در آستانه
آن روی دیگرت
زشتی هلاکت باری ست
ای نیمرخِ حیات بخشِ ژانوس!
در آستانه
آن روی دیگرت
زشتی هلاکت باری ست
ای نیمرخِ حیات بخشِ ژانوس!
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
به ایسای شاعر
یکی کودک بودن
آه!
یکی کودک بودن در لحظه ی غرشِ آن توپِ آشتی
و گردشِ مبهوتِ سیبِ سُرخ
بر آیینه.
یکی کودک بودن
در این روزِ دبستانِ بسته
و خِش خشِ نخستین برفِ سنگین بار
بر آدمکِ سردِ باغچه.
□
در این روزِ بی امتیاز
تنها
مگر
یکی کودک بودن
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
ناگهان
عشق
آفتاب وار
نقاب برافکند
و بام و در
به صوتِ تجلی
درآکند،
شعشعه ی آذرخش وار
فروکاست
و انسان
برخاست.
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
سربه سر سرتاسر در سراسرِ دشت
راه به پایان بُرده اند
گدایانِ بیابانی.
پای آبله
مُرده اند
بر دو راهه ها همه،
در تساوی فاصله با تو ــ ای نزدیک ترین چای خانه ی اُتراق! ــ
از لَه لَهِ سوزانِ بادِ سام
تا لاه لاهِ بی امانِ سوزِ زمستانی
گدایانِ بیابانی.
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
هنگامی که مسلسل به غشغشه افتاد
مرگ برابرِ من نشسته بود
ــ آن سوی میزِ کنکاشِ «چه باید کرد و چگونه» ــ
و نمونه های چاپخانه را اصلاح می کرد.
از خاطرم گذشت که: «چرا برنمی خیزد پس؟
مگر نه قرار است
که خون بیاید و
چرخِ چاپ را
بگرداند؟
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
من همدستِ توده ام
تا آن دَم که توطئه می کند گسستنِ زنجیر را
تا آن دَم که زیرِ لب می خندد
دلش غنج می زند
و به ریشِ جادوگر آبِ دهن پرتاب می کند.
اما برادری ندارم
هیچگاه برادری از آن دست نداشته ام
که بگوید «آری»:
ناکسی که به طاعون آری بگوید و
نانِ آلوده اش را بپذیرد.
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
میانِ کتاب ها گشتم
میانِ روزنامه های پوسیده ی پُرغبار،
در خاطراتِ خویش
در حافظه یی که دیگر مدد نمی کند
خود را جُستم و فردا را.
عجبا!
جُستجوگرم من
نه جُستجو شونده.
من این جایم و آینده
در مشت های من.
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
تو باعث شده ای که آدمی از آدمی بهراسد.
تراشنده ی آن گَنده بُتی تو
که مرا به وهن در برابرش به زانو می افکنند.
تو جانِ مرا از تلخی و درد آکنده ای
و من تو را دوست داشته ام
با بازوهایم و در سرودهایم.
تو مهیب ترین دشمنی مرا
و تو را من ستوده ام،
رنج برده ام ای دریغ
و تو را
ستوده ام.
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
نمی خواستم نامِ چنگیز را بدانم
نمی خواستم نامِ نادر را بدانم
نامِ شاهان را
محمدِ خواجه و تیمورِ لنگ،
نامِ خِفَت دهندگان را نمی خواستم و
خِفَت چشندگان را.
می خواستم نامِ تو را بدانم.
و تنها نامی را که می خواستم
ندانستم.
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!