آقایی در جمعی تعریف می کرد که :
چند وقت پیش رفتم دفتر روزنامه ...... آگهی بدم ماشینم رو بفروشم دیدم یارو شروع کرد منو سوال پیچ کردن که:
خونتون کجاست؟ ماشینت کو؟ شمارت چنده؟ و از این حرفها...
حتی پاشد از اونجا زنگ زد به گوشیم ببینه شماره رو درست دادم یا نه! که دیگه من شاکی شدم پریدم بهش که این رفتارا چیه ؟!!
برگشته میگه:
آقا تورو خدا از دستم ناراحت نشو مجبورم!
چند وقت پیشا یه نفر اومد اینجا آگهی داد 300 راس گوسفند زنده موجود است بعد شماره روابط عمومی مجلس رو داده بود ملتم زنگ میزدن مجلس که این گوسفندا الان موجودن و چندن و از این حرفها!
بعدم اومدن اینجا و یه مدت اینجارو بستن و ........
والا واسه اینه من مجبورم سخت بگیرم :


کاملا واقعی...