پس از گذشت نزديك به 15 سال، «آژانس شيشه‌اي» تكرار مي‌شود اين بار نه در پرده نقره‌اي، بلكه در دنياي واقعي امروز و حاج كاظم دوباره عباس خود را پيدا كرده و به دنبال اعزام‌اش به خارج از كشور جهت درمان عوارض ناشي از جنگ تحميلي است.

به گزارش ايسنا، ناصر افشار جانباز بالاي 70 درصد جنگ تحميلي بايد شهريورماه سال گذشته براي ادامه درمانش به آلمان اعزام مي‌شد كه با وجود دستور رييس جمهور براي حل مشكل اعزام، ‌هنوز اين اتفاق نيافتاده است.

پرويز پرستويي، حاج كاظم «آژانس شيشه‌اي» كه در آن فيلم به دنبال اعزام «عباس» - با بازي حبيب رضايي - به انگليس براي معالجه او بود اين بار تلاش مي‌كند تا شرايط اعزام «حاج ناصر» را به آلمان هموار كند.


او همزمان با هفته دفاع مقدس به اصرار ما، با خبرنگار سينمايي ايسنا همراه مي‌شود و به ديدن ناصر افشار مي‌رويم.

خانه‌اي در شهرك اكباتان كه صاحب آن نيست. در بدو ورود اكسيژني كه مدام بايد به او وصل باشد، كيسه‌هاي قرص، اسپري‌ها و وسايل درماني كه جاي زيادي از خانه را اشغال كرد،‌ جلب توجه مي‌كند.

افشار درباره خود و حضورش در جنگ به ايسنا گفت: متولد 1344هستم و جنگ كه شروع شد چون سن‌ام براي اعزام كم بود، شناسنامه‌ام را در آب گذاشتم و بعد كه خشك شد به پايگاه بردم و گفتم در جيبم بوده و مادرم شسته است اما قبول نكردند. به پايگاه ديگري رفتم و باشناسنامه برادرم 4 مهر 1359 به جبهه اعزام شدم.

وي ادامه داد: در طول جنگ چند بار مجروح شدم اما چون با شناسنامه برادرم رفته بودم از ترس اينكه متوجه شوند و نگذارند برگردم، به عقب خط برنمي‌گشتم كه در نهايت سال 60 با شناسنامه خودم دوباره به جنگ رفتم.

افشار اظهار كرد: شهيد محمد بروجردي در آن زمان مرا با سن كم فرمانده گردان گذاشت و در مقابل اعتراض بقيه مي‌گفت من او را در جنگ بزرگ كرده‌ام.


اين جانباز با اشاره به مجروحيت‌هايش در جنگ گفت: در منطقه حاج عمران و غرب دچار موج گرفتگي شدم، در عملياتي دست چپم به طور كامل قطع شد كه پيوند زدند و در كربلاي 5 هم كه خط‌شكن بودم شيميايي شدم. يك بار هم ضربه‌ مغزي شدم و 29 روز در كما بودم و طي اين مدت 74 بار به اتاق عمل رفتم و بيش از 200 ماه در بيمارستان‌هاي مختلف بستري شده‌ام به طوري كه تا سال 84 دايم بستري بودم.

افشار درباره علت شيميايي شدن‌اش در عمليات كربلاي 5 اظهار كرد: در آن عمليات صدام جهنمي به راه انداخت و دست به هر كاري زد و در بمب‌ها چنان تركيبي مي‌زد كه نتوانيم كاري كنيم. بيسيم‌چي گردان كه كم سن و سال بود، وقتي ماسكش پاره شد ديدم كه قطره اشك از كنار چشم‌اش سرازير شد و نگران كور شدن بود. آن زمان ياد حضور خودم در جنگ و سن و سال كمي كه داشتم افتادم و ماسكم را به او دادم.

وي ادامه داد: در آن عمليات خط‌شكن بودم و قرار بود جاي ما را بگيرند اما آتش سنگين بود و نشد جابجا كنيم و مجبور شدم با چفيه‌اي كه خيس كرده بودم ادامه رزم دهم. وقتي برگشتم از همه جاي بدنم خون مي‌آمد. از آن موقع به بعد هم مدام در حال درد كشيدن هستم.

پرويز پرستويي سابقه آشنايي‌اش را با ناصر افشار مربوط به 12 سال پيش دانست و گفت: به اداره ثبت اسناد رفته بودم ديدم آدمي با چنين تشكيلاتي كه اينجا مي‌بينيد با پدرش آمده بود و زل زده بود در چشمان من، نگاه مي‌كرد و فكر مي كردم مي خواهد به من اعتراض كند.


وي ادامه داد: آمادگي پيدا كردم حتما قرار است با هم ديالوگ برقرار كنيم، كم كم ديدم طرفم آمد و درباره خودش گفت و با هم آشنا شديم. از همان موقع در مناسبت‌ها با هم در ارتباط بوديم و هر موقع دردي داشت، پيامكي به من مي‌زد و من هم دردم مي‌گرفت. چندين بار هم گفتم «سيزده 59» را بازي و احساسش را از ناصر افشار گرفتم. بارها يادم است ايشان در اتاق ايزوله بود و نمي‌توانست حرف بزند و پيامك مي‌داد و با هم ارتباط داشتيم.

افشار در بخش ديگري از اين ديدار به مشكلات اين روزهايش اشاره كرد و گفت: سال 84 براي درمان به آلمان رفتيم. مدتي آنجا بوديم و روند خيلي مثبت بود. پروفسور مهاجر كه پيگير وضعيت من بود عهد كرد درمان من تحت نظر ايشان انجام شود و مورد قبول هم واقع شد ومشكلي نبود.

وي ادامه داد: بايد 6 ماه بعد دوباره به آلمان مي‌رفتم كه به تغيير و تحولات مديريت بنياد شهيد خورد و گفتند بايد همين جا درمان شويم، در حالي كه هزينه اين كار در آلمان يك‌سوم ايران است و تنها هزينه تخت گرفته مي‌شود. يك سال و نيم است از زماني كه بايد به آلمان اعزام شوم گذشته و هر چه ديرتر شود وضعيت بدتر مي‌شود.

اين جانباز خاطرنشان كرد: حتي 11 آذر سال گذشته از دفتر رييس‌جمهور دستور آني داده شد كه گردش كار شود و من اعزام شوم اما متاسفانه تبعيض‌هاي زيادي صورت مي‌گيرد و سياه و سفيد از هم جدا مي‌شود. هفته گذشته هم آقاي زريبافان به معاونت درمانشان آقاي ملك‌زاده دستور مساعد داده بود و خودش تلفني با پروفسور مهاجر هم صحبت كرده بود اما با وجود اختصاص بودجه باز اتفاقي نيافتاد.

پرستويي در ادامه صحبت‌هاي افشار گفت: چندي پيش به اتفاق حبيب احمدزاده به منزل ايشان آمديم و افتخار دادند در خانه‌شان را به روي ما باز كردند. ديديم نامه‌اي دارند كه آقاي احمدي‌نژاد زير آن را امضا كرده‌ و اعزام ايشان را بلامانع دانسته‌ است. نامه را به آقاي توكلي، نماينده مجلس داديم كه به كميسيون رسيده و در نهايت به كميسيون پزشكي بنياد شهيد رفتيم و نامه به آقاي زريبافان رسيد.

وي هزينه اين اعزام را در نهايت 15 ميليون تومان دانست و خاطرنشان كرد: اين همه بريز و بپاش مي‌شود كه حق است، آن قدر اين هشت سال ارزشمند بوده كه اگر هزاران تومان هم خرج كنند تا اين ارزش‌ها را يادآوري كنند، باز كم است اما در كنار اين، از كساني كه قهرمان‌هاي اصلي اين حماسه بودند نيز حالي پرسيده شود. چراغي كه به خانه رواست به مسجد حرام است. هزينه مي‌كنيم ارزش‌ها را يادآوري كنيم براي جنگي كه بازيگران اصلي‌اش ناصر افشارها بودند.


پرستويي با بيان اينكه در فيلم‌ها مدام شعار مي‌دهيم، گفت: چرا بايد براي اعزام چنين فردي اين‌قدر سنگ‌اندازي شود. خود پرفسور مهاجر گفته براي مداواي ايشان لازم است تيم پزشكي‌اش كه در آلمان مستقر هستند حضور داشته باشند و اگر ايشان بروند يك‌سوم هزينه ايران است. آيا اين آدم 15 ميليون ارزش ندارد؟ اين رقم در مقابل هزينه‌اي كه براي گرامي‌داشت هفته دفاع مقدس مي‌كنيم، بسيار ناچيز است.

اين بازيگر ادامه داد: اين روزها تلويزيون مدام براي هفته دفاع مقدس من را دعوت مي‌كند اما بروم چه بگويم؟ با تلويزيون قهر نيستم اما چگونه بنشينم بگويم اينها آدم‌هاي ارزشي بودند ولي مي‌بينم در كنارم ناصر افشارها بال بال مي‌زنند. زماني برايم آن صحبت كردن ارزشمند است كه ببينم به حضور اين آدم‌ها كه هنوز نفس مي‌كشند افتخار مي‌كنيم.

وي افزود: به بنياد شهيد اين همه بودجه اختصاص داده شده تا بنشينند تصميم بگيرند صلاح است يا نيست؟ اگر بنياد شهيدي تاسيس شده از قبل ناصر افشارهاست. حرف ما نه سياسي است نه چيز ديگر مي‌خواهيم بگوييم. وقتي رييس‌جمهور زير يك نامه را امضا مي‌كند و مي‌گويد اعزامش بلامانع است چرا مسئولي كه بايد اين كار را انجام دهد آن امضا را ناديده مي‌گيرد؟ اصلا شما فكر كنيد ناصر افشار مي‌خواهد 15 روز برود آلمان و تفريح كند. آيا اين حقش نيست؟

بازيگر فيلم «ليلي با من است» ادامه داد: عمري است از قبل اين آدم‌ها در حال زندگي كردن هستيم. اين افراد اگر دين‌فروش بودند مي‌توانستند با هزار شبكه ماهواره‌يي مزخرف كه الان هست صحبت كنند و جار و جنجال راه بياندازند و از همان طرف نيز كمك‌ها سرازير شود. چرا بايد خانه بفروشد و خرج بدنش كند كه براي بقاي اين مملكت و نفس كشيدن من رفته آن وقت من نبايد وجدان درد بگيرم؟ الان هم لنگ 15 ميليون تومان براي مداوا باشد. او نمي‌خواهد در ديسكوهاي آنجا برود و كنار ساحل لذت ببرد و رفتن آلمان به چه دردش مي‌خورد؟ فقط مي‌خواهد براي مداوا برود و اين خواسته بسيار كوچكي است.

پرستويي با بيان اينكه اين آدم‌ها ارزش و جايگاه ويژه‌اي در ذهن من دارند گفت: الان متاسفانه از دفاع مقدس فقط يك سالگرد مانده است و بعد هم تمام مي‌شود مي‌رود تا سال بعد. خوب است اين ارزش‌ها را به رخ مردم بكشيم تا يادشان نرود چه اتفاقي در اين مملكت افتاده و اين ارزش‌ها چقدر مي‌تواند در زندگي امروزيي ما تاثيرگذار باشند. اما از ناصر افشارها نبايد غافل شويم.

ناصر افشار صحبت‌هاي پرستويي را ادامه داد و اظهار كرد: چندي پيش در تلويزيون مي‌ديدم كه يك هوادار فوتبالي در ورزشگاه به دليل شوق زياد دچار مشكل شده و دقايق زيادي را به او اختصاص داده بودند و مي‌خواستند مورد توجه قرار گيرد. هنوز برنامه تمام نشده بود روابط عمومي يك باشگاه تماس گرفت و اعلام آمادگي كرد. اما براي جانبازي كه با سرطان دست و پنجه نرم مي‌كند و هزار درد دارد كاري نمي‌شود. مي‌توانند ما را دريك هواپيماي C130 بريزند و ببرند در درياچه نمك خالي كنند و ما هم راحت مي‌شويم.


وي ادامه داد: بعضي وقت‌ها تنها آرزوي مرگ مي‌كنم. ماهانه بالاي ميليون هزينه مي‌كنم اما كسي گوشش بدهكار نيست. در حالي كه صحبت از عدالت و مهرورزي مي‌شود، از يك شيپورچي تيم فوتبال كمترم كه براي رفتنش نه مشكل ويزا دارد و نه هزينه. من يك فرمانده گردان بودم و خجالت مي‌كشم الان درباره اين چيزها صحبت كنم. كسي بودم كه در جنگ تا حدي تاثيرگذار بودم. چه راحت مي‌توانيم چون نياز نداريم چيزهايي را كنار بگذاريم. اين رفتاري است كه بچه‌هايمان مي‌بينند.

افشار خاطرنشان كرد: زماني كه به جبهه جنگ رفتم همه زندگي‌ام را خرج كردم. از سال 83 سه ملك پدر‌م را فروخته‌ام و خرج درمانم كرده‌ام. الان هم چيزي نمي‌خواهم فقط مي‌گويم درمانم كنيد آيا اين چيز بدي است؟ فقط مي‌خواهم درد نكشم واقعا ديگر تحمل درد ندارم. الان در هفته دفاع مقدس از حماسه‌ها مي‌گويند، خوب اينها ما بوديم و كس ديگري نبوده است.

وي با بيان اينكه وضعيت‌ام به‌گونه‌اي شده كه هر روز يك سيستم بدني‌ام به مشكل مي‌خورد، ادامه داد: اثرات شيميايي به همه جاي بدنم رفته است. ما كه چيزي نخواستيم، چرا در درمانمان كوتاهي مي‌كنيد؟ من چقدر جان دارم كه در خيابان‌هاي تهران و در اين دود و سروصدا بخواهم دنبال كارها باشم و متاسفانه صداي ما به گوش كسي هم نمي‌رسد. بارها به شبكه‌هاي تلويزيون زنگ زدم اما پخش نشد. مي‌خواستم بگويم كساني كه از عدالت صحبت مي‌كنند، نيم ساعت بيايند و وضعيت من را ببينند. البته جريان كربلا به ما ثابت كرده كه خدا نمي‌گذارد صداي حق نابود شود.

افشار گفت: من در جنگ بيش از 10 بار مجروح شدم؛ مشكل اعصاب، ريه، گوارش و چشم دارم و سيستم تمام بدنم به هم ريخته است و در حال حاضر مرگ برايم از همه چيز شيرين‌تر است. اطرافيانم نيز با ديدن من اذيت مي‌شوند. كار به جايي رسيده كه بچه‌هايم از واژه‌ي جنگ گريزان شده‌اند.

وي افزود: از خدا خواسته‌ام هميشه غيرتي كه در جنگ داشته‌ام همراهم باشد اما امروز همه نسبت به هم بي‌تفاوت شده‌اند. اگر آن موقع‌ هم چنين تفكري بود، كار به جايي نمي‌رسيد، آن هم در جنگي كه جنگ جهاني سوم بود و همه دنيا در كنار عراق بودند. اين بي‌تفاوتي بزرگ‌ترين معضل جامعه شده است.


پرستويي در ادامه در پاسخ به پرسش خبرنگار ايسنا درباره شباهت قصه ناصر افشار به عباس «آژانس شيشه‌اي» گفت: از همان زمان كه ناصر افشار را ديدم، عباس برايم تداعي شد. چنين وضعيتي سال‌ها پيش در همدان هم اتفاق افتاد. «آژانس شيشه‌اي» در سينما اكران بود و من به آنجا رفتم و در سالن انتظار كسي را مانند ناصر افشار ديدم كه با سختي به سمت من آمد و همديگر را بغل كرديم و گفت من خود عباس هستم.

وي ادامه داد: او به من گفت كميسيون پزشكي تشكيل شده كه براي معالجه به اروپا بروم، اما من را نفرستادند و الان هم كه از خانه بيرون مي‌آيم خانواده‌ام اميدي به بازگشتم ندارند. طي اين مدتي كه آژانس اكران است صبح مي‌آيم در سينما و تا آخر شب فيلم را مي‌بينم و اين داروي مسكن من شده است.

افشار هم ادامه داد: عباس تركشي در گردنش بود و جاي حساسي كه امكان داشت جانش را بگيرد. احساس مي‌كردم آن هم مانند من دچار مشكل شده است و شخصي به نام حاج كاظم آمده تا اعاده حق كند و به اينجا برساند؛ تنها كسي كه طي اين مدت پيگير كارم بود، همان حاج كاظم آن فيلم است و خانواده‌ام مي‌گويند آقاي پرستويي همان شخصيت است. آنجا از حق عباس دفاع مي‌كرد و بيرون از حق من و چندين جانباز ديگر. آيا ايشان خودش كار و زندگي ندارد؟

وي افزود: در شرايطي كه امروز همه به دنبال خودشان هستند، او چندين سال است كه براي من حاج كاظم است و در پي حل مشكلات من بوده است. دقيقا مانند جمله‌اي كه در فيلم مي گويد عمل مي‌كند: «من وظيفه‌اي دارم بين خودم و خدا كه دارم انجام مي‌دهم». برخي فيلم‌ها بر اساس واقعيت‌هايي ساخته مي‌شود.

پرستويي ادامه داد: شرايط الان به گونه‌اي است كه همه قضاوت‌هاي خاص خودشان را مي‌كنند و مي‌گويند پرستويي هم براي تبليغ خودش اين كار را مي‌كند. ما براي حل مشكل مسيري را طي كرديم كه جواب نگرفتيم كه اميدوارم انعكاس اين مطلب باعث شود اتفاقي بيافتد.

وي با بيان اينكه همه ما از گذشته‌ي اين آدم‌ها استفاده مي‌كنيم، افزود: اگر چهار موفقيتم در كارهايم داشتم، دفاع مقدس بوده است و ماحصل تلاش و زحمت اين عزيزان كه سودش را ما برديم و برايمان دست زدند. اما ما راوي قصه بوديم و اصل آن قصه‌ها وجود دارد و اينها تخيلي نبودند. هفته دفاع مقدس است و زير سقف خانه جانبازي هستيم كه در طول همين زماني كه اينجا بوديم بارها خون بالا آورد و سوالم اين است كه تكليف اين آدم چه مي‌شود؟


بازيگر «پاداش سكوت» ادامه داد: حداقل به جانباز احترام نمي‌گذاريد به دستور مقامات احترام بگذاريد. ناصرافشارهاي زيادي داريم. فردي كه ماسك خودش را به ديگري داده و از خود گذشته تا ديگري سالم بماند و الان فقط مي‌خواهد دردش كم شود. منِ بازيگر، نقش يك جانباز را بازي مي‌كنم به من سفر حج هديه مي‌دهيد و تاكنون چندين بار اين اتفاق افتاده كه تاكنون نرفته‌ام و معتقدم آن حق من نيست و اگر جايزه و پولي گرفته‌ام از قبل اين آدم‌ها بوده است و اگر اينها نبودند بايد چه نقشي را بازي مي‌كردم؟

پرستويي اظهار كرد: در پاريس ميدان و بنايي بنام «سرباز گمنام» وجود دارد كه احترام خاصي به آن مي‌گذارند. اما سرباز ما را كه حي و حاضر است، نمي‌بينيم.

وي افزود: تا قبل از اين مي‌گفتند بودجه نداريم، بعد كه پيگيري كرديم گفتند ظاهرا يك ميليون و 500 هزار يورو براي اعزام چنين افرادي به خارج از كشور اختصاص پيدا كرده بوده اما متاسفانه صرف اين آدم نشده است.

ناصر افشار ادامه داد: پيگيري‌هاي انجام‌شده جواب داد و مبلغي به اين موضوع اختصاص پيدا كرد تا مشكل كساني را كه مي‌خواهند اعزام شود حل كند اما متاسفانه كاري كه نخواهند بشود آن قدر سنگ مي‌اندازند كه نشود.


وي تاكيد كرد: ما رهاشده‌ترين افراد در جامعه هستيم و هر كه خواست، اين موضوع را ثابت مي‌كنم. مگر چند نفر مانند من در ميان جانبازان هستند كه بايد هميشه درگير درمان باشند؟ حداقل بگذاريد در اين عمر باقي‌مانده درد كمتري بكشم. در حال حاضر هم تنها دلخوشي‌ام خداوند متعال است و شاهد بوده كه در هيچ چيزي كم نگذاشته‌ام. آن موقع مدام به فكر شهادت بودم و الان هم تنها به ياد دوستانم كه رفته‌اند زنده هستم.