نیکوس پولانزاس
پولانزاس مانند اکثر مارکسیست های جدید، طبقه را به طور عمده به مثابه ی مجموعه ای از جایگاه ها در ساختار می داند، اگرچه گاهی مفهوم طبقه را به افراد یا عاملان اجتماعی [14] نسبت می دهد که این مکان ها را اشغال می کنند. تمایز میان طبقات به مثابه ی افراد و طبقات به مثابه ی موقعیت های ساختاری[15] با تأکید کارکردگرایان ساختاری به اینکه قشربندی به پایگاه- نقش هایی که افراد اشغال می کنند و نه خود افراد باز می گردد یکسان است... پولانزاس برای مشخص کردن محدوده ی ساختار طبقاتی از این حکم رایج در میان مارکسیست ها آغاز می کند که در نظام سرمایه داری پیشرفته دو طبقه ی اصلی بورژوا و پرولتاریا وجود دارد و این طبقات را مقدم بر هر چیز روابط اقتصادی از یکدیگر جدا کرده است، یعنی این واقعیت که بورژوازی ، نیروی مولد پرولتاریا را استثمار می کند تا به سود برسد. اما در گذر زمان ساختار طبقاتی را فرایندهای سیاسی و ایدئولوژیک حفظ می کند... وی اشاره می کند که عوامل سیاسی و ایدئولوژیک می تواند شکاف ثانویه ای را به شکل قشرها و یا تقسیمات فرعی[16] را میان طبقات اصلی ایجاد کند. برای مثال در طبقه کارگر تجزیه درونی می تواند بر اساس تفاوت در مهارت ایجاد شود...پولانزاس دو خرده مقوله اصلی را معرفی می کند: خرده بورژوازی سنتی یا قدیمی مقوله ای که شامل مالکان مستقل و صنعتگران رو به زوالی هستند که وبر و مارکس به آنها اشاره می کنند و خرده بورژوازی جدید که شامل تکنسین ها و ناظران و کارکنان و یقه سپید مزد بگیر بخش سوم (خدمات ) در حال رشد است.(گرب ، 1373 : 176-174).
پولانزاس استدلال می کرد که طبقات اجتماعی تعینی ساختاری دارند؛ آنها مستقل از اراده و آگاهی اعضای طبقه به گونه ای عینی وجود دارند، با این همه طبقات یکسره با ساختارهای اقتصادی تعیین نمی شوند بلکه عوامل سیاسی و ایدئولوژیک نیز در آنها نقش دارند.(ریتز، 1374 : 232).
ج- دیدگاه تلفیق گرایان:
تغییرات عمده ای که در روابط ومناسبات اقتصادی – اجتماعی بین افراد وگروههای انسانی رخ داده است شرایطی را فراهم کرده تا گروهی از جامعه شناسان رویکرد سومی را در مباحث جامعه شناختی وبه تبع قشربندی اجتماعی مطرح نمایند.این دسته که با عنوان تلفیق گرایان از آنان نام می بریم معتقدند هیچ کدام از دو رویکرد کارکردگرایی وتضادگرایی به تنهایی قادر به تبیین جامعه شناختی قشربندی نیستند.آنها عقیده دارندهرکدام از این دونظریه بخشی از موضوع قشربندی اجتماعی را تبیین می کنند.جامعه شناسان در رویکرد سوم می کوشند با ترکیب برخی از جنبه های تفکر مارکسیستی وکارکردگرایی نظریه جدیدی را بنا نهند.
مشهورترین نماینده نظریه سوم ماکس وبر است که در این بخش به دیدگاههای او پیرامون نابرابریهای اجتماعی و قشربندی اجتماعی نظری خواهیم افکند.
ماکس وبر:
به طور کلی ویژگی بارز تحلیل وبر از ساختار طبقاتی، کثرت گرا [17]بودن آن است. این امتیاز همیشه برای وبر محفوظ خواهد ماند که برای نخستین بار در تاریخ جامعه شناسی نگرش چند بعدی به نابرابری های اجتماعی را مطرح کرده است.(زاهدی، 1382 : 199). در حالی که مارکس تقریباً تأکید انحصاری بر عوامل اقتصادی به عنوان عامل تعیین کننده طبقه اجتماعی دارد وبر بیان می دارد که علایق اقتصادی باید به عنوان موردی خاص از مقوله بزرگ ارزشها نگریسته شود،مقوله ای که شامل موارد زیادی می شود که نه صرفاً اقتصادی اند و نه در راستای منافع قابل ارزیابی اند. برای وبر مدل مارکسیستی اگرچه منبعی برای فرضیات مفید است اما در نظر او، در این مدل پیچیدگی قشربندی بیش از حد ساده می شود. وبر بدین ترتیب می کوشد تا میان منابع مختلف تفکیک سلسله مراتب تمایز نهد. (لیپست و دیگران ، 1381 : 41). در نگاه وبر مالکیت ،قدرت وحیثیت با وجود وابستگی متقابل سه بنیان متمایزند که بر روی آنها نظام قشربندی در هرجامعه ای سامان می یابد.(تامین ،9:1385). وبر قدرت نهادی شده را در سه عرصه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی به تفکیک مورد بحث قرار می دهد. در این راستا به عقیده ی او در عرصه ی اقتصادی، طبقه ، در عرصه اجتماعی پایگاه و در عرصه ی سیاسی، حزب (ارتباط سیاسی)نشانه و تبلور قدرت است.(ملک، 1382: 73).
طبقه
به عقیده ی وبر رتبه بندی طبقاتی تبلور عنصر قدرت در عرصه ی اقتصادی است. بدین معنا که تمامی افرادی که منافع اقتصادی یکسان و قدرت اقتصادی همسان و مشابهی دارند، اعضای یک طبقه به حساب می آیند... به عقیده ی وبر تعداد زیادی طبقه می توانند در بازار ظهور کنند(بر اساس قدرت خرید افراد). به علاوه به عقیده ی او تعارض و تضاد طبقاتی اجتناب ناپذیر نیست. وبر تعریف مارکس از طبقه را به معنای دارندگان ابزار تولید و کسانی که فاقد ابزار تولید هستند (یعنی دوطبقه) رد می کند و در عوض تأکید خود را بر ابزارهای کسب قدرت اقتصادی می گذارد. . . او بر خلاف مارکس به پیروزی پرولتاریا بر بورژوازی باور نداشت؛ زیرا معتقد بود که طبقات متخاصم اجتماعی می توانند مبنایی برای عمل مشترک بیابند که می تواند جنبه ی غیر اقتصادی داشته باشد. (همان : 73).
پایگاه(منزلت)
دومین بعد عمده در نزد وبر ، یعنی منزلت، اشاره به خصوصیت کنش متقابل مشاهده شده دارد. منزلت به وسیله ی وبر به عنوان برآوردی مثبت یا منفی از احترام(آبرو) یا پرستیژ پذیرفته شده از سوی افراد یا موقعیت ها تعریف شده است. لذا ، منزلت در بردارنده ی برداشت ها و قضاوت های مردم است. کسانی که در یک موقعیت منزلتی مشابه قرار دارند متمایل اند تا خود را به عنوان کسانی که در موقعیتی هم تراز در سلسله مراتب اجتماعی قرار گرفته اند ببینند...وبر طبقه اقتصادی را به عنوان امری اساساً مهم در نظر گرفت زیرا به عنوان یک عامل موثر بر منزلت پنداشته می شد. از آنجا که معمولاً بدست آوردن یا از دست دادن پول آسان تر از به دست آوردن یا از دست دادن منزلت است، کسانی که در جایگاه های منزلتی بالا قرار دارند، در جهت تفکیک منزلت از طبقه می کوشند. یعنی بر منزلتی تأکید می کنند زیرا منزلت بازتاب دهنده عواملی همچون منشاء خانوادگی،رفتار،تحصیلات و خصایصی مشابه است که دست یابی به آنها یا از دست دادنشان ، سخت تر از دست یافتن یا از دست دادن ثروت اقتصادی است.(لیپست، 1381 : 44). مشخصه پایگاه آن است که وجود زندگانی، شیوه مصرف ، شیوه سکونت، لباس پوشیدن، ازدواج کردن و خلاصه صورت معینی از تربیت به معنای وسیع کلمه را در بر می گیرد... بنابراین بر خلاف طبقه به جای مالکیت و وضعیت تولیدی سخن از تربیت، خصوصیات رفتاری و نحوه ی مصرف است.(ترنربه نقل ازقائمی زاده ، 1386 : 57).
حزب
سومین نوع گروه بندی اجتماعی مهم در نظر وبر حزب سیاسی است. با وجود آنکه طبقات اقتصادی و گروه های پایگاه اجتماعی و احزاب سیاسی هر سه نتیجه ی توزیع قدرت در درون یک اجتماع است با وصف این احزاب سیاسی با چند ویژگی بنیادی از طبقه اقتصادی و از گروه های پایگاه اجتماعی متمایز است. در حالی که طبقه بر مبنای واقعیت اقتصادی تشکیل می شود و گروه های پایگاه اجتماعی بر مبنای تقسیم حیثیت اجتماعی ، اصل حیاتی احزاب سیاسی، قدرت است. احزاب سیاسی تنها در جامعه ای که از سازمانی عقلایی برخوردارند می توانند توسعه یابند، جامعه ای که اداره ی آموزش در دست گروهی از اشخاص باشد. هدف احزاب سیاسی وارد آوردن فشار بر روی این گروه و در صورت امکان کشاندن آنها به صفوف خودشان است. به نظر وبر، طبقه و گروه های پایگاه اجتماعی و احزاب سیاسی ارتباط تنگاتنگی با هم دارند و او آن را در قالب عبارت زیر بیان می کند:
احزاب ممکن است نماینده ی منافع وضعیت طبقه یا وضعیت پایگاه باشند ومی توانند از میان افراد متعلق به طبقه یا متعلق به گروه پایگاه اجتماعی عضوگیری کنند. اما نباید نه «حزب طبقه» باشند نه حزب گروه «پایگاه اجتماعی» و غالباً هم هیچ کدام از آن دو نیستند.(تامین، 1385 : 11).
وبرمعتقد است که هر جامعه را می توان به طور کلی به دو طبقه اقتصادی و اجتماعی تقسیم نمود و هر یک از اینها نیز خود به دو گروه تقسیم می شوند. بنابراین هر جامعه ای برای وبر از چهار طبقه گوناگون تشکیل می شود. بنا به موقعیت اقتصادی و به سبب شیوه مالکیت، افراد این طبقه ها را می توان به دو گروه مالک[18] و غیر مالک[19] تقسیم کرد. آنچه وبر به این تقسیم بندی مارکس از طبقه های اجتماعی می افزاید همان گروه بندی های دیگری است که در هر یک از این طبقه ها صورت می گیرد. برای نمونه می توان طبقه مالکان را بر پایه میزان دارایی آنها به گروه هایی چون بزرگ مالکان (سرمایه داران بزرگ) و خرده مالکان تقسیم نمود. همچنین تفاوت هایی را می توان در میان گروه های گوناگون که در طبقه غیر مالکان جای دارند تشخیص داد. در اینجا تفاوت ها بیشتر بر پایه مهارت و کاردانی افراد است که خدمات خود را در بازار به فروش می رسانند. از جمله مهمترین تشخیص وبر در این باره ،همان تفاوتی است که اومیان طبقه کارگر (کسانی که تنها نیروی کاری دارند) و آنانی که از مهارت های مورد پسند و نیاز در بازار کار برخوردار هستند قایل می شود. این گروه دوم شامل متخصصان و کسانی می شود که آماده ارائه خدمات مدنی به جامعه باشند. بنابراین آنچه میان طبقات بزرگ سرمایه داری و طبقه کارگر قرار می گیرد طبقه دیگری همچون طبقه متوسط است که خود شامل خرده مالکان(که صاحبان مغازه های کوچک و غیر وابسته هستند) و متخصصان (که افراد مزد بگیر هستند که دارای تحصیلات و مهارت های تخصصی از جمله حقوق و پزشکی و حسابداری و دیگر حرفه ها می باشند) می شود.(کمالی، 1379: 113).
دارندورف
دارندورف هوادار عمده ی این موضوع نظری است که جامعه دو بعد کشمکش و توافق دارد و بنابراین ، هر نظریه ی جامعه شناختی باید به دو بخش وبه دو نظریه ی کشمش و توافق تقسیم شود . نظریه پردازان توافق باید یکپارچگی ارزشی را در جامعه بررسی کنند ولی نظریه پردازان کشمش باید برخورد منافع و نقش اعمال زور را مورد بررسی قرار دهند که جامعه را در مواقع رویارویی با این تنش منسجم نگه می دارد . دارندورف این نکته را تشخیص داده است که جامعه نمی تواند بدون وجود هر دو جنبه ی کشمکش و توافق باقی بماند . در واقع کشمکش و توافق لازمه ی همدیگرند .( ریترز 1384 : 160 ).
بر این اساس دارندورف کوشیده است با تلفیق نظریه کارکردگرایی که به تغییر نپرداخته و نظریه تضادگرایی که به پدیده ی تعادل و توازن بی توجه بوده نظریه ی جدیدی در حوزه قشربندی اجتماعی ارائه نماید . در نظریه قشربندی اجتماعی دارندورف مفهوم اقتدار جایگاه کانونی دارد .
دارندورف اعتقاد دارد که علت تضاد را باید در توزیع نابرابر اقتدار و نه قابلیت خصوصی وسایل تولید جستجو کرد .برای دارندورف اقتدار یک رابطه مشروع فرادست و فرودست است که می تواند بر پایه های مختلفی باشد که مالکیت و یا شیوه تولید یکی از آنهاست .( ربانی و انصاری 1385: 45 ). به عقیده دارندوف در جوامع امروزی هرگونه تعریف کامل از طبقه باید مفهوم اساسی اقتدار را مدنظر قرار دهد . واژه روابط طبقاتی نه فقط تضاد بین گروه های اقتصادی ، بلکه تمام شرایطی را که در آن مبارزه بین آنهایی که صاحب اقتدارند و آنهایی که از اعمال اقتدار محرومند را دربرمی گیرد . بنابراین دارندورف طبقه را به طور ضمنی در «گروه های تضاد اجتماعی» تعریف می کند . به عقیده دارندورف طبقات را «شرکت در اعمال اقتدار یا محرومیت از آن » از یکدیگر متمایز می سازد . ( گرب ، 1373 : 158 ) .
منابع:
-پارکین،فرانک(1384)ماکس وبر،ترجمه شهناز مسمی پرست،تهران:انتشارات ققنوس.
- تامین،ملوین،روین(1385)جامعه شناسی قشربندی و نابرابری های اجتماعی،ترجمه ی عبدالحسین نیک گهر ، تهران: نشر توتیا..
-ربانی ، رسول. انصاری ، ابراهیم (1385) جامعه شناسی قشرها و نابرابری های اجتماعی ، تهران : سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی و دانشگاهها (سمت).
- ریتزر ، جورج (1384) نظریه ی جامعه شناسی در دوران معاصر ، ترجمه محسن ثلاثی ، تهران : انتشارات علمی.
- زاهدی ، محمدجواد (1382) توسعه و نابرابری ، تهران: نشر مازیار.
- ساروخانی ، باقر(1370) درآمدی بر دایره المعارف علوم اجتماعی، تهران: انتشارات کیهان.
-کمالی،علی(1379)مقدمه ای بر جامعه شناسی نابرابری اجتماعی،تهران:انتشارات سمت
- کوئن ، بروس(1377) درآمدی به جامعه شناسی ، ترجمه محسن ثلاثی ، تهران : نشر توتیا.
- گرب، ادوارد ج (1373) نابرابری اجتماعی : دیدگاههای نظریه پردازان کلاسیک و معاصر ، مترجمان محمد سیاهپوش و احمدرضا غروی زاد، تهران : نشر معاصر.
- لیپست ، سیمور مارتین و دیگران (1381) جامعه شناسی قشرها و نابرابری های اجتماعی ، ترجمه جواد افشار کهن ، تهران : نشر نیکا.
- لهسایی زاده، عبدالعلی (1380) نابرابری ها و قشربندی اجتماعی در ایران ، مجله علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز، دوره شانزدهم ، شماره دوم.
- ملک، حسن (1382) جامعه شناسی قشرها و نابرابری های اجتماعی ، تهران: انتشارات دانشگاه پیام نور.
- وبر،ماکس(1384)دین،قدرت،جامعه ،ترجمه احمدتدین،تهران:انتشارات هرمس.
1- advantaged
[2] -disadvantaged
[3] -rights
[4] -opportunities
[5] - rewards
7-privileges
8 - interaction
[8] - Continuum
[9] - Position Scale
[10] -Functionalism
[11] - class consciousness
[12] -class solidarity
[13] -class conflict
[14] -social agents
[15] - stenctnral Locations
[16] -Fractions
[17] -Pluralistic
[18] -proprtied
[19] -propertyless