| یا رب از دل مشرق نور هدایت کن مرا |
|
از فروغ عشق، خورشید قیامت کن مرا |
| تا به کی گرد خجالت زنده در خاکم کند؟ |
|
شسته رو چون گوهر از باران رحمت کن مرا |
| خانهآرایی نمیآید ز من همچون حباب |
|
موج بیپروای دریای حقیقت کن مرا |
| استخوانم سرمه شد از کوچه گردیهای حرص |
|
خانه دار گوشهی چشم قناعت کن مرا |
| چند باشد شمع من بازیچهی دست فنا؟ |
|
زندهی جاوید از دست حمایت کن مرا |
| خشک بر جا ماندهام چون گوهر از افسردگی |
|
آتشین رفتار چون اشک ندامت کن مرا |
| گرچه در صحبت همان در گوشهی تنهاییم |
|
از فراموشان امن آباد عزلت کن مرا |
| از خیالت در دل شبها اگر غافل شوم |
|
تا قیامت سنگسار از خواب غفلت کن مرا |
| در خرابیهاست، چون چشم بتان، تعمیر من |
|
مرحمت فرما، ز ویرانی عمارت کن مرا |
| از فضولیهای خود صائب خجالت میکشم |
|
من که باشم تا کنم تلقین که رحمت کن مرا؟ |