يک سريال ترکي دوبله شد و اسم يکي از شخصيت‌ها رستم بود ولي اين اسم را حذف کردند. چند وقت پيش از من خواهش کردند که جمله‌اي را عوض کنم، من گفتم که حالم بد است و نمي‌توانم بيايم ولي در نهايت رفتم. جمله‌اي که بايد تغيير مي‌کرد اين بود: «شبنم جون از کاوه چه خبر ؟»مي‌خواستند اسم کاوه عوض شود. من که در کار خودم متعهد تربيت شده‌ام با خود گفتم که جواب فردوسي را چگونه بدهم! اکنون بيشتر شخصيت‌هاي منفي فيلم‌هاي ايراني، اسم‌هاي کهن فارسي دارند.

ورود گوينده‌هاي جديد

عکس‌العمل‌هاي خوبي در قبال ورود گوينده‌هاي جديد نشان داده نشده است البته من درون اين جريان نبودم. اما مهم اين است که راه را به اين جوانان بايد نشان دهند و از طرف تلويزيون وارد شوند. البته اگر اين افراد وارد دوبله مي‌شوند، بايد آن‌ها بيمه شوند و تسهيلاتي به ‌آن‌ها داده شود. اين افراد نبايد به عنوان مثال نصف شب و مخفي‌کار کنند و ارزش تلاش آن‌ها آن قدر پايين بيايد که توي سر خودشان بخورد.

تربيت گويندگان جوان

من خيلي کوشش کردم که افراد با استعداد را اخراج نکنيم. کساني که انجمن تشکيل داده‌اند، گناهي ندارند چون عده‌اي جوان هستند که قصد کار کردن دارند. با کساني که از خودمان رفته‌اند مشکل داريم. ولي اين‌ها را نمي‌فهمند کساني که در داخل انجمن خودمان به انجام کارهاي نازل تن مي‌دهند مانند همان افرادي که انجمن را ترک کرده‌اند، هستند. زشت است که اگر من کسي را توصيه کنم و بدانم که او اين کاره نمي‌شود. بعضي‌ها فقط بلد هستند فارسي حرف بزنند ولي بعضي اين طور نيستند. هر کسي منوچهر اسماعيلي نمي‌شود.



نقش انجمن‌ها کلاهي بر سر هنرمندان

انجمن‌ها هيچ چيز نيستند بلکه کلاه هستند، پشت سنديکا به وزارت کار و قانون کار گرم است و حق دارد، وکيل بگيرد و از طريق قانون کار ثابت کند که حق با ما است. ولي روزي که هويدا ما را تبديل انجمن کرد، هيچ کس نفهميد که چه کلاهي سر ما رفته است، مي‌خواستند دور فربد عده‌اي باشند. بنابراين بايد تبديل به انجمن مي‌شديم. چون قبلا ما سنديکا داشتيم و بعد به انجمن تبديل شديم. فکر مي‌کردند که اگر ما بگوييم سنديکا هستيم يعني کارگر هستيم. در صورتي که هر کسي که به هر نوعي زندگي مي‌کند و از آن راه درآمد خود را به دست مي‌آورد، دارد کار مي‌کند. کارگري که در خانه‌ها کار مي‌کند پس از 8 ساعت، پول اضافي مي‌گيرد. در صورتي که ما اکنون به عنوان مثال 12 ساعت کار مي‌کنيم. ولي پول اضافه‌اي نمي‌گيريم چون وقت، مرجع فعاليت ما نبوده است، ‌هميشه دقيقه‌اي حقوق مي‌دادند و يا به شکل‌هاي ديگر. اکنون کساني که صاحبان موسسات تصويري هستند فيلمي را که به عنوان مثال بايد با صرف يک ميليون و پانصد هزار تومان دوبله کنند، تنها با هزينه کردن پانصد هزار تومان تمام مي‌کنند.

راستکار: با اين افراد چه کار مي‌توان کرد؟

خاطرات با منوچهر نوذري

از او حرف زدن الان برايم سخت است. منوچهر نوذري يک پديده بود. او يک آدم معمولي نبود. پرسوناژ‌هاي زيادي خلق کرد. منوچهر 8 صفحه را نگاه مي‌کرد و بعد حرف مي‌زد و تند حرف مي‌زد ولي تپق نمي‌زد. پس او يک پديده در چندين حرفه‌ است. نوذري در تئاتر و دوبله فعاليت مي‌کرد. من با او در تئاتر هم کار کردم و حيرت مي‌کردم که يک آدم چقدر مي‌تواند با مردم ارتباط داشته باشد. او تمام کساني که تئاتر او را تماشا مي‌کردند را مي‌شناخت و اگر به عنوان مثال نياز به دارو داشتند، برايشان تهيه مي‌کرد. ما در آن زمان به اندازه نيازمان حقوق دوبله را قسمت مي‌کرديم. آن موقع در گروه ما ثقفي فقط زن داشت و او بيشتر از ما احتياج داشت و به انداز احتياجش حقوق مي‌گرفت. ما با احوال انساني کار را شروع کرديم و منوچهر يکي از ما بود.

يک دوبلور مسن نمي‌تواند مانند دوران جواني خود فعاليت کند

يک دوبلور مسن نمي‌تواند مانند دوران جواني خود فعاليت کند. من نمي‌توانم کارآيي اوليه خود را داشته باشم و نمي‌توانم يک جمله عوض شده بي منطق را روي صورت هنرپيشه بگوييم.

مثلا در فيلمي افسري از دخترخانمي خواستگاري مي‌کند که مادر راضي نيست که دختر خود را به افسر شوهر دهد، افسر مي‌گويد: ‌خانم افتخار اين را به من مي‌دهيد که من دختر شما را به همسري خود درآورم. اين جمله اين گونه عوض شده بود که «من يک مرغداري در استراليا دارم آمدم خدمتتان خداحافظي کنم و بروم».



برخي به همه سانسورها تن مي‌دهند

مثل من کسي فکر نمي‌کند. چون تصور من اين است که حق ندارم به خاطر پول، زندگي عده ديگري را به خطر بيندازم و فرهنگ يک مملکت را خراب کنم. اکنون وجه فرهنگي دوبلاژ از بين رفته است و برخي به همه سانسورها تن مي‌دهند. وجودم مي‌لرزد وقتي اسم رستم را عوض مي‌کنند و عده‌اي براي پول تن به اين کار مي‌دهند.

گريه و خنده در فيلم‌ها

در خيلي از فيلم‌ها اتفاق افتاده که گريه و خنده کنيم. گاهي اوقات آن قدر تحت تاثير احساسات قرار گرفته‌ام که از اتاق بيرون رفته‌ام و همان موقع دوبله نکردم؛ و صبر کردم تا بغضم تمام شود چون بغض موجب گرفتگي صدا مي‌شود. در فيلم «ماهي برهنه»، گريه کردم. اين فيلم، درباره زني روسي بود که يک آلماني را پنهان کرده بود و عاشق او هم شده بود، از طرف حزب او را به خاطر اين کار محاکمه مي‌کنند و زن تعريف مي‌کند و در تمام مدتي که او اشک ريخت و حرف زد من هم اشک ريختم و به جاي او حرف زدم.

مادري و گريه‌ها و خنده‌هاي راستکار

وقتي مي‌خواستم ازدواج کنم قصد بچه‌دار شدن داشتم و چون سنم بالا بود با دکتر در اين باره مشورت کردم. دکتر گفت: براي شما که هنرپيشه هستيد تا مادر نشويد، کامل نمي‌شويد. مادري عالم ديگري دارد و گرفتن چنين تصميمي را به شما تبريک مي‌گويم. شوهرتان بچه ‌دارد و من هم زن پدر داشتم، هيچ وقت نخواهيد جاي مادر اين‌ها را بگيريد چون نمي‌توانيد. بلکه سعي کنيد با آن‌ها دوست باشيد. من اين حرف را حلقه گوشم کردم. هر وقت در فيلم در نقش مادر بازي کردم يا دوبله کردم، ياد حرف دکتر مي‌افتادم.

شاگردها

هر کس شاگرد تمام جامعه است و من هيچ‌کس را شاگرد خود نمي‌دانم.

نقش‌هاي مورد علاقه

در طول دوران کاريم به جاي ستاره‌هاي سينما حرفه زده‌ام و علاقه‌اي به صحبت به جاي فرد خاصي ندارم.البته در شروع کار، صداي زيري داشتم. در ايتاليا روي صداي يک زن ايتاليايي براي بهتر شدن صداي خودم کار کردم ولي به هر حال هر کس بزرگ شده شرايط خودش است.