرزا حسينعلى (بهاءالله ) بهائى خوانده شدند. ميرزا حسينعلى با ارسال نوشته هاى خود به اطراف و اكناف رسما بابيان را به پذيرش آيين جديد فرا خواند و ديرى نگذشت كه بيشتر آنان به آيين جديد فرا خواند و ديرى نگذشت كه بيشتر آنان به آيين جديد ايمان آوردند. منازعات ازليه و بهائيه در ادرنه شدت گرفت و اهانت و تهمت و افترا و كشتار رواج يافت و هر يك از دو طرف بسيارى از اسرار يكديگر را باز گفتند. بهاء الله در كتابى به نام بديع ، و صايت و جانشينى صباح ازل را انكار كرد و به افشاگرى اعمال و رفتار او و ناسزاگويى به او و پيروانش پرداخت . در برابر، عزيه خواهر آن دو در كتاب تنبيه النائمين كارهاى بهاء الله را افشا كرد و يك بار نيز او را به مباهله فرا خواند. نقل شده است كه در اين ميان صبح ازل برادرش بهاء الله را مسموم كرد و بر اثر همين مسموميت بهاء الله تا پايان عمر به رعشه دست مبتلا بود. سرانجام حكومت عثمانى براى پايان دادن به اين درگيريها بهاء الله و پيروانش را به عكا در فلسطين و صبح ازل را به قبرس تبعيد كرد، اما دشمنى ميان دو گروه ادامه يافت . بهاء الله مدت نه سال در قلعه اى در عكا تحت نظر بود و پانزده سال بقيه عمر خويش را نيز در همان شهر گذراند و در هفتاد و پنج سالگى در 1308 ق . در شهر حيفا از دنيا رفت .
ميرزا حسينعلى پس از اعلام ((من يظهره اللهى ))خويش ، به فرستادن نامه (الواح ) براى سلاطين و رهبران دينى و سياسى جهان اقدام كرد و ادعاهاى گوناگون خود را مطرح ساخت . بارزترين مقام ادعايى او ربوبيت و الوهيت بود. او خود را خداى خدايان ، آفريدگار جهان ، كسى كه ((لم يلد و لم يولد))است ، خداى تنهاى زندانى ، معبود حقيقى ، رب ما يرى و ما لا يرى ناميد. پيروانش نيز پس از مرگ او همين ادعاها را درباره اش ترويج كردند، و در نتيجه پيروانش نيز خدايى او را باور كردند و قبر او را قبله خويش گرفتند.
گذشته از ادعاى ربوبيت ، او شريعت جديد آورد و كتاب اقدس را نگاشت كه بهائيان آن را ((ناسخ جميع صحائف ))و ((مرجع تمام احكام و اوامر و نواهى ))مى شمارند. بابيهايى كه از قبول ادعاى او امتناع كردند، يكى از انتقاداتشان همين شريعت آورى او بود، از اين رو كه به اعتقاد آنان ، نسخ كتاب بيان نمى توانست در فاصله بسيار كوتاهى روى دهد. بويژه آنكه احكام بيان و اقدس هيچ مشابهتى با يكديگر ندارند؛ اساس بابيت ، از بين بردن همه كتابهاى غير بابى و قتل عام مخالفان بود، در حالى كه اساس ‍ بهائيت ، ((راءفت كبرى و رحمت عظمى و الفت با جميع ملل ))بود. با اين حال ميرزا حسينعلى در برخى جاها منكر نسخ بيان شد.
مهم ترين برهان او بر حقانيت ادعايش ، مانند سيد باب ، سرعت نگارش و زيبايى خط بود. نقل شده كه در هر شبانه روز يك جلد كتاب مى نوشت . بسيارى از اين نوشته ها بعدها به دستور ميرزا حسينعلى نابود شد. نوشته هاى باقيمانده او نيز مملو از اغلاط املايى ، انشايى ، نحوى و غير آن بود. مهمترين كتاب بهاء الله ايقان بود كه در اثبات قائميت سيد على محمد باب در آخرين سالهاى اقامت در بغداد نگاشت .