روزی شاگردی ازاستادش خواست که یک درس به یاد موندنی بهش بده...

استاد ازشاگردش خواست کیسه ی نمک روبیاره پیشش بعدیه مشت نمک رو داخل لیوان نیمه پری ریخت وازاو

خواست اون اب رو سربکشه شاگردفقط توانست یه جرعه کوچک از اب داخل لیوان بخوره اونم به زحمت.

استاد پرسید: مزش چطوربود شاگرد گفت: خیلی شور اصلا نمیشه خوردش

استاد از شاگردش خواست که یه مشت نمک برداره و اونو همراهی کنه رفتند تارسیدن کنار دریاچه

استادازاوخواست تا نمک ها رو داخل دریاچه بریزه بعدیه لیوان اب از دریاچه برداشت وداد دست شاگرد

وازاوخواست اونوسربکشه شاگرد به راحتی تمام اب داخل لیوان رونوشید استاداین بارهم ازاومزه ی اب رو

پرسید.شاگرد پاسخ دادکاملا معمولی بود.استادگفت:رنج هاوسختی هایی که انسان درطول زندگی با انها روبرو

میشه همچون یک مشت نمکه واین روح وقدرت پذیرش انسانه که هرچه بزرگتر ووسیع تر شه میتونه بار اون همه

رنج واندوه روبه راحتی تحمل کنه ...

بنابراین سعی کن یه دریا باشی نه یه لیوان آب.