همان هستم که شلوارم بود تنگ
لباسم هر ورش باشد به یک رنگ
به چشمم عینک Reyban گذارم
به گوشم هدفون آی پاد گذارم
تو که مبهوت من هر روز بودی
مرا حتما شناسایی نمودی
پرادوم قرمز است و لامبورم زرد
دو بنزم را پدر از “آخن” آورد
دوسالی هم خودم رفتم به خارج
نوشتم اسم خود را توی کالج
و چون در تنبلی ممتاز گشتم
اروپا را که گشتم بازگشتم!
بهار مالزی را دوست دارم
زمستان سوی آلمان رهسپارم
روم گر بهر سرگرمی به پاریس
دو ویلا می خرم در”کان”و در”نیس”
اگر یک هفته در تهران بمانم
روم سوی فشم با دوستانم
ایمیل و فکس من درجنب و جوش است
موبایلم نیز همواره به گوش است
خلاصه زندگی شیرین و خوب است
کجایش حاوی نقص و عیوب است؟
نمی دانم چرا بعضی ز مردم
نمی پویند راه لندن و رم؟!
اگر از غصه دنیا غمینی
سفر باید کنی حتی زمینی!
به یک جا ماندگاری حیف دارد
سفر سوی فرانسه کیف دارد!
چرا نالی ز کمبود و گرانی؟
سفر کن جان من تا می توانی!
ز بی نانی چرا هی می کنی غش؟
بخور شیرینی و پیتزا به جایش!
چرا آخر پراید را دوست داری؟!
بخر بنزی به عنوان سواری!
چرا در شوش مسکن می گزینی؟
نداری ظرفی از پیرکس و چینی!
اتاق منزلت مانند گور است
بیا جردن، ببین اینجا چه جوراست؟!
کمی چون وقت من امروز ضیقه(!)
کنم ایجاز: هان ای بدسلیقه!
اگر از خوب و بد بی اطلاعی
بکن با بنده تشریک مساعی
بگویم تا چه چیزی برگزینی
و در دنیا کجاها را ببینی!
ولی فعلا ندارم وقت تفسیر
که پرواز هلندم می شود دیر!