مگر نه این که طلاق و جدایی هم در جای خود بسی گوارا و شیرین است و حیات د وباره ای به فرد مرده از زندگی تنفر انگیز می دهد؟آنچه لزوم طلاق و جدایی را در زندگی چند صد برابر می کند همین ازدواج ها ي سنتی است که فرد تنها مجاز است آشنایی سطحی با شریک زندگی خود پيدا کند و بسیاری از روحیات و اخلاق هاي فرد را تا حدود بسيار ابتدايي بشناسد و پس از ازدواج و گرفتار شدن در قوانين سخت ازدواج يا ترس از پرداخت مهريه شروع به شناختن همسر خود نمايد.زماني كه عشق هاي آتشين ناشي از هوس هاي جنسي فرو كش نمود و زندگي به حالت طبيعي در آمد تفاوت ها و تضادها خود را به نمايش مي گذارد.گاهي اين تفاوت هاي اخلاقي و طرز فكرها به قدري زياد است كه زندگي تبديل به جهنمي مي شود ولحظه ها به كام مرد و زن تلخ مي گردد.اينجا شريك زندگي بارها و بارها تصميم به جدايي مي گيرد اما در چنين جامعه اي جدا شدن كار ساده اي نيست و از عهده يك فرد خارج است كه بتواند با چنين مشكلات كمر شكن به امر طلاق تن در دهد, پس به ناچار به همين زندگي تلخ و مصيبت بار بسنده مي كند بدون آنكه روزي طعم شيرين زندگي دلخواه خود را بچشد.