گذشته و آینده در ناخودآگاه
تا به اینجا طرح اولیه ی پاره ایی از اصول را که مبنای بررسی مسئله ی خواب بود ارائه دادیم،زیرا خواب اساسی ترین و مؤثرترین وسیله برای نشان دادن استعداد نماد سازی انسان است.در اینجا باید دو نکته بسیار مهم را در نظر گرفت: نخست اینکه خواب باید همچون یک واقعه انگاشته شود،دیگر اینکه نباید درباره ی آن انگاره‌ی قبلی داشت و باید پذیرفت که به هر رو هر خوابی مفهومی دارد و جلوه ای ویژه از ناخودآگاه است.حال کمی در چگونگی پیوند آنچه در خود آگاه و ناخود آگاه ذهن ما وجود دارد، مو شکافی می کنیم.مثالی آشنا بزنیم: گاهی می شود که شما به ناگهان فراموش می کنید چه می خواستید بگویید،در حالیکه لحظه ای پیش از آن برایتان کاملاً روشن بود چه می خواهید بگویید . در حقیقت در آن لحظه انگار ناخود آگاه شده یا دست کم موقتأ از خود آگاه جدا شده.بخشی از ناخودآگاه شامل انبوهی اندیشه،تأثر و نمایه ی موقتأ پاک شده،اگر چه در ذهن ناخودآگاه حضور ندارد اما بر آن تأثیر می گذارد. اینگونه شواهد آنقدر زیاد است که یک متخصص خیلی زود متوجه می شود ناخودآگاه ذهن همان رفتاری را بروز می دهد که خودآگاه. و در چنین مواردی هرگز نمی توان مطمئن بود آیا اندیشه،کلام و رفتارآگاهانه است یا خیر.بسیاری از خرده گیران بر این باورند که ناخودآگاه با تمامی تظاهرهای دقیق خود تنها در قلمرو بیماری های روانی قرار دارد.آنها هرگونه تظاهر ناخودآگاه را نشانه ی روان نژندی یا روان پریشی می دانند و آن را از ذهن طبیعی متمایز می کنند.

فروید در کنار فرایند عادی فراموشی به چندین نکته ی دیگر عامل فراموشی یادمان های ناخوشایند اشاره کرده است. یادمان هایی که فرد سخت مایل است فراموش کند .همانگونه که نیچه آورده است؛هنگامی که غرورمان بر انگیخته می شود، حافظه مان اغلب ترجیح می دهد تسلیم شود. و به همین سبب است که ما در میان یادمان های فراموش شده به بسیاری موارد نهفته بر می خوریم که ناخوشایند هستند و با دنیای روانی مان ناسازگار. روان شناسان این را تمایل واپس زدگی می نامند. مثلاً حسادت خانم منشی به یکی از شرکای رئیس خود نمونه ای از همین دست است.بساری از مردم اشتباهأ درباره نقش اراده غُلُو می کنند و می پندارند که هیچ چیز به ذهنشان راه نمیابد مگر آنکه خود بخواهند و اراده کنند. اما باید دانست تفاوتی ظریف میان محتویات ارادی و غیر ارادی ذهن وجود دارد. محتویات ارادی از مَنیّت ناشی میشود،درحالی که محتویات غیر ارادی از چشمه هایی که منطبق بر«من» خویش نیست و درست وارونه ی آن است.فراموشی پدیده ای طبیعی و لازم است زیرا اجازه می دهد ادراک ها و انگاره های تازه ای در خودآگاه ما شکل بگیرد. اگر فراموشی پدید نیاید تمامی تجربه های شخصی ما،ورای آستانه خودآگاهی می مانند و ذهن ما آنقدر اشباع میشود که دیگر توانایی تحمل را از دست می دهد. باید توجه داشت درست همانگونه که محتویات ذهن ما می توانند در ناخودآگاه ناپدید شوند،محتویات جدیدی که هرگز پیشتر خودآگاه نبوده اند نیز می توانند از آن سر برآورند.


کارکرد خواب ها
بدبختانه فهم خواب دشوار است و همانگونه که پیش از این آوردم خواب هیچ شباهتی به بیان یک داستان توسط ذهنی خود آگاه ندارد.ما در زندگی روزمره خود پیرامون آنچه می خواهیم بیان کنیم فکر می کنیم و با گزینش پیوندی منطقی دراستدلال،کارآترین شیوه ی گفتاری را بر می گزینیم. به عنوان مثال یک فرد با فرهنگ می کوشد از به کارگیری استعاره های متضاد اجتناب کند،زیرا چنین کاری ممکن است مفهوم کلامش را گنگ کند. اما خواب بافت دیگری دارد. خواب بیننده از نمایه هایی که به نظر متضاد و مسخره می آیند و زمان در آنها جایی ندارد و چیزهای بسیار پیش پا افتاده ممکن است جلوه ای فریبنده یا هراس آور بگیرند، به ستوه می آیند. شاید اگر ما متوجه شویم انگاره های ظاهراً منظمی که در خلال زندگی روزمره ما را به خود مشغول کرده اند بسیار کمتر از انتظار ما دقیق هستند،آنوقت درک موضوع آسانتر میشود. در واقع اگر از نزدیک انگاره های روزمره ی خود را موشکافی کنیم پی خواهیم برد مفهوم آنها و اهمیت عاطفی آنها برای ما زیاد هم دقیق نیستند. و درست از همین روست که ممکن است تمامی آنچه که شنیده یا احساس کرده ایم نیمه خودآگاه شوند و به ناخودآگاه هایمان راه یابند و حتی آنچه که در ذهن خودآگاهمان نگاه داشته ایم و می توانیم بنا به میل خود بیاد بیاوریم نیز هر ردپای انگاره ای ناخود اگاه را در خود داشته باشد.

بدین ترتیب که ادراک های خودآگاه ما خیلی سریع عنصر ناخودآگاه را که اهمیت روانی هم دارد می گیرد.هرچند ما خود به وجود این عنصر و اینکه چگونه بر شکل شیوه ی معمول اثر می گذارد آگاهی نداشته باشیم.هر مفهومی در خودآگاه ما تداعی های ویژه ی روانی خود را می طلبد. شدت و ضعف تداعی هایی از این دست ممکن است به تغییر شخصیت «عادی» مفهوم بیانجامد و شاید حتی در خلال وارد شدن به زیر آستانه ی خود آگاه تبدیل به چیزی کاملاً متفاوت شوند.اگر چه جنبه های نیمه خود آگاه آنچه بر سرِ ما می آید ظاهراً نقش ناچیزی در زندگی روزمره مان ایفا می کند،اما در تجزیه و تحلیل خواب،چون روانشناس با تصورات ناخودآگاه سرو کار دارد،نقش مهم دارند،چرا که در واقع ریشه های تقریباً نادیدنی اندیشه های خود آگاه ما هستند. به همین سبب است که اشیاء یا برون ذهن ها یا انگاره های پیش پا افتاده ممکن است در خواب چنان معنای روانی شدیدی بگیرند که موجب شوند از خواب آشفته مان بپریم. هر چند خوابی که دیده ایم بسیار هم معمولی بوده باشد.
وظیفه خواب معمولاً کوشش در برقراری توازن روانی ما به یاری ملزومات رویاست که به گونه پیچیده ای موازنه ی کلی روان را دوباره برقرار می کند.یونگ این را وظیفه ی تکمیلی خواب در ساختمان روانی می نامد و همین روشن می کند چرا کسانی که واقع گرا نیستند یا زیاده از اندازه به خود بها می دهند یا پا را از گلیم خود فراتر می گذارند همواره خواب می بینند که در حال پرواز یا سقوط می باشند.نباید پژوهش در مورد خواب را دست کم گرفت. خواب از ذهنیتی سرچشمه می گیرد که کاملاً بشری نیست.بنظر زمزمه ای می آید نشأت گرفته از طبیعت،از زیبایی و سخاوتمندی و البته گاه از خشونت.اگر بخواهیم این ذهنییت را توصیف کنیم بدون شک اساطیر باستان و یا انسان های بدوی بیشتر گویا هستند تا تکیه کردن بر خود آگاهی انسان امروزی.


تحلیل خواب
بار نشانه همواره کمتر از مفهومی ست که می نمایاند،در حالیکه نماد همیشه محتوایی بیش از مفهوم روشن و آنی خود دارد.نماد ها در خواب به گونه ای خود انگیخته بروز می کنند،زیرا خواب دیدن یک اتفاق است و نه یک ابداع.و بنابراین خواب منبع اصلی شناخت ما درباره ی نماد است.البته باید یادآوری کنم که نمادها تنها در خواب دیدن پدید نمی آیند بلکه در هر گونه تظاهر روانی نیز دخالت دارند. در ضمن اندیشه ها و احساس های نمادین،کنش ها و موقعیت های نمادین هم وجود دارند. به نظر می آید حتی برون ذهن های بی جان هم در پیدایش شکل های نمادین با ناخودآگاه همکاری می کنند. نمونه های بسیاری از این دست وجود دارد،مانند شکستن آیینه یا افتادن قاب عکس از دیوار به هنگام مرگ صاحبانشان،اما به هر رو توضیح ناپذیرند و هر چند آدم های شکاک این رویدادها را باور نکنند اما به هر رو همواره رخ می دهند و همین به تنهایی نمایانگر اهمییت روانی شان است. تحلیل خواب بیش از آنکه فنی بر مبنای قواعد باشد تبادلی دیالکتیکی ست میان دو شخصیت که اگر آن را به منزله ی فنی مکانیکی به کار بندیم شخصیت روانی خواب بیننده امکان ابزار وجود نمی یابد و حل مشکل درمان به این پرسش ساده بستگی خواهد داشت که کدام یک از این دو، روانکاو یا خواب یینده بر دیگری چیره خواهد شد.تنها فرد است که واقعیت دارد و هر چه از این باور دورتر شویم بیشتر به دام انگاره های انتزاعی پیرامون انسان همو ساپی یِنس می افتیم و بنابراین بیشتر به بی راهه کشیده می شویم. در این قرن وانَفسا و دگرگونی های سریع باید درباره ی فرد فرد موجودات بشری بسیار بیشتر دانست ، زیرا بسیاری چیزها بستگی به کیفیت روحی و اخلاقی تک تک آنها دارد. با اینهمه، اگر بخواهیم همه چیز را در چشم انداز واقعی خود ببینیم باید گذشته ی انسان را هم مانند حال او درک کنیم و به همین سبب است که درک اسطوره ها و نمادهای قدیم ضروریست.


مسئله ی ویژگی افراد
روان شناسی ما را با روابط میان دو فرد که هر کدام شخصیت ذاتی خود را دارا می می باشند و هیچ کس به هیچ وسیله ای نمی تواند آنها را از شخصیت خودشان تهی کند روبرو می سازد. روانکاو و بیمار بخوبی می توانند به بررسی مشکل به گونه غیرشخصی وعینی بپردازند.تنها کافی است وارد گفتگو شوند تا هر کدام با شخصیت خود درگیر جدل گردند و پیشرفت در جدل،توافقی دو جانبه را می طلبد.در جامعه ی سالم و طبیعی افراد معمولاً با یکدیگر اختلاف نظر دارند و به ندرت پیش می آید روی موضوعی که در قلمروی غریزه قرار نداشته باشد، توافقی همگانی وجود داشته باشد. اگر چه اختلاف نظر محمل زندگی روحی جامعه است، اما نمی توان آن را به تنهایی کافی دانست،چرا که هر نظری در جای خود مهم است.از آنجایی که تحلیل عمیق خواب به تقابل دو فرد می انجامد بنابراین از یک گروه بودن یا از دو گروه متفاوت بودن اهمیت بسیاری خواهد داشت. اگر هر دو از یک گروه شخصیتی باشند می توانند زمان درازی هماهنگ با یکدیگر همکاری کنند. اما اگر یکی شخصیتی برون گرا و دیگری درون گرا داشته باشند، نقطه نظر هایشان بسیار زود متفاوت شده در تضاد با یکدیگر قرار خواهند گرفت. بویژه اگر هیچکدام به شخصیت خاص خود توجه نکند یا هر کدام بر این باور باشند که تنها شخصیت خودشان خوب است.در تحلیل خواب در نظر گرفتن تفاوت شخصیت ها اهمیتی حیاتی دارد.برونگرایی و درونگرایی تنها دو نمونه از ویژگی های رفتاری انسانهاست و اغلب نیز بارز و قابل شناسایی است.یونگ در اینجا تلاش کرده تا مشاهدات خود را در برخورد با افراد مختلف بیان کند،یونگ می گوید افرادی که از هوش خود استفاده می کنند جزو کسانی هستند که فکر می کنند،یعنی از توانایی های هوشی خود در برخورد با دیگران و بنا به مقتضای موجود بهره می گیرند. یونگ اظهارمی دارد که چهار گونه کارکرد بدن بر چهار شیوه ای که به لطف آنها خود آگاه ما میتواند خود را با تجربه همسو کند، انطباق دارد:

شعور
(یعنی دریافت حسی) به شما می گوید چیزی وجود دارد.
تفکر
به شما می گوید آن چیز چه هست.
احساس به شما می گوید آیا دلپذیر است یا نه.
و مکاشفه به شما نشان می دهد آن چیز از کجا آمده و به سوی چه کشیده می شود.

باید گفت تنها این چهار معیار که گونه های رفتاری را مشخص می کنند وجود ندارد و به عنوان مثال برای اراده،مزاج، تخیل،حافظه،و غیره نیز معیار وجود دارد.با توجه به تمامی این دلایل،اگر بخواهیم خواب شخص دیگری را درک کنیم باید منیّت خود را کتار بگذاریم و از پیش داوری کردن چشم بپوشیم.این کار نه ساده است و نه دلپسند،زیرا کوششی اخلاقی که باب طبع هر کس نیست را می طلبد.ما در کوشش های خود برای تعبیر نمادهایی که در خواب دیگران وجود دارد همواره از گرایش نسبت به پر کردن خلاء گریز ناپذیر درک خود به وسیله ی فرافکنی آسیب دیده ایم. بدین معنا که هر آنچه روانکاو دریافت می کند یا می اندیشد،خواب بیننده هم همانگونه دریافت می کند و می اندیشد.باید بدانیم که نمادهای رویا اغلب نمودهای بخشی از روان هستند که ذهن خود آگاه نمی تواند مهارشان کند. نه شعور و نه تعهد هیچکدام در حیطه ی اختیارات ذهن نیستند و در تمامی طبیعت زنده یافت می شوند،و تفاوتی اصولی میان رشد جسم و رشد روان وجود ندارد.درست همانگونه که گیاه، گل را به بار می آورد،روان هم نمادهای خود را می آفریند.در تمامی خواب ها ما شاهد چنین فرایندی هستیم.و اینگونه است که نیروهای غریزی از راه خواب بر روی فعالیت خود آگاه تأثیر می گذارند.میزان خوبی و بدی این تأثیر به محتوای واقعی ناخودآگاه بستگی دارد.

اگر ناخودآگاه شامل بسیاری از چیزهایی باشد که باید معمولاً در خود آگاه باشند، بنابراین عملکردش ناموزون و مغشوش خواهد شد.انگیزه هایی بروز می کنند که بر غرایز غیر قابل تردید استوار نیستند و هنگامی موجودیت می یابند و اهمیت روانی پیدا می کنند که به سبب واپس زنی یا بی توجهی ناخودآگاه به آن رانده شوند.این غرایز روی روان ناخودآگاه بهنجار را می پوشانند و نمادها و انگیزه های اصلی را به انحراف می کشانند. از همین رو بهتر است روانکاوی که بدنبال علتهای اختلال روانیست ابتدا بکوشد از بیمار خود پیرامون آنچه دوست دارد یا از آن واهمه دارد اعترافی کم و بیش داوطلبانه بگیرد.این شیوه کار شبیه همان شیوه ی بسیار قدیم اعتراف در کلیسا می باشد که از بسیاری جهات پیشرو فنون روانشناسی امروزی بوده اند.و اگر چه این شیوه ی کار معمولاً مناسب است،اما پاره ای اوقات ممکن است زیان بخش باشد.زیرا ممکن است بیمار از احساس حقارت یا ضعف بسیار دستخوش نابسامانی روحی شود و برایش اگر نگوییم غیر ممکن، دست کم دشوار باشد تا پیش روی خود شاهدی مضاعف بر کمبود شخصییتی اش بیابد.یونگ به این نتیجه رسید که مؤثرتر اینست که ابتدا در بیمار نگرشی مثبت به وجود آوریم. این کار در او احساس امنییت به وجود می آورد و برای طرح مسایل دشوارتر بسیار مفید خواهد بود.



منبع: مکتب زوریخ