شهر و پیاده
پیاده راه در واقع مسیری است که در آن الویت تام با پیاده است. خودرو شخصی و ماشین های حمل بار فقط برای تخلیه بار و در زمان های خاص می توانند وارد شوندو در واقع یک محل تعامل، تفرج و خرید خانواده است…
آدم پیاده در مرحله اول یک انسان است واین یعنی به چیزهایی نیاز دارد. ثانیا یک ایرانیست که باید به نیازهای فرهنگی و… خودش پاسخ بدهد. ثالثا شهرنشین است-حالا اگر نخواهیم بگویم شهروند-. پس تمام ویژگی هایی که یک شهر دارد با همه عیوب و محدودیت هایی که دارد، باید در مقابل نیازهای یک شهرنشین جوابگو باشد. بحث خیلی مفصل است؛ یعنی وقتی میگوییم محدودیت هایی که شهر ایجاد می کند، در کنار تمدن، تکنولوژی و…باید دانست کهآن طرف تکنولوژی هم یک انزوا است. انزوایی که در آدمها ایجاد می شود. وقتی یک فرد شهرنشین را نگاه می کنید، از نظر اجتماعی خیلی منزوی تر از یک روستایی است. چون بالاخره این فرد اطرافش را بیشتر میبیند؛ نقش های اجتماعی اش در این خلاصه شده که: حالا پدرم، حالا کارمندم،حالا راننده ام که باید بروم و به خانه برگردم. اینجاست که شهر باید مکان هایی برای تعامل ایجاد بکند تا بتواند این کمبود ها را جبران بکند. هر چقدر هم که جلوتر می رویم،با این انقلاب اطلاعاتو…که اتفاق افتاده و با تمام محاسنی که دارد، این آدمها هرروز ارتباطهایشان را از حالت مستقیم به حالت غیرمستقیم تغییر می دهند. سابق بر این، این ارتباط غیر مستقیم را به وسیله نامه و تلفن وتلگراف و امثال اینها برقرار می کردندو الان هم با عکسو اس ام اس و ایمیل و… انجام می دهند. اماانسان یک موجود اجتماعی است و نیاز به این تعامل رودررو دارد و یک شهر بالاخره باید این فضاهارا داشته باشد تا بتواند جبران کنندهکمبودهایی که به خاطر پیچیدگی مسائل جدید ایجاد شده است باشد.
در این میان، پیاده راه یکی از وسائلی است که می تواند کمک کند. اماخوب یک عنصر از یک سیستم کلی و یک تفکر کلی است و آن داستان مدنیت و فرهنگ شهروندی است که این در جامعه ما خیلی جا نیفتاده است. بین متخصصینمان، هر کدام را که نگاه کنیم با این تفکر مستبدانه ای که داریم، فکر می کنیم پزشک جامعه هستیم و باید برای دیگران نسخه بپیچیم. در این شرایط مشخص است که خیلی دنبال فرهنگ شهرنشینی نیستیم. اگر بحث هایی مثل مشارکت و… را هم مطرح می کنیم، بیشتر آن ها را به عنوان هدف میبینیم. در صورتی که اینها هدف نیستند؛ اینها وسایل هستند. این به یک سیستم فکری خاص برمیگردد. سیستمی که خیلی در این مملکت جا نیفتاده است. بعضی افراد در عمل به آن رسیده اندو بعضی ها در تئوری به آن رسیده اند.

دیگر نمیشود اینطور پیش رفت. دیگر جامعه ما نمی تواند اینطور استبداد زده بماند. در واقع برای اینکهرعایا از صرف رعیت بودن سابق بیرون بیایند و تبدیل بشوند به یک انسان عاقل بالغ نقاد، باید یکسری امکانات فضایی ایجاد کرد و یکی از آنها پیاده راه ها هستند.اما اگر شما پیاده راه داشته باشید بدون اینکه سیستم حمل و نقل عمومی درست کرده باشید، بدون اینکه بتوانیدمسائل حمل بار را حل کنید،بدون اینکه سیستم دوچرخه سواری و پیاده رهواری را حل کنید،این بی معنی است.مثلا الان آمده اند پیاده روهارا برای تفرج ملت یا قدم زدن درست کرده اند. ولی درست بغل این پیاده روها خیابان های پر از دود است. یعنی اگر شمابه جای ورزش کردن، آرام آنجا قدم بزنید، برای سلامتی ریه تان خیلی بهتر است!
چه پیاده رو و چه هر چیز دیگری فقط در یک سیستم جواب می دهد. داخل یک سیستم است که از یک چاقو می توانبرای پوست کندن میوه استفاد کرد یا برای کشتن یک نفر! هیچکدام به خودی خود حقانیت مطلق ندارند؛ بلکه مهم این است که در یک سیستم چه استفاده ای میشود از آن کرد. خود پیاده رو هم یک وسیله است برای رسیدن به یک چیز.یک سیستم برای عده ای محدودیت هایی ایجاد می کند. مثل راننده هایی که بار می آورند. باید هم ایجاد کند. ولی اینها مسائلی است که می شود حلشان کرد.
از این لحاظ در پاسخآن بحثی که شما فرمودید که “شهر چه چیزی به شهروند می دهد؟” می توان گفت: شهر در واقع امکانات رشد و شکوفایی -چه به عنوان فرد چه به عنوان جمع- می تواند ایجاد کند.کامل ترین و پیچده ترین و به روزترین مکانی که در مقابل روستاها، اردوگاه و … برای زندگی وجود دارد، فعلاً شهر است و این فرهنگ شهرنشینی را با خودش می آورد و باید بتواند این حس راایجاد کند. اگر نتوانست، اینطور نیست که بگوییم شهر نیست، بلکه شهر ناقصی است که باید مسائلش را حل کرد.
خصوصیات پیاده راه
مؤلفه های کیفی پیاده راه توقعات فضایی یا مکانی از پیاده راهاست. در واقع همان توقعاتی است که از یک محور پیاده با خصوصیات خاص می رود. یکی از ابتدایی ترین هایش این است که این فضا احساس امنیت را ایجاد کند. یعنی ایمن باشد. یعنی مادر نگرانی نداشته باشد یا پیرزن و پیرمرد نگرانی نداشته باشد که مثلاً الان پایشدر این چاله گیر میکند و به زمین می خورد. چیزی دیگری که خیلی در پیاده راه مهم است آن استکه پیاده راه یک مسئله تعامل اجتماعیستو متأسفانه در کشورما خیلی به این موضوع اعتقاد ندارند؛ یا فقط در حد شعار مطرح می کنند. ولی ما در فرهنگ مدنی و فرهنگ شهری لازم داریم که افراد در یک جاهایی بتوانند با یکدیگر رودررو شوند و برخورد مستقیم داشته باشند. بتوانند آداب اجتماعی یاد بگیرند و از این رو، سرزندگی نکته خیلی مهمی است. هرجا افراد زیادی باشند، افراد بیشتری به آن سمت کشیده می شوند و در جایی مثل پیاده راه این تعامل پیش می آید. در کوچه های محلی تعامل هست ولی با این تعامل فرق می کند. پیاده راه در سطح شهر کار میکند ولی در کوچه تعامل بین دو همسایه اتفاق می افتد و این دو ماهیتاً باهم تفاوت دارند. یعنی ماهیت تعامل اینها یکی نیست.در دو سطح مختلف است. حتی آدم هایش هم فرق می کنند. از خصوصیات فضای شهری همین تعامل است. شما اصلاً نیازی به تعامل در اتوبان ندارید. در خیابان های عبوری تعامل وجود دارد ولی در حد مسافری که منتظر تاکسی است. ولی در پیاده رو، انواع و اقسام تعامل وجود دارد. از چانه زدن بین مشتری و فروشنده تا لذت بردن از دیدن بچه های کوچک و غریبه و دیدن دیگران و لبخند زدن و…. همیشه تعامل بین افراد خوب نیست؛ ممکن دعوا هم باشد. بالاخره این تضاد منافع وجود دارد و باید یک جا آدم خودش را خالی کند .وکجا بهتر از پیاده رو؟ خیلی ها میگویند دست فروش نباید در خیابان سدمعبر کند؛ در صورتی که پیاده رو بدون دست فروش معنا ندارد و البته این هم برمیگردد به طرز تفکر.ما یا دست فروش را مزاحم میبینیم و عامل سدمعبر، یا مکمل کار مغازه ها. طی مطالعاتی که یکی از دوستان کرده بود به این نتیجه رسیده بود که این دست فروش ها مکمل مغازه ها هستند.اگرنه خود مالکین مغازه ها آنها را جمع می کردند!اگر دقت کرده باشید، این دست فروشان شبها اجناسشان را داخل همین مغازه ها میگذارند و مالکین مغازه ها اگر مخالف بودند، هیچ وقت اجازه این کار را نمیدادند… ولی خوب دست فروش در یک خیابان عبوری نباید باشد. مهمترین ویژگی این داستان، سرزندگی است. پیاده راه باید پویا باشد؛ برعکس میدان که ایستا است.

تکامل پیاده راه در طول تاریخ
در پیاده رو سازی تغییر نگرش وجود دارد. پیاده راه در طول زمان خیلی تغییر کرده است.در ابتدا،نوعی ادامه بحث های مدرنیستی بود که ما در کنار محیط سواره یکسری محیط پیاده هم ایجاد کنیم، چون خیلی به سواره رسیده بودند و طرح هایی دادندکه محورهای پیاده جدا باشند، محورهای سواره جدا. ولی محورهای پیاده در یکسری از سطوح مثل محلات جواب نمیدهد.چون باید یک حدی از آدم در آن باشد تا بقیه را جذب کند.
ما چیزی از تاریخ یاد نمی گیریم.با اینکه تاریخ ۲۵۰۰و شاید هم ۷۰۰۰ ساله داریم. اوایل شما می بینید در پیاده راه ها، پله هم بوده است. یا فکر می کردند حتماً باید به جداره پیاده راه برسند، باید دکور داشته باشند. ولی بعدها فهمیدند چیزی که بیشتر مردم را جذب می کند، آن رویدادهایی است که اتفاق می افتد. حواس مردم به کالبد نیست.به همی دلیل سعی می کردند پیاده راهرا ساده بگیرند. مخصوصاً هنگام کف سازی حداقل اختلاف سطح راایجاد کنند و تقسیم این فضا را با نورهای مختلف انجام بدهند. برعکسِ خیلی از ما طراحان که دوست داریم روی نقشه شلوغ باشد و ردیف درخت و ردیف چراغ بگذاریم؛به جای اینکه اشاره به تحرک و پویایی داشته باشد. نور را زیاد کردند و دیدند که مغازه هارا تحت تاثیر می گذارد. بعد به این نتیجه رسیدند که نور فضا باید کمتر از نور مغازه ها باشد.
از این جنس تفکر، از طراح ها شروع شد تا خود آدم ها. مثل شهر هانوفر که از طراحی تا ساخت اش را تجربه کرده ام و میدیدم که این چطور روی آدم ها تاثیر می گذارد. مثلاً مغازه دارها در هانوفر مخالف این بودند، چون در ذهنشان جا افتاده بود که راننده ها مشتری های بالقوه ما هستند. اگر اینها حذف شوند ما دیگر مشتری نخواهیم داشت. ولی بعد از یک مدت، دیدند درست برعکس شد. مردم می آیند وگردش می­کنند. یک عده ای دیگری از شهرهای دیگر هم می آیندو عملاً فروششان بالا رفت. به جایی رسید که بعد از ۵،۶ سال خود مغازه داران که مخالفین این داستان بودند، اتحادیه هایی تشکیل دادند که علاوه بر طرفداری، شروع کردند به فشار آوردن به شهرداری برای ساختن پیاده راه در مسیر آنها. آرام آرام شروع کردند و نه تنها آدم هارا تغییر دادند، که بر اساس نیاز اولیه آنها، در واقع رفع اشکال کردند.
مثلاً برای کیفیت ایمنی آمدند و بعضی جاها نرده گذاشتند یا سعی می کردند افرادرادر مسیر خاصی هدایت بکنند اما بعد متوجه شدند این نرده بعضی جاها حتی مشکل ایمنی ایجاد می کند.برای همین تا آنجایی که توانستند نرده هارا کم کردند. زمانی فکر می کردند بعضی جاها تا آنجا که میشود باید مبلمان شهری آن چنانی گذاشت اما بعد از یک مدتفهمیدند که اینجا اینقدر شلوغ و سرزنده استکه کسی نمی نشیندبه این نتیجه رسیدند جز بخشی از مبلمان که واجباست مثل سطل زباله بقیه را حذف کنند.

الان که نگاه می کنید، میگویید فکر زباله ها را هم کرده اند و هر ۱۰۰-۵۰ متر یک سطل زباله است! تا جایی رسید که زباله هایی که اینجا تولید می شد هم فرق کرد. کسی که غذا میفروشد، خودش هم سطل زباله اش رادرکنار محل فروشش گذاشته است و مردم با گسترش رفتارهای اجتماعی، همانجا کنار مغازه غذایشان را میخورند. بعد از مدتی متوجه شدندکهنیازی نیست شهرداری زباله ها را جمع کند، وقتی که خود مغازه داران این کار را می کنند. فقط باید آنها را موظف کند تا زباله هارا خالی کنند. هزینه هم به نسبت کاهش پیدا می کند. به این نتیجه رسیدند که به جای توجه به جداره سازی، یک بستر مناسب ایجاد کنند با حداقل مبلمان شهری، و حداقل دخالت و هدایت شهرداری.
اروپاییان برعکس ما، مرتب نگاه می کنند،رفتارهای انسانی را مشاهده می کنند و براساس آن تصمیم گیری می کنند. برخلاف اتفاقی که در کشور ما می افتد. پشت میز می نشینند و براساس ذهنیات خودشان تصمیم میگیرند. این یعنی مملکت استبداد زده. خودمانرا می گذاریم جای دیگران،طراحی میکنیم و وقتی که جواب نمیدهد، مردم را مقصر میدانیم. در صورتی که مشکل از ماست که به صورت کاملاً انتراعی کار می کنیم. وقتی ما جایی راجزء به جزء طراحی می کنیم، عملاً داریم دیکته می کنیم. ولی آنها آزادند.برای همین هم حس تعلق دارند و چیزهایی که می خواهند را بروز می دهند.همدیگر را قبول دارند و به عنوان طراح برای افراد ارزش قائلند.در خیلی از جاها می گذارند تا افراد خودشان در طول زمان یک گوشه ای از کار را بگیرند. آنجاست که عقل جمعی جواب می دهد. شما وقتی به چیزی نیاز دارید، معایب و محاسن آن را در نظر میگیرد چون منافع دیگران برایتان مهم است و فرهنگ شهرنشینی وجود دارد.اما در این مملکت ما می خواهیم درجزئی ترین جنبه ها هم تصمیم گیری کنیم. مثل داستان لوکوربوزیه که ساختمانی را برای کسی طراحی کرد، حتی قاب های روی دیوار را هم طراحی کرد. صاحب ساختمان وقتی طرح را دید، خیلی تعریف کرد. اما گفت:”پس من چه کار می توانم بکنم؟!” این مشکل از طرح بود که همه چیز را می بیند وطراح برای هرجایی فکر کرده است… دیگر صاحب ساختمان نمی تواند تغییری بدهد.

مشاهده تجربیات تاریخی

ما باید سعی کنیم از تجربه پیاده راههای مختلف که در ایران انجام شده چیزهایی یاد بگیریم. مثلاً ببینیم خیابان تربیت در تبریز قبلاً چه جور بوده، بعداً چه جور شده است. وقتی یک فضای تجاری طراحی می شود، باید فکر کسبه را هم کرد که آیا کسبه از این وضعیت راضی اند یا نه؟ البته اگر راضی نبودند شهرداری نمی توانست ۵،۶ تا پیاده راه ایجاد کند. ولی این کافی نیست؛ باید با این کسبه ها، مشتری ها و از کسانی که برای این کسبه جنس می آورند ودیگرانی که تعامل دارند سوال شود و ببینیم این کار چه حسن ها و عیب هایی داشته استو این رابا کارهای دیگری که مثلاً در مشهد یا در تهران انجام شده مقایسه کنیم.


سپردن کار به دست مردم
یکی از معیارهای موفقیت فضا این است که تا جایی که می تواند در ۲۴ ساعت شبانه روز کار کند. مثلاً محله سپهسالار تا ۹ شب بیشتر کار نمی کند چون مغازه های تجاریش به نسبت بیشتر است.این بستگی به طراحی فضا دارد و قوانین کشور یکی از مشکلاتی استکه ما داریم و در بعضی موارد که قوانین خوبی هم هست، نمی توانیم تعبیه کنیم چه کاربری در این محدوده بیاید و چه کاربری هایی نیاید. از طرفی هم مردم در طول زمان متوجه می شوند که یک محدوده به درد چه کاری میخورد. همان محدوده سپهسالار اگر دست مردم بود، هتل و رستوران آن را بیشتر میکردند. هرچه این داستان ارگانیک تر و عادی تر جلو برود،راحت تر پیش میرود. مثلاً در همین بحث ترافیک، ما فکر می کنیم اگر خیابان ها را تنگ تر بکنیم بهتر است، در صورتی که مردم خودشان راه های میانبر را پیدا می کنند.



منبع: شهرسازی انلاین