Measure of central tendency: ميزان گرايش مركزي. مقدار مركزي در يك توزيع كه ساير مقادير در پيرامون آن پخش مي‌شوند. سه ميزان گرايش مركزي عبارتند از: ميانگين، ميانه، نمونه.

Measures of variability: ميزان‌هاي تغييرپذيري.

Median: ميانه. مقدار ميانه در يك سلسله اندازه‌گيري. مثلاً در رشته نمرات 2، 3، 5، 11، 21 شماره‌ي 5 مقدار ميانه است. به عنوان معيار گرايش مركزي، ميانه نسبت به ميانگين كمتر به كار مي رود.

Meditation: مراقبه. از روش‌هاي درماني شرق كه در غرب نيز جايي براي خود باز كرده و گزارش شده است كه در رفع تنش و اضطراب موثر است. در سالهاي اخير تعدادي از روش‌هاي مراقبه توجه عموم را جلب كرده و برخي از آنها براي درمان نوروزها به كار رفته‌اند.

Medulla: به طور كلي، مركز يا هسته‌ي دروني يك ساختار يا عضو.

Memory: حافظه. اين اصطلاح مفهومي كلي دارد و به آن گروه از جريانات رواني كه فرد را به ذخيره كردن تجارب و ادراكات و يادآوري مجدد آنها قادر مي‌سازد، اطلاق مي‌شود. از نظر باليني حافظه بر اساس فاصله‌ي زماني بين تحريك و يادآوري به سه نوع تقسيم مي‌شود. اصطلاحات حافظه‌ي فوري، حافظه‌ي نزديك و حافظه‌ي دور براي تعريف اين سه نوع مورد استفاده قرار مي‌گيرند.

Menarche: نخستين دوره‌ي قاعدگي.

Mental age: سن عقلي. اين اصطلاح را آلفرد بينه معرفي كرد، كه به سطح هوشي متوسط در يك سن خاص اطلاق مي‌شود. بهره‌ي هوشي از تقسيم سن عقلي به سن زماني ضربدر 100 بدست مي‌آيد. وقتي سن عقلي و سن زماني برابر باشد بهره‌ي هوشي 100، يعني متوسط است.

Mental retardation: عقب ماندگي ذهني. اين اختلال يك سندرم رفتاري است كه علت، مكانيسم، سير و پيش آگهي واحدي ندارد. طبق تعريف "انجمن امريكايي نقيصه عقلي" (AAMD) ، عقب ماندگي ذهني به عملكرد هوشي كلي كه به طور قابل ملاحظه پايين‌تر از حد طبيعي است و موجب اختلال همزمان در رفتار انطباقي شده يا با آن همراه مي‌گردد اطلاق مي‌شود كه خود را در دوره‌ي رشد ظاهر مي‌سازد.

Meta- analysis: متاآناليز. روشي براي مقايسه‌ي نتايج مطالعات مختلف در زمينه اختلالات رواني. اثر درمان بر حسب واحدهاي انحراف معيار سنجيده مي‌شود. با استفاده از اين روش مي‌توان آثار كلي تعداد زيادي از متغير‌ها نظير نوع درمان، طول مدت آموزش درمان‌گر، تعداد ساعات صرف شده براي درمان و غيره را ارزيابي نمود.

Metamemory: فراياد. وقوف به فرآيند‌هاي حافظه. مثلاً آگاهي از اين موضوع كه ممكن است شخص چيزي را فراموش كند و لازم است يادداشتي تهيه نمايد.

Mnemonics device: ابزار ياديار، اصطلاحي چتري براي هر روشي كه براي تقويت حافظه و ياد‌سپاري مورد استفاده قرار مي‌گيرد، اين روش‌ها سابقه‌ي طولاني دارند و ردپاي آنها به ناطقين يونان و روم مي‌رسد كه به دليل حرفه‌شان، حافظه‌ي قوي برايشان اهميت فوق‌العاده داشت.

Mode: (1) نماد. در آمار، مقداري كه در يك سلسله سنجش‌ها بيش از همه ظاهر مي‌گردد. (2) مد، سبك و رسم مقبول. (3) دستگاه حسي.

Mood disorders: اختلالات خلقي، اصطلاحي كه در سال‌هاي اخير جاي اختلالات عاطفي را گرفته است و به توالي دوره‌هاي خلقي اطلاق مي‌شود.

Morality: اخلاق. اخلاق را سازش با موازين، حقوق و وظايف مشترك تعريف كرده‌اند. معهذا، امكان تضاد بين دو استاندارد اجتماعي مقبول وجود دارد، و شخص ياد مي‌گيرد بر پايه‌ي وجدان فردي خود در چنين مواردي قضاوت كند.

Motivation: انگيزش. انگيزش حالتي است كه تمايل به انجام عملي خاص را در فرد به وجود مي‌آورد. چنين حالتي ممكن است، حالت محروميت باشد (مثل گرسنگي)، يا يك سيستم ارزشي يا يك اعتقاد عميق (مثلاً مذهبي). در جريان يادگيري و درك، مكانيسم‌هاي بيولوژيك نقش مهم در انگيزش رفتار دارند.

Motor cortex: نواحي حركتي. به طور كلي مناطقي از سلسله اعصاب مركزي كه روابط نزولي مستقيم با نورون‌‌هاي محركه دارد. دو ناحيه‌ي حركتي وجود دارد. ناحيه‌ي حركتي اوليه در شكنج پره سانترال و ناحيه‌ي حركتي مكمل كه در ديواره‌ي قشر مخ زير ناحيه‌ي حركتي اوليه قرار دارد. از نظر تكنيكي اين نواحي حركتي شمرده نمي شوند چون رابطه‌ي مستقيم با نخاع و نورون‌هاي محركه جمجمه ندارند.

Motor neurons: نورون‌هاي محركه. هر سلول عصبي كه اندامي مجري را تحريك مي‌نمايد.

Narcolepsy: ناركولپسي. ناركولپسي سندرمي است مركب از خواب آلودگي شديد ضمن روز و تظاهرات نابهنجار خوابREM. اختلال اخير مشتمل است بر وجود دوره‌ها REM آغاز خواب، كه ممكن است از نظر ذهني توهمات هيپناكوژيك تجربه شود، و فرآيند‌هاي مهاري تجزيه‌اي خواب REM كاتاپلسكي و فلج خواب. ظاهر شدن خواب REM ضمن 10 دقيقه پس از شروع خواب قرينه‌اي براي ناركولپسي شمرده مي‌شود.

Natural selection: انتخاب طبيعي. نظريه‌ي دارويني مبني بر اين كه دوام يا از بين رفتن انواع، يا زير گروه‌هاي انواع توابع ميزان انطباق آنان براي بقا در محيطشان است.

Natural- nurture controversy: مناقشه‌ي وراثت- محيط. اين اصطلاح به بحث "سرنوشت- تربيت" يا مقالات فلسفي، مناقشه‌ي "فطري نگري- تجربي نگري" نيز مشهور است. بحث پر‌سابقه‌اي است در مورد سهم نسبي تجربه (تربيت، محيط، يادگيري) و وراثت (سرشت، استعداد ارثي) در ساختمان ارگانيسم، به خصوص ارگانيسم انساني.

Need for achievement: نياز پيشرفت. ميل به رقابت با معياري برتر. نياز پيشرفت دو جزء بسيار مهم دارد: يك رشته معيارهاي دروني شده كه بازنمايي پيشرفت و كاميابي شخصي است، و يك وضعيت نظري كه شخص را براي رسيدن به اين معيار‌ها بر مي‌انگيزد.

Negative reinforcement: تقويت منفي. (1) هر روش آموزشي كه در آن از تقويت كننده‌ي منفي استفاده شود. (2) هر رويداد، رفتار يا محركي كه، وقتي حذف آن مشروط به پاسخي معين گردد، بسامد احتمال وقوع آن بالا مي‌رود.

Neurotic disorders: اختلال نوروتيك. اصطلاحي امروزي كه جاي نوروز را گرفته است.

Neurotransmitters: ناقل‌هاي عصبي، نوروترانسميتر‌ها. ناقل‌هاي عصبي پيام رسان‌هاي عصبي كلاسيك هستند كه به سرعت توسط نورون پيش سيناپسي آزاد مي‌شوند، در شكاف سيناپسي پخش مي‌شوند، و روي نورون پس سيناپسي تاثير تحريكي يا مهاري دارند. ناقل‌هاي عصبي به سه دسته تقسيم مي‌شوند: آمين‌هاي بيوژنيك، اسيد آمينه‌ها، و پپتيد‌ها. طبق قانون ديل يك ناقل عصبي با تمامي فرآيند‌هاي يك نورون واحد آزاد مي‌شود. اين قانون اكنون اين واقعيت را نيز در بر مي‌گيرد كه يك نورون واحد مي‌تواند بيش لز يك ناقل عصبي داشته باشد. اين وضعيت را هم‌زيستي ناقل‌هاي عصبي ناميده‌اند. مثلاً ممكن است يك نورون هم حاوي يك ناقل عصبي بيوژنيك آمين و هم ناقل عصبي پپتيد بوده باشد.

Nonconscious: ناهشيار. اين اصطلاح براي (a) آن چه بي‌جان است و فاقد هشياري است، و (b) اجزائي از عملكرد رواني در موجودات واجد شناخت كه بخشي از آگاهي نيست، به كار مي‌رود. در مفهوم (b) اصطلاح در واقع معادل "ضمني" و "نا‌آشكار" است و بايد از unconscious تفريق شود.

Non-REM (NREM) sleep: از نظر يافته‌هاي پلي سو منو گرافيك خواب از دو قسمت REM (كه با حركات سريع كره‌ي چشم مشخص مي‌شود) و NREM (كه در آن حركت سريع كره‌ي چشم وجود ندارد) مشخص است. خواب NREM تركيب يافته است از مراحل 1 تا 4. در مقايسه با حالت بيداري اكثر اعمال فيزيولوژيك به طور قابل ملاحظه‌اي در ضمن خواب NREM كاهش نشان مي‌دهد. ضربان قلب بين 5 تا10 ضربه در دقيقه كاهش مي‌يابد و بسيار منظم است. تنفس نيز آرام‌تر مي‌گردد. فشار خون روي‌هم رفته پايين‌تر از حالت بيداري است. در خواب REM حركات دوره‌اي و غير ارادي در بدن مشاهده مي‌شود. جريان خون به بافت‌هاي بدن از جمله مغز نيز اندكي كاهش مي‌يابد. خواب NREM از نظر عمق بر اساس معيار‌هاي آستانه‌اي بيداري و فعاليت الكتروآنسفالوگرافي تنظيم مي‌شود، مرحله‌ي يك سطحي‌‌ترين و مرحله‌ي 4 عميق‌ترين مرحله‌ي خواب است.

Normal curve: توزيع بهنجار. توزيع احتمال مورد انتظار از لحاظ نظري، وقتي نمونه‌ها از جمعيتي نا‌‌محدود گرفته مي‌شوند كه احتمال وقوع تمام رويدادها در آن برابر است.

Normative influence: نفوذ هنجاري. سازگاري با هنجار‌هاي گروه به منظور پذيرفته شدن در آن.

Norms: هنجار‌ها.(1) از نظر آماري، رقم، مقدار يا سطح (يا دامنه‌ي چنين ارقام، مقادير يا سطوح) كه نماينده‌ي يك گروه است و مي‌توان از آن در موارد منفرد به عنوان معيار مقايسه استفاده نمود. (2) هر الگوي رفتاري يا عملكرد كه "تيپيك" يا "نماينده" يك گروه يا جامعه است. (3) ندرتاً به عنوان معادل standard هم به كار مي‌رود، معهذا توصيه مي‌شود مورد استفاده قرار نگيرد.(4) در روان آزمايي، كم و كيف يك صفت يا استعداد كه در جمعيت "متوسط" شمرده مي‌شود. (5) در ادراك، نقطه‌ي مرجع براي يك بعد، مثلاً عمودي يا افقي براي انحراف، و خط مستقيم براي ميزان انحناء. آستانه‌هاي افتراقي براي محرك‌هايي كه هنجار هستند معمولاً پايين‌تر از محرك‌هاي ديگر روي يك بعد است.



Object permanence: پايداري شي. وجه مهمي از رشد كودك، كه پياژه آن را مفهوم شي ناميد، موضوع پايداري آن است. مخصوصاً در اينجا اشاره به دوام شي فيزيكي است، اين كه هر چند رابطه‌ي كودك با آن مي‌گسلد، همچنان باقي مي‌ماند.

Object relation theory: نظريه‌ي روابط شي. يك نظريه‌ي روان‌كاوي كه به وسيله‌ي ملاني كلاين بيان شد و مدعي است كه شخص بر خلاف نظر فرويد براي اقناع غرايز خود با ديگري در نمي‌آميزد، بلكه براي رشد و تفكيك خود از ديگران دست به اين كار مي‌زند. اين نظريه‌ي بر تاثير روابط اجتماعي روي شخص تاكيد مي‌ورزد و نفوذ قابل توجهي در روان‌درماني خانواده داشته است.

Observational learning: يادگيري با مشاهده. اصطلاحي كلي كه توسط باندورا براي مشخص كردن يادگيري در نتيجه‌ي واداشتن يادگيرنده به مشاهده انجام پاسخي كه بايد آموخته شود، توسط يك فرد ديگر تحقق مي‌يابد، به كار رفت. اين پديده براي نظريه‌پردازان يادگيري حائز اهميت است چون نشان مي‌دهد كه پاسخ‌هاي تازه را مي‌توان بدون روش‌هاي رفتاري استاندارد شكل‌دهي (Shaping ) شرطي سازي ((Modelling آموخت.

Obsessive-compulsive disorder (OCD): اختلال وسواسي جبري. وسواس فكري يك رويداد ذهني مزاحم و تكرار شونده است كه مي‌تواند به صورت يك فكر، احساس يا عقيده درآيد. وسواس عملي يك رفتار تكرار شونده، ميزان شده و آگاهانه نظير شمارش، امتحان يا اجتناب است. ويژگي اساسي اين اختلال، وجود وسواس‌ها و اجبارهايي است كه شدت آنها براي ايجاد ناراحتي، صرف وقت، و تداخل قابل ملاحظه در زندگي روزمره، عملكرد شغلي يا فعاليت‌هاي اجتماعي عادي و روابط با ديگران كافي است. بيمار مبتلا به اختلال وسواسي جبري به غير‌منطقي بودن وسواس خود واقف بوده و وسواس و اجبار خود را بيگانه با ايگو تجربه مي‌‌كند. بيمار مبتلا به اختلال وسواسي- جبري ممكن است فقط وسواس فكري، وسواس عملي، يا هر دو را با هم داشته باشد .هر چند عمل وسواسي ممكن است به منظور كاستن از اضطراب مربوط به وسواس صورت بگيرد، معهذا نتيجه هميشه اين طور نيست. عمل وسواسي نه تنها ممكن است اضطراب بيمار را كم نكند، بلكه موجب تشديد آن نيز مي‌شود.

Occipital lobe: لوب پس‌سري. يكي از چهار لوب عمده‌ي قشر مغز كه در قسمت خلقي مغز قرار گرفته و به طور عمده با بينايي رابطه دارد. لوب پس‌سري نواحي شماره 17، 19 برودمن را تشكيل مي‌دهد.

Olfactory bulb: پياز بويايي. ساختماني پيازي شكل در سطح تحتاني هر لوب پيشاني كه بخشي از مغز بويايي را به وجود مي‌آورد.

Operant: عامل، كنش‌گر. (1) هر رفتاري كه ارگانيسم ابراز مي‌كند و بر چسب آثارش بر محيط قابل تشخيص است. توجه كنيد كه ويژگي اساسي در اين تعريف مفهوم تغيير يا اثر است كه پاسخ بر محيط دارد؛ بنابر اين "عامل" عملاً طبقه‌اي از پاسخ‌هاست كه همه‌ي آن‌ها در يك اثر خاص مشترك هستند. مثلاً ، موش در جعبه‌ي اسكينر ممكن است ميله‌اي را با هر يك پنجه‌ها يا به كمك پوزه‌ي خود بفشارد، و همه‌ي اين رفتارها را مي‌توان كنش‌گر تلقي نمود- فشار بر ميله. كنش‌گر‌ها بر خلاف پاسخ‌گر‌ها بدون شرايط تحريكي پيشايند خاص پديد مي‌آيند. وقتي يك كنش‌گر تحت كنترل محرك افتراقي در‌آمد، شرطي سازي عامل روي داده است. (2) مربوط به، يا مشخص كننده‌ي پاسخي كه اين خصوصيات را نشان مي‌دهد.

Operant conditioning: شرطي‌سازي عامل. اسكينر نظريه‌اي براي يادگيري و رفتار بيان نمود كه به شرطي‌سازي عامل يا وسيله‌اي مشهور است. در شرطي‌سازي كلاسيك، حيوان منفعل يا مهار شده است. ولي در شرطي‌سازي عامل، حيوان فعال است و به طريقي رفتار مي‌كند كه پاداشي در پي دارد. مثلاً، ميموني كه به طور اتفاقي اهرم‌هاي متفاوتي را فشار مي‌دهد، به اهرمي شرطي خواهد شد كه پس از فشار دادن آن پاداش به صورت غذا دريافت نمايد .براي دريافت پاداش بايد پاسخي ابراز شود و رفتار ارگانيسم كنترل كننده‌ي اين تقويت است. شرطي‌سازي عامل به يادگيري آزمايش و خطا مربوط است كه به وسيله‌ي روان‌شناس امريكايي ادوارد تورندايك شرح داده شده است. در يادگيري آزمايش و خطا ارگانيسم سعي مي‌كند مشكل را با امتحان كردن رفتار‌هاي گوناگون، كه بالاخره يكي از آن‌ها با موفقيت روبه رو مي‌شود، حل كند- يك ارگانيسم كه آزادي حركت دارد به طريقي رفتار مي‌كند كه وسيله‌اي براي حصول پاداش است. چهار نوع شرطي‌سازي عامل يا وسيله‌اي وجود دارد: شرطي‌سازي اوليه‌، شرطي‌سازي فرار، شرطي‌سازي اجتناب، و شرطي‌سازي پاداش ثانوي.

Operational definition: تعريف عملياتي. تعريف يك عبارت (معمولاً نظري) بر حسب عمليات و مشاهدات مربوطه.

Opponent- process theory: نظريه‌ي فرآيند مخالف. به طور كلي يك مكانيسم متعادل پيچيده كه در آن كاركرد يك وجه از سيستم به طور همزمان كاركرد وجهي ديگر را مهار مي‌كند و بالعكس.

Optic nerve: عصب بينايي. دومين زوج از اعصاب مغزي است كه الياف آن از سلول‌هاي حسي كه در شبكيه قرار دارند شروع شده به طرف پايين مي‌روند. اين قسمت سه ميليمتر در داخل و يك ميليمتر در زير قطب خلفي كره‌ي چشم قرار گرفته است. اين الياف از كوروئيد و صلبيه مي‌گذرند و عصب باصره را تشكيل مي‌دهند كه از حفره‌ي كاسه‌ي چشم و كانال اپتيك گذشته و داخل كاسه‌ي سر به كياسما ختم مي‌شوند. عصب باصره در داخل كاسه چشم داراي دو انحنا بوده و با عروق و اعصاب چشم مجاور است.

Organismic variable: متغير ارگانيسمي. متغيري در درون ارگانيسم؛ فرآيند يا عملي كه در درون روي مي‌دهد اما فرض مي‌شود كه نقش سببي در تعيين پاسخ آشكار در ارگانيسم بازي مي‌كند.

Organizational psychology: روان‌شناسي صنعتي و سازماني، شاخه‌اي از روان‌شناسي كاربردي. در واقع اصطلاحي چتري براي پوشش روان‌شناسي سازماني، نظامي، اقتصادي و استخدامي و شامل زمينه‌هايي نظير آزمون و سنجش‌ها، مطالعه‌ي سازمان و رفتار سازماني، امور استخدامي، مهندسي انساني، عوامل انساني، آثار كار، خستگي، مزد، و كارآيي، زمينه‌يابي مصرف كننده، بازار‌يابي و غيره. در سال‌هاي اخير با رشد اين زمينه‌ي كاربردي، تمايل به تغيير نام اين رشته هم پديد آمده است. بسياري از پژوهشگران معاصر فرم مختصر روان شناسي سازماني را ترجيح مي‌دهند، از اين نظر كه مطالعه‌ي رفتار سازماني گسترده‌تر از صنعتي است چون با ساختار‌هاي اجتماعي مبدا از صنعت، نظير بيمارستان‌ها، زندان‌ها، دانشگاه‌ها، بنياد‌هاي خدمات اجتماعي نيز سرو كار دارد.

Out groups: برون گروهي. گروه مركب از كساني كه درون گروه نيستند. ندرتاً they- group هم گفته مي‌شود