-
کج رفتاری مردم، علل، عوامل و شناخت آسیب های آن
مقدمه
هرجا جمعي از انسان ها گردهم آمده اند، براي رفع آسان تر و بهتر نيازهاي خود به امنيت ، آسايش و سلامت و هر نوع نياز ديگري ، هنجارهايي ساخته اند و همه را به تبعيت از آن ها فراخوانده اند. مجموعه هنجارها، البته به تبع تاريخ ، جغرافي و طبع و طبيعت انسان ها متفاوت و ميزان تبعيت افراد و گروه ها از اين هنجارها متغير بوده است . مطابق همان هنجارها، هميشه متخلفان را مجازات کرده و معمولاً به همنوايان پاداش داده اند. اما از همان آغاز بر سر اين موضوع که چه کسي متخلف است و علت تخلف او چيست ، مناقشات فراواني وجود داشته است . اينکه چه کسي هنجارها را ساخته ، چه کساني متخلف را معرفي کرده و چه کساني از تخلف از هنجارها و به چه ميزان متضرر شده اند نيز موضوعات مهمي بوده که همگي حوزه مباحث جامعه شناسي انحرافات اجتماعي را تشکيل داده اند. اما تبيين اين موضوع که چرا مردم از هنجارهاي خاصي سرپيچي کرده و مي کنند، هميشه و مثل هر حوزه ديگري از مباحث علمي ، برعهده نظريه هاست .
پرداختن به مباحث نظري موضوع ، به ويژه زماني ضرورت بيشتري پيدا مي کند که حجم کج رفتاري هاي مردم از سقف تحمل جامعه فراتر رفته و نگراني هايي ايجاد کرده باشد. در زمانه موجود که برخي هنجارشکني ها از جمله تخلفات رانندگي ، سرقت ، نابهنجاري هاي اخلاقي ، اختلاس و رشوه خواري ، تقلب ، اعتياد به مواد مخدر، ايدز، کودکان و زنان خياباني ، از حد معمول و آشناي جامعه بيشتر شده و نرخ فزاينده اي هم يافته است ، همه جا و همه کس مي پرسند چرا اين همه از مردم کج رفتاري مي کنند، و برعهده نظريه هاست که به اين سؤال مهم و اساسي پاسخ گويند.
مسئوليت اين بخش ، پاسخ به همين سؤال است . اينکه چه کاري درست و کدام يک غلط ، چه رفتاري بهنجار و کدام يک نابهنجار است نيز هميشه مورد سؤال و مناقشه و تابع شرايط زمان و مکان و فرهنگ کنش گران و عوامل نظام کنترل اجتماعي و مردمي بوده که به رفتارهاي آن ها واکنش نشان داده اند. به اين موارد نيز در ضمن طرح مباحث نظري پرداخته خواهد شد.
تعريف کج رفتاري
کج رفتاري شامل انواع بسياري از رفتارهاي نابهنجار است که اشکالي از آن در هر جامعه اي روي مي دهد. گفته شده که رفتار نرمال يا بهنجار، هر نوع رفتاري است که از هنجارها يا مقررات گروهي که رفتار مزبور در آن روي مي دهد تبعيت کند (جونز و همکاران ، 1995، 270). در مقابل ، کج رفتاري هر نوع رفتاري است که با هنجارها يا مقررات گروه ، همنوايي نداشته باشد (دورکيم ، 1893، 1964) و دامنه وسيعي از رفتارها، از تخلفات جزيي در رانندگي تا قتل را دربرمي گيرد. البته در نفس تعريف کجروي بين صاحب نظران (هم چنانکه در گروه هاي مختلف مردم ) اختلافات بسياري وجود دارد و هرکس تحت تأثير فرضيات فلسفي خاص خود در مورد ماهيت کج رفتاري ، آن را تعريف کرده است ، اما در اين مقاله و در آغاز کار، تعريف دورکيم از کج رفتاري را که بيشتر متداول بوده مطرح کرده ايم و به انواع ديگر آن نيز خواهيم پرداخت .
مجموعه صاحب نظراني که تعريفي از کج رفتاري ارائه داده اند را مي توان به دو گروه بزرگ تقسيم کرد. يک گروه آنانکه کج رفتاري را پديده اي «واقعي » و داراي صفاتي مي دانند که از رفتارهاي بهنجار قابل تشخيص و تفکيک است (نتلر 1984 و هرشي 1973). دسته دوم آنانکه مدعي اند کج رفتاري لزوماً واقعي نيست و چه بسيارند کساني که به غير حق متهم به کاري مي شوند و به اشتباه و يا از روي غرض و مرض برچسب مي خورند. از سوي ديگر صرف ارتکاب نوعي خاص از رفتار چنانچه عده اي متوجه نشوند يا قدرت انگ زني نداشته باشند لزوماً کسي را کج رفتار نمي کند. بنابراين ، از نظر اين گروه اساساً اين «انگ » است و نه نفس رفتار که کسي را کج رفتار مي کند (ارمن و لاندمن 1996، سيمون 1996، بکر 1973 و اريکسون 1962). دسته اول «اثبات گرايان »اند که معمولاً کجروي را ذاتاً واقعي و گروه دوم «برساخت گرايان »اند که اغلب کجروي را نوعي فرآورده اجتماعي - ايده اي که به وسيله جامعه به برخي رفتارها نسبت داده شده - مي دانند (تيو، 2001، 5). اثبات گرايان را به دليل اين نوع تعريف از کج رفتاري و صفات ديگري که براي آن قائل اند، عين گرا، مطلق گرا، جبرگرا، ساختارگرا، واقعيت گرا و ماهيت گرا ناميده اند (گود 1997، ويتيگ 1990، هنسلين 1988، تروير و مارکل 1982). بر ساخت گرايان را هم به شبيه همين دلايل ، انسان گرا، ذهن گرا، نسبت گرا، اختيارگرا، فردگرا، تعريف گرا، انتقادي و پست مدرن خوانده اند (ليمن 1995، گود 1994، سايدمن 1994، هنسلين 1988، تروير و مارکل 1982).
اثبات گرايي و کج رفتاري
رويکرد اثبات گرا در تعريف کج رفتاري سه فرض اصلي دارد که به «مطلق گرايي »، «عين گرايي » و «جبرگرايي » معروف است . به بيان ديگر اثبات گرايان مدعي اند که :
(1) کج رفتاري مطلقاً يا ذاتاً واقعي است ، يعني از برخي ويژگي ها برخوردار است که آن را از همنوايي متمايز مي سازد. جامعه شناساني که تحت تأثير چنين رويکردي قرار دارند، کج رفتاري را صفتي موروثي براي افراد مي دانند.
آسيب شناسان اجتماعي و جرم شناسان متقدم به وجود برخي کاستي ها و نارسايي هاي زيست شناختي (ارثي ) ماندگار در مجرمان و در نتيجه به وجود «مجرم مادرزاد» و «نوع مجرم » معتقد بودند (ولفگنگ 1961 و لامبروزو و فررو 1895).
جرم شناسان بعدها به تحليل ويژگي هاي روان شناختي مجرمان پرداخته و مدعي شدند که برخي ويژگي هاي رواني خاص ، مجرمان را از غير آن ها متمايز مي کند. به بيان دقيق تر چنين تصور کردند که مجرمان ، کودن ، عصبي يا به هر حال داراي اختلالات رواني اند که اين صفات مثل صفات زيستي که پيشتر اشاره شد، در افراد وجود دارد و در آن ها مي ماند (تيو، 2001: 6).
البته اثبات گرايان در اين روزها کمتر به تأثير صفات زيستي و رواني در رفتار افراد اشاره اي مي کنند و بيشتر به نقش عوامل اجتماعي در تعيين جايگاه يک فرد به عنوان مجرم توجه دارند. اما به هر حال هنوز کج رفتاري را مطلقاً يا ذاتاً واقعي مي دانند (هرشي 1973 و نتلر 1974). جامعه شناسان اثبات گرا به دليل تأکيدشان بر واقعيت داشتن کج رفتاري ، در بررسي هايشان توجهي به افرادي که انگ کج رفتار به ديگران مي زنند (مثل پليس ، رسانه ها، مديران و قانون گذاران ) ندارند و عمدتاً به مطالعه کج رفتاري و کج رفتاران مي پردازند.
(2) اثبات گرايان هم چنين مدعي اند که کج رفتاري يک موضوع قابل مشاهده و کج رفتار يک موجود واقعي است که مي توان او را به صورت عيني - همانگونه که در علوم طبيعي ميسر است - مطالعه کرد (تيو، 2001: 7).
جامعه شناسان اثبات گرا البته براي کمتر کردن فاصله هايي که بين روش شناسي هاي علوم طبيعي و انساني وجود دارد، تلاش کرده اند تا با تأکيد بر نشانه هاي بيروني - و حتي المقدور صرفنظر کردن از انگيزه هاي دروني -، آزمون پذير کردن ادعاهاي خود، استفاده از مفاهيم عيني و بي سو مثل نوآوري ، طغيان ، تضاد فرهنگي ، رفتار خرده فرهنگي ، رفتار يادگيري شده بجاي مفاهيم جهت دار و ارزشي نظير سقوط اخلاقي ، شهوت راني ، فساد و مرض که سال هاي پيش بکار رفته و هم چنين بکار بستن گزارش هاي رسمي ، آمار و گزارش هاي کلينيکي و نتايج بررسي هاي مختلف و با توجه به همه کاستي هايي که در کيفيت آمارها و اطلاعات مربوط به کج رفتاري وجود دارد، حداقل بخشي از فاصله هاي موجود بين روش شناسي هاي علوم طبيعي و انساني را پرکنند تا به هدف اصلي خود که بررسي «علل » کج رفتاري است نائل آيند.
(3) از نظر جامعه شناسان اثبات گرا، کج رفتاري تعيني است يعني علل و اسبابي فراتر از کنترل فرد دارد (اين البته همان رويکرد علوم طبيعي است ). جامعه شناسان متقدم مدعي بوده اند که انسان ها نيز همانند حيوانات ، گياهان و اشياء مورد مطالعه دانشمندان علوم طبيعي و مطابق اصل علمي «تعيّن » از «اراده آزاد» برخوردار نيستند. به بيان ديگر، اگر تصور مي شود که جنايتکاري با اراده خود و از روي اختيار دست به جنايت زده که ديگر نمي توان گفت علت جنايت ، نيروهايي خارج از کنترل او - مثل خصوصيات رواني با زمينه هاي خانوادگي - بوده است .
البته جامعه شناسان اثبات گراي امروزين به اراده آزاد انساني معتقد شده اند، اما آن را معلول علت هاي خاص مي دانند. از نظر اين گروه ، آزادي اراده با عليت مباينتي ندارد. به بيان ديگر اگرچه جامعه شناسان اثبات گرا به اراده آزاد افراد باور دارند اما کج رفتاري آن ها را به اين آزادي اراده منتسب نمي کنند و براي آن علت هاي متعددي در نظر مي گيرند. به عنوان مثال اگر زني به اختيار، همسر خود را به قتل رسانده ، علل و اسباب اصلي آن را در مفاهيمي چون همسرآزاري ، متلاشي شدن خانواده ، محروميت اقتصادي ، بي سازماني اجتماعي ، پيوندهاي افتراقي و نبود کنترل اجتماعي و نظائر آن مي دانند (تيو، 2001: 8).
برساخت گرايي و کج رفتاري
رويکرد برساخت گرا به کج رفتاري که از سال هاي دهه 1960، سلطه اثبات گرايي در اين حوزه را به چالش هاي جدي خوانده نيز بر سه فرضيه مهم استوار است که در مقابل آنچه در بحث مربوط به اثبات گرايي آمد به «نسبيت گرايي »، «ذهن گرايي » و «اختيارگرايي » مشهور شده است . به بيان ديگر، برساخت گرايان مدعي شده اند:
(1) کج رفتاري ، انگي بيش نيست و هيچ ويژگي ذاتي ندارد الا اينکه چنين تصور بشود که دارد. يعني هر رفتاري فقط وقتي کساني فکر کنند نابهنجار است ، کج رفتاري تلقي مي شود. در رأس همه برساخت گرايان ، هاوارد بکر است که مدعي شده «کج رفتاري » رفتاري است که مردم اين انگ (کج رفتاري ) را به آن بزنند و «کج رفتار کسي است که اين انگ به او خورده باشد» (بکر، 1963: 12). بنابراين ، کج رفتاري يک فراورده رواني است ، تصوري است که به شکل يک انگ ابراز مي شود. وجود کج رفتاري به انگ بستگي دارد، انگي نباشد، کج رفتاري هم نيست . به بيان ديگر کج رفتاري در جامعه ساخته و پرداخته و به وسيله جامعه و در جامعه تعريف مي شود. در نتيجه ، کج رفتاري به خودي خود واقعيتي ندارد و به همين جهت هم برساخت گرايان به دنبال اين هستند که چرا و چگونه ، رفتاري به وسيله جامعه ، کج رفتاري معرفي مي شود و چه کسي يا کساني اين گونه رفتارها را کج رفتاري مي خوانند.
برساخت گرايان مدعي اند که تعريف کنندگان و انگ زنندگان رفتارها در تعريف هاي خود به متغيرهاي زمان ، مکان و ساير شاخص هاي مداخله گر توجه دارند و به همين دليل ، کار آن ها بر «نسبيت » مبتني است . منظور اينست که واکنش مردم به رفتارهاي افراد، بستگي به عوامل مختلف دارد و متغير است . يک رفتار مفروض به خودي خود و بدون واکنش ديگران ، بي معني است و نمي توان گفت کج رفتاري است يا همنوايي . به تعبيري ، کج رفتاري هم مثل زشتي و زيبايي فقط در چشمان بيننده است .
(2) جامعه شناسان برساخت گرا، کج رفتاري را تجربه اي ذهني و آن به اصطلاح کج رفتار را شخصي که آگاهي ، احساس ، فکر و تأمل دارد مي دانند که بين او به عنوان يک سوژه فعال و اشياء و غير انسان ها (موضوع مطالعات علوم طبيعي ) بعنوان يک ابژه منفعل ، فرسنگ ها فاصله است .
به اين ترتيب ، برساخت گرايان به خلاف اثبات گرايان به رويکردي ذهني و دروني (بجاي عيني و بيروني ) پاي بندند و مدعي اند که براي دستيابي به هدف انسان گرايانه حمايت و توسعه ارزش ، عزت و آزادي انسان به درکي عميق تر و دروني تر از آنچه اثبات گرايان فرض کرده اند، نياز است . پذيرش و بکار بستن رويکرد عيني اثبات گرايان نسبت به کج رفتاري و کج رفتاران ، کناره گرفتن از آنان و نظارت برون گرايانه و مطالعه وجوه بيروني رفتار آن ها براساس پيش فرض هايي کليشه اي است که تنها به جمع آوري حقايقي سطحي در مورد کج رفتاران و هم بسته کردن آنان و رفتارشان با فقر، بي سوادي ، خودانگاره ضعيف و آمال و آرزوهايي اندک و ناچيز مي انجامد. اين حقايق سطحي ممکن است در کار کنترل افراد، اصلاح يا از بين بردن آنان بکار بسته شود، اما در ميزان کارآيي آن در پيش گيري و مهار کج رفتاري ، ترديد بسيار وجود دارد و البته آنچنان که بکر گفته ، اطلاعي هم در مورد اينکه کج رفتاران در دور زندگي و فعاليت هاي يوميه خود چه مي کنند و در مورد خودشان ، جامعه و رفتارهايشان چه فکري مي کنند نيز ارائه نمي دهد (بکر، 1963: 30).
اما آنچنان که ديويد متزا گفته ، هدف رويکرد ذهني (برساخت گرا) که مستلزم نمايش همدردي با کج رفتار است ، درک کردن و شرح دادن ديدگاه سوژه است و تفسير جهان همانگونه که او مي بيند (ماتزا، 1969). به همين جهت برساخت گرايان از روش هايي مانند قوم نگاري ، مشاهده مشارکتي يا مصاحبه هاي عمقي استفاده مي کنند.
(3) جامعه شناسان برساخت گرا براين باورند که کج رفتاري عملي ارادي و تجلي اراده ، خواست و انتخاب انسان است و انسان ها به دليل برخورداري از نعمت اراده آزاد و قابليت انتخاب ، رفتار خود را، خود تعيين مي کنند. از نظر اينان به خلاف آنچه اثبات گرايان تصور کرده اند، انسان نمي تواند روبات و ماشيني بي احساس و بي هدف باشد که به هر تغيير و تحول اتفاقي در محيط داخل و بيرون واکنش نشان دهد. همين که عوامل کنترل اجتماعي که در مصادر قدرت قرار دارند اراده آزاد خود را با کنترل فعال ، هدفمند و عمدي کج رفتاران اعمال مي کنند، نشانه اين است که انسان از اراده آزاد برخوردار است (لمرت ، 1972). به همين جهت است که از نظر برساخت گرايان ، کج رفتاران ، فعالانه در جستجوي معاني مثبتي در اعمال خود هستند و به عنوان مثال ، قاتلان ، خود را به لحاظ اخلاقي برتر از قربانيان خود مي پندراند (کيتز، 1988) و قتل به قاتل احساس خويشتن بر حق پنداري مي دهد که در مقابل مقتولي که ناعادلانه به او توهين و او را تحقير کرده از عزت و شرف خود دفاع کرده است . يا احساس برتري سارقي که خود را در برابر مال باخته «ابلهي » که «خون ديگران را مکيده » بر حق و او را مستحق چنين عقوبتي مي داند. البته چنين تصوراتي است که به درستي از برساخت گرايي نظريه اي غيرعلّي ، توصيفي يا تحليلي ساخته است (تيو، 2001: 11).
-
رويکرد تلفيقي در تعريف کج رفتاري
اصل بحث از آغاز تاکنون اين بود که «کج رفتاري چيست ؟» و پس از آنچه به نقل از اثبات گرايان و برساخت گرايان مطرح گرديد، به وضوح معلوم شد که کج رفتاري نه آن چيزي است که هر يک از آن دو به تنهايي ادعا مي کنند، بلکه شايد تلفيقي از هر دو رويکرد به واقعيت کج رفتاري نزديک تر است . به بيان ديگر، کج رفتاري هم واقعيت دارد و هم يک انگ است و يکي نمي تواند بدون ديگري وجود داشته باشد. اگر کنشي واقعي روي ندهد و يا انگي به کسي نخورد که کج رفتاري اي مطرح نيست . يعني براي بکار بستن انگ کج رفتار، اصلاً بايد رفتاري صورت گرفته و هم براي درک آن رفتار بايد انگ کج رفتار بکار رفته باشد.
البته بکار بستن هر يک از دو رويکرد مطرح شده در مورد همه انواع کج رفتاري ها هم درست نيست . رويکرد اثبات گرا براي توضيح انواع شديدتر کج رفتاري مثل قتل ، تجاوز و سرقت مسلحانه مناسبت دارد و رويکرد برساخت گرا بيشتر در تبيين انواع خفيف تر کج رفتاري ها مثل اعتياد به مواد مخدر و خودفروشي به کار مي آيد (تيو، 2001: 13-12).
آنچه معمولاً مورد توجه اثبات گرايان قرار مي گيرد، آن دسته از رفتارهايي است که مي توان آن را واقعاً کج رفتاري تعريف کرد، در آمارهاي رسمي منعکس مي شود، واقعاً از همنوايي خطرناک تر و زيان آورتر است و مردم هم در اينکه اين گونه رفتار ويژگي هاي کج رفتاري دارند، توافق بيشتري دارند و به همين دلايل هم ، از رفتارهاي همنوا قابل تشخيص و تفکيک اند. از سوي ديگر آنانکه مرتکب جرائم شديدتري مثل قتل و سرقت مي شوند، معمولاً از طبقات پايين جامعه اند و براي محقق اثبات گرا که خود از طبقات بالاتر اجتماعي است و غالباً مرتکب چنين جرايمي نمي شود و توانايي چنين کارهايي را در خود نمي بيند، کار چندان دشواري نيست که از آنان کناره گرفته و رفتارشان را به طور عيني و بدون احساس همدردي و به عنوان سوژه هاي منفعلي خارج از فضاي کار و زندگي خودش ، مطالعه کند و به دنبال علل کج رفتاري آنان به گردد و کاري به درک و فهم فرايند اعمال اراده آزاد از سوي آن ها نداشته باشد.
اما برساخت گرايان ، آنچنان که گالدنر (1968) گفته براي بررسي کج رفتاري هايي که نوعاً خفيف ترند و بخصوص ضرر و زيان چنداني به ديگران وارد نمي کنند مناسب ترند و در دنياي معتادان و خودفروشان و الکلي ها که در جامعه توافق چنداني هم بر سر اينکه کار آن ها واقعاً جرم است يا نه وجود ندارد، احساس غريبگي نمي کنند و قابليت انجام همان کارها را به طور بالقوه در خود مي بينند. به همين جهت برساخت گرايان ، کج رفتاران را سوژه هاي فعالي مي پندارند که از اراده آزاد برخوردارند.
نتيجه آنکه با توجه به کليت هنجارهاي اجتماعي ، توافق عموم در تعيين و تعريف اينکه کج رفتاري چيست نقش بسيار مؤثري دارد و به همين دليل کج رفتاري را بايد بعنوان رويدادي که بر طيف بين دو قطب همنوايي کامل و کج رفتاري کامل به وقوع مي پيوندد دانست که به ويژه در جوامعي که به لحاظ فرهنگي و سياسي متکثرند، بيش از آنکه پديده متنوعي باشد، مدرج است . اما به هر حال و بر همين اساس مي توان کج رفتاري را به دو دسته تقسيم کرد، يکي آنکه توافق عمومي قوي تري در مورد کج رفتاري بودن آن ها وجود دارد و مطالعه آن کار جامعه شناسان اثبات گراست يعني جرايم جدي و خطرناک و ديگري آنکه توافق عمومي چنداني در مورد کج رفتاري بودن آن وجود ندارد و جامعه شناسان برساخت گرا رغبت بيشتري به مطالعه آن نشان مي دهند (کج رفتاري هاي معمول و متداول ) که بر سر تعريف اولي چندان اختلافي نيست و در مورد دومي ، مناقشه بسيار است .
چرا مردم کج رفتاري مي کنند؟
صرفنظر از اينکه چه کاري ، کي و کجا و چگونه کج رفتاري تلقي مي شود و کج رفتاران و انگ زنندگان چه ويژگي هايي دارند، سؤال مهم ديگري وجود دارد که بايد به آن پرداخته شود و آن اينکه چرا چنين اتفاقاتي مي افتد، چرا برخي مردم کج رفتاري مي کنند، چرا عده اي کاري مي کنند که به هر حال اکثريتي از مردم همان جامعه آن را تخلف از هنجارهاي اجتماعي تلقي مي کنند، تخلفاتي که هزينه اش براي متخلف حداقل انگ کج رفتار خوردن و براي ساير مردم حداقل هراس و وحشت است . مسلماً چنانچه در پي درک کج رفتاري به عنوان فرايندي اجتماعي باشيم ، تنها تحليل چگونگي بوجود آمدن انواع آن و چگونگي واکنش هاي مردم نسبت به کج رفتاران کفايت نمي کند و بايد به دنبال چرايي آن نيز بود. تبيين اينکه چرا مردم کج روي مي کنند و پيدا کردن انگيزه ها و عوامل اصلي آن برعهده نظريه هاست .
سبب شناسي کج رفتاري تقريباً همزاد خود کج رفتاري است . از همان آغاز که انساني مرتکب خطايي شده که جامعه آن را نپسنديده ، عده اي به تبيين و توضيح چرايي ارتکاب عمل او پرداخته اند و اين تبيين ها به مرور زمان شکل منسجم تري يافته و هم در طول راه و با تنوع کج رفتاري ها، متنوع شده به طوريکه امروزه با ده ها نظريه در حوزه جرم شناسي و جامعه شناسي انحرافات مواجهيم که هر يک و به دلايل و مفروضات خاص خود به نحوي به سبب شناسي ارتکاب جرم و تخلف از هنجارهاي اجتماعي پرداخته اند. البته اخيراً ديگر کسي به يک عامل بعنوان علت کج رفتاري معتقد نيست و صاحب نظران به عوامل متعدد در اين زمينه اشاره مي کنند. در عين حال تنوع آراء و انديشه ها و انتساب عوامل و علت هاي مختلف به حدي است که موجب طرح دسته بندي هاي چندگانه اي نيز شده که در اين بخش ، برخي از مهمترين و متداول ترين دسته بندي ها مطرح مي شود.
دسته بندي علل و عوامل کج رفتاري
الف - برخي در يک دسته بندي کلان کليه علل و عوامل مطرح شده توسط صاحب نظران را به دسته بزرگ : (1) زيست شناختي ، (2) روان شناختي و (3) جامعه شناختي تقسيم کرده اند. از اين منظر کالبد زيستي يا صفات شخصيتي و يا ويژگي هاي اجتماعي فرهنگي کج رفتاران و غير آنان متفاوت است و همين تفاوت ها را علت اصلي ارتکاب جرم و کج رفتاري برشمرده اند (صديق سروستاني ، 1367).
ب - بعضي ديگر نيز در دسته بندي مشابهي ، علل و عوامل کج رفتاري انسان ها به سه گروه عمده (1) نظريه هاي وفاق ، (2) نظريه هاي فشار و (3) نظريه هاي مجرم سازي تقسيم بندي کرده اند (هرشي ، 1969: 228-148). از اين منظر، نظريه هاي وفاق با فرض اينکه اکثريت قابل توجهي از مردم با تکيه بر ارزش هاي مشترک ، در مورد عمل به هنجارهاي مقبول اجتماعي توافق دارند، علت اصلي کج رفتاري را نبود يا ضعف کنترل هاي اجتماعي (التزام اجتماعي ) مي دانند. نظريه هاي فشار هم مدعي اند که تفاوت هاي ارزشي ناشي از تنوع فرهنگ ، جايگاه و فرصت هاي اشخاص ، آنان را منشعب ساخته و به چالش با هنجارهاي غالب وامي دارد. از اين ديدگاه ، نيروهايي در هر جامعه وجود دارند که افراد را با فشار به سمت ارتکاب جرم و کج رفتاري مي رانند. اما نظريه هاي مجرم سازي بر اين سؤال اصلي تأکيد دارند که چرا برخي افراد طي فرايند مجرم سازي از ديگران جدا شده و «مجرم » خوانده مي شوند. اين نظريه ها به خلاف نظريه هاي وفاق که فرض کرده است که در جامعه نوعي توافق اساسي بر سر تعريف کج رفتاري وجود دارد، تنها به چنين وفاقي باور ندارند بلکه مدعي اند که تضادهاي موجود در جامعه بر سر تعريف هاي کج رفتاري ، نقطه شروع تبيين علت کج رفتاري هاست . بحث اصلي در نظريه هاي مجرم سازي به چگونگي تمجيد يا تحقير نوعي رفتار در گروه هاي خاصي از جامعه و اينکه اين تمجيدها و تحقيرها بر رفتارهاي آينده افراد چه تأثيري دارد، مربوط مي شود. نگاه اين نظريه ها در عين حال نگاهي است انتقادي به نقش تعيين کننده دولت ها و مقامات در تعريف کج رفتاري و جرم ، تعصب و افراطشان در اجراي منويات خود، حداقل در مورد طبقه محروم و نقش مداخله گر، مزاحم و سرکوبگر دولت در امور مربوط به رفتارهاي اجتماعي آنان .
ج - گاهي هم تلاش هاي مربوط به درک و تبيين انگيزه هاي کج رفتاري به هفت گروه تقسيم شده که عبارتند از: نظريه هاي (1) کارکردگرا، (2) تضاد فرهنگي ، (3) انتقال فرهنگي ، (4) فرصت ، (5) افراطي - تضادي ، (6) کنترل و (7) کنش متقابل گرا. از بين اين هفت گروه ، نظريه هاي کارکردگرا، تضاد فرهنگي ، کنترل و فرصت اساساً ساختارگرايند. برخي ساختارگرايان بدنبال تبيين و توضيح اين موضوع اند که چرا در نظام اجتماعي کج رفتاري و جرم وجود دارد. ديگر ساختارگرايان ، شرايط اجتماعي - ساختاري يي را تحليل مي کنند که به نظر مي آيد توليدکننده فشارهايي است که افراد را به سوي کج رفتاري مي راند. دغدغه اصلي نظريه انتقال فرهنگي عمدتاً اين است که چگونه کنش گران در طول فرايندهاي اجتماعي - روانشناختي - نمادين ، فرهنگ ها و سنت هاي موجود را فرامي گيرند. نظريه هاي افراطي - تضادي در مقابل به تحليل چگونگي تأثير قدرتمندان در پديد آوردن گروه هاي کج رفتار و هم چنين اِعمال متواتر چنين تعريف هايي در مورد گروه هاي ضعيف تر مي پردازند و کنش متقابل گرايان به تحليل تشريفات انگ زني و تأثير آن بر افراد مي پردازند (کلي ، 1996: 57-49). البته متذکر مي شويم که هرچند، هر يک از اين نظريه ها بر موضوعات ، مفاهيم و فرايندهاي خاصي ، تأکيد دارند اما فصل مشترک هاي بسياري نيز بين آن ها ديده مي شود.
د - جديدترين دسته بندي نظريه هاي مربوط به کج رفتاري اجتماعي که اين مقاله نيز از آن پيروي مي کند، تقسيم بندي مهمترين نظريه هاي اين حوزه به دو گروه (1) اثبات گرا و (2) برساخت گرا است . اثبات گرايان هم چنانکه در بخش تعريف کج رفتاري از آن ها ياد شد، کج رفتاري را پديده اي واقعي ، عيني و جبري مي دانند که مي توان آن را از ساير انواع رفتار متمايز، مشاهده و اندازه گيري کرد. علل کج رفتاري را نيز خارج از اراده و اختيار کج رفتار مي دانند. اما رويکرد برساخت گرايان به کج رفتاري ، نسبيت گرا و ذهن گرا است و کج رفتاري را عملي ارادي مي دانند که با اختيار شخص انجام مي شود (تيو، 2001: 55-1). در بخش بعدي به معرفي و شرح و بسط اجزاء اين دو گروه خواهيم پرداخت .
پارادايم اثبات گرا
اگر رويکرد اثبات گرايي کج رفتاري را پديده اي واقعي ، عيني و جبري بداند، سه دسته مهم نظريه ها در چنين پارادايمي قابل تشخيص و تفکيک اند: (1) نظريه فشار، (2) نظريه يادگيري و (3) نظريه کنترل که به ترتيب معرفي مي شوند.
نظريه هاي فشار
سؤال اصلي در نظريه فشار مثل هر نظريه ديگري در پارادايم اثبات گرايي اين است که چرا مردم کج رفتاري مي کنند و پاسخ کلي اين نظريه به اين سؤال ، اين است که عواملي در جامعه وجود دارند که برخي مردم را تحت فشار قرار مي دهند و آنان را مجبور به کج رفتاري مي کنند (اگنيو، 1995). رابرت مرتن اين فشار را ناشي از عدم توانايي شخص در دستيابي به اهداف مقبول اجتماعي مي داند، آلبرت کوهن ناکامي در رسيدن به جايگاه بالا در جامعه را عامل فشار مي شمارد و کلوارد و اُلين عدم برخورداري اشخاص از فرصت هاي نامشروع براي نيل به هدف وارد کننده فشار بر افراد و راندن آنان به سوي کج رفتاري مي دانند (تيو، 2001: 17). ذيلاً و به اختصار به طرح چارچوب هاي اصلي هر يک از نظريه هاي مذکور مي پردازيم .
مرتن و فرصت هاي مشروع افتراقي
نظر رابرت مرتن اين است که جامعه ، فرد را به کج رفتاري وادار مي کند. به بيان خود او، کج رفتاري حاصل فشارهاي ساختاري اجتماعي خاصي است که افراد را به کج رفتار شدن مجبور مي کند (مرتن ، 1968، 248-185). به نظر مرتن ، جوامع صنعتي جديد بر توفيقات مادي در زندگي تأکيد دارند که به شکل انباشت ثروت و تحصيلات علمي بعنوان مهمترين اهداف زندگي شخص و معيارهاي منزلتي تجلي مي کنند. دستيابي به اين اهداف مقبول اجتماعي نياز به ابزارهاي مقبولي هم دارد که البته از دسترس جمعي از افراد جامعه خارج است ، يعني جامعه طوري ساخت يافته که طبقات فرودست ، فرصت هاي کمتري براي تحقق آرزوهاي خود دارند. در نتيجه چون اين اهداف به آرمان هاي اصلي زندگي همه افراد (فقير و غني ) تبديل شده آنکس هم که دسترسي به ابزار مشروع ندارد، تحت فشار جامعه براي دستيابي به آن ها از ابزار نامشروع استفاده مي کند.
البته مرتن تأکيد دارد که واکنش همه افراد نسبت به فشارهاي وارده اجتماعي به علت دسترسي نداشتن به فرصت هاي مشروع براي تحقق اهداف ، مشابه نيست و همه فرودستان براي دستيابي به اهداف مقبول اجتماعي کج رفتاري نمي کنند و هرکس به طريقي خود را با محيط سازگار مي کند. بنظر وي دسته اي از فرودستان نوآورند و در سازگاري نابهنجار خود با محيط (که موضوع اصلي نظريه فشار است ) از ابزارهاي نامشروع بهره مي گيرند. گروهي از افراطيون و انقلابيون نيز در مقابل اهداف و ابزار مشروع دست نيافتني موجود اجتماعي طغيان کرده و اهداف و ابزار جديدي را براي تغيير ساختار اجتماعي معرفي مي کنند. عده اي نيز به ناچار از اهداف مقبول و ابزار مشروع اجتماعي دستيابي به آن ها دست شسته و از جامعه کناره مي گيرند. اين سه گروه نوآوران ، طغيان گران و کناره گيران در سازگاري خود با محيط و جامعه اي که امکان دسترسي آن ها را به ابزار مشروع و مقبول اجتماعي محدود ساخته ، کج رفتاري و هنجارشکني را برگزيده اند (مرتن ، 1968: 210-190).
کوهن و ناکامي منزلتي
کوهن مدعي است که فرزندان طبقات فرودست که مثل ديگر هم سن و سالان خود از طبقات متوسط جامعه به مدرسه مي روند و در آنجا با ارزش هاي طبقات متوسط آشنا و طالب منزلت هاي اجتماعي مقبول (و هواخواه اهداف مشروع اجتماعي موردنظر مرتن ) مي شوند، در رقابت با همکلاسان طبقات بالاتر خود، در مي مانند، ناکام و تحقير مي شوند و مي بازند. به نظر کوهن ، اين فرزندان شکست خورده محروم از مدارس مروج ارزش هاي طبقات برخوردار به همسايگي هاي محروم خود بازمي گردند و براي جبران ناکامي خود در رقابت براي دست يابي به منزلت ، «خرده فرهنگ » بزهکاري اي تأسيس مي کنند که نظام ارزشي آن درست نقطه مقابل نظام ارزشي طبقات برخوردار و فعاليت و رقابت در آن براي آن ها ثمربخش است (کوهن ، 1955).
از نگاه کوهن ، ناهمسازي اهداف و ابزار موردنظر مرتن به خودي خود به کج رفتاري نخواهد انجاميد، جز اينکه متغير مداخله گري چون سرخوردگي و ناکامي منزلتي به معادله اضافه شود. به بيان ديگر کوهن و مرتن هر دو فرض کرده اند که اعضاء طبقه پايين بيش از ديگران احتمال دارد که در فعاليت هاي نابهنجار مشارکت کنند، چون جامعه نمي تواند به آن ها کمک کند که به آرزوهاي خود دست يابند. بنابراين اگر مرتن مدعي بود که شکاف بين اهداف و ابزار موجب کج رفتاري است ، کوهن مي گويد شکاف بين اهداف و ابزار به واسطه ناکامي منزلتي موجب کج رفتاري مي شود (کوهن ، 1995).
کلوارد و الين و فرصت هاي نامشروع افتراقي
کلوارد و الين هم مدعي اند که فرض مرتن در مورد کمتر بودن فرصت هاي مشروع طبقات محروم براي دست يابي به اهداف مقبول اجتماعي درست است اما اينکه فرض کرده است که اين افراد در مواجهه با نبود فرصت هاي مشروع به طور خودکار و موفقيت آميزي کج رفتاري مي کنند، درست نيست . چون اعضاء طبقات فرودست پس از مواجهه با فرصت هاي مشروع افتراقي با فرصت هاي نامشروع افتراقي هم مواجه مي شوند. به بيان ديگر بسياري از اعضاء طبقات محروم حتي در طبقه خود، فرصت کمتري از بقيه دارند که از طرق نابهنجار به موفقيت نائل شوند. بنابراين ، درست است که برخي اعضاء طبقه پايين براي ارتکاب کج رفتاري تحت فشارند، اما لزوماً نمي توانند کج رفتاري کنند، چون از فرصت هاي (ابزار) نامشروعي که براي کج رفتاري لازم است بي بهره اند (کلوارد و الين ، 1960).
به نظر اين دو، فرصت هاي نامشروع از طريق عضويت در سه خرده فرهنگ (1) جنايي ، (2) تضاد و (3) کناره گيري به دست مي آيند. عضويت در خرده فرهنگ جنايي ، جوانان طبقات محروم را با انواع سرقت که از طريق آن مي توان به هدف رسيد آشنا مي کند و بسياري از اين جوانان عضو اين خرده فرهنگ نيستند و از فرصت هاي نامشروع آن هم سهمي ندارند. عضويت در خرده فرهنگ تضاد هم خاص جواناني است که گردن کلفت و بزن بهادر باشند و بتوانند در گنگ بزهکاران جايگاهي براي خود دست و پا کنند و آنانکه چنين ويژگي هايي ندارند خودبخود واجد شرايط عضويت نيستند. به نظر کلوارد و الين عضويت در خرده فرهنگ کناره گيران ، خاص کساني است که به مصرف مواد مخدر علاقمندند و چون نتوانسته اند به عضويت در دو خرده فرهنگ ديگر - جنائي و تضاد - درآيند و جايگاه و توفيقي هم چه در دنياي بزهکاران و يا در جهان همنوايان نيافته اند، آنان را «شکست مضاعف » ناميده اند.
خلاصه آنکه ، کلوارد و الين هم مثل کوهن ، اصل فرض مرتن در مورد شکاف اهداف و ابزار و ارتباط آن با کج رفتاري را پذيرفته اند اما مدعي اند که اين شکاف با دخالت متغير «فرصت هاي نامشروع افتراقي » به کج رفتاري مي انجامد (تيو، 2001: 23-21).
-
برخي انتقادات وارده به نظريه هاي فشار اجتماعي
نظريه هاي فشار اجتماعي به دليل اهميت و نفوذ خود بيش از ساير ديدگاه ها در معرض نقد و بررسي بوده است . انتقادات عمده اي که وارد شده عبارتند از:
1ـ يکسان فرض کردن نظام ارزش هاي مردم جوامع صنعتي مدرن
2ـ يکسان پنداشتن آمال و آرزوهاي طبقات فرودست و فرادست جامعه
3ـ فقدان پشتوانه علمي براي اين فرض نظريه که احتمال کج رفتاري طبقات محروم بيش از ديگران است و عدم توجه به کج رفتاري هاي طبقات مرفه
4ـ فقدان پشتوانه علمي براي اين فرض نظريه که ناخشنودي هاي منزلتي ، جوانان را به طور همسان به کج رفتاري وامي دارد
5ـ ساده انگاشتن رابطه فرد و جامعه در کج رفتاري فرد
6ـ ناديده گرفتن نقش نظام کنترل اجتماعي
7ـ فرض کاهش شکاف اهداف و ابزار از طريق اعتياد به مواد مخدر
(کلينارد، 1964: 64-63 و تيو، 2001: 23)
البته بايد اذعان کرد که امتياز مهم نظريه هاي فشار، عليرغم کاستي هايي که به هر حال بر آن مترتب است ، تحريک جامعه شناسان به جستجوي علل کج رفتاري در بين نيروهاي اجتماعي و انتقال مستدل و منطقي اين علت ها از درون به بيرون فرد بوده است .
نظريه هاي يادگيري اجتماعي
مجموع صاحب نظراني که موضوع يادگيري اجتماعي را مطرح ساخته اند بر اين باورند که کج رفتاري و همنوايي طي فرايندهايي مشابه ياد گرفته مي شوند و کج رفتاري نتيجه يادگيري هنجارها و ارزش هاي انحرافي به ويژه در چارچوب خرده فرهنگ ها و گروه هاي همالان است . بنابراين نکته اصلي در اين نظريه ها اين است که افراد کج رفتاري را در طول تعامل خود و طي فرايندهاي خاصي که توضيح داده خواهد شد ياد مي گيرند.
سادرلند و پيوند افتراقي
نظريه پيوند افتراقي ادوين سادرلند، مشهورترين نظريه از مجموع نظريه هاي جامعه پذيري يا يادگيري در مباحث کج رفتاري اجتماعي است . نکته اصلي نظريه سادرلند اين است که افراد به اين علت کج رفتار مي شوند که تعداد تماس هاي انحرافي آنان بيش از تماس هاي غيرانحرافي شان است . اين تفاوت تعامل افراد با کساني که ايده هاي کج رفتارانه دارند نسبت به افرادي که از ايده هاي همنوايانه برخوردارند (يعني تماس بيشتر آنان با کج رفتاران يا ايده هاي کج رفتاري ) علت اصلي کج رفتاري آن هاست . خلاصه اي از رويکرد سادرلند به مسأله کج رفتاري را به دليل اهميت فراوان آن نقل مي کنيم :
1ـ کج رفتاري يادگرفتني است . نه ارثي است و نه محصول بهره هوشي پايين يا آسيب مغزي و امثال آن
2ـ کج رفتاري در تعامل با ديگران آموخته مي شود.
3ـ بخش اصلي يادگيري کج رفتاري در حلقه درون گروه روي مي دهد و رسانه هاي جمعي و مطبوعات نقش دوم را ايفا مي کنند.
4ـ يادگيري کج رفتاري شامل آموختن فنون خلاف کاري و سمت و سوي خاص انگيزه ها، کشش ها و گرايش ها مي شود.
5ـ سمت و سوي خاص انگيزه ها و کشش ها از تعريف هاي مخالف و موافق هنجارها ياد گرفته مي شود.
6ـ فرد به دليل بيشتر بودن تعريف هاي موافق تخلف ، به نسبت تعريف هاي موافق با همنوايي با هنجارها کج رفتار مي شود.
اين نکته ، قضيه کليدي نظريه سادرلند است .
7ـ پيوندهاي افتراقي ممکن است از نظر فراواني ، دوام ، رجحان و شدت ، متفاوت باشند.
8ـ فرايند يادگيري کج رفتاري از طريق تعامل با کج رفتاران و همنوايان ، سازوکارهاي مشابهي با هر نوع يادگيري ديگر دارد.
9ـ کج رفتاري را که خود تجلي نيازها و ارزش هاي کلي است نمي توان با همين نيازها و ارزش هاي کلي تبين کرد (سادرلند و کرسي ، 1966: 83-77).
سادرلند البته قصد نداشته است که همه قضاياي نه گانه فوق را در مورد اشکال مختلف کج رفتاري بکار بندد. اما او هم مثل مرتن و به پيروي از دورکيم بر اين باور بوده است که کج رفتاري رويدادي طبيعي در جامعه است و در حالي که مرتن در سطح ساختار اجتماعي نشان داد که کج رفتاري را مي توان پاسخي عادي به شرايط اجتماعي غيرعادي دانست ، سادرلند در سطح تعامل اجتماعي ، مدعي شد که افراد به همان شيوه اي که ياد مي گيرند از قوانين تبعيت کنند، به همان شيوه هم ياد مي گيرند که کج رفتار بشوند. بنابراين سادرلند معتقد شده است که کج رفتاري را با اصول يادگيري اجتماعي بهتر مي توان تبيين کرد تا با اصول روان شناختي مرضي .
گليزر و هويت پذيري افتراقي
دانيل گليزر مدعي است که نظريه سادرلند رويکردي ماشين انگارانه به کج رفتاران دارد و چنين مي پندارد که تعامل با کج رفتاران شخص را به طور مکانيکي وادار به درگير شدن در امور کج رفتارانه مي کند. با اين کار قابليت هاي تصميم سازي و پذيرش نقش ، فرد ناديده گرفته شده است . گليزر در تلاش براي اصلاح اين تصوير ماشين انگارانه از کج رفتاران ، اظهار داشته است که تعامل با کج رفتاران (واقعي يا مجازي ) به خودي خود ضرري ندارد مگر اينکه به حدي برسد که فرد خو را با کج رفتاران يکي بداند و از آن ها هويت بگيرد (گليزر، 1956). بنابراين به نظر مي رسد که گليزر از نشست و برخاست افراد با کج رفتاران در جهان واقع يا در کتاب ها و فيلم ها، در صورتي که کسي از آن ها هويت نپذيرد و با آن ها به عنوان الگو و قهرمان خود برخورد نکند، هراسي ندارد، چون پيوند افتراقي را کج رفتار ساز نمي داند و علت اصلي کج رفتاري را دخالت متغير سوم يعني هويت پذيري از کج رفتاران يا هويت پذيري افتراقي مي داند.
برگس و ايکرز و تقويت افتراقي
رابرت برگس و رانلد ايکرز براساس نظريه تقويت در روان شناسي که مي گويد ادامه يا توقف هر نوع رفتاري بستگي به تشويق يا مجازات دارد، يعني تشويق موجب ادامه رفتاري خاص و مجازات باعث توقف آن خواهد شد، نظريه سادرلند را مورد سؤال قرار داده اند. به بيان ديگر اين دو مدعي اند که صرف پيوند با کج رفتاران کسي را کج رفتار نمي کند بلکه همين افراد کج رفتاري را در صورتي که نسبت به همنوايي - با مقدار فراواني و احتمال بيشتر - رضايت بخش تر باشد، به همنوايي ترجيح خواهند داد. برگس و ايکرز براساس قانون نيروي تقويت افتراقي مي گويند که اگر تعداد عواملي نيروهاي تقويت کننده توليد کنند، آن عاملي بيشترين احتمال وقوع را دارد که بيشترين تقويت کننده را به لحاظ مقدار، فراواني و احتمال توليد کند (برگس و ايکرز، 1966). بنابراين از نظر اين ها دخالت متغير سوم يعني تقويت افتراقي ، در فضاي پيوند افتراقي ، علت اصلي کج رفتاري است .
برخي انتقادات وارده به نظريه هاي يادگيري اجتماعي
نظريه هاي يادگيري هم از نفوذ بسيار برخوردار بوده و انگيزه تحقيقات مهم و متعددي شده و در طول راه کاستي هاي آن نيز مشخص گرديده و انتقاداتي بر آن وارده آمده که مهمترين آن ها عبارتند از:
1ـ تأکيد بسيار اين نظريه ها بر يادگيري منفعلانه انسان در مواجهه با محيط ، موجب ناديده گرفتن موضوع واکنش و پذيرش افتراقي افراد به محيط شده و انگيزه هاي متفاوت و کنش هاي عقلاني افراد چندان مورد توجه قرار نگرفته و نقش و ويژگي هاي شخصيتي و متغيرهاي رواني افراد در کج رفتاري آن ها به کلي حذف شده است .
2ـ اين نظريه ها مشکل منطقي تاتولوژي دارند، يعني کج رفتاري را به وجود هنجارهاي انحرافي نسبت مي دهند و شاهد وجود چنين هنجارهايي را ارتکاب کج رفتاري مي دانند. اين استدلال دوري ، نظريه را غيرقابل آزمايش مي کند.
3ـ متغيرهاي بکار رفته در نظريه هاي يادگيري ، تعريف عملياتي مشخصي ندارند و همچنانکه هر شي متذکر شده ، نظريه را ابطال ناپذير و بنياد پيش بيني هاي آن را سست کرده اند. تعريف و اندازه گيري متغيرهايي چون «طرفدار يا مخالف سرپيچي از قانون »، «فراواني ، دوام ، رجحان و شدت » و «پيوند افتراقي »، کاري بسيار دشوار و گاهي ناممکن است .
4ـ اين نظريه ها عمدتاً متخلفين روستايي ، يقه سفيدان ، جرايم اتفاقي و آني و امثال آن را که از سر فشارهاي عاطفي روي داده ناديده گرفته است . از همين رو، هر شي متذکر شده که نبود کنترل اجتماعي ، احتمال ارتکاب کج رفتاري را افزايش مي دهد، نه وجود الگوهاي رفتاري طرفدار کج رفتاري .
5ـ و سرانجام موضوع عدم توجه اين نظريه ها به اين مسئله که کج رفتاري چگونه از ابتدا بوجود آمده و چرا فرد ابتدا کج رفتاري مي کند نيز مورد انتقاد واقع شده است . از سوي ديگر، هنوز مشخص نشده که آيا پيوند و هويت پذيري افتراقي با بزهکاران ، علت کج رفتاري است يا نتيجه آن (تيو، 2001: 27-26، کلينارد و ماير، 1995: 139-138، کرن هاوزر، 1978، رابينگتون و واين برگ ، 1995: 168-164).
نظريه هاي کنترل
نظريه کنترل هم در تحليل و تبيين کج رفتاري هاي اجتماعي مورد استفاده قرار گرفته و از نظريه هاي با نفوذ حوزه جامعه شناسي انحرافات اجتماعي و جرم بوده است . موضوع اصلي در اين نظريه اين است که کج رفتاري نتيجه نبود کنترل اجتماعي است .
فرض اصلي در اين نظريه اين است که هم چنانکه فرويد گفته ، افراد به طور طبيعي تمايل به کج رفتاري دارند، و اگر تحت کنترل قرار نگيرند چنين مي کنند (رکلس ، 1973: 57-55) و کج رفتاري اشخاص ، بيش از آنکه ناشي از نيروهاي محرک به سوي نابهنجاري باشد محصول عدم ممانعت است (ناي ، 1958: 9-3). اين درست نقطه مقابل فرض نظريه هاي فشار و يادگيري است که کج رفتاري را ناشي از شرايط اجتماعي خاص (شکاف اهداف و ابزار مقبول اجتماعي و تجربه يادگيري از ديگران ) مي دانند. نظريه هاي يادگيري و فشار مستقيماً مي پرسند، علت کج رفتاري چيست اما نظريه کنترل مستقيماً مي پرسد، علت همنوايي چيست ، زيرا آنچه موجب کج رفتاري است فقدان همان چيزي است که باعث همنوايي مي شود، پاسخي که به اين سؤال مهم داده شده اين است که آنچه موجب همنوايي است ، اعمال کنترل اجتماعي بر افراد است که جلو کج رفتاري را مي گيرد. بنابراين فقدان يا ضعف کنترل اجتماعي علت اصلي کج رفتاري است که در بخش هاي زير توضيح داده خواهد شد.
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن