می‌توانند نه با حذف اطلاعات و امکانات بلکه با جهت‌دهی آنها و با تشویق و نهی به موقع رفتارهای خاص کودکان، آنها را در مسیر رشد طبیعی قرار دهند.البته بعضی نابغه‌اند، یعنی مثلا در 9 سالگی کتاب‌های حقوقی را تمام می‌کنند.این ژنتیک است اما آن را که بیش از سن خود فکر و صحبت می‌کند،باید به سمت رشد متعادل و طبیعی هدایت کرد

در مورد تعریف مفهوم هوش، روان‌شناسان به دو گروه تقسیم شده‌اند: گروه اول بر این اعتقادند که هوش، از یک استعداد کلی و واحد تشکیل می‌شود، اما گروه دوم معتقدند انواع مختلف هوش وجود دارد. آنچه تعریف دقیق از هوش را دچار مناقشه می‌کند آن است که هوش یک مفهوم انتزاعی است و در واقع هیچ‌گونه پایه محسوس، عینی و فیزیکی ندارد. هوش، یک برچسب کلی برای گروهی از فرآیندهاست که از رفتارها و پاسخ‌های آشکار افراد استنباط می‌شود.


دیوید وکسلر، از معروف‌ترین کسانی است که تعریف نافذی از هوش ارائه نموده است. از نظر وی، هوش عبارت است از توانایی کلی و جامع در فرد که باعث تفکر منطقی، فعالیت هدفمند و سازگاری با محیط می‌شود. در نظر وی، هوش یک توانایی جامع است؛ یعنی مرکب از عناصر یا اجزایی که به‌طور کامل مستقل از هم نیستند و نشانه‌ هوشمندی فرد آن است که می‌تواند به صورت منطقی بیندیشد و اعمال برخواسته از هوش او اعمالی هدفدار هستند و توانایی هوش به فرد این امکان را می‌دهد که خود را با شرایط محیط انطباق دهد.


ریموند کتل، هوش را با توجه به توانایی یا استعداد کسب شناخت‌های تازه و سپس تراکم شناخت‌ها در طول زندگی(یعنی کاربرد شناخت‌های قبلی در حل مسائل) بدین‌صورت تعریف می‌کند: مجموعه استعدادهایی که با آن‌ها شناخت پیدا می‌کنیم، شناخت‌ها را به یاد می‌سپاریم و عناصر تشکیل‌دهنده فرهنگ را به‌کار می‌بریم تا مسائل روزانه را حل کنیم و با محیط ثابت و در حال تغییر سازگار شویم.
از نظر کاپلان و سادوک هوش را می توان توانایی شخص برای همگون سازی معلومات واقعی، یادآوری حوادث گذشته دورونزدیک ،استدلال منطقی،ساختن وپرداختن مفاهیم و 000 تعریف کرده است .


تجربیات نشان می دهد که هوشبهر ثابت نیست وگاهی به علل مختلف تغییرمی کند مثلا“ کودکانی که از بعضی خواص شخصیتی ، مانند اعتماد به نفس،استقلال عمل، رقابت سازنده،انگیزه یادگیری و 000 برخوردارند ، با رفتار و ویژگیهای فردی بهره هوشی خود را افزایش می دهند .


هوشبهر ثابت نیست وگاهی به علل مختلف تغییرمی کند مثلا“ کودکانی که از بعضی خواص شخصیتی ، مانند اعتماد به نفس،استقلال عمل، رقابت سازنده،انگیزه یادگیری و 000 برخوردارند ، با رفتار و ویژگیهای فردی بهره هوشی خود را افزایش می دهند بر عکس کودکانی که از این ویژگیها برخوردار نیستند ممکن است درهوشبهرخود اثرسوء بگذارند و سبب کاهش آن شوند. شاید در خانواده اقوام و آشنایانتان کودکانی را دیده باشید که در تصمیم‌گیری‌های پدر و مادر خود مشارکت می‌کنند یا به قول معروف گنده‌تر از خودشان حرف می‌زنند و رفتار می‌کنند،به نظر شما این نشانه باهوش بودن کودک است یا نوعی بلوغ زودرس است ؟ممکن است تصور کنید چنین کودکی نابغه است!اصولا خوب است بچه‌ها بیشتر از سن‌شان بفهمند یا خیر؟ خانم دکتر پروین ناظری در این رابطه توضیح می دهند...


آیا تا به حال پدر و مادری به شما مراجعه کرده‌اند که بگویند فرزند ما بیشتر از سنش می‌فهمد و راه‌حلی از شما بخواهند؟
البته به این صورت نه! چون مردم فکر می‌کنند رفتار کردن و صحبت کردن کودک مثل بزرگسالان،نشانه هوش و نبوغ اوست اما بسیاری از افراد می‌گویند کودک‌شان سوالی یا سوالاتی می‌پرسد که یا جوابش را نمی‌دانند یا نمی‌توانند با توجه به سنش،توضیح درستی به او بدهند.مثلا سوال‌هایی در زمینه زندگی زناشویی یا موضوعات اقتصادی و اجتماعی می‌پرسند که توضیح آن نیاز به دانستن خیلی موارد دیگر دارد.

به نظر شما خوب است که کودکی سوالات بزرگ‌تر از سن خودش بپرسد یا بیشتر از سنش بفهمد یا رفتار کند؟ بستگی به عوامل زیادی دارد.گاهی اوقات پدر و مادر اطلاعات زیادی در اختیار فرزندان خود می‌گذارند که یا این اطلاعات،ضروری است که موجب رشد و تکامل بیشتر آنان می‌شود و یا اطلاعات غیرضروری به آنان می‌دهند.مثلا پای اینترنت و تلویزیون و فیلم‌های ویدیویی خانگی می‌نشینند و هر چه که پخش می‌شود،می‌بینند.

روزی با یک کارشناس سلامت و رسانه گفتگو می‌کردم که می‌گفت این اطلاعات غیرضروری موجب بلوغ زودرس می‌شود. درست است؟ وقتی اطلاعات غیرضروری زیاد به بچه‌ها داده شود موجب بلوغ زودرس می‌شود و گاهی باعث صحبت کردن در حد بزرگ‌تر از خود می‌شود.این باعث می‌شود که کودکان از سنین خود جدا شوند و بزرگسالان آنها را نمی‌پذیرند.اطلاعاتی که پدر و مادر به فرزندان می‌دهند باید ضروری باشد،یعنی برای رشد و تکامل آنان صرف شود نه اینکه بیشتر از نیازشان چیزی بدانند.


آیا کودکانی که بزرگ‌تر از سن‌شان صحبت می‌کنند،باهوش‌تر از بقیه‌اند؟
لزوما این طور نیست.در حقیقت شرایط زمان و مکان ایجاب می‌کند که آنان این‌طور شوند.به عبارت دیگر، حرف زدن والدین و امکاناتی که در اختیار دارند و معاشرت‌های اجتماعی‌شان باعث می‌شود که این افراد طرز صحبت کردن‌شان مانند آدم بزرگ‌ها شود.گاهی ممکن است حتی مفهوم و مکان مورد نیاز کلماتی را که ادا می‌کنند،ندانند بنابراین نمی‌توان گفت که حتما باهوش‌اند اما باید بدانیم که پدر و مادرانی که فرزندی این چنینی دارند،امکانات بیشتری نیز در اختیارشان قرار می‌دهند.در حقیقت،تصور می‌کنند که فرزندشان باهوش است و از همه چیز خود می‌گذرند و برای او مایه می‌گذارند.مسلما امکانات بیشتر موجب افزایش اطلاعات می‌شود و اطلاعات بیشتر نیز توانایی انسان را در بهره‌گیری از عوامل و امکانات اجتماعی و محیطی بیشتر می‌کند و طبیعتا راه را برای موفقیت بیشتر باز می‌کند.

وقتی اطلاعات غیرضروری زیاد به بچه‌ها داده شود موجب بلوغ زودرس می‌شود و گاهی باعث صحبت کردن در حد بزرگ‌تر از خود می‌شود.این باعث می‌شود که کودکان از سنین خود جدا شوند و بزرگسالان آنها را نمی‌پذیرند.


عوارضی هم دارد این رفتار بزرگ ‌‌منشانه کودکان؟
اگر کودکی به همین منوال به رشد شخصیتی خود ادامه دهد شاید در کوتاه‌ مدت مدیریت روابط خود را با دیگر کودکان به عهده بگیرد اما در طولانی‌مدت و در بزرگسالی،به علت اینکه برزگ‌تر از سن‌شان فکر می‌کنند و حرف می‌زنند،عملا هم‌سالان خود را نمی‌پذیرند چون در معاشرت با آنان خسته می‌شوند و رابطه‌شان را کسل‌کننده می‌پندارند.از طرفی به علت محدوده سنی که در آن قرار دارند،از سوی افراد بزرگ تر از خود طرد می‌شوند و مورد پذیرش قرار نمی‌گیرند.به همین علت معمولا تنها می‌مانند و این خود عاملی است برای افسردگی و مشکلات دیگر و آنان به این نتیجه می‌رسند که دیگران آنها را درک نمی‌کنند.


پس شما کار والدینی را که کودکشان را مجبور می‌کنند مثل بزرگترها لباس بپوشد و مثل آنها حرف بزند و رفتار کند،رد می‌کنید؟
بله رد می کنم .پدر و مادر وظیفه دارند به فرزندان خود گوشزد کنند که در محدوده سنی خود گام بردارند. در حقیقت والدین این کودکان مهم‌ترین و بزرگ‌ترین عامل موثر در هدایت رشد شخصیتی آنان هستند. .



منبع:تبیان