در مباحث غير فقهى نيز مفاهيم واژه ها نقش تعيين كننده اى در معنادهى دارند، كه از نمونه هاى بارز آن واژه ((ولى )) است . بر اساس مدعاى متكلمان ، محدثان و مفسران شيعه ، واژه ((ولى )) در آيه ولايت (613) و نيز حديث غدير ((من كنت مولاه فعلى مولاه )) به معناى اولى در تصرف ، يا همان حكومت و امامت است ، اما عالمان اهل سنت آن را به معناى هم پيمان ، دوست ، ناصر، عاقبت و... دانسته اند(614). طبق اين تفسير نادرست نمى توان به حديث غدير، يا آيه ولايت براى اثبات امامت حضرت امير (عليه السلام ) كمك گرفت .
در بررسى واژه ها مى بايست نكات ذيل مورد توجه قرار گيرد:
1-1. توجه به ريشه واژه ها
واژه ها بسان شاخ و برگ هاى يك درخت تنومنداند كه در نهايت به يك تنه و ريشه مى رسند و بر همين اساس دانش صرف شكل گرفته است ؛ زيرا در علم صرف گفته مى شود كه هر واژه يك مصدر يابن دارد كه بنابه كاركردهاى مختلف از نظر شمار انجام دهنده كار، زمان و كيفيت صدور عمل ، دفعه ، يا استمرار عمل و... به قالب هاى مختلف فعلى ، فاعلى ، اسم مفعولى ، صفت مشبهى ، اسم زمان ، اسم مكان و... تغيير مى يابد. اما وقتى به تمام شكل ها و قالب هاى متعدد آن نگريسته شود، ريشه و بن كلمه هم چنان در همه آنها وجود دارد. بر اين اساس توجه به ريشه واژه ها نقش مهمى در معنادهى آن دارد.
به عنوان مثال شيخ طوسى پس از ذكر رواياتى كه موجبات وضو را بيان كرده اين روايت را ذكر مى كند: ((... راءيت اءبى - صلوات الله عليه - و قدر رعف بعد ما توضاء دما سائلا فتوضا؛ پدرم را ديدم كه پس از وضو گرفتن وقتى خون روانى از بينى او خارج شد، دوباره وضو ساخت (615))).
طبق ظاهر روايت ، خروج خون از بينى از جمله موجبات وضو عنوان شده است ، در حالى كه با روايات پيشين و با ديدگاه مشهور، بلكه اجماع فقهاء شيعه سازگار نيست . شيخ طوسى براى حل اين اشكال ، از رهگذر ريشه واژه بهره مى گيرد، به اين معنا كه مى گويد: واژه ((توضا)) در اين روايت به معناى وضوء اصطلاحى نيست ، بلكه به معناى شستن است ؛ زيرا ريشه آن وضائت به معناى حسن است . و به كسى كه دستش را شسته و نظيف و تميز نمايد مى گويند: ((وضاها؛ دستش را نيكو ساخته است .)) در حالى كه توضا اصطلاحى از ريشه وضوء به معناى شستن اعضاء به صورت خاص است (616).
2-1. توجه به گوهر معنايى
گذشته از واژه هايى كه بخاطر اشتراك معنوى ، داراى مفهوم مشترك ، يا به تعبير ما گوهر معنايى هستند، آن دسته از واژه هايى كه از مفاهيم لاهوتى و ماوراء حس و ماده حكايت مى كنند نيز داراى گوهر معنايى هستند. و بر اين اساس هم بر مصاديق مادى قابل انطباق اند و هم بر مصاديق فرا مادى .
به عنوان مثال در آيات و رواياتى كه از چند و چون عالم قبر و قيامت سخن به ميان آورده ، واژه هايى ، هم چون سراج (=چراغ )؛ ميزان (=ترازو)؛ ظل (=سايبان )، و... بكار رفته است . يا در آيات و رواياتى كه به خداشناسى و الم ملكوت پرداخته از واژه هايى ؛ هم چون نور، سميع ، بصير، غضب ، رضايت ، عرش (= سخت )؛ جناح (= بال فرشتگان )؛ خزينه (= گنجور الهى ) و... استفاده شده است . در برخورد با اين دست از واژه ها سه مكتب وجود دارد:
الف - مكتب تعطيل ، كه معتقد است ما حق هيچ گونه تفسير و تبيينى ؛ برابر مفاهيم لاهوتى كه دور از دسترس است نداريم و تنها وظيفه ما ايمان به وجود اين مفاهيم و واگذارى حقيقت آن به خداوند است . بر اين اساس ما نمى دانيم مقصود از چراغ در قبر و قيامت چيست ؟ ميزان اعمال ، يا سايبان بهشتيان ، يا جهنميان چه ماهيتى دارد؟ يا اين كه خداوند نور، سميع و بصير است ، يعنى چه ؟ يا اين كه خداوند داراى خشم ، را يا خزينه است ، يعنى چه ؟ يا اين كه فرشتگان داراى دو، سه يا چهار بال هستند به چه معناست ؟ هر چند وجود و تحقق اين مفاهيم را در عالم واقع مى پذيريم .
ب - مكتب تشبيه ، كه تمام اين واژه ها را به همان مفاهيم مادى شان حمل مى كنند. پس اگر آمده است كه خداوند نور يا سميع و بصير است به همين معناى شناخته شده نور، شنيدن و ديدن در اين نظم دنياست ، چنان كه ترازوى اعمال در قيامت نيز ترازويى از نوع ترازوى دنياست .
ج - مكتب ميان تعطيل و تشبيه [مكتب اعتدال ]، كه ضمن رد تعطيل ، به ورطه تشبيه هم نمى غلطد، يكى از اصولى كه اين كتب در تفسير اين دست او واژه هاى كمك مى گيرد، اصل گوهر معنايى در مفاهيم واژه هاست . بر اساس اين اصل ، واژه هايى مثل نور داراى مراتب وجودى متفاوت اند كه از نور شمع گرفته تا نور الهى استمرار مى يابد، اما شمع يا خورشيد بودن جزء مقوم ماهيت نور نيست تا استعمال اين واژه درباره خداوند، مفهوم مادى آن را به دست دهد. نور داراى يك گوهر معنايى است كه بدون در نظر گرفتن عناصر مادى و ماوراء مادى بر مصاديق متعدد نور صادق است . آن گوهر معنايى عبارت است از: ((الظاهر لنفسه المظهر لغيره ؛ آنچه كه در ذات خود داراى روشنى و براى غير خود روشنگرى است )). اين تعريف همان گونه شمع ، نور افكن هاى بزرگ و خورشيد را در عالم ماده در بر مى گيرد، نور بودن خداوند را نيز شامل مى شود، بى آن كه مفهومى مادى از آن به دست آيد. بر اين اساس خداوند حقيقتى است كه افزون ! آشكارى درونى آشكار كننده غير خود نيز هست .
هم چنين مفهوم ميزان به معناى : ((مايوزن به ؛ آنچه بدان سنجش انجام مى گيرد)) خواهد بود كه در دنيا بر ترازوهاى كفه دار و ديجيتالى و در قيامت بر انسان كاملى اطلاق مى شود كه به عنوان معيار سنجش انسان ها و ارزش كارهاى آنان بكار مى رود.
بنابراين اگر در روايتى آمده باشد كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ميزان اعمال مردم اند، واژه ميزان به همين معنا بكار رفته است (617).
3- 1. توجه به مفاهيم واژه ها در عصر صدور
برخى از واژه ها در گذار زمان و متاءثر از تحولات اجتماعى و فرهنگى از معانى نخستين فاصله گرفته و در مفاهيمى ديگر، يا مفاهيمى كه از نظر گستره مفهومى با معناى نخست دچار ضيق ، يا سعه است ، بكار رفته است . از اين جهت زبان را هماهنگ با فرهنگ ها داراى حيات ، پويايى و قدرت تحول دانسته اند. گذشته از خوب ، يا بد بودن اين تحول معنايى آنچه قابل اهميت است ، توجه به عصر صدور اين واژه هايى تحول يافته را بر اساس مفاهيم عصر خود معنا كنند.
اين پديده درباره واژه هاى انعكاس يافته در متون دينى ؛ اعم از قرآن و حديث كه از عصر صدور تا روزگار ماگاه با تحولات زيادى روبرو بوده ، كاملا صادق است . از اين جهت در به دست آوردن مفاهيم آنها مى بايست به مفاهيم واژهاى در همان عصر صاور كه طبعا مورد نظر صاحبان گفتار بوده توجه داشت . و به دست آوردن اين امرگاه با مراجعه به منابع لغت نيز ميسر نمى گردد، از اين جهت بايد به نوع كاركرد واژه هاى متحول را مود بررسى قرار مى دهيم :
در قرآن كريم در آيه ((نفر)) تفقه در دين به عنوان هدف ميانى كوچ كردن براى تحصيل علم اعلام شده است ، آنجا كه خداوند مى فرمايد:
فلو لا نفر من كل فرقه منهم طائفه ليتفقهوا فرمود: الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون (618) و شايسته نيست مومنان همگى كوچ كنند پس چرا از هر فرقه اى از آنان ، دسته اى كوچ نمى كنند تا در دين آگاهى پيدا كنند و قوم خود را وقتى به سوى آنان بازگشتند بيم دهند - باشد كه آنان بترسند؟)).
هم چنين در روايت مشهور نبوى درباره انتشار چهل حديث چنين آمده است :
من حفظ من اءمتى اربعين حديثا ينتفعون بها بعثه الله يوم القيامه فقيها عالما؛(619) هر كس از امت من چهل حديث سودمند حفظ كند، خداوند او را در روز قيامت فقيه و عالم محشور مى كند)).
حال وقتى به مفهوم فقه و تفقه در دوران معاصر، بلكه چند سده اخير مراجعه مى كنيم ، در مى يابيم كه مقصود از اين واژه قدرت اجتهاد و استنباط در احكام شرعى و فروع دينى است . حال اگر اين معنا مقصود آيه و روايت فوق باشد، مفهوم آنها اين خواهد بود كه خداوند هدف از كوچ كردن به مراكز علمى دينى را دستيابى به اجتهاد مصطلح دانسته و مقصود از روايت نبوى آن است كه منتشر كننده چهل حديث به صورت مجتهد اصطلاحى محشور مى گردد.
اما وقتى به مفهوم اين واژه در عصر صدور آنها مراجعه كنيم ، در مى يابيم كه مقصود از آنها بصيرت در دين بوده و فقاهت در دين ، تمام عرصه ها؛ اعم عقيده ، اخلاق و احكام را در بر مى گيرد، نه اجتهاد در خصوص احكام شرعى را.
شيخ بهاءالدين عاملى در ذيل روايت نبوى مزبور چنين آورده است :
((مقصود از فقه در گفتار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ): بعثه الله يوم القيامه فقيها عالما... علم به احكام شرعيه علميه از روى ادله تفصيلى (معاى اصطلاحى فقه ) نيست ؛ زيرا اين معنا، معناى نوپيدايى است بلكه مقصود از آن بصيرت در امر دين است و فقه در اءحاديث بيشتر به همين معنا آمده است ...(620))).
4 - 1. توجه به اصطلاحات خاص روايات
برخى از واژه ها با صرف نظر از معناى لغوى در زبان روايات و در مفاهيم خاصى بكار رفته اند كه بخاطر كثرت اين استعمال مى توان معناى ثانوى و اصطلاحى آنها را حقيقت شرعيه دانست ، به دست آوردن چنين مفاهيمى با مراجعه به كتب لغت ، يا عرف امكان پذير نيست ، و تنها راه دستيابى به آنها مراجعه مستقيم به كاركرد اين دست از واژه ها در متن روايات است . به عنوان مثال ميان كاركرد دو واژه ايمان و نفاق در فرهنگ قرآن و روايات تفاوت وجود دارد. ايمان در قرآن به مرتبه اى فراتر از اسلام و ابراز شهادتين ؛ يعنى دستيابى به باور قلبى به غيبت اطلاق شده است ، چنان كه در اين آيه بدان تصريح شده است : قالت الا عراب آمنا قل لم تومنوا و لكن قولو اسلمنا و لما يدخل الاءيمان فى قلوبكم (621).
باديه نشينان گفتند: ((ايمان آورديم ))، بگو: ((ايمان نياورده ايد، ليكن بگوييد: اسلام آورديم .)) و هنوز در دلهاى شما ايمان داخل نشده است .)) و منافق در قرآن به كسى اطلاق مى شود كه بر غم پنهان ساختن كفر در باطن ، در ظاهر خود را مؤ من معرفى مى كند. اما در اصطلاح روايات ايمان به معناى باور به امامت ائمه (عليهم السلام ) است . در برابر، به كسانى كه به امامت ائمه (عليهم السلام ) ايمان نداشته باشند، منافق اطلاق شده است (622).