-
پيشينه تحقيق
اسلام و مدرنيته
هر چه پنجره فرهنگ ها و اديان بر روي يكديگر گشودهتر باشد بيشتر معلوم ميشود كه گمشده حقيقي همه بشريت، يكي است و اگر اين گفتگوها در سطح جهاني، فعالتر ميبود امروز شايد بشريت مجبور نبود كه بيش از زبان، از دست ها و سلاح هايش استفاده كند. اميدوارم كه گفتگوهاي آكادميك ميان جهان اسلام و مسيحيت ادامه يابد و نقاط اشتراك و نيز نقاط تفاوت، واضح و مستدّل شود، نقاط مشترك، ما را به يكديگر نزديكتر ميكند و نقاط اختلاف نظر هم چيزي از دوستي ما كم نخواهد كرد بلكه راه تفكر و دغدغه جستجو را بيشتر باز خواهد كرد. در اين دو جلسه خواهم كوشيد چهار نكته را به بحث بگذارم. يكي ابهام در مفهوم مدرنيزم است. زيرا مشكل نخست، تعريف مدرنيزم است. نكته ديگر، وضعيت دوگانه ما در برابر مدرنيته است كه پاسخ \\"آري و نه\\" به آن ميدهيم نه پاسخ \\"آري يا نه\\".
در دو عنوان ديگر بحث، به اپيستمولوژي مدرنيته و نسبت انسان و خدا در مدرنيته خواهم پرداخت و اميدوارم در فرصت پاسخ به سوالاتاساتيد و دانشجويان عزيز، اگر ابهامي در عرائض من بدليل كمبود فرصت، باقي ماند برطرف شود و در هر حال آماده هستم تا نكات تازهاي از شما دوستان بياموزم. من بحث را با پرسشي تاريخي از ابهام مفهوم مدرنيزم آغاز ميكنم؛
1 ـ گزارش تاريخي: ابهام در مدرنيزم و پست مدرنيزم
مدرنيته را از جهت ابهام و كشدار بودن به آكاردئوني تشبيه كردهاند كه بلند و كوتاه ميشود و با آن موزيكهاي متنوع ميتوان نواخت. اين كلمه برچسبي است كه بر امور متعدد و گاه متناقض زده ميشود. و اگر در غرب مسيحي، ابهامي را رفع ميكند، در شرق اسلامي، ابهاماتي ميآفريند.
براستي امر مدرن از غيرمدرن، با چه چيز، تفكيك ميشود؟! آيا با زمان خاص و دقيق تاريخي؟! آيا با فيلسوف، متكلم يا هنرمند خاصي؟! آيا با سرزمين ويژهاي؟! مدرنيته آيا در قرن 14 و 15 با رنسانس و بازتوليد اومانيزم باستاني در ايتاليا آغاز شده و يك پديده در عرصه ادبيات، هنر، مجسمهسازي و نقاشي است؟! آيا در قرن 16 و با رفرماسيون مذهبي و پروتستانيزم و جنبش نفي كليساي كاتوليك روم در آلمان و انگليس، در گرفته است؟! آيا در قرن 17 و اوايل قرن 18 با نظريات دكارت، كانت، هاب ز، لاك، گاليله و نيوتن، هويت يافته؟! يا اواخر قرن 18 و قرن 19 با انقلاب صنعتي و پيدايش كارخانهها و صنايع جديد و شهرنشيني و... در اروپا پديد آمده است؟! و يا با نظريههاي سياسي جمهوري خواهانه فرانسه و آمريكا؟! آيا رئاليسم گوستاوكوربه، سمبل نقاشي مدرنيستي است يا امپرسيونيسم كلودمونه يا اكسپرسيونيزم تجريدي پولاك؟! آيا ادبيات مدرنيستي، نوع روايت ويرجينياولف و جيمزجويس است يا ارنست همينگوي؟! آيا موسيقي مدرن، صداهاي غيرهموزن آرنولد شوئنبرگ است يا آثار استراوينسكي؟! آيا معماري مدرن، آثار لوكوربوزيه است يا والتر گروپيوس؟! آيا مدارا وتولرانس، مظهر مذهب مدرن است و در قرن 16 كه قرن اصلاح مذهب است، آيا مدارا بيشتر شده است؟! و مذهب مدرن، كداميك از مذاهب پديد آمده در قرن 16 اروپاست؟! و خروج از ولايت كليسا با كدام مقصد اصلي و ايجابي صورت گرفت؟!
معرفتشناسي مدرن، معرفتشناسي استقرائي بيكني (Induetion) است يا شناخت قياسي (Deduction)دكارتي؟! آيا تجربهگرائي كلاسيك انگليسي و نگاه خشك پوزيتيويستي به عالم و آدم، يا نگاه رمانتيك به انسان و جهان، كداميك مدرن است؟! دستگاه شناخت لاك يا بار كلي؟! هيوم يا اسپينوزا؟! و يا روش انتقادي كانت؟! كدام اپيستمولوژي، مدرنتر است؟! آيا شكاكيت و نسبي گرايي جديد فرانسوي يا اصالت تجربه انگليسي، يا ايدهآليسم آلماني يا پراگماتيزم آمريكايي كدام فرزند اصلي مدرنيزماند؟! مدرنيته، منادي امكان شناخت صد در صد است يا امتناع صد در صد شناخت؟!
در برجستهترين مكاتب اجتماعي جديد غرب، فاشيزم، استالينيزم و ليبراليزم، كدام مدرن ترند؟! اين هر سه، محصول مدرنيتهاند و اتفاقاً هر سه با شمائل امپرياليستي در قرن بيستم به سروقت جهان اسلام آمدهاند و ما هر سه را تجربه كردهايم. در فلسفه سياسي، آيا تمركز قدرت هاب ز، \\"دولت مدرن\\" است يا تكثّر قدرت و تفكيك قواي منتسكيو؟! آيا قرارداد اجتماعي روسو يا ليبراليزم جان لاك و يا سوسياليزم ماركس، كدام مدرناند؟! يوتوپيا يا ضدّ يوتوپيا؟ ايدئولوژي يا نفي ايدئولوژي؟! دمكراسي يا توتاليتريزم؟ سرمايهداري بازار آزاد يا سرمايهداري دولتي؟! كاپيتاليزم يا سوسياليزم؟! اصالت فرد يا جمع؟! برابري خواهي يا نفي عدالت توزيعي و دفاع از نظم خودجوش (گالاتاكسي)؟! ناسيوناليزم و مفهوم دولت ـ ملت يا انترناسيوناليزم و جهاني شدن؟! آيا اخلاق ستيزي و شخصي كردن ارزشها يا اخلاق سازي غيرديني؟! آيا اخلاق عملي كانت، مدرن است يا اخلاق پوزيتويستي كارناپ؟! آيا چون بنتام و ميل، \\"خيراخلاقي\\" را به \\"لذّت و سود\\" (فردي يا جمعي)، ارجاع دادن، تفسير مدرن اخلاق است يا تحويل اخلاق به عاطفه و احساس يا شهود؟، اخلاق طبيعي، اخلاق تكاملي و تطوّرگرايي يا نيهيلزم اخلاقي؟ پذيرش كداميك، جواز ورود به مدرنيته است؟!
اخلاق را روبناي ابزار توليد بدانيم يا به نيروي وجدان روسوئي، اعتماد كنيم تا مدرن باشيم؟ جهاني سازي و غربيسازي يا پلوراليزم جهاني، كدام مدرنتر است؟ آيا حقوق وضعي يا حقوق طبيعي و يا حقوق عرفي، كدام مدرن است؟ \\"سودگرايي\\" يا \\"خردناب\\" يا \\"قرارداد\\"، كدام منشاء \\"حقوق بشر\\" مدرن است؟ پوزتيويزم حقوقي، نسبيگرايي و يا واقع گرايي در مبناي حقوق بشر؟!
ميبينيد كه در حوزه نظري، صدها ابهام در پَس كلمه \\"مدرنيته\\" وجود دارد.
اگر بگوييد كه \\"مدرنيته\\"، چيزي شامل همه اين ايدههاست، پس آنگاه معلوم ميشود كه مدرنيته، در واقع، نه يك گفتمان، بلكه مجموعهاي از پاسخهاي متناقض به گفتمان قبلي يعني \\"فرهنگ اروپايي مسيجي قرون ميانه\\" بوده است، يعني \\"نـه\\" گفتن به نظام مسيحي، فئودالي اروپا و حركت در جهت عكس آن در قالب تحولات مؤثري در چهار حوزه اپيستمولوژي، انتولوژي، انسانشناسي و تكليفشناسي (حقوقي و اخلاقي) بروز كرده است و به عبارت ديگر، دري باز شده كه همه اين مفاهيم متناقض و پراكنده، ظرف پانصد سال گذشته بتدريج جايگزين مسيحيت پنج قرن پيش شده است.
در اين صورت، پس آيا مدرنيته، يك بحران در جواب بحران قبلي است؟ يه يك معنا، شايد. اما به معنايي كه من به آن خواهم پرداخت \\"مدرنيزم\\"، عليرغم همه ابهام و اغتشاشي كه در مفهوم خود دارد، يك ايدئولوژي متصلب با جنبه سلبي شديدالّلحن است و خود به \\"دُگما\\"ي جديدي تبديل شده است.
البته اين نكته چيزي از ابهام در جنبه ايجابي \\"مدرنيته\\"، كم نميكند و بيشك، ابهامي كه در مفهوم پستمدرنيزم است نيز ريشه در ابهام مفهوم \\"مدرنيته\\"، دارد، در اواخر قرن بيستم، به هر چيزي، \\"پُست مدرن\\" گفته شده است: از هنر و اخلاق و اقتصاد و سياست و تاريخ و الهيات و كيهانشناسي و روششناسي و وسايل ارتباط جمعي تا آرايش مو و لباس.
شايد جنبش \\"پسا ساختارگرايي\\" كه حدود 40 سال قبل در فرانسه اعلام موجوديت كرد تنها يكي از علايم پايان ايدئولوژي مدرنيته بود، و فعاليتهاي پلوراليستي، نسبي گرا، فمينيستي و نقد مدرنيسم ادبي، جنبش محيط زيستي و... علايم ديگر آن بود كه در جهت شالوده شكني مدرنيته و برخورد با جزميت مدرنيستي در گرفت و مدرنيزم را نوعي فوندامنتاليزم و بنيادگرايي و ناكجاآبادگرايي بربادرفته و افشا شده ناميد. مسأله به نقدهاي ادبي، محدود نماند بلكه نيهيليزم، از شكم مدرنيزم، بيرون آمد و مدرنيته و مدرنيزم، پروژه پايان يافتهاي دانسته شد كه صدمات غيرقابل جبراني به غرب و بشريت وارد كرده است و غرب از چاه قرون وسطي و سنت مسيحي كاتوليك به چاله مدرنيزم دنيازده و شهوتران در غلتيده است و حال بايد اين راه حل جديد نيز نفي شود. سلطه طبقاتي سرمايهداران كه از نتايج مدرنيزم صنعتي بود و به كالاپرستي، از خودبيگانگي، سلطه پول، شيئي گشتگي انسان و فاصلههاي طبقاتي شديد و تبعيض انجاميده بود، يكي از نقاط مورد حمله در گفتمان مدرنيته ليبرالي و سرمايهداري بود كه از سوي گرايشات چپ و به ويژه ماركس طرح شد. تبديل جامعه عقلاني مدرن به قفس آهنين و بوروكراتيزه شدن سلطه سرمايهداري، و ابزار شدن انسان و له شدن او زير چرخهاي ترقي و توسعه و اسارت جديـد انسان، نقـد ديگري بـود كه ابتـدا از سـوي ماركـس سرمايهداري (ماكس وبر) و پارهتو و موسكا به عنوان \\"اعترافات\\"، طرح شد و سپس حلقه فرانكفورت و ديگران به نحو دقيقتر و شجاعانهتري آن را ادامه دادند.
پيدايش \\"جامعه مدرن آنومي\\"، سرگشتگي اخلاقي، درهم شكستن ارزشها و فقر اخلاقي و معنوي نيز جزء عوارض مدرنيسم بود كه توسط جامعه شناساني چون دوركهايم مطرح ميشود و البته اين مشكلات با پيشنهادات او چون تشكيل گروههاي مدني و تقسيم كار اجتماعي و... نيز حل نشد بلكه بغرنجتر شد.
نقدهاي هگلي چه از سوي هگليان جوان، و حتي هگليهاي راست به جامعه مدرن سرمايهداري و انحطاطهاي بزرگي كه پتانسيل عقل مدرن را تمام شده، اعلام كردند، نقاط ديگري از آسيب پذيري مدرنيته را نشان داد و امروز، اساساً معرفتشناسي مدرنيته كه نقطه شروع مدرنيزم است، اساساً زير سؤال رفته است و پست مدرنيستها، از چيزهايي سخن ميگويند كه هر يك براي تخريب مباني فكري ايدئولوژي مدرنيته، كافي است؛ از تلقي علم به عنوان جزئي از فرهنگ، نفي مفاهيم كليدي، وابستگي علوم اجتماعي و انسانشناسي به متن، مركز زدائي از علم، نفي پارادايم علمي واحد و قواعد عام، پايان يوتوپياي مدرنيته، نفي امكان استقلال فرد و فردگرايي قرن هفدهمي، نفي فهمپذيري كل جهان اجتماعي، نفي عقلانيت رفتارها و نفي \\"ســوژه\\" به عنوان پايه فلسفي ايدئولوژي مدرنيته و پايان فرا روايتها.
فلسفه اروپاييبعد از هايدگر و بعد از فلسفه تحليلي ويتگنشاين و ابرهاي پراكنده ديگري به تدريج به يكديگر متصل شدند و عقلانيت ابزاري سرمايهداري و فردگرايي ليبرال را مخدوش كردند، امكان ادراك، حتي ادراكِ \\"خود\\"، گرچه از نوع مدرن آن، زير سؤال ميرفت و داوري جزمي له يا عليه هر ارزشي ناممكن شده است. پست مدرنيزم تاريخي از تغيير بنيادين سازمانهاي اجتماعي، سياسي مدرنيته و فرهنگ آن خبر ميدهد، پست مدرنيزم روش شناختي، بنيادهاي معرفت مدرن غربي را متزلزل ميخواند و ديگر هيچ وحدت و غايتي در عالم و آدم نميبيند، نه از نوع مادي و كور و نه از نوع الاهي و ديني آن. متلاشي شدن خانواده، ترويج مفاسد اخلاقي، سقط جنين، همجنس بازي، شهوت پرستي در محراب نفس و نفي همه اصول اخلاقي و ارزشهاي ديني اجتماعي نيز جزء فرآوردههاي مدرنيته، خوانده شده است.
برخي معتقدند كه مدرنيزم، جنبشي عليه اروپاي مسيحي و فئودالي بود و پست مدرنيزم، مرحله انكار مدرنيزم و اعلام پايان پروژه و بن بست انساني است.
اما من در اينجا تنها از خود متفكران غرب، نقل قول كردم و هنوز نميخواهم قضاوت ارزشي و داوري اخلاقي يا... در باب سنتهاي مسيحي، مدرنيزم يا پست مدرنيزم كرده باشم كه آيا هر يك نسبت به قبلي، پديدهاي لزوماً متعاليتر و متكاملتر است يا نازلتر و يا هيچ.
نخستين سوالي كه اينك بدان ميپردازم آن است كه آيا \\"مدرن\\"، در قياس با سنتهاي اروپايي و مسيحي، مدرن است يا كليشهاي عام و بشري است كه نسبت به همه فرهنگها و اديان ـ و در اينجا به ويژه، \\"اسلام\\" ـ مضمون غربي مدرنيته، لزوماً مدرن و مترقي و تازه است؟!
بيشك عليرغم همه ابهامات و تشتّت در تعريف مدرنيته، ميتوان به برخي از مهمترين شاخصهاي آن در آثار كلاسيك مدرنيته اشاره كرد كه در ذيل عناويني چون رنسانس، انقلاب صنعتي، اومانيزم، رفورميزم مذهبي و پروتستانتيزم، ليبراليزم، روشنگري و نقد سنتهاي محافظهكار كليسايي ذكر شدهاند. من اين شاخصها را عليالاصول در دو دسته معرفتي و عملي دستهبندي كردهام. مفاهيمي چون عقلگرايي، علمگرايي و استقراء و تجربه، شكاكيت در الهيات مسيحي، عقل ابزاري، تكنولوژي و ماشينيزم، شهرنشيني و تقسيم كار و تفكيك نهادها و بوروكراسي، فردگرايي، اومانيزم، آزادي، سكولاريزم، دمكراسي ليبرال، سرمايهداري و بازار آزاد، مصرف گرايي، ترقّي و توسعه مادي، تقريباً همه اين مفاهيم در اروپا براي نخستين بار در تعارض صريح فرهنگ مسيحي و ساختار معيشتي و اقتصادي قرنهاي پيشين اروپا وارد عرصه فرهنگ و تمدن غرب شده و آن را متحول كردهاند. همه اين مؤلفهها را شايد بتوان در دو نقطه كانوني، متمركز كرد كه يكي تعريف عقل (توانايي و حدود معرفت انساني) و ديگري تعريف انسان (حقوق و كرامت انسان) است و نظريه پردازان برجسته غرب كه بدون آنكه خود در قرنهاي قبل بدانند، ما امروز آنان را تئوريسينهاي مدرنيته ميخوانيم، مدعي كشف دوباره قدرت عقل انسان و نيز حقوق او بودهاند.
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن