زمان : از نظر زمان فرهنگهاي بازمينه بالا به عنوان فرهنگ چندبعدي (polychronic) و فرهنگهاي با زمينه پايين به عنوان فرهنگ يك بعدي monochronic معرفي مي شوند. در فرهنگهاي چندبعدي، يك روش كاملاً ساختار يافته و مبتني بر زمان براي زندگي وجود ندارد و يك روش منعطف و مبتني بر روابط شخصي در زمانبنديها وجود دارد و در يك زمان ممكن است كارهاي متفاوتي صورت بگيرد. در فرهنگهاي چندبعدي ديركردن و به تاخير انداختن قرار ملاقات معقول است و وقت ملاقات به صورت تخميني بيان مي شود. بنابراين، در فرهنگهاي چندبعدي شتاب و عجله در برخورد با مباحث بحث انگيز به عنوان يك كار نسنجيده تعبير مي شود و هرجا كه ممكن است از آن اجتناب مي شود. در فرهنگهاي چندبعدي، در برنامه ريزي و حل مسئله به صورت غيررسمي عمل مي كنند، و يك روش تقديرگرايانه در حل مسئلـه به كار مي برند(loosmore etal 1999) .

در فرهنگهاي تك بعدي، فعاليتهاي متفاوت به وضوح از هم متمايز شده اند مثل كار، استراحت و روي يك وظيفه خاص، در يك زمان مشخص متمركز مي شوند. در حالي كه در فرهنگهاي چندبعدي چنين نيست. به عنوان مثال، يك مدير آمريكايي ممكن است كه نيم ساعت وقت ملاقات به يك ارباب رجوع بدهد و تمام توجه خود را به آن معطوف كند و بلافاصله به سراغ ارباب رجوع ديگر برود. برخلاف آن يك وزير كابينه از كشورهاي مديترانه اي محل مخصوص ملاقات در خارج از كار خود دارد كه مردم در اين محل منتظـر مي مانند و اين مقام دولتي ممكن است همزمان با چندنفر صحبت كند. (شرمرهون و ديگران 1379 صص 52 و 53). در فرهنگهاي با زمينه بالا قراردادها به آساني متوقف مي شوند ولي در فرهنگهاي با زمينه پايين يك ضرب الاجل خاصي در نظر گرفته مي شود و برنامــه ريزي به طور جدي صورت مي گيرد.

كلامي بودن و غيركلامي بودن: در فرهنگهاي با زمينه پــــايين غالباً از ارتباط كلامي استفاده مي شود.
عنصر معنايي ارتباطات يك ابزار مهمي را فراهم مي كند كه مي تواند سهم مهمي را در انتقال يك پيام داشته باشد. درسكي عنصر معنايي را به عنصر سكوت اطلاق مي كند كه از چهارطريق منتقل مي شود: حركات بدن، همجواري، زبان موازي. زبان شيئي. حركات بدني به اشارات، حركا ت دست، و تماسهاي چشم اشاره دارد. بعضي از اين علائم جهاني و قابل درك هستند و بعضي از آنها به طور فرهنگي، خاص هستند. همجواري به نزديكي افراد در طول ارتباطات اشاره دارد. احساس فضاي شخصي از نظر فرهنگي استاندارد شده نيست و فرهنگها در يك پيوستار با تماس بالا يا تماس پايين تقسيم بندي مي شوند. زبان موازي اشاره دارد به اينكه چگونه بعضي چيزها به جاي محتوا گرفته مي شود. تن، نوسان صدا و چگونگي گفتار مهم هستند. براي مثال در جوامع غربي مستقيماً به سراصل موضوع مـــي روند ولي عربها در صحبت كردن قبل از اينكه به موضوع اصلي بپردازند اول پيرامون آن صحبت مي كنند. زبان شيئي objective language به پيامهاي انتقال يافته از طريق قيافه فرد، لباس و آرايش گفتــــــه مي شود. به طور كلي در فرهنگهاي با زمينه بالا بيشتر از علائم غيركلامي استفاده مي شود و دستها و حالات چهره، خيلي مهم هستنــد و سكوت مي تواند نوعي ارتباط باشد ولي در فرهنگ با زمينه پايين بيشتر از ارتباط كلامـــي استفاده مي شود و دستها به بيان گفتار كمك مي كند و دامنه كمي براي سكوت وجود دارد(loosmore etal 1999) .

مستقيم و غيرمستقيم بودن: ابعاد مستقيم و غيرمستقيم بودن به حدي كه يك سخنگو نياتش را از طريق ارتباطات آشكار مي كند، اطلاق مي گردد.
سبك مستقيم به بيان روشن احساسات فرد، خواسته ها و نيازهاي شخص گوينده اطلاق مي شود. از طرف ديگر سبك غيرمستقيم به پيامهاي گفتاري كه نيات واقعي گوينده و خواسته ها و نيازهاي او پنهـــــان مي شود، اطلاق مي شود(nelson etal 2002) .

لوين بيان مي كند كه در فرهنگهاي آمريكايي بيشتر ارتباطات آنها مستقيم و روشن است و شواهدي براي مستقيم بودن، در زبان آمريكايي وجود دارد مانندبگو منظور شما چيست يا حاشيه نرو و يا برو سر اصل مطلب. لوين همچنين بيان مي كند كه در سبك مستقيم تلاش مي شود كه به دقت حقايق، روشها، يا انتظارات بيان شود و از صحبتهاي احساسي و بيانهاي حدسي اجتناب مي شود. برعكس، ارتباطات غير مستقيم از بار احساسي زيــادي برخورداراست. (zaharna 1995) در سبك مستقيم پيام داراي سادگي است و ساده بودن پيام ارزشمند است ولي در سبك غيرمستقيم تزئينات در پيام ارزشمند است(sanyal 2001) .

فضا: نحوه استفاده از فضا در فرهنگهاي مختلف متفاوت است. فضاي شخصي، چون حبابي اطراف افراد را مي پوشاند و اندازه مطلوب اين حباب در فرهنگهاي مختلف متفاوت است. وقتي ديگران به فضاي شخصي فرد هجوم مي آورند يا آن را تنگ مي كنند ناراحت مي شود اما وقتي هم كه اطرافيان فرد خيلي دور هستند و ارتباط با آنها مشكل است باز هم احساس ناراحتي مي كند. يك عرب سعودي در ملاقات با مدير كانادايي وقتي راحت است كه به او نزديك شود اما كانادايي سعي مي كند فاصله خود را بيشتر كند. (شرمرهون و ديگران، 1379). به طور كلي در فرهنگهاي با زمينه بالا افراد ترجيح مي دهند كه فضاي شخصي كمتري داشته باشند و بيشتر فاصله گروهي را ترجيح مي دهند ولي در فرهنگ بازمينه پايين افراد دوست دارند كه فضاي شخصي مخصوصي داشته باشند(sanyal 2001) .

انجام دادن و بودن: يكي از وجوه تمايزي كه از طرف كلاك هان و استرادبك (1961) پيشنهاد شده است تاكيد بر فعاليت و تاكيد بربودن يا شدن است. گرايش به فعاليت يعني اينكه فعاليتهايي كه انجام مي شود قابل اندازه گيري است كه استوارت گرايش به فعاليت را انجام دادن مي نامد.

فرهنگهاي انجام دادن، ويژگي فرهنگهاي با زمينه پايين است كه بر موفقيت و دستيابي به موفقيت تاكيد دارند و تمايل به انجام دادن در بيانات و گفتاري اين نوع فرهنگ وجود دارد. ويژگي مهمي كه به گرايش به انجام دادن ارتباط برقرار مي كند اين است كه در انجام دادن كلمه ها بايد با فعاليتها و اعمال منطبق باشد و بايد از بيانات سمبليك خودداري شود.
عكس فرهنگ انجام دادن، فرهنگ بودن است كه در فرهنگهايي مثل عرب، چين، ژاپن وجود دارد. اوكاب فرهنگ انجام دادن آمريكايي را با فرهنگ بودن ژاپني مقايسه كرده و به اين نتيجه رسيده كه در ژاپن موفقيت مهم نيست، چيزي كه در آنجا بــــــدان اهميت مي دهند، سن، موقعيت خانوادگي و مقام است. فردي كه به فرهنگ بودن تعلق دارد او چه كسي است براي او بيشتر اهميت دارد تا اينكه بگويند او چه كاري انجام مي دهد (zaharna 1995) .
آگاهي از نوع فعاليت فرهنگي و جهتي كه جامعه در پيش رو داردمي تواند ديدگاهي عميق درباره شيوه كار افراد و گذرانيدن وقت بيكاري به دست دهد و مي توان بدان وسيله مشخص كرد كه افراد اين جوامع چگونه تصميم مي گيرند و براي دادن پاداش از چه شاخصهايي استفاده مي كنند. براي مثال، در فرهنگهايي كه جنبه بودن مطرح است، تصميمات جنبه احساساتي دارند و برعكس در فرهنگهايي كه به عمل و كار تاكيد مي شود به هنگام تصميم گيري مسئله فردگرايي مطرح است (رابينز، 1378) .

خطي بودن و غيرخطي بودن: الگوي فرهنگي خطي بودن كه جزو فرهنگ با زمينه پايين است بر آغاز و پايان حوادث هدفمند تاكيد مي كند. خطي بودن روي كارهاي منفرد تاكيد دارد يعني اينكه كارها يكي پس از ديگري انجام شود.
در روش خطي كارها به صـــورت پله پله انجام مي شود يعني ابتدا روي يك كــــار متمركز مي شوند و بعد از اتمام آن به سراغ كار ديگري مي روند ولي در غيرخطي، كارها به صورت همزمان انجام مي شود. در فرهنگهاي غيرخطي روي موضوعهاي چندگانه توجه مي گردد كه به صورت واژه هاي شفاهي بيان مي شود، در فرهنگ غيرخطي افراد بيشتر روي تصاوير فكر مي كنند تا كلمات. (zaharna 1995)
در شكل يك ويژگيهاي دو فرهنگ با زمينه بالا و پايين آورده شده است.