-
فیلمهایی که شکاف نسلها در سینمای ایران را به نمایش گذاشتند!!!
نخستین بار اصطلاح شکاف نسلها در دهه 60 در کشورهای غربی مطرح شد که به نحوی اختلافات فرهنگی میان فرزندان و والدینشان را تشریح میکرد. به تعبیر روبرت نیزبت در جامعه جدید تاکید بر ارزشهای فردگرایانه از یک سو باعث پیشرفت جامعه و از سوی دیگر تبعاتی مثل انواع انحرافات اجتماعی را در بر دارد. این در حال است که طی سال های اخیر تفاوت قابل توجهی میان ارزشهای جوانان با والدینشان مشاهده میشود. صاحبنظران از ابعاد مختلف روانشناسی، جامعهشناسی، علوم تربیتی و سایر علوم مرتبط که این پدیده میتوانسته در آن حوزه قرار گیرد، به تبیین و تحلیل این امر پرداختهاند.
در مطلب پیشرو با الگوشناسی مفهومی شکاف نسلی به تلاش سینماگران ایرانی در بازتاب این پدیده مهم فرهنگی - اجتماعی اشاره میشود.
اگرچه تلویزیون در پرداخت به موضوع شکاف نسلها برتری محسوسی را نسبت به سینما دارد و مصداقهای روشنتری از این بحث روز را در آرشیو مجموعههای تلویزیونی به صورتی پررنگ رصد کردهایم، اما سینما نیز به سهم خود رویکرد مناسبی به این موضوع داشته است. به واقع اگرچه تصاویر پررنگتری از اختلاف، شکاف تضاد و عدم مفاهمه نسلها در تلویزیون دیده میشود، اما سینما نیز در بیش از 10 فیلم چه به صورت مستقیم و چه در پس نمادها، اشارهها، نشانهها و کنایهها این پدیده فرهنگی - اجتماعی را بررسی کرده است. لیست زیر تصوری محدود از بازتاب پدیده شکاف نسلی در سینمای ایران است.
رویای خیس
شاید بهترین تعبیر برای ساخته پوران درخشنده، شکهای دیر ندامت باشد چراکه هنوز هم با پایان تلخش به یاد میآید. پایانی که بازتابی از قدم گذاشتن دو جوان در مسیری بود که به اشتباه نام آن را استقلال فردی و فکری گذاشته بودند. آنها به دلیل درک نشدن خواستهها و نیازهایشان از سوی والدین اقدام به فرار کردند و با سوار شدن بر موج احساس، پایانی تلخ و قابل پیشبینی را برای خود رقم زدند.
آقا یوسف
ساخته علی رفیعی بازتابی از درد مزمن تنهایی است. قصه آدمهای تنهایی است که گوشی برای در میان گذاشتن رازهای درونشان پیدا نمیکنند؟ قصه تفاوت نگاه نسلهاست؛ نوعی بازبینی سبک زندگی جامعه شهری است و از طریق حضور آقا یوسف در منازل مردم جهت نظافت، به شیوهای دراماتیک این تنهایی را نشان میدهد به واقع ما در فیلم با داستان افرادی درگیر میشویم که هر یک آلام و رازهایی دارند اما در پس تنهایی و بیکسی که شرایط زندگی برایشان پدید آورده هر روز در این گرداب هولناک از غم بیکسی فرو میروند.
مکس
فیلمی که یکی از بهترینهای سینمای کمدی است؛ باتوجه به شرایط که از جوانانش به ویژه امیر علی با بازی نیما شاهرخ شاهی بازتاب میدهد به بیانیهای تند ضد قید و بندهای ایجاد شده برای جوانان شباهت دارد و این نکته در سکانس ترانهخوانی امیرعلی در بزرگراه وجه آشکارتری پیدا میکند. از منظری دیگر موضعگیریهای جوانان فیلم مکس با جهانبینی متفاوت نمایانگر نوعی تقابل دروننسلی و شکاف بیرون نسلی است. رویارویی امیر علی با مادرش (گوهر خیراندیش) و آنچه میتوان نوعی بیدرک محض هر دو از جهان ذهنی یکدیگر دانست سبب شد تا مقوله شکاف نسلی این بار با شدت و حتی بیشتر مطرح شود.
گیس بریده
آشکارترین نمونه سینمایی برای رویارویی پدر سنگدل با دختر مظلوم، فیلم گیس بریده است؛ اثری که شاید بتوان روترین شیوه در بازتاب عدم مفاهمه نسلها را به آن منسوب داشت. فیلمی که بر پایه نقد به نظام مردسالار بنا شده و تعصب بیمارگونه پدرش نسبت به دخترش را بررسی میکند.
قاعده تصادف
ساخته بهنام بهزادی در شکلی نمادگرا بازتابی از رویارویی دو جهان بینی متفاوت است. جهان بینی نسلی متمایل به حفظ وضعیت موجود و جلوگیری از تغییر که در کاراکتر پدر نگران (امیر جعفری) متجلی شده است و نسل دیگری که به تغییر و نو شدن میاندیشد و اتحادی استراتژیک را در حمایت از همنسلی خود تدارک میبیند قاعده تصادف فیلمی درباره گفتمانهای متضاد و سرنوشت برزخی آدمهایی است که به جای گشودن دریچهای از درک و مفاهمه به روی هم، از ابزار تهدید و تطمیع بهره می گیرند و چنین است که منازعه و رویارویی نسلها به یک پدیده غالب در مناسبات امروز بدل میشود؛ منازعهای برآمده از عدم درک جوان از خواستههای والدین و همراه نبودن والدین با فرزندان خود در شرایطی که به حمایت و مشاوره آنها نیازمند هستند.
تقاطع
چند داستان موازی که در نقطهای با هم تلاقی میکنند.در تقاطع این تصادف، قصههای موازی به هم میرسند و محملی برای پرداختن به روابط اجتماعی و خانوادگی آدمها فراهم میشود. قصه از تقابل دو نسل میگوید؛ نسل آرمانگرایی که گویی زمانی، دگرگونی جهان را در سرداشت و فرزندان و اخورده و فنا شده آنان که در عین معصومیت، به انحطاط و آلودگی ناچاری دچارند. هرچند ورای معصومیت آلوده نسل جدید، شاید کنایهای اجتماعی پنهان باشد اما به نظر میرسد که فیلمساز در تحلیل زمانه نابسامان خود به بیراهه میرود و بیهودگی روزگار را یکسره برگرده نسل تازه رسیده میگذارد.
سنتوری
ملودرام تلخ و گزنده مهرجویی، فروپاشی شخصیت اصلی خود را در بستری از شکاف فکری میان علی و خانوادهاش بررسی میکند. دیالوگهای علی در آسایشگاه برای بیان وضعیتی که از کودکیاش در خانهشان حاکم بود و نیز سرنوشت روبه سراشیبی وی و نمایش تنهایی و غربتش در خراب آباد، نمایانگر طغیان فرزندی علیه خانوادهاش به دلیل درک نشدن علاقه شدید وی به موسیقی است. به واقع عنصری که در نگاه فرزند یک نجات دهنده روحی است و هیجان شدیدی در وی ایجاد میکند از سوی خانواده سنتی و مذهبی وی نوعی تابو است و پدیدهای مذموم به شمار میآید و همین مساله دوری و شکاف دو ذهن متفاوت را میپرورد و به آن بیانیه تند و انتقادی همسر علی در کنار جوی آب میرساند.
آوازقو
اثری است درباره دل بریدگی جوانان و عزم آنها برای مهاجرت. فضای روایی به دلیل انتقاد از رویه نیروی انتظامی در برخورد با جوانان میتوانست اثر را در هر مقطع دیگری با جرح و تعدیل فراوانی روبهرو کند، اما در آن برهه میشد با اطمینان به ساخت چنین سوژههایی اقدام کرد. زمینه شکل دهنده تفکر مهاجرت در این فیلم ناشی از ناتوانی طرفهای درگیر برای رسیدن به درک و تعامل رویاروست که سختگیریها، رفتارهای غیرمنطقی و موضعگیریههای غیرمنصفانه را از سوی هر دو طرف سبب میشود و این تقابل نسلها در وجهی نمادین با مرگ آشیلوار شخصیت اصلی و نماینده نسل معترض به پایان میرسد.
بیخود و بیجهت
فیلم کاهانی به لحاظ مفهومی یک هجویه نسبتاً عظیم درباره انسان امروز روابطش است؛ انسان امروزی که با همه تعلقات و ریشهها از خانواده دور میشود و مشابه نسلهای گذشته نیست. برای مثال میتوان به استیصال زن اشاره کرد که در روز عروسی خود از مادر میخواهد تنهایش بگذارد و این نکته نشان از گسیختگی عجیب و ناگهانی میان نسلها دارد. تنها بار دراماتیک فیلم نیز بر رابطه سرد این مادر و دختر بنا شده است. در روابط همسران فیلم نیز، در عین وجود عشق، نوعی ناپایداری ترسناک و تهدیدگر دیده میشود.
زندگی با چشمان بسته
ساخته رسول صدرعاملی نقدی بر سنتهای نادرست اجتماعی و تصویری از رویاهای از دست رفته یک نسل است در صحنهای از این فیلم، پرستو (ترانه علیدوستی) به برادرش علی (حامد بهداد) دیالوگی میگوید با این مضمون که تو هم سالها پیش از این خانه فرار کردی، اما پسر بودی و...
واکنشی که خانواده به بازگشت علی از این سفر نشان میدهند شادی و پایکوبی است، اما هر شب وقتی پرستو به خانه برمیگردد باید کفشهایش را آهسته در بیاورد و دزدانه از پلهها بالا برود تا از نگاههای ملامتگر مادر و پدر رها شود. بخشی مهمی از دغدغههای کارگردان در همین دیالوگ و موقعیت مطرح شده و میتوان از همین سکانس فهمید که فیلم چه طرز فکر و نگرشی را نقد میکند؛ نگاهی که ایستادن در برابرش ساده نیست و میتواند به قیمت و برانی یک زندگی تمام شود.
خبر آنلاین
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن