بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 9 از 10 اولیناولین ... 78910 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 81 تا 90 از مجموع 100

موضوع: رمان الهه ناز - جلد اول

  1. #81
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    قسمت چهل و یکم : : : : : :

    مشامم خوش بو شد، احساس کردم این بو به مشامم آشناست .با ناله چشم گشودم .چشمهایم سیاهی می رفت و لوستر سقف دور سرم می چرخید .غلتی زدم
    • آه گیسو اینجا نشستی؟ تو هم دنیا رو ترک کردی؟ تو هم نتونستی دوری منو تحمل کنی؟ خواهرت لیاقت تو رو نداشت ، اونوقت تو! اینجا چقدر شبیه دنیای زنده هاست! پس دنیای پس از مرگ اینه؟ الان من در دنیای ارواح هستم؟ پس منصورکو؟ میخوام ببینمش ! گیسو من کجام؟ اون دنیا؟ تو چرا اومدی اینجا دختر؟ پس مادر و علی کجان؟ دلم براشون یه ذره شده!
    • اینجا دنیای ارواح نیست گیتی! دنیای روی زمینه. مگه من می ذاشتم تو بمیری؟ اگه تو می رفتی من به چه امید زندگی میکردم؟
    • چرا نذاشتی بمیرم ؟ میخوام برم پیش منصور ! من بدون اون نمی توانم ادامه بدم . چرا در حق من ظلم کردی؟
    • این تویی که در حق ما ظلم کردی .یعنی منصور بیشتر از من برات ارزش داشت؟
    • باید عاشق باشی تا بفهمی گیسو! وقتی او خودش رو کشت. من می تونستم زنده بمونم؟

    گوشه بالش را به بینی ام نزدیک کرد و گفت: این بو برات آشنا نیست؟
    • چرا همین بو باعث شد از خواب بیدار شم. این بوی منصوره .بوی بدنش ، بوی ادوکلنی که میزد، من چرا اینجام ؟ رو تخت منصور چکار می کنم؟ اینجا که اتاق منصوره . زدم زیر گریه و ادامه دادم: من منصور رو میخوام. منو آوردین اینجا که عذابم بدین. من که بدون اون نمی توانم اینجا رو تحمل کنم .

    گیسو زد زیر گریه و از اتاق بیرون رفت . دستهایم را روی صورتم گذاشتم و بلند بلند گریستم .به عشق از دست رفته ام اندیشیدم .چه اتاق قشنگی برای خودش درست کرده بود! چطوری بی رحمانه زندگی ش رو تباه کردم؟ آخه مگه الناز به من رحم کرد که من به او رحم کردم. مگه نمی تونستی یک کلمه به فرهان بگی شرمنده م . من از اول منصور رو دوست داشتم .انگار زبانم قفل شده بود. خدایا منو مرگ بده! الهی خاک بر سرم کنن! جواب مادر رو چی بدهم ؟ مادر چقدر خوبه که باز هم بعد از مرگ تنها پسرش منو بخشیده
    کسی دستهای مرا از روی صورتم برداشت و بر گونه من بوسه زد .
    با حیرت چشم باز کردم
    • تو روح منصوری؟
    • نه، من خود منصورم!
    • خدایا! چه می بینم؟ خوابم یا بیدار؟ زنده م یا مرده؟

    لبه تخت نشست و گفت: زنده ای عزیزم .خدا نکنه بمیری
    بلند شدم نشستم که سرم گیج رفت و دستم را روی پیشانی ام گذاشتم ((چی شد گیتی؟
    • سرم گیج می ره

    منصور بالش را پشتم گذاشت و گفت: تکیه بده گیتی جان!
    • تو مگه خودکشی نکرده بودی منصور؟
    • چرا!
    • پس چرا زنده ای؟
    • مگه تو خودکشی نکردی ، پس چرا زنده ای؟

    لحظه ای در چشمهای هم خیره شدیم. در حالیکه لبخند به لب داشتم و انگار از خدا همه بهشت را یکجا گرفته بودم ، اشک ریختم و او را در آغوش کشیدم . آنقدر یکدیگر را می فشردیم که نزدیک بود استخوانهایمان بشکند .انگار باور نداشتیم جسم هم را لمس می کنیم نه روحمان را. با صدای بلند روی شانه های منصور اشک می ریختم و می گفتم: خیلی بدی منصور! خیلی بی فکری! چرا با من اینکار رو کردی ؟ نمی دونستی بی تو لحظه ای زنده نمی مونم
    • معذرت میخوام ولی باور کن من هم همین احساس رو داشتم .مغزم از کار افتاد و شب اون کار وحشتناک رو کردم . تو با قرص ، من با تیغ

    به مچ دستش نگاه کردم، باند پیچی بود .((دوستت دارم منصور، خودت می دونی چقدر، مگه نه؟
    • همانقدر که من دوستت دارم عزیز دلم! خدا رو شکر که زنده موندیم .خدایا شکرت ! چقدر کریمی ! چقدر بزرگی ! ما را بخاطر کار احمقانه مون ببخش
    • منصور ، تو دین و ایمون منو به باد دادی
    • تو دین و ایمون منو سرجاش آوردی، بعد به باد دادی .جرم تو سنگینتره گیتی!
    • گیتی باهام ازدواج میکنی؟
    • الناز چی منصور؟
    • الناز دیگه فهمیده جایی تو قلبم نداشته و نداره.تازه دیگه از من میترسه ، میگه این پسره دیوونه س، حتما یه روزم رگ دست منو میزنه میگه تو نذاشتی به گیتی برسم. این به درد همون گیتی روانشناس میخوره که درمونش کنه

    باز زدیم زیر خنده((خب جواب منو ندادی گیتی،منتظرم!
    گفتم: آرزوی منه منصور!
    منصور صورتش را مقابل صورتم گرفت . در عمق چشمهایم خیره شد و گفت: من هم عاشقانه دوستت دارم عزیزم
    • بسه دیگه . نه به اون دعوا و قهرتون و نه به این ناز و نازکشی
    • سلام مادرجون!
    • سلام به عروس گلم! حالت چطوره عزیزم؟
    • خوبم ، به لطف شما ! باعث زحمتتون شدم. همه ش تقصیر منصوره .بی اراده ست.
    • زحمت که چه عرض کنم ، مردیم و زنده .منصور بلند شو برو کنار ببینم نوبت منه

    منصور بلند شد مادر ومرا در آغوش کشید و بوسید .گیسو هم وارد اتاق شد وگفت: به من میگه تو چرا آمدی این دنیا. می موندی روی زمین ، من میخوام با منصور تنها باشم .من چقدر بدبختم
    صدای خنده های شاد در اتاق پیچید.
    منصور گفت : به من هم میگه تو روح منصوری؟ نزدیک بود فرار کنه
    باز خندیدیم
    • بی انصافها، هنوز گیجم بخدا! سرم منگه. چند ساعت خواب بودم؟
    • دو روز عزیزم
    • دو روز؟ وای، برای همینه که بدنم درد میکنه .یعنی اصلا بیدار نشدم ؟

    گیسو گفت: چرا ولی گیج بودی
    • سلام گیتی خانم، الهی شکر
    • سلام ثریا خانم
    • ببخشید تو رو خدا.من باعث این اتفاق شدم، ولی شما سریع گوشی رو انداختین . من باید اول می گفتن آقا زنده ان، اما ایشون رو بردن بیمارستان چون خودکشی کرده. اشتباه کردم

    در حالیکه می خندیدیم گفتم: شما چه تقصیری دارین؟ من زیادی عاشقم
    همه خندیدند
    • آقای دکتر سپهرنیا تشریف آوردن .بگم بیان بالا؟
    • بگو بیان ثریا

    منصور ملحفه را روی پایم انداخت. خنده ام گرفت .مادر گفت : دیگه مال توئه بابا، مطمئن باش
    همه زدیم زیر خنده
    • همین، چون مال منه حفظش میکنم مامان جان!
    • سلام مهندس! سلام خانمها!
    • سلام دکتر خیلی خوش اومدین
    • ممنونم . حالتون خوبه ؟

    مادر گفت : امروز خیلی خوبیم دکتر . و کنار رفت
    دکتر بطرفم آمد و گفت : خب، حال مریض عاشق ما چطوره؟
    • خوبم دکتر
    • الهی شکر!هنوز باورم نمیشه شما اینکار وحشتناک رو کردین خانم رادمنش
    • متاسفم، ولی منصور ارزشش رو داره .بدون اون زندگی نمیخوام

    مادر و گیسو از اتاق بیرون رفتند .دکتر کیف پزشکی اش را باز کرد و گفت : شما چطورید مهندس؟
    منصور به دستش نگاه کرد و گفت : خوبم دکتر ، مشکلی ندارم
    • الحمدالـله

    گوشی را از کیفش بیرون آورد و در گوشش گذاشت . بعد ببخشیدی گفت و گوشی را روی قلبم گذاشت .رنگ منصور پرید دستی به موهاش کشید .غیرتش گل کرده بود و وقتی دکتر گفت : نه، عاشقانه می تپه . اخمهای منصور باز شد و لبخند زدیم .ادامه داد: منصور خان خیالتون راحت. خیلی شما را دوست داره
    منصور لبخندی زد و گفت: پس تو رو خدا دکتر گزارش ریز به ریز قلب من رو هم به گیتی جون بدین که بدونه چقدر دوستش دارم
    قاه قاه خندیدیم . دکتر چشمهایم را هم معاینه کرد و گفت : الحمدالـله دیگه مشکلی ندارین .البته احتمالا هنوز سرگیجه دارین که طبیعی یه . کمی هم قلبتون تند میزنه که اثر داروهاس .نوشیدنی زیاد میل کنین تا سم از بدنتون تصفیه شه .تقویت هم بکنین که انشاءا... یکی دو روز دیگه می شین مثل روزهای اول و سلامتی تون رو کاملا به دست میارین
    • ممنونم دکتر
    • خواهش میکنم .بساطش را جمع کرد، در کیفش را بست و گفت : لازمه پانسمان دستتون رو عوض کنم مهندس؟
    • نه ممنونم ، مادر صبح برام عوض کردن

    دکتر بلند شد و گفت: خوشحالم که اتفاق بدی نیفتاد. امیدوارم سعادتمند باشین. ولی یادتون باشه تو زندگی هر آدمی روزی مشکلی بزرگ بوجود میاد. پس آدم باید از قبل خودش رو آماده کنه، صبور باشه و به چیزی که خدا براش خواسته راضی باشه .قبل از انجام هر کاری به عاقبتش فکر کنین
    گفتم: بله حق با شماس دکتر، ما اشتباه کردیم.
    • براتون آرزوی خوشبختی میکنم.کاری ندارین؟
    • شام تشریف داشته باشین
    • ممنونم، کمی خسته م. از صبح سه تا عمل داشتم .برم استراحت کنم بهتره
    • باعث زحمت شدیم
    • وظیفمه
    • لطف کردین دکتر سپهر نیا .بخاطر همه چیز ممنونم
    • خواهش میکنم خانم. باور کنین وقتی شنیدم این اتفاق براتون افتاده از زندگی سیر شدم با خودم گفتم حیف این خانم زیبا وباوقار نبود که بره زیر خروارها خاک! خدا خیلی مهربونه .قدر خودتون ومنصور خات رو بدونین .جدا برازنده همید . در ضمن شیرینیها را تنها تنها میل نکنید

    دکتر خداحافظی کرد و منصور دکتر را تا پایین بدرقه کرد.بعد برگشت و در را بست و آمد روی تخت نشست و گفت : حق با دکتره، خیلی حیف بودی. خدا خیلی مهربونه ، بنازم کرمش رو!
    • تو هم همینطور منصور.
    • خدا منو بکشه ، مثلا میخواستم درستت کنم .آب شدی
    • میاد سرجاش ، غصه نخور حالا اگه همینطور لاغر بمونم منو نمیخوای؟
    • استخونات رو هم میخوام عزیزم .چون روحت رو میخوام، نه جسمت رو
    • جسمم باشه وقتی ازدواج کردیم، فعلا فقط روحم رو تقدیمت میکنم
    • دیگه چی گیتی؟ میخوای دوباره خودکشی کنم
    • خودت گفتی؟




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  2. #82
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    من غلط بکنم .منظورم این بود که دوستت دارم ، حالا لاغر یا چاق، زشت یا زیبا، فرقی نمیکنه
    ممنونم.منصورجان!منم دوستت دارم عزیزم . و دستش را تو دستم گرفتم و گفتم : منو بخشیدی منصور، مگه نه؟
    تو کاری نکرده بودی. من مقصر بودم .روزی که میخواستی بری حرفهایی که برای مادر و ثریا زدی کاملا درست بود. آدمها نباید عشقشون رو مخفی کنن .باید حرف دلشون رو بزنن .یا میشه یا نمیشه . من امتحان سختی از تو گرفتم
    چی شد که جان سالم به در بردی منصور؟
    شب گویا مادر از اینکه آهنگ نمی زنم متعجب میشه، وقتی میاد تو اتاقم میبینه که غرق خونم .عمرم به دنیا بود .البته هنوز مدت زیادی نگذشته بود. با پای خودم به بیمارستان رفتم . صبح هم به اصرار خودم داشتن منو به خونه برمی گردوندن که گویا یه ربع قبل ثریا با تو تماس میگیره و بقیه ش رو هم خودت می دونی.................
    الهی صدهزار مرتبه شکر!
    خب حالا میتونی بیای پایین یا نه؟
    آره فکر میکنم بتونم
    کمکت کنم؟
    نه فقط محبت کن به گیسو بگو برام لباس بیاره
    چرا به گیسو بگم خودم برات میارم عزیزم . منصور به اتاقم رفت یک بلوز و شلوار برایم آورد ، گفتم: بی زحمت اون برس رو هم به من بده
    ای به چشم
    بهتره موهام رو کوتاه کنم . روحیه و جون و قوه نگهداریش رو ندارم
    نکنی این کار رو خانم قشنگم
    تو که از موهای بلند باز بدت می اومد
    اولا نه هر موی بلند و باز .دوما گفتم که تغییر جهت دادم. سوما خدا آدم رو عاشق نکنه گیتی خانم
    باشه هر طور تو دوست داری منصور حالا برو بیرون میخوام لباس عوض کنم
    اینم به چشم. اما اعتراف میکنم که برای روزی که سر سفره عقد کنارم بشینی و خیالم راحت بشه بی تابم گیتی
    انشاءا.. که لطف خدا باز هم شامل حالمون میشه و به آرزومون می رسیم
    دعا میکنم و التماسش میکنم
    لبخند ملیحی تحویلش دادم و گفتم : ممنونم از محبتت و صداقتت منصور.
    در حالیکه لبخند میزد چشمانش را بهم فشرد و گفت : بیرون منتظرم
    لباسهایم را عوض کردم و بسمت در رفتم . باز سرم گیج رفت .آهسته در را باز کردم .منصور پشت در بود. گیتی اگه حالت خوب نیست استراحت کن عزیزم .شامت رو میارم بالا
    • نه حوصله م سر رفته

    با هم پایین رفتیم. گیسو و مادر تو سالن نشسته بودند
    • به به! شمع و چراغان کنیم یا گوسفند سر ببریم؟ نشستیم
    • منصور می دونی ویولنت نجاتت داد؟
    • میخوام برم بدم سرتاسرش رو طلا بگیرن بعد هدیه ش کنم به گیتی
    • بالاخره این شهر الهه ناز برای کی بود منصورخان
    • معلومه که برای قل شما! برای عزیز دلم گیتی!
    • تکلیف مهندس فرهان چی میشه منصور؟
    • پرویز پسر خوبیه مامان، حیفه از دست بره.اینه که قل گیتی رو براش در نظر گرفتم
    • ای بابا،منصورخان؟
    • حالا که فهمیده من و گیتی همدیگر رو دوست داریم .طبعا میاد سراغ شما .من مایلم با فرهان باجناق بشم
    • شما که گفتی بهتر از فرهان هم سراغ دارین .اونو به گیسو معرفی کن
    • گیتی جان نمیشه که هم تو رو بگیرم هم گیسو خانم رو

    زدیم زیر خنده
    • حالا اگه تو حرفی نداشته باشی حاضرم این از خودگذشتگی رو بکنم .منتها باید از این به بعد هر وقت الهه ناز رو میزنم، مراببوس رو هم بزنم

    قاه قاه خنده در اتاق پیچید
    • عروسی کیه پسرم؟
    • تا نظر گیتی و گیسو خانم چی باشه

    گفتم هر چی مادر بگن
    • منکه میگم آخر همین هفته
    • آخر همین هفته؟ چه عجله ایه مادر جون؟
    • آخه تو ومنصور زیادی با هم بحث می کنین میترسم بهم بخوره .آخر همین هفته عقد کنین. هرموقع دلتون خواست عروسی بگیرین
    • بحث که اشکالی نداره مادر جون .اختلاف نظر طبیعیه .اگه نباشه عجیبه
    • مامان همچین میگی زیادی با هم بحث می کنین که یکی ندونه فکر میکنه ما صبح تا شب داریم کتک کاری میکنیم .تنها اختلاف من وگیتی تو این مدتاین بوده که او می گفت جایی که الناز باشه نمیام ، منم می گفتم باید بیای
    • آره خب ، البته می دونم تا گیتی جون بگه من رفتم زانوهات سست میشه و اشکهات در میاد و به التماس می افتی .از حالا تو اون چشمات چشم عزیزم، چشم گیتی جون رو میخونم .بدتر از بابات تویی

    قهقهه خنده بلند شد. منصور گفت: حالا خارج از شوخی. گیتی جان. عروسی کی باشه؟ فقط زودتر تو رو بخدا . دلم شور میزنه
    • هر موقع شما دوست داری منصور. فقط عقد و عروسی با هم باشه .نامزدی هم لازم نیست
    • اگه اینطوره که من دو هفته دیگه رو پیشنهاد میکنم
    • دو هفته دیگه که خیلی زوده !
    • زود نیست عزیزم. ما مشکلی نداریم که طولش بدیم. فقط باید بدونم میای تو این خونه یا خونه مستقلی می خوای

    این دیگه از آن حرفها بود. گفتم : من دوست دارم تو همین خونه زندگی کنم که بوی پدرتون و خواهرتون رو می ده و مادر جون توش حضور داره .خونه ای که تو اون به عشق و خوشبختی رسیدیم . یعنی همینجا
    منصور نگاه عاشقانه ای به من کرد و لبخند زد. مادر گفت:آخه این الهه ناز با الناز قابل مقایسه س؟ خدا رحم کرد. الهی قربونت برم عزیزم! ولی من مزاحم شما نمی شم. میرم ساختمان پشتی
    • اگه شما برین ما هم میاییم اونجا .می دونین که بهتون عادت دارم
    • دیگه وقتی آستینم رو می کنید می مونم ، از خدامه !

    صدای خنده فضا را پر کرد
    • ممنونم مادر جون. شما سایه سر ما هستین .اینجا مال شماست و من مهمان شما.
    • بخدا اگه بذارم آب تو دلت تکون بخوره و منصور از گل نازکتر بهت بگه شیرم را حلالش نمی کنم
    • شما لطف دارین
    • مگه شما به من شیر دادی مامان جان یادم نمیاد
    • باید هم یادت نیاد پسره بی چشم ورو

    فریاد خنده بلند شد.
    • گیسو خانم هم محبت میکنه و میاد اینجا با ما زندگی میکنه
    • ممنونم مهندس.اگه اجازه بدین دوست دارم مستقل زندگی کنم و روی پای خودم بایستم
    • نمیشه که تنها باشین
    • تنها نیستم .مگه قرار نیست قاپ مهندس فرهان رو بدزدم

    صدای قهقهه خنده بلند شد
    • در هر صورت بدون تعارف اینجا منزل گیتیه
    • از لطفتون سپاسگزارم

    آخر شب که بالا آمدیم گیسو چند ورق بهم داد و گفت: بیا بخونش ببین این دو روز چه گذشته .بعدش هم اگه خواستی وارد دفتر خاطراتت کن.
    *************************
    در حالیکه مرتب دعا میخوندم که گیتی بلایی به سر خودش نیاورد مضطرب وارد عمارت شدم. کسی جلوی در نبود .بنابراین خودم از لای نرده ها در را باز کردم و بسمت ساختمان دویدم .آقا نبی جلوی ساختمان مرا دید. در حالیکه نفس نفس می زدم پرسیدم: سلام! چه خبر شده آقا نبی؟
    • چرا انقدر هراسونید گیتی خانم؟
    • من گیسوام!
    • اِ ببخشید تو رو خدا
    • مهندس مرده؟

    چشمهاش دو وجب از صورتش فاصله گرفت . نه خانم ، خدا نکنه!
    دستم را روی قلبم گذاشتم و نفس راحتی بیرون دادم. انگار آب سردی روی آتیش بریزند آرام گرفتم و بطرف خانه دویدم .کسی در سالن نبود. ثریا خانم از پله ها پایین می آمد .
    • سلام!
    • سلام گیتی خانم!
    • من گیسوام
    • ببخشین تو رو خدا
    • چه خبر شده ثریا خانم؟ جون به لبمون کردین؟
    • والـله زنگ زدم بگم آقا رو بردن بیمارستان چون خودکشی کرده. اما گیتی خانم فرصت ندادن. هر چه شماره گرفتم اشغال بود .بعد هم دیگه یادم رفت. چون آقا رو آوردند سرم شلوغ شد. ببخشین
    • خواهرم داره دق میکنه
    • آقا خودکشی کرده بود، ولی به دادشون رسیدیم .حالا هم بالاست




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  3. #83
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    بالا دویدم . در اتاق منصور باز بود. در چهار چوب در ظاهر شدم و سلام کردم .منصور روی تخت دراز کشیده بود و یک دستش زیر سرش بود و دست دیگرش باند پیچی بود. خانم متین با دیدن من از روی مبل بلند شد و گفت: سلام گیتی جان چه خوب کردی اومدی

    منصور با حیرت نگاهی به قد و بالای من کرد.اما هیچ نگفت
    • من گیسو ام خانم متین .منصور پرید و گفت : پس گیتی کجاست؟ چرا انقدر مضطربین؟
    • ثریا خانم تماس گرفت به گیتی گفت شما خودکشی کردین. گیتی هم گوشی رو ول کرد و ادامه ش رو گوش نکرد .داره خودشو میکشه ، آخه این چه کاری بود منصور خان؟
    • این ثریا مگه عقل نداره ؟ و مضطرب لبه تخت نشست

    با نگرانی گفتم : میشه یه تلفن بزنم
    • آره عزیزم بیا

    شماره منزل را گرفتم ولی گوشی را برنداشتی .بی اختیار زدم تو صورتم و گوشی را گذاشتم
    • چی شده گیسو؟
    • حالت نگاهش، بهم سفارش کرد مواظب خودم باشم، خدای من! و بطرف در خروجی دویدم
    • صبر کن گیسو با هم می ریم
    • من و مرتضی می ریم منصور جان. تو استراحت کن
    • نه مامان ، ولم کن . و دنبالم آمد. در پله ها سر ثریای بدبخت فریاد کشید: این چکاری بود کردی ثریل، اگه یه مواز سر گیتی کم بشه..... برو به مرتضی بگو سریع بیاد بریم. نمی توانم رانندگی کنم
    • بله آقا و بطرف باغ دوید

    حرکت کردیم. من که گریه میکردم .منصور هم مضطرب دست به موهایش می کشید و کلافه بود و به مرتضی می گفت: سریعتر . وقتی رسیدیم روی زمین به پهلو افتاده بودی . قوطی قرص با در باز رو میز بود و دفتر خاطراتت کنارت باز و قلم هنوز در دستت بود. دو دستی توی سرم زدم و نشستم . منصور بر بالینت نشست .هاج و واج مانده بود . دستهایش می لرزید و رنگ به رو نداشت .تو را در آغوش گرفت و زد زیر گریه .مرتضی سریع با اورژانس تماس گرفت.
    • گیتی! گیتی من بلند شو! منم! چه اشتباهی کردم خدایا! رحم کن! منو ببخش! فکر اینجاش رو نکرده بودم .گیتی بلند شو! وگرنه بخدا بدون تو توی این دنیا نمی مونم

    دفتر خاطرات را برداشتم و خواندم .منصور هم آنرا خواند و صورتش را به صورتت چسباند و زار زد

    آمبولانس رسید . نبضت غیر طبیعی میزد. بعد از معاینه چشمهایت و کارهای مقدماتی ووصل سرم گفتند امیدی نیست ولی توکل بر خدا کنید .جعبه قرص را برداشتند و به بیمارستان رفتیم .منصور قدرت ایستادن نداشت. روی صندلی نشسته بود و اشک می ریخت و دعا میخواند .کنارش نشستم و گفتم : از شما بعیده ، چرا نسنجیده اقدام کردین؟ به عواقبش فکر نکردین ؟ تازه مگر دختر قحطی بود؟
    • باور کردم که دیگه گیتی منو نمیخواد و فرهان را پذیرفته . از محافظه کاریهام پشیمون شده بودم. تحمل دوریش رو نداشتم . اصلا نفهمیدم چطور تیغ رو رو رگم گذاشتم. خریت کردم .آخه گیتی چرا عجله کرد
    • من حالا بعد از او چکار کنم؟ اون از مادرم، اون از پدرم ، اون از برادرم ، اینم از خواهرم. شما تنها دلخوشی زندگی منو ازم گرفتین منصور خان .ای کاش گیتی پاشو تو اون خونه نذاشته بود . بهش گفتم . زودتر خونه شما رو ترک کنه من احساس بدی دارم . گفتم اگه منصور تو رو واقعا بخواد میاد دنبالت . ولی عاشق بود ، وابسته بود و بلند بلند زدم زیر گریه

    منصور دستهایش را روی صندلی گذاشت و گفت : تو رو خدا نگو! دلمو نسوزون! هر چی کشیدم بسمه.
    بالاخره به خواست پزشک خبر سلامتی تو را به ما داد . منصور چنان سرش را بطرف آسمان گرفت و چنان گفت الهی شکر که چهار ستون بدنم لرزید. یکروز در بیمارستان بستری بودی . بعد به خواست منصور تو را به منزل خودش بردیم و در اتاقش خواباندیم .چون میخواست تا تو به هوش آمدی بالای سرت باشه و الحق پرستاری را در حقت تمام کرد گیتی. بغیر از ساعاتی که در بیمارستان بالای سرت بود سی و سه ساعت است بر بالینت نشسته و از تو مراقبت میکند . بر دستانت و گونه ات بوسه میزند و خدا را سپاس می گوید و براستی این است معنای عشق و دوست داشتن .اما چقدر خوب میشد که عاشقان کمی عاقلانه تر می اندیشیدند و در هر کاری اول رضایت خدا را در نظر می گرفتند .
    ***************************
    خدایا شکرت! من چقدر خوشبختم .از تو سپاسگزارم که به من کمک کردی. ما رو ببخش که دست به خودکشی زدیم . خودکشی گناه کبیره س. میگن اونایی که دست به این کار میزنن لایق مجلس ترحیم هم نیستن . میگن اونا در برزخ تا زمانیکه مرگ طبیعی شون فرا برسه عذاب میکشن .خدای من از کاری که کردم شرمنده م و توبه میکنم .
    براستی مگر خودکشی مشکلی را حل میکند جز اینکه بازماندگان را داغدار و خودمان را از زندگی محروم کنیم . خودکشی کار کسانی است که ایمان راسخی ندارند و از مبارزه می هراسند، مقاوم نیستند و از آینده وحشت دارند .آدمها اگر وابستگی به دنیا و افراد و مادیات را کم کنند، و اگر معتقد باشند که آنچه خدا میخواهد همان میشود و همان درست است . هیچگاه دست به این کار احمقانه و شیطانی نمی زنند. بقول گیسو مگر مرد یا زن قحطی است؟ آدم فقط باید از خدا خوشبختی بخواهد، نه فرد و چیزخاصی را . واقعا اگر من و منصور بهم نمی رسیدیم مگر چه میشد .مدتی ناراحت می شدیم بعد هم فراموش میکردیم. من با فرهان ازدواج میکردم و منصور با الناز یا هرکس که می پسندید . در هر صورت اعتراف میکنم که هنوز ایمان کاملی ندارم و هنوز ضعیفم .خدای مهربانم! این بار در آزمونت شکست خوردم .ولی قول میدم و قسم میخورم حتی اگر به منصور نرسم هرگز این کار رو نکنم . حتی اگر زبونم لال منصور از دستم بره
    قلم را لای دفتر میگذارم و به بستر خواب میروم .گیسو هم بخواب رفته است.
    *****************************
    دو سه روز گذشته و حالم کاملا خوب شده . روحیه خوب خود به خود جسم را سر حال میکند. از توجهات منصور هر چه بگویم و بنویسم کم گفته ام، مهربان که بود مهربانتر شد ، عاشق که بود عاشقتر شد، وابسته که بود هزار برابر وابسته تر شد .
    سریع کارتهای عروسی تهیه، نوشته و پخش شد . تخت اتاق منصور را تبدیل به تخت دو نفره باشکوهی کردیم که مثل طلا می درخشید . پرده های طلائی، تخت طلائی، رو تختی کرم ، میز توالت طلائی، مبلمان کرم طلائی ...... انگار وارد اتاقی از طلا شده بودی .لباس عروسی و وسائل سفره عقد و غیره را خریداری کردیم . تنها موضوعی که عذابم می داد دروغی بود که در مورد پدرم به منصور گفته بودم .هرچه خودم را آماده میکردم حقیقت را به او بگویم نمی شد. البته پدر کم و بیش حالش بهتر بود . اما میترسیدم منصور فکر کند دروغگو هستم و دیگر به حرفهایم اعتماد نکند. از طرفی آرزو داشتم پدرم در جشن عروسی ام حضور داشته باشد . با گیسو مشورت کردم . او هم بدتر از من می ترسید پدر یکدفعه هیجان زده شود و حالش بدتر شود ، یا اینکه آبرو ریزی بشود .بالاخره تصمیم گرفتیم پدر را عمویمان معرفی کنیم و او را بدست آقا کریم بسپاریم تا مواظبش باشد . سر عقد او را بیاورد و ببرد . گیسو دو روزی به شیراز رفت تا هم کارتها را پخش کند و هم پدر را به تهران بیاورد . با اینکه منصور عکس پدر را دیده بود ولی می دانستم که با تغییر چهره و موی سفید پدر او را نخواهد شناخت یا حداقل باور میکند که عموی من است و شبیه پدرم.
    **************************
    روز عقد و عروسی فرا رسید. آرایشگر مخصوص مادر جون به منزل آمده بود تا مرا برای بعد از ظهر آماده کند. لباسم بسیار زیبا بود. با اینکه مشکلی نداشت و پوشیده بنظر می رسید اما باز منصور منت سرم می گذاشت و می گفت: یک کم یقه اش کیپ تر بود بهتر بود. چه کنم که دیگه اجازه داده م و اینو خریدی

    ساعت چهار منصور پشت در اتاق سابقم منتظرم بود . تو کت و شلوار مشکی براق تا حالا ندیده بودمش و بنظرم خیلی خواستنی تر شده بود . ثریای مهربان مرتب اسپند دود میکرد .بالاخره مادر به منصور اجازه ورود داد و منصور با دیدن من حسابی جا خورد و با لبخند گفت: به به . مادر همراه زهره لبخندی به ما هدیه کردند .سپس مادر سفارش کرد که فیلمبردار و عکاس پشت در منتظرند . وقتی در را بستند و رفتند منصور گفت: مرحبا به سلیقه ام . این دو هفته مثل دو سال گذشت. گیتی جان خوشحالم که انتخاب درستی کردم .خدایا شکرت
    • تو هم ماه بودی ، ماه تر شدی منصور جان .
    • من نمی فهمم اینهمه تشریفات واسه چیه. نیمساعت عقد کنان کافیه دیگه
    • معناش اینه که امر خیلی مهمی اتفاق افتاده . مگه انتخاب شریک زندگی واسه یک عمر مسئله کم اهمیتیه منصور؟ ما همدیگه رو واسه یک عمر خواستیم ، همه باید اینو بفهمن. همه باید برای عشق و وفای ما احترام قائل باشن .همه باید در خوشیها و غمها شریک باشن
    • تو یک فرشته ای عزیزم . فقط زود بله رو بگو وگرنه جوش میارم و سر میرم و میزنم زیر گریه آبروریزی میشه . اضطراب دارم بجان تو
    • تا عموم نیاد شرمنده ام . او باید اجازه بده
    • انشاءا... که اجازه میده .خب بریم عزیزم که افتخارم رو همه ببینن و آفرین بگن

    مهمانها با سوت و هلهله از ما استقبال کردند . این بار از پله ها با غرور و افتخار پایین آمدم . وارد سالن پذیرایی شدیم و سلام و خوشامد گفتیم . کنار سفره عقدی که تمام از ظروف نقره پر از گل بود نشستیم .مجلس فوق العاده پربرکت و باشکوه بود . در آن جمع من فقط دنبال پدرم بودم که تنها یادگار گذشته ام بود. گیسو لباس قشنگ زرشکی به تن داشت و بسیار زیبا شده بود. از اینکه خودم را همزمان در لباس سفید و زرشکی می دیدم خنده ام گرفت . از خانواده فرزاد هنوز خبری نبود. در دل گفتم همان بهتر که نیان، راحتترم. با منصور در حال صحبت بودم که خبر دادند عاقد آمده و پشت سر عاقد خانواده فرزاد آمدند .مهمان بودند و باید با آنها با احترام رفتار میکردم، بنابراین به احترامشان از جا برخاستیم . از اینکه خداوند قدرتش را به آنها نشان داده بود ومن را قسمت منصور کرده بود و در آن میدان مبارزه اینک من مظلوم و بی پناه را روی مبلی که آنها در آرزویش بودند کنار منصور نشانده بود بر خود می بالیدم و خدا را ستایش میکردم و از آن طرف از اینکه به ما تبریک نگفتند و با سلام و احوالپرسی قضیه را فیصله دادند اصلا ناراحت نشدم . ای کاش همه ما انسانها باور کنیم که فقط محتاج کمک و توجه و تبریکات الهی هستیم و بس. و من به این باور رسیده بودم . بنابراین نگاه عجیب و پر از نفرت الناز ذره ای من را عذاب نداد تا جاییکه حتی آرزوی خوشبختی آنها را هم کردم .منصور به آنها خوشامد گفت و به من لبخندی هدیه کرد که به اندازه دنیا برایم ارزش داشت . بعد از دیدن چهره کریه این دو خواهر چشمم به جمال با وقار پدرم روشن شد . انگار خدای مهربانم و فرشته هایش اینگونه به من تبریک و شادباش گفتند
    گفتم: منصور ، پدرم آمد

    با تعجب نگاهم کرد و گفت: پدرت؟
    • منظورم عمومه، آخه به اندازه بابام دوستش دارم
    • آه، پس بریم استقبال، خوش آمد بگیم
    • جلو رفتم پدر را در آغوش کشیدم و اشک ریختم . پدر نوازشم کرد و گفت: مبارک باشه دخترم، به پای هم پیر شید . منصور هم پدر را بوسید
    • سلام پدر جان ، خیلی خوش اومدین
    • سلام پسرم، تبریک میگم
    • ممنونم

    آقا کریم و طاهره خانم و نسرین و نرگس و احد هم تبریک گفتند و همراه پدر دور شدند
    • دوشیزه محترمه مکرمه، خانم گیتی راد منش فرزند آقا محمدعلی رادمنش، اجازه دارم شما را به عقد ازدواج جناب مهندس منصور متین فرزند مهندس محسن متین ، با مهریه معلوم یک جلد کلام الـله مجید ، یکدست آینه و شمعدان نقره و زمینی واقع در شمیران بمساحت چهارصد مترمربع به ارزش.... ریال در آورم .وکیلم ؟ پاسخ ندادم

    برای بار دوم و سوم تکرار شد.

    یکباره از اینکه مادرم در جشنم حضور نداشت ، از اینکه برادرم نبود تا در جشنم برادری کند، از اینکه پدر بجای اینکه سالار مجلس باشد، مظلومانه در گوشه ای نشسته بود و کسی نمی دانست که آن مرد خوش تیپ باوقار پدرم است غمگین شدم . دلم گرفت و بی اختیار بجای جواب مثبت گریه کردم.
    • گیتی جان چرا گریه میکنی عزیزم؟ اتفاقی افتاده؟ از فشار بغض و گریه نمی تونستم جواب بدهم . میخوای بریم بیرون هوایی عوض کنی ، حالت جا بیاد؟

    سری بعلامت منفی تکان دادم و به پدرم چشم دوختم . مظلومانه با چشمانی که از نم اشک برق میزد و لبخند به لب، به من نگاه میکرد. چشمهایش را بعلامت رضایت بست و باز کرد
    مادر منصور آمد و گفت : دوباره قرائت بفرمایید. عروس قشنگم اشک شوق ریخت ، نتونست بله رو بگه
    بار چهارم بله را گفتم ، هلهله شادی سالن را پر کرد . نقل و پل بر سر ما ریخته میشد . دفاتر را امضاء کردیم و پدرم هم برای امضا آمد . آن لحظه از متانت و ابهت پدرم افسوس خوردم که چرا اورا معرفی نکرده ام . او باعث افتخار من بود ولی دیگر چه سود. می ترسیدم به منصور بگویم و او همان وسط میهمانی سرم فریاد بکشد که چرا دروغ گفته ام یا بگذارد برود . رفتار منصور غیر قابل پیش بینی بود
    منصور بوسه ای بر گونه ام زد و آهسته گفت: دوستت دارم عزیزم.
    ادامه دارد ...




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  4. #84
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    قسمت چهل و دوم : : : :

    هدایایی که گرفتم قابل وصف نیست، چه از نظر کیفیت و چه کمیت .میهمانها بعد از به پایان رسیدن مراسم عقد به باغ رفتند تا پذیرایی شوند و جشن بگیرند .ارکستر موزیک می نواخت و همه در فعالیت و جنب و جوش بودند. بعد از اینکه کار فیلمبردار و عکاس تمام شد ما هم به باغ رفتیم و به دیگران پیوستیم .گیسو و فرهان با هم جور شده و مشغول رقص بودند .شاید علت اینکه فرهان به راحتی عشق بین من و منصور را پذیرفت وجود گیسو بود. چون هیچ فرقی با من نداشت ، حتی صدای ما هم شبیه هم بود . با آهنگ ای یار مبارک ، من و منصور هم وسط رفتیم .
    • گیتی حتی یک ذره هم پشیمون نیستی؟
    • اگر صدبار دیگه به دنیا بیام فقط میگم منصور.
    • تو ایران یه عالمه منصور داریم!
    • من فقط منصور متین رو میخوام
    • قربون تو ناز نازی بره این منصور متین خوش شانس!
    • مگه تو پشیمونی منصور؟
    • پشیمونم؟! هیچ روزی را بخاطر ندارم که به این اندازه خوشحال و آرام باشم. اما چرا یه روز دیگه رو هم بیاد دارم
    • چه روزی؟
    • اون روز که تو رو دوباره از خدا پس گرفتم .راستش اون روز هم خوشحالتر از امروز بودم
    • نمی دونم چرا احساس میکنم این خوشبختی عمرش کوتاهه
    • شاید مثل من باور نمی کنی که بهم تعلق داریم. امشب باور می کنی عزیزم .وای پس چرا زمان نمی گذره؟
    • تنها چیزی که تو زندگی خیلی منو خوشحال کرده ازدواج با توئه منصور

    منصور مرا محکمتر بخودش فشرد و لبم را بوسید .
    • زشته منصور، حیاکن.
    • ولم کن گیتی. زشته چیه؟ سی وچهار ساله در انتظار چنین شبی بودم .حالا که بهش رسیدم بگم زشته، بده ، آخه چه عیبی داره؟ زنم رو دوست دارم می بوسمش . این کجاش بده؟ اصلا مخصوصا میکنم که زودتر مهمونا برن. از شام هم خبری نیست
    • بعد اونا هم می رن ؟

    خلاصه تا آخر شب بزن و بکوب برپا بود. در پایان کمی با ماشین در خیابانها دور زدیم و بقول معروف بوق بوق و بزن و برقص کردیم. بعد همه ما را تا منزل همراهی کردند و خداحافظی کردند و رفتند . پدر وگیسو هم با خانواده آقا کریم رفتند .همه جای خانه حسابی ریخت و پاش بود و خبر از تمام شدن جشنی بزرگ می داد.جشنی که پایانش آغاز زندگی دو دلداده بود. آغاز زندگی گیتی ومنصور. ثریا و محبوبه و صفورا مشغول جمع و جور کردن ظرف و ظروف بودند .مادرجون روی مبل ولو شده بود، کفشهایش را از پا در آورده بود و می گفت : چقدر خسته شدم .پا واسم نمونده .کفشم یه کم پامو میزد ناراحتم کرده
    • ازتون ممنونم مادرجون. خیلی زحمت کشیدین .انشاءا... جبران کنم
    • اختیار داری عزیزم ، کاری نکردم. هر کاری هم که کردم وظیفه م بوده .آرزوم بود چنین عروسی داشته باشم که خدا حاجتم رو داد. جلوی دوست و آشنا خیلی به تو افتخار کردم . هم بخاطر خودت هم اقوامت .همه مثل خودت باشخصیتن
    • ممنونم، لطف دارین
    • ثریا، اسپند دود کن ، چشممون نکنن . تو رو خدا بسه هر چی کشیدیم
    • چشم خانم

    منصور وارد سالن شد و گفت: خب همگی خسته نباشین
    • همچنین
    • مامان معلومه خیلی خسته شدی ها .امشب میتونی راحت بخوابی ، چون امشب از آهنگ ماهنگ خبری نیس
    • چرا مامان جان؟
    • وقتی خودشو دارم آهنگش رو میخوام چکار .تازه وقتش رو هم نداریم و چشمک زد
    • برو پسرم ، فرشته و ناجی و مهربون من حلالت ، مبارک باشه

    سرم را پایین انداختم و لبخند زدم .منصور گفت: مامان جان دیگه وقتی شما امر بفرمایین ما چاره ای جز اجرای اوامر شما نداریم. پس شبتون بخیر و با اجازه .بریم گیتی جون، پاشو عزیزم .
    با خجالت نگاهی به مادر کردم. او متوجه شد و کفشهایش را دوباره به پا کرد و از روی مبل برخاست. بطرف منصور رفت، دست او را گرفت و بطرف من آورد و دست من را در دست منصور گذاشت. گفت: پاشو عزیزم برین استراحت کنین که می دونم خیلی خسته این .براتون آرزوی خوشبختی میکنم و از خدا میخوام که هر چقدر من از محسن خدابیامرز راضی بودم تو هم از پسرم راضی باشی و دعا گوی من باشی
    سپس رو به منصور گفت: رو سپیدم کن پسرم، عروسم، دخترم، پرستارم ، ناجیم، عزیز دلم ، یک عمر مثل شیشه دستت سپرده . سپس هر دوی ما را بوسید .در همان حال قطرات اشک از دیدگانش جاری شد. گفت: برین دیگه ، ای بابا شب خوش.
    به مادر شب بخیر گفتیم و همراه منصور به طبقه بالا رفتیم
    منصور در اتاق را با آرنجش باز کرد .داخل که شدیم در را با پایش بست ، مرا روی تخت گذاشت و گفت : عزیزم پیوندمون مبارک
    کتش را در آورد مقابلم قرار گرفت و گفت : خیلی خسته شدی ؟
    • در کنار تو انرژی از دست نمی دم، انرژی میگیرم عزیزم
    • انقدر زبون نریز و عشوه نیا .به اندازه کافی حالم دگرگون هست دختر

    صدای خنده ام بلند شد.
    • آخ فدای اون خنده هات! اصلا می دونی اول عاشق اون دندانهای سفید و ردیفت شدم؟
    • منصور میخوام احساست رو بدونم
    • احساس میکنم صاحب چیزی گرانبها شدم که همه آرزوش رو دارن . غرور خاصی دارم

    نوازشم کرد و گفت : از ابریشم لطیفتری نازنین. و بعد بوسه بارانم کرد . زیر باران بوسه هایش من هم احساس غرور خاصی داشتم
    آنشب تا صبح حرف زدیم و از عشق و خاطرات گفتیم
    • گیتی نمیخوای بدونی از کی مجنونم کردی؟
    • چرا خیلی دلم میخواد بدونم کی پات تو تور من گیر کرد
    • اولین بار که دیدمت از زیبایی و سادگیت جا خوردم. از حرفات و حاضرجوابی هات کیف میکردم .وقتی سرت رو روی زانوی مادر گذاشته بودی و گریه میکردی یک حالی شدم . وقتی با پوست پرتقال گل درست کردم و اون تعبیر رو کردی، دلم میخواست بلند شم ببوسمت ، چون خیلی به دلم نشست .موهای مادر رو که رنگ کرده بودی و سر به سرم گذاشتین با خنده و شیطنت چنگ به دلم انداختی .احساس میکردم دوستت دارم ولی هنوز باور نداشتم . وقتی گواهینامه تو نشونم دادی از غرور و تکبرت عشق کردم، چون تا بهت اجازه رانندگی ندادم اونو نشونم ندادی . وقتی با لباس آبی زنگاری ، اون روز جمعه که الناز و خونواده شو دعوت کرده بودم دیدمت ، مطمئن شدم که دوستت دارم و اونطور معرفیت کردم .وقتی برام حساب کتاب کردی دیوونه م کردی. وقتی در حال رقص دیدمت ، حالم دگرگون شد .فهمیدم من درست همین چهره و همین اندام و همین روحیه رو میخوام .ولی حالاکه فکر میکنم می بینم همون روز اولی که اومدی منزل ما و من از دیر اومدنت عصبانی شدم ، وقتی داشتی قهر میکردی ، انگار قلبم داشت از بدنم جدا میشد
    • پس از روز اول عاشقم شدی؟ حالا بگو ببینم چرا سر تلفن الناز باهام اونطوری کردی . یادمه گفتی دلیل داری
    • خواستم بدونم ظرفیتت چقدره؟ آدم حسودی هستی یا نه؟ آدم خودخواهی هستی یا نه؟ منو دوست داری یا نه ؟ البته کمی هم شک داشتم که واقعا نخواستی بگی. حالا تو کی عاشقم شدی گیتی جان؟
    • همین الان
    • بله؟بله؟ پس گولم زدی ؟ و شروع کرد به قلقلک دادن من و ادامه داد: پس الکی الکی اونهمه از ما خون رفت ؟ یاالـله راستش رو بگو وگرنه ولت نمی کنم
    • میگم بخدا منصور میگم .دلم از حال رفت ، قلقلکم نده
    • خب بگو
    • روز اول از قیافه و تیپت خوشم اومد، ولی بهت علاقه مند نشدم .البته مدام منتظرت بودم .خودم هم نمی دونستم چرا .هر روز که به حرفم بیشتر گوش میکردی و با محبتتر میشدی، مهرت بیشتر به دلم می نشست .تا اون روز که با مادر از پرده فروشی برگشتیم تو رو با اون پیراهن لیمویی و ژاکت مشکی و شلوار کرم دیدم .یه لحظه احساس کردم عاشقتم . و بعد هم که شدم لیلی و دیوونه
    • قربون لیلی ام بشم الهی! می دونی گیتی؟ وقتی برای اولین بار دیدمت اون صورت زیبا و اون چشمات دلم رو برد ، ولی بعد گفتم نه بابا لنگه بقیه س. ولی بعد متوجه شدم که نه، با بقیه فرق داری. از صداقت و گستاخی ات خوشم اومد .دخترهایی که من باهاشون برخورد داشتم برای بدست آوردن من طنازی میکردن که توجه منو جلب بکنن. هرچی من می گفتم می گفتن درسته، ولی تو در برابر زور گوییها و کارهای اشتباه من می ایستادی ، جوابم رو منطقی و مودبانه می دادی. ازم ایراد می گرفتی، بهم آموزش می دادی، بهم محبت میکردی، درحالیکه اصلا قصد جلب توجه نداشتی ، انگار اصلا در نظرت مهم نبودم .فقط بفکر سلامتی مادر بودی ، یعنی به کاری که بهت محول شده بود. اصلا برای بدست آوردن من تلاش نکردی. فقط سعی میکردی خودت باشی و همین برام ارزش داشت
    • خب شاید علتش اینه که ما توکلمون بخدای مهربونه و باور داریم همه چیز به اختیار اوست .من تو را خیلی دوست داشتم و دارم ، خیلی هم نگران روزی بودم که تو مال من نشی اما هیچوقت تلاشی برای بدست آوردنت نکردم .وظیفه م رو انجام دادم و دعا کردم .ما به قسمت خیلی معتقدیم .نمی دونم چرا علی به ما نرفته بود و آن کار احمقانه رو کرد منصور؟
    • خب تو هم که کردی خانمم؟
    • نه منصور، من بخاطر اینکه همسر تو نشدم و تو مال من نشدی خودکشی نکردم .من به این علت آن کار شیطانی رو کردم که دیدم تو بخاطر من خودکشی کردی. وجدانم در عذاب بود. تو خیلی جوونی ، خیلی حیفی . من خودم رو مسئول می دونستم .نمی تونستم باور کنم تو بخاطر من زیر خروارها خاک خوابیدی .اول تو این کار احمقانه رو کردی .می فهمی چی میگم
    • آره می فهمم عزیزم
    • همینکه تو زنده و خوشبخت بودی من راضی بودم منصور
    • قربون قلب مهربونت بشم که من رو کشته
    • چه احساس قشنگیه که آدم با کسی که دوستش داره ازدواج کنه
    • آره و تو نمی دونی که من چقدر دوستت دارم گیتی!
    • خیلی زیاده؟
    • آنقدر که خودمم واسه خودم نگرانم .اصلا دوست ندارم تنهات بذارم .بدون من هیچ جا نمی ری گیتی چون آنوقت از بس نگران میشم پاکت پاکت سیگار میکشم و از بین می رم .




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  5. #85
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    من مواظب خودم هستم ، به کسی هم اجازه نمی دم بهم چپ نگاه کنه ، خیالت راحت
    با اینحال هر جا خواستی بری خودم نوکرتم عزیزم .نمی گذارم بهت سخت بگذره . تو آزادی فقط من اسکورتت میکنم ، همین
    همین؟
    اوهوم
    شوخی میکنی
    نه گیتی جان. من حقیقتا ازت خواهش میکنم تنها بیرون نری عزیزم
    اما شاید بخوام برم خواهرم رو ببینم یا خریدی انجام بدم منصور
    خب من مخلصتم .یک زنگ می زنی از شرکت میام
    همه ش که نمیشه مزاحم تو بشم .تو مگه کار و زندگی نداری. خب با گیسو یا مادر می رم
    متاسفم
    با تعجب به منصور خیره شدم .مردمک چشمهایش حقیقت را فریاد می زدند
    عصبانی شدم و گفتم: بس کن منصور این مسخره بازیها چیه؟
    • نمیخوام تو رو از دست بدم .بهت وابسته م .می فهمی گیتی یا نه
    • تو میخوای من رو هم مثل مادرت خونه نشین کنی. این تعصبات خشک و بیهوده جز افسرده کردن من نتیجه ای نداره. بچه که نیستی .تو منو فریب دادی و این برام آزار دهنده س
    • خب با مامان برو خوبه؟
    • از مردی که به زنش شک داشته باشه بیزارم
    • من به تو شک ندارم .بخدا شک ندارم .من آدم نگران ووسواسی ای هستم .اینو که درک میکنی خانم روانشناس
    • خودت رو مداوا کن منصور وگرنه بد می بینی .من نمی تونم تحمل کنم
    • مثلا چکار میکنی؟ تو دیگه زن منی باید اطاعت کنی.

    عصبانی برخاستم و ربدوشامبرم را پوشیدم .انگار خواب دیده بودم .باورم نمیشد که خوشبختی هایم به این زودی تمام شده باشد. نه نمیتوانم اسارت را بپذیرم و مدام تو این کاخ باشم. منصور تا ساعت دو که نیست ، عصر هم که عادت دارد بخوابد ، غروب هم که به کارهایش می رسد. فقط شب می ماند که دیگر..... نه هرگز. یک لحظه یاد حرف گیسو افتادم که پرسید حاضری همسر منصور بشی اما بدبخت بشی . و حالا می گفتم نه حاضر نیستم اسارت بکشم، من آزاد بزرگ شده ام. شاید بخواهم بروم پدرم را ببینم وای خدای من؟ چه غلطی کردم دروغ گفتم
    • کجای می ری گیتی؟ داریم دو کلمه با هم صحبت می کنیم
    • من با آدم غیر منطقی صحبتی ندارم .انقدر بهت فشار میارم تا از این افکار غلط دست برداری. مگه من زندانی توام . به امید یک زندگی خوب اومدم خونه ت نه اینکه اینجا بپوسم و بمیرم
    • گیتی زشته ، بیا بگیر بخواب صبح با هم صحبت می کنیم
    • بنده هم متاسفم

    وارد اتاق پرستار (اتاق سابقم) شدم و در را به رویش بستم .
    · باز کن گیتی. گیتی الان مادر بیدار میشه زشته. گیتی، آخه این چه جمله ای بود دختر؟ نگذار خاطره شیرنمون تلخ بشه. تو خیلی زود عصبانی می شی ها
    · همین که هستم .خلایق هر چه لایق .برو تا فریادنزدم منصور .تو باید زودتر من رو آگاه میکردی .
    صدای در اتاقش را شنیدم که بسته شد. فهمیدم رفت و هنوز شش صبح نشده چه بساطی به پا شده. فکر کرده می نشینم زندگی میکنم . ندیدی چطور تمام عشقم را تو این خانه جا گذاشتم و رفتم؟
    صبح حدود ساعت یازده با صدای مادر جون در اتاق را باز کردم
    • سلام مادر جون
    • سلام عزیزم .مبارک باشه
    • چه مبارکی مادرجون؟
    • چرا اومدی اینجا .جنگ رو از شب اول شروع کردی دخترم؟
    • صحبت سر جنگ نیست مادر، تقاضاهای غیر منطقی داره که از یک آدم باشعور و نرمال بعیده. کسی حق نداره آزادی کسی رو بگیره
    • درسته عزیزم .اما تو از اول می دونستی منصور متعصبه ، اون خیلی دوستت داره
    • نه مادر جون، من اسم رو دوست داشتن نمی ذارم .منم خیلی بیشتر منصور رو دوست دارم ، اما بهش امر ونهی نمی کنم .آزادیش هم نمیگیرم زندگی ما بر پایه اعتماد بنا شده
    • حرف منطقی جواب نداره .حق با توئه اما قهر مشکلی رو حل نمیکنه .با زبون بهتر میتونی اصلاحش کنی عزیزم
    • نمی پذیره مادر جون
    • مثلا عروس دامادین. حیفه، شاد باشین .بعدها افسوس می خورین ها .بیا بریم آشتیتون بدم
    • نه مادر جون. اجاز بدین به روش خودم درستش کنم
    • از دست شما جوونها که تا بنام هم میشین میخواین تعمیرات اساسی رو شروع کنین. ادب کاری، صافکاری، نصب منطق، وصل افسار
    • مادر جون منصور از ادب وکمال چیزی کم نداره و من این رو مدیون تربیت شما هستم .فقط تعصبات بیهوده و بیجا داره که اونم درست میشه ، می دونم
    • خودت می دونی دخترم. من تو زندگی شما دخالت نمی کنم .فقط بعنوان بزرگتر تجربیاتم رو در اختیارتون می ذارم
    • ممنونم ، ما نیازمند راهنمایی شما هستیم .حالا که حق رو به من دادین اجازه بدین یه کم مبارزه کنم .شما منو می شناسین ، من نمی تونم یکنواخت زندگی کنم

    مادر مرا بوسید وگفت: می فهمم عزیز دلم . من باز هم باهاش صحبت می کنم. خودت رو ناراحت نکن. تو مختاری هر رفتار زشت و غیر منطقی ای رو که در منصور هست عوض کنی .من بتو اعتمادو اعتقاد کامل دارم .انشاءا... راضی میشه . یه کم زمان میبره . من طرف توام
    • انشاءا... ازتون ممنونم
    • حالا بیا اقلا صبحانه ات رو بخور عزیزم .ضعف میکنی آنوقت جون و قوه سر وکله زدن با منصور رو نداری ها ، اونکه خیلی حالش خوبه
    • چشم الان میام، منصور چکار میکنه؟
    • معلومه سیگار میکشه .ولش کردی به امان خدا
    • کجاست؟
    • تو حیاط مشغوله.می رم میگم ثریا صبحانه ات رو آماده کنه، زود بیا
    • چشم
    • گیتی جان، میتونم بپرسم این پسری که تحویل جامعه دادم چند ساعت تونست زن داری کنه؟

    هر دو زدین زیر خنده .گفتم: هوا داشت روشن میشد که زندگی ما تاریک شد و بنده قهر اومدم اینجا مادر
    خانم متین خنئه قشنگی تحویلم داد و گفت: خب پس دو سه ساعتی آبروی ما رو خریده بچه م
    • خدا می دونه که خیلی خوشحالم و بخودم می بالم که همسر منصور و عروس شما هستم مادر جون.اما خب پیش میاد دیگه، میگن دعوا نمک زندگیه و آشتی کنون بعدش شیرینی زندگی
    • این شوریها معنیش اینه که قدر لحظات شیرین و خوب زندگیتون رو بیشتر بدونین .منصور طاقت قهر نداره. مخصوصا با تو عزیزم .بیا به دادش برس
    • الان زنگ میزنم آتش نشانی بیاد سیگارش رو خاموش کنه
    • فکر خوبه ، پاک هوای حیاط رو کثیف کرده

    مادر رفت .دوش گرفتم. بلوز و دامن سفیدی پوشیدم وموهایم را سشوار کشیدم .کمی آرایش کردم و از پله ها پایین آمدم
    • سلام ثریا خانم
    • سلام گیتی خانم .مبارکا باشه انشاءا....! به پای هم پیر بشین!
    • ممنونم.با دعای شما!
    • بفرمایین سرمیز
    • بله ممنون

    کسی تو سالن نبود .از پشت پنجره های سالن غذاخوری دیدم که مادر روی صندلی نشسته و منصور ایستاده و به مرتضی که در حال کندن چسبهای گل ماشین بود نگاه میکند. نگاهی به قد وبالای منصور انداختم .پیراهن آستین کوتاه سفید و شلوار لی پوشیده بود .به سلیقه خودم آفرین گفتم و از داشتن چنین همسری خدا را شکر کردم. صبحانه ام را خوردم و برای اینکه مادر را خوشحال کنم به باغ رفتم و کنار مادر نشستم
    • سلام مادر
    • سلام عزیزم، صبحانه خوردی؟
    • بله
    • سلام گیتی خانم!
    • سلام آقا مرتضی خسته نباشین

    منصور با دیدن من لبخندی زد و بطرفم آمد وگفت: سلام بر عروس نازم
    با ناز واخم گفتم: سلام
    منصور از پشتم دستش را دورم انداخت و بوسه ای بر گونه ام زد و گفت: از من دلخوری خانمی؟
    با دیدن مادر که زیر چشمی نگاهمون میکرد و لبخند به لب داشت سکوت کردم
    • صبحانه خوردی؟
    • بله خوردم

    آمد کنارم روی صندلی دیگری نشست و پا روپا انداخت .مادر به بهانه کاری به داخل ساختمان رفت تا ما را تنها بگذارد .در صندلی فرو رفتم .آفتاب دلپذیری بود. پا رو پا انداخته بودم و لذت میبردم که منصور خم شد .دامنم را روی مچ پایم کشید وگفت: دقت کن عزیز من. نمی بینی کرتضی اونجاست؟
    با چشم غره نگاهش کردم .واقعا که شورش را در آورده بود، گفتم: شما هم دقت داشته باش که قرار بود سیگار نکشی .هفته سوم اردیبهشت ماهه و طبق قولتون نباید سیگاری دستتون باشه
    • وقتی اعصابم رو بهم می ریزی چنین توقعی نداشته باش گیتی جان .دست خودم که نیست .وقتی ناراحت باشم بی اختیار سیگار روشن میکنم




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  6. #86
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    عصبانی بلند شدم و گفتم: پس وقتی اعصابم رو بهم بریزی، منم دامنم رو میزنم بالا تا خنک بشم، آروم بشم. و بطرف سالن راه افتادم و خودم را به اتاقم رساندم و روی تخت دراز کشیدم .تازه یاد حرفم افتادم و خنده ام گرفت .جدا چقدر جالب میشد اگر وقتی عصبانی میشوم دامنم را بالا بزنم .آنوقت آقا نبی ومرتضی آرزو میکردند که مدام عصبانی باشم .قهقهه خنده ام بلند شد که در اتاق باز شد و منصور وارد شد و در را قفل کرد. نیشم را بستم و مثل ترقه پریدم : بخند عزیزم! من آرزومه تو شاد باشی
    اخمهایم را در هم کشیدم وگفتم: فراموش که نکردی وقتی وارد اتاق کسی میشی در بزنی؟
    منصور بطرفم آمد وگفت: نه یادم نرفته . ولی من برای ورود به حریم همسرم اجازه نمی گیرم .بله را قبلا گرفتم
    • ولی من اینطور دوست دارم
    • همسر قشنگم خیلی چیزها رو دوست نداره و نمی پسنده .اما اگه منو دوست داشته باشه خیلی زود عادت میکنه
    • برو کنار منصور
    • گیتی چرا انقدر مسئله رو بزرگ میکنی .من که چیز شاقی از تو نخواستم .اصلا بلند شو هر جا دوست داری ببرمت
    • ببین منصور ، خودت می دونی من زیاد اهل گردش وخیابانگردی نیستم .فقط وقتی لازم باشه می رم بیرون. تو میخوای این رو هم از من دریغ کنی ؟منی که بخاطر تو از جونم گذشتم چطور میتونم بیرون از خانه بهت خیانت کنم؟ آخه کمی منطقی باش. تو خودت شاهدی که بعد از تو هیچ مردی رو نخواستم .ولی اگه به این تعصبات ادامه بدی تغییر رویه میدم.
    • من در عشق وپاکی تو شک ندارم ، فقط نمیخوام مدام نگران باشم ، چرا دیر کرد، چرا نیومد، الان دزدیدنش ، حتما تصادف کرده ، حتما مزاحمش شدن، حتما بنزین ماشینش تموم شده، یا خراب شده و..... تو حاضری من مدام تا بری وبیای حرص وجوش بخورم و سیگار بکشم
    • من بیرونم نرم تو سیگار میکشی
    • خودت دیدی که بخاطر تو از مشروب گذشتم . من روزی یه پاکت سیگار می کشیدم ، ولی حالا اگه ناراحت بشم دو سه تا می کشم
    • سیگار ومشروب برای آدم مضره .ولی گردش وتفریح برای سلامتی لازمه
    • گردش وتفریح هم می برمت .مگه میخوام زندونیت کنم عزیز من؟
    • منصور من نمی تونم .بخدا نمی تونم .یا طلاقم بده یا آزادم بذار
    • طلاقت بدم؟ خودت می فهمی چی میگی گیتی؟ هنوز بیست وچهار ساعت از عقدمون نگذشته طلاقت بدم؟
    • بهتر از اینه که مدام با هم اختلاف داشته باشیم .تو میخوای منو مثل مادرت کنی ؟ من دارم زجر میکشم
    • مگه من دیوونه م؟
    • من نمی دونم . تصمیمت رو بگیر

    منصور دستی به موهایش کشید و گفت: اقلا بهم فرصت بده
    • که چی بشه؟
    • که طلاقت بدم دیگه
    • مسخره م میکنی؟
    • من کی باشم تو رو مسخره کنم عزیزم شوخی کردم .بهم فرصت بده تا با خودم و تعصبم کنار بیام .فقط بگم به این زودیها نمی تونم اجازه بدم ها
    • نکنه یه عمر طول بکشه؟
    • نه قشنگم، نه الهه نازم، هر روز حاضرم نگرانت باشم ولی تو رو از دست ندم .نقطه ضعف منو که خوب می دونی
    • باشه پس تا اون موقع اتاقمون جداست
    • دیگه چی؟ تمام تعصبم رو زیر پا گذاشتم که این اتفاق نیفته
    • اینطور زودتر به نتیجه می رسیم
    • میخوای زجرم بدی و رضایت بگیری؟
    • خودم هم دو جانبه زجر میکشم . هم اینکه جدا از تو میخوابم، هم تو این خونه زندونی ام

    به من نزذیکتر شد وگفت: نه تو زجر بکش نه من، الهی فدات شم!
    سرم را عقب کشیدم وگفتم: برو منصور، زبون نریز
    • آره همین تصمیم رو دارم . میخوام برم اون دنیا، در بهشت رضوان ، در جوار حوری گیتی رادمنش. همان روانشناسه که روح و روان من را تعمیرات اساسی کرده اما باز هم نیاز به سرویس دارم عزیزم

    بالاخره خنده را به لبم آورد حقه باز
    • خنده رضایته انشاءا....

    بیشتر خنده ام گرفت.
    • آخ که منصور هلاکته! آخه تو چی بودی که سر از خونه ما در آوردی ؟ خدا پدر ومادر طاهره خانم رو بیامرزه که تو رو به زور فرستادن اینجا . قربون حکمت خدا برم .چی خواسته برام!

    اعتراف میکنم که در برابر محبت و جذبه منصور نمی توانستم مقاومت کنم .آغوش گرمش پناهگاه منه! بوسه های عاشقانه ش دلگرمی منه! نوازش دستهاش دلخوشی منه! و همیشه در کنار او بودن آرزوی منه! خدا یا منصور رو از من نگیر
    *************************
    بعد از ظهر گیسو به دیدن ما آمد. وقتی برایش جریان را تعریف کردم با حالتی بانمک گفت: وقتی بگی چشم که دیگه مشکلی پیش نمیاد .قربونت برم!
    • مسخره نکن؟
    • مگه خودت نبودی می گفتی فقط میگم چشم. فقط در صورتیکه چشم چرون باشه تحمل نمی کنم
    • حواسم به آزادی نبود ، اون موقع کله م داغ بود.
    • آها!حالا سرده؟ حالا که بیچاره به غل و زنجیرت نکشیده .تازه عروسی، میترسه تنها بری بیرون. خب چه بهتر، با خودش برو. اینها همه نشانه علاقه س.والـله من که حاضرم یک چنین گاردی همیشه اسکورتم کنه و راننده م باشه
    • ایشاءا... فرهان قسمتت باشه که به آرزوت برسی
    • خب، دیگه چه خبرها؟ دیشب خوش گذشت ؟ بالاخره ناکام نمردی؟ جای الناز خوب بود؟
    • اوه! چه جایی بود گیسو! دلت نخواد چه آغوش داغ وگرمی .بگو رویا، خواب، بهشت.....
    • مبارکت باشه .همیشه لذتش رو ببری آبجی، ولی برای کسی اونطوری تعریف نکن .هم چشم میخورین ، هم دلش آب میشه بدبخت !

    آنشب شام را دور هم صرف کردیم. گیسو را بمنزل رساندیم. پدر را ملاقات کردیم و بمنزل برگشتیم
    ***************************
    روزها می گذرند، من و منصور هر روز عاشقتر ووابسته تر میشویم بقدری با من مهربان است که از نوشتن و بیان آن قاصرم . از محبتهای مادرجون که هرچه بگویم کم گفته ام. خداوند موهبت خوشبختی را تمام وکمال به من هدیه کرده و من شکرگذار درگاهش هستم . مرتب به میهمانی دعوت میشویم والحمدالـله روزهای خوشی را سپری می کنیم.
    ****************************
    دیگر وقتی نمی کنم .خاطراتم را بنویسم .انگار زن زندگی که میشوی دیگر وقت اضافه پیدا نمی کنی تازه سه تا خدمتکار هم داریم. صبح ها، گاهی ساعت هفت ونیم با منصور بلند میشوم و با او صبحانه میخورم ، ولی گاهی هم هم که خوابم می آید تا نه ونیم ، بعد بلند میشوم .تا به سر ووضعم برسم و صبحانه بخورم ساعت شده ده ونیم .نیمساعت_یکساعتی با مادرجون مشغولیم و ساعت یازده ونیم منصور تلفن میزند و ده دقیقه ای حرف می زنیم. بعد تا ساعت یک کتاب میخوانم .گاهی در باغ قدم می زنم یا شنا میکنم، گاهی هم به خودم می رسم .ساعت دو_دو ونیم ناهار را با منصور می خوریم .یکساعت بعد هم میخوابیم. عصر با هم بیرون می رویم و یا اینکه مهمان داریم و یا به میهمانی دعوتیم .این است که وقت نمی کنم قلم بدست بگیرم .الان که قلم بدست گرفته ام دو ماه از عروسی ما می گذرد .برای آخر هفته به جشن نامزدی نگین دختر مینو خانم دعوت شده ایم و در تهیه تدارکات مخصوص آن جشنیم کت و دامن سفیدی دوختم که بسیار زیبا و خوش ترکیب است. از زهره خواستم بیایید موهایم را رنگ ومش کند و الان منتظر او هستم
    غروب زهره کار رنگ ومش وسشوار را تمام کرد و رفت .از پله ها پایین آمدم و وارد سالن شدم.منصور سرش به مطالعه گرم بود به مادرجون علامت دادم که ساکت باشد .پاورچین پاورچین جلو رفتم و از پشت دستم را روی عینک منصور گذاشتم و گفتم: حالا دیگه بهتره منو مطالعه کنی عزیزم. دیگه منو گرفتی خیالت راحت شده، کتاب دستت گرفتی؟
    منصور دستم را از روی چشمش برداشت و سرش را برگرداند و با تعجب به من خیره شد. بعد عینکش را برداشت و بلند شد ایستاد وگفت: به به! به به! چه کردی عزیزم ! بعد رو به مادرش کرد وگفت: می بینی مامان چی گرفتم؟
    • آره پسرم . یه تکه ماه بخدا! هزار الـله اکبر خیلی نازتر شدی عزیزم
    • ممنونم مادر جون

    منصور گفت : لازم شد یک بوسه ای بر گونه عزیزم بزنم، بعد از بوسه گفت: اینکارها رو میکنی و انتظار داری بنده اجازه بدم تنها بری بیرون؟ با عرض معذرت باید فرصت رو بیشتر کنی گیتی خانم .
    • منصور اذیت نکن ها. اونوقت دیگه هرگز به خودم نمی رسم
    • تو به خودت نرسی هم زیبا و دوست داشتنی هستی، پس از این تهدیدت نمی ترسم .من تو را ساده پسندیدم
    • حالا جدا خوشت اومد منصور جان؟ اگه دوست نداری بگو عوضش کنم
    • نه عزیزم ، بهت میاد. خیلی خوشم آمد .حیف که اگه الان بغلت کنم ببرمت بالا دعوام میکنی وگرنه بهت می گفتم تا چه اندازه روم اثر گذاشتی

    خندیدم و مادر جون گفت: رودربایستی نکن منصور. من خودم بهت گفتم زن بگیر پس راحت باش
    • شما که می دونم حرفی نداری. این وروجک پدرم رو در میاره که چرا با آبروش بازی کردم
    • منصور دست بردار! نمیشه از شوخی ها نکنی؟
    • چشم عزیزم، چشم الهه نازم ، حالا به افتخار رنگ ومش موهای گیتی میخوام شام ببرمتون هتل شرایتون
    • گیتی جون مادر، تو رو خدا هر روز موهاتو یه رنگ کن که ما هم نصیبی ببریم

    زدیم زیر خنده
    • بشرطی که ثریا خانم و آقا نبی و مرتضی رو هم ببریم. منصور اینهمهخودمون رفتیم، یه دفعه هم با اینها بریم
    • هر طور تو دوست داری عزیزم. برو بهشون بگو حاضر شن
    • الان که زوده پسرم ، ساعت شش ونیمه
    • تا شما خانمها حاضرشین شده ساعا هشت .لابد ثریا خانم هم میخواد میزانپلی کنه

    بلند خندیدم
    منصور گفت: به محبوبه و صفورا هم بگو گیتی
    • باشه بهشون میگم . ولی فکر نکنم بیان .اونا ساعت هفت می رن خونه شون.خونواده شون منتظرن
    • خیلی خب، راستی به گیسو هم زنگ بزن بگو می ریم دنبالش
    • باشه منصورجان، دیگه به کی خبر بدهم
    • به فرهان بگم بیاد؟
    • فرهان؟
    • آره، مگه چیه اقلا فرهان هم یه عشقی با گیسو بکنه
    • ول کن حالا منصور، شلوغ پلوغش نکن شاید ثریا خانم اینا معذب باشن
    • اینم حرفی یه ، حق با توست .یه شب دیگه اونو می بریم

    محبوبه و صفورا که نیامدند ولی به اصرار، ثریا و آقا نبی و مرتضی را بردیم. گیسو هم بود و خیلی خوش گذشت . من که لذیذترین غذایی بود که خوردم، چون در کنار خانواده زحمتکش و پاکی چون خانواده آقا نبی بودم. خانواده ای که سالهاست در این خانه با صداقت زحمت کشیدند و جز چشم آقا ، چشم خانم هیچ نگفتند .خانواده ای که تمام خوشبختی ام را بعد از خدا مهربان از آنها دارم. اگه زری مرا به اینها معرفی نکرده بود، اگر ثریا ضامن من نمی شد، من در این ناز ونعمت نبودم و اینطور در خوشبختی غرق نمی شدم . الهی صدهزار بار شکرت! کاری که از من بر نمی آید . دعا میکنم که مرتضی هم خوشبخت شود.راستی فراموش کردم بگویم که مرتضی مدتی است در شرکت منصور مشغول به کار شده.مهندس فعالی است و منصور به او خیلی امیدوار است .
    ادامه دارد . . .




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  7. #87
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    قسمت چهل و سوم : : : : :

    عصبانی بلند شدم و گفتم: پس وقتی اعصابم رو بهم بریزی، منم دامنم رو میزنم بالا تا خنک بشم، آروم بشم. و بطرف سالن راه افتادم و خودم را به اتاقم رساندم و روی تخت دراز کشیدم .تازه یاد حرفم افتادم و خنده ام گرفت .جدا چقدر جالب میشد اگر وقتی عصبانی میشوم دامنم را بالا بزنم .آنوقت آقا نبی ومرتضی آرزو میکردند که مدام عصبانی باشم .قهقهه خنده ام بلند شد که در اتاق باز شد و منصور وارد شد و در را قفل کرد. نیشم را بستم و مثل ترقه پریدم : بخند عزیزم! من آرزومه تو شاد باشی
    اخمهایم را در هم کشیدم وگفتم: فراموش که نکردی وقتی وارد اتاق کسی میشی در بزنی؟
    منصور بطرفم آمد وگفت: نه یادم نرفته . ولی من برای ورود به حریم همسرم اجازه نمی گیرم .بله را قبلا گرفتم
    • ولی من اینطور دوست دارم
    • همسر قشنگم خیلی چیزها رو دوست نداره و نمی پسنده .اما اگه منو دوست داشته باشه خیلی زود عادت میکنه
    • برو کنار منصور
    • گیتی چرا انقدر مسئله رو بزرگ میکنی .من که چیز شاقی از تو نخواستم .اصلا بلند شو هر جا دوست داری ببرمت
    • ببین منصور ، خودت می دونی من زیاد اهل گردش وخیابانگردی نیستم .فقط وقتی لازم باشه می رم بیرون. تو میخوای این رو هم از من دریغ کنی ؟منی که بخاطر تو از جونم گذشتم چطور میتونم بیرون از خانه بهت خیانت کنم؟ آخه کمی منطقی باش. تو خودت شاهدی که بعد از تو هیچ مردی رو نخواستم .ولی اگه به این تعصبات ادامه بدی تغییر رویه میدم.
    • من در عشق وپاکی تو شک ندارم ، فقط نمیخوام مدام نگران باشم ، چرا دیر کرد، چرا نیومد، الان دزدیدنش ، حتما تصادف کرده ، حتما مزاحمش شدن، حتما بنزین ماشینش تموم شده، یا خراب شده و..... تو حاضری من مدام تا بری وبیای حرص وجوش بخورم و سیگار بکشم
    • من بیرونم نرم تو سیگار میکشی
    • خودت دیدی که بخاطر تو از مشروب گذشتم . من روزی یه پاکت سیگار می کشیدم ، ولی حالا اگه ناراحت بشم دو سه تا می کشم
    • سیگار ومشروب برای آدم مضره .ولی گردش وتفریح برای سلامتی لازمه
    • گردش وتفریح هم می برمت .مگه میخوام زندونیت کنم عزیز من؟
    • منصور من نمی تونم .بخدا نمی تونم .یا طلاقم بده یا آزادم بذار
    • طلاقت بدم؟ خودت می فهمی چی میگی گیتی؟ هنوز بیست وچهار ساعت از عقدمون نگذشته طلاقت بدم؟
    • بهتر از اینه که مدام با هم اختلاف داشته باشیم .تو میخوای منو مثل مادرت کنی ؟ من دارم زجر میکشم
    • مگه من دیوونه م؟
    • من نمی دونم . تصمیمت رو بگیر

    منصور دستی به موهایش کشید و گفت: اقلا بهم فرصت بده
    • که چی بشه؟
    • که طلاقت بدم دیگه
    • مسخره م میکنی؟
    • من کی باشم تو رو مسخره کنم عزیزم شوخی کردم .بهم فرصت بده تا با خودم و تعصبم کنار بیام .فقط بگم به این زودیها نمی تونم اجازه بدم ها
    • نکنه یه عمر طول بکشه؟
    • نه قشنگم، نه الهه نازم، هر روز حاضرم نگرانت باشم ولی تو رو از دست ندم .نقطه ضعف منو که خوب می دونی
    • باشه پس تا اون موقع اتاقمون جداست
    • دیگه چی؟ تمام تعصبم رو زیر پا گذاشتم که این اتفاق نیفته
    • اینطور زودتر به نتیجه می رسیم
    • میخوای زجرم بدی و رضایت بگیری؟
    • خودم هم دو جانبه زجر میکشم . هم اینکه جدا از تو میخوابم، هم تو این خونه زندونی ام

    به من نزذیکتر شد وگفت: نه تو زجر بکش نه من، الهی فدات شم!
    سرم را عقب کشیدم وگفتم: برو منصور، زبون نریز
    • آره همین تصمیم رو دارم . میخوام برم اون دنیا، در بهشت رضوان ، در جوار حوری گیتی رادمنش. همان روانشناسه که روح و روان من را تعمیرات اساسی کرده اما باز هم نیاز به سرویس دارم عزیزم

    بالاخره خنده را به لبم آورد حقه باز
    • خنده رضایته انشاءا....

    بیشتر خنده ام گرفت.
    • آخ که منصور هلاکته! آخه تو چی بودی که سر از خونه ما در آوردی ؟ خدا پدر ومادر طاهره خانم رو بیامرزه که تو رو به زور فرستادن اینجا . قربون حکمت خدا برم .چی خواسته برام!




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  8. #88
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    اعتراف میکنم که در برابر محبت و جذبه منصور نمی توانستم مقاومت کنم .آغوش گرمش پناهگاه منه! بوسه های عاشقانه ش دلگرمی منه! نوازش دستهاش دلخوشی منه! و همیشه در کنار او بودن آرزوی منه! خدا یا منصور رو از من نگیر
    *************************
    بعد از ظهر گیسو به دیدن ما آمد. وقتی برایش جریان را تعریف کردم با حالتی بانمک گفت: وقتی بگی چشم که دیگه مشکلی پیش نمیاد .قربونت برم!
    • مسخره نکن؟
    • مگه خودت نبودی می گفتی فقط میگم چشم. فقط در صورتیکه چشم چرون باشه تحمل نمی کنم
    • حواسم به آزادی نبود ، اون موقع کله م داغ بود.
    • آها!حالا سرده؟ حالا که بیچاره به غل و زنجیرت نکشیده .تازه عروسی، میترسه تنها بری بیرون. خب چه بهتر، با خودش برو. اینها همه نشانه علاقه س.والـله من که حاضرم یک چنین گاردی همیشه اسکورتم کنه و راننده م باشه
    • ایشاءا... فرهان قسمتت باشه که به آرزوت برسی
    • خب، دیگه چه خبرها؟ دیشب خوش گذشت ؟ بالاخره ناکام نمردی؟ جای الناز خوب بود؟
    • اوه! چه جایی بود گیسو! دلت نخواد چه آغوش داغ وگرمی .بگو رویا، خواب، بهشت.....
    • مبارکت باشه .همیشه لذتش رو ببری آبجی، ولی برای کسی اونطوری تعریف نکن .هم چشم میخورین ، هم دلش آب میشه بدبخت !

    آنشب شام را دور هم صرف کردیم. گیسو را بمنزل رساندیم. پدر را ملاقات کردیم و بمنزل برگشتیم
    ***************************
    روزها می گذرند، من و منصور هر روز عاشقتر ووابسته تر میشویم بقدری با من مهربان است که از نوشتن و بیان آن قاصرم . از محبتهای مادرجون که هرچه بگویم کم گفته ام. خداوند موهبت خوشبختی را تمام وکمال به من هدیه کرده و من شکرگذار درگاهش هستم . مرتب به میهمانی دعوت میشویم والحمدالـله روزهای خوشی را سپری می کنیم.
    ****************************
    دیگر وقتی نمی کنم .خاطراتم را بنویسم .انگار زن زندگی که میشوی دیگر وقت اضافه پیدا نمی کنی تازه سه تا خدمتکار هم داریم. صبح ها، گاهی ساعت هفت ونیم با منصور بلند میشوم و با او صبحانه میخورم ، ولی گاهی هم هم که خوابم می آید تا نه ونیم ، بعد بلند میشوم .تا به سر ووضعم برسم و صبحانه بخورم ساعت شده ده ونیم .نیمساعت_یکساعتی با مادرجون مشغولیم و ساعت یازده ونیم منصور تلفن میزند و ده دقیقه ای حرف می زنیم. بعد تا ساعت یک کتاب میخوانم .گاهی در باغ قدم می زنم یا شنا میکنم، گاهی هم به خودم می رسم .ساعت دو_دو ونیم ناهار را با منصور می خوریم .یکساعت بعد هم میخوابیم. عصر با هم بیرون می رویم و یا اینکه مهمان داریم و یا به میهمانی دعوتیم .این است که وقت نمی کنم قلم بدست بگیرم .الان که قلم بدست گرفته ام دو ماه از عروسی ما می گذرد .برای آخر هفته به جشن نامزدی نگین دختر مینو خانم دعوت شده ایم و در تهیه تدارکات مخصوص آن جشنیم کت و دامن سفیدی دوختم که بسیار زیبا و خوش ترکیب است. از زهره خواستم بیایید موهایم را رنگ ومش کند و الان منتظر او هستم
    غروب زهره کار رنگ ومش وسشوار را تمام کرد و رفت .از پله ها پایین آمدم و وارد سالن شدم.منصور سرش به مطالعه گرم بود به مادرجون علامت دادم که ساکت باشد .پاورچین پاورچین جلو رفتم و از پشت دستم را روی عینک منصور گذاشتم و گفتم: حالا دیگه بهتره منو مطالعه کنی عزیزم. دیگه منو گرفتی خیالت راحت شده، کتاب دستت گرفتی؟
    منصور دستم را از روی چشمش برداشت و سرش را برگرداند و با تعجب به من خیره شد. بعد عینکش را برداشت و بلند شد ایستاد وگفت: به به! به به! چه کردی عزیزم ! بعد رو به مادرش کرد وگفت: می بینی مامان چی گرفتم؟
    • آره پسرم . یه تکه ماه بخدا! هزار الـله اکبر خیلی نازتر شدی عزیزم
    • ممنونم مادر جون

    منصور گفت : لازم شد یک بوسه ای بر گونه عزیزم بزنم، بعد از بوسه گفت: اینکارها رو میکنی و انتظار داری بنده اجازه بدم تنها بری بیرون؟ با عرض معذرت باید فرصت رو بیشتر کنی گیتی خانم .
    • منصور اذیت نکن ها. اونوقت دیگه هرگز به خودم نمی رسم
    • تو به خودت نرسی هم زیبا و دوست داشتنی هستی، پس از این تهدیدت نمی ترسم .من تو را ساده پسندیدم
    • حالا جدا خوشت اومد منصور جان؟ اگه دوست نداری بگو عوضش کنم
    • نه عزیزم ، بهت میاد. خیلی خوشم آمد .حیف که اگه الان بغلت کنم ببرمت بالا دعوام میکنی وگرنه بهت می گفتم تا چه اندازه روم اثر گذاشتی

    خندیدم و مادر جون گفت: رودربایستی نکن منصور. من خودم بهت گفتم زن بگیر پس راحت باش
    • شما که می دونم حرفی نداری. این وروجک پدرم رو در میاره که چرا با آبروش بازی کردم
    • منصور دست بردار! نمیشه از شوخی ها نکنی؟
    • چشم عزیزم، چشم الهه نازم ، حالا به افتخار رنگ ومش موهای گیتی میخوام شام ببرمتون هتل شرایتون
    • گیتی جون مادر، تو رو خدا هر روز موهاتو یه رنگ کن که ما هم نصیبی ببریم

    زدیم زیر خنده
    • بشرطی که ثریا خانم و آقا نبی و مرتضی رو هم ببریم. منصور اینهمهخودمون رفتیم، یه دفعه هم با اینها بریم
    • هر طور تو دوست داری عزیزم. برو بهشون بگو حاضر شن
    • الان که زوده پسرم ، ساعت شش ونیمه
    • تا شما خانمها حاضرشین شده ساعا هشت .لابد ثریا خانم هم میخواد میزانپلی کنه

    بلند خندیدم
    منصور گفت: به محبوبه و صفورا هم بگو گیتی
    • باشه بهشون میگم . ولی فکر نکنم بیان .اونا ساعت هفت می رن خونه شون.خونواده شون منتظرن
    • خیلی خب، راستی به گیسو هم زنگ بزن بگو می ریم دنبالش
    • باشه منصورجان، دیگه به کی خبر بدهم
    • به فرهان بگم بیاد؟
    • فرهان؟
    • آره، مگه چیه اقلا فرهان هم یه عشقی با گیسو بکنه
    • ول کن حالا منصور، شلوغ پلوغش نکن شاید ثریا خانم اینا معذب باشن
    • اینم حرفی یه ، حق با توست .یه شب دیگه اونو می بریم

    محبوبه و صفورا که نیامدند ولی به اصرار، ثریا و آقا نبی و مرتضی را بردیم. گیسو هم بود و خیلی خوش گذشت . من که لذیذترین غذایی بود که خوردم، چون در کنار خانواده زحمتکش و پاکی چون خانواده آقا نبی بودم. خانواده ای که سالهاست در این خانه با صداقت زحمت کشیدند و جز چشم آقا ، چشم خانم هیچ نگفتند .خانواده ای که تمام خوشبختی ام را بعد از خدا مهربان از آنها دارم. اگه زری مرا به اینها معرفی نکرده بود، اگر ثریا ضامن من نمی شد، من در این ناز ونعمت نبودم و اینطور در خوشبختی غرق نمی شدم . الهی صدهزار بار شکرت! کاری که از من بر نمی آید . دعا میکنم که مرتضی هم خوشبخت شود.راستی فراموش کردم بگویم که مرتضی مدتی است در شرکت منصور مشغول به کار شده.مهندس فعالی است و منصور به او خیلی امیدوار است .
    ادامه دارد . . .




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  9. #89
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    قسمت چهل و چهارم : : : : :

    روز جشن فرا رسید .زهره موهایم را بحالت پر سشوار کشید .آرایشم کرد و رفت .کت ودامن سفیدم را پوشیدم و جورابهای شیشه ای سفیدی به پا کردم وکفشهای پاشنه بلند بندی سفیدم را پوشیدم و از پله ها پایین آمدم
    • منصور جان من آماده ام
    • به به،خوشگل خانم! عجب زیبا شدی عزیزم
    • ممنونم .تو هم خیلی ماه شدی .دیدی گفتم همین کت و شلوار دودی رو بردار. کراواتت هم که طوسیه ، خلاصه حسابی گیتی کش شدی

    منصور جلو آمد دست دور گردنم انداخت، مرا بخودش نزدیک کرد وگونه ام را بوسید وگفت: خدا نکنه .ایشاءا.... که من پیشمرگت بشم!
    • خدا نکنه منصور . اینقدر لوسم نکن
    • تو لیاقتش رو داری، بهت افتخار میکنم گیتی

    در حالیکه کراوات منصور را مرتب میکردم گفتم: اونکه افتخار میکنه منم
    • دوستت دارم عزیزم. تو رو با دنیا عوض نمی کنم
    • به به! لیلی ومجنون دوباره زندخ شدن .مردیم از بوسه های شما!

    از آغوش منصور بیرون آمدم و سلام کردم
    • سلام مادرجون!
    • سلام مامان!
    • سلام به امیدهای زندگیم ! گیتی جان عجب لباسی شده! خیلی ناز شدی
    • ممنونم، لباس شما هم قشنگه این مدل مو بهتون میاد

    منصور گفت : اگه آماده این بریم، دیر شد.
    • من برم کیفم رو بردارم بیام
    • برو عزیزم ..ثریا!
    • بله آقا!
    • به مرتضی بگو سوییچ بنز سیاهه رو بده با اون بریم
    • بله، چشم

    دو تا کیف سفید از کمدم برداشتم و از پله ها پایین آمدم .یکی را از این انگشتم آویزان کردم، دیگری را از آن انگشتم ووسط پله ها گفتم: منصور! مادر! کدوم کیف بهتره دستم بگیرم؟ که چنان لیزی خوردم و قل قل از پله ها افتادم که دیدنی بود. صدای ((یا ابوالفضل)) مادر و (( گیتی مواظب باش)) منصور. هنوز توی گوشم می پیچد .منصور و مادر شتابان بطرفم آمدند . منصور وسط پله ها مرا گرفت .تمام استخوانهایم درد گرفته بود. روی پله نشستم
    • چیزیت نشد گیتی؟
    • نه، چیز مهمی نیست
    • پات رو تکون بده ببینم .نکنه شکسته باشه
    • نه چیزی نشده
    • چرا دقت نمی کنی عزیزم؟
    • کف کفشهام لیزه، پله ها هم سنگ، همه دست به یکی کردن لباس امشب منو کثیف کنن .ببین چه به روزگار لباس نازنینم اومد .آخ! دستم چقدر درد میکنه .
    • ببینم! کمی ورم کرده گیتی .بیا بریم دکتر
    • دکتر چیه .منصور! چیزی نشده ضرب دیده .پام هم خراشیده
    • بلند شو بایست ببین جایت ناراحت نیست.

    بلند شدم ایستادم وگفت: نه ، ببین خوب خوبم . آی کمرم
    • الهی بمیرم مادر! منصور، صد دفعه گفتم این پله ها سنگه ، خطرناکه ، موکتش کن .هی پشت گوش میندازی
    • همین فردا ترتیبش رو می دم مامان . خدا رحم کرد
    • آخ آخ جورابم هم که در رفت .عجب بساطیه ! شانس ندارم .حالا با این لباس چطوری بیام نامزدی ؟ شما برین من نمیام
    • خب، سر راه می ریم مغازه یه دست کت دامن سفید میخریم گیتی جان .اینکه غصه نداره . تو جون بخواه
    • من اینو دوست داشتم

    ثریا گفت: خانم لباستون رو بدین من لکه هاش را براتون میشورم ، اتو میکنم .فقط نیمساعت، وقت میخوام
    منصور گفت: نامزدی ما که نیست عجله کنیم .ببر درستش کن ثریا.ممنون
    کیفها را از روی پله برداشتم وگفتم : بالاخره نگفتین کدوم یکی رو دستم بگیرم ها!
    که همه خندیدند و منصور گفت: از دست قر وفر شما زنها که آدم رو نصفه جون می کنین .ثریا اول یه اسفند دود کن که واجبتره والـله!
    • چشم الساعه

    وقتی بالا می رفتم گفتم: اینهمه مکافات کشیدم .آخر هم نگفتین کدومکیفو دستم بگیرم
    باز همه خندیدند منصور گفت: همون زنجیر طلایی داره عزیزم
    • حق با منصوره دخترم !
    • ممنون، بالاخره این همه قل خوردن نتیجه داد

    خلاصه ساعت نه ونیم در مجلس حاضر بودیم و جزو آخرین گروه میهمانها. نامزدی باشکوهی بود .شوهر نگین هم مثل خودش خوب و صمیمی بود. امشب الناز با کمال پر رویی از منصور تقاضای رقص کرد .ولی منصور سردرد را بهانه کرد و نپذیرفت .
    بعد از شام ارکستر متوقف شد و آقای شرفی گفت: وحالا نوبت مهندس متینه. ما اینجا ویولنم داریم مهندس. بفرمایین سرافرازمون کنین
    منصور بدون تعارف بلند شد و بطرف گروه ارکستر رفت .ویولن را گرفت وگفت: مجددا خدمت نگین خانم و همسرشون جمشید خان تبریک عرض میکنم .انشاءا... که سالهای سال در کنار هم خوشبخت و سعادتمند زندگی کنین .اجازه بدین اول آهنگی رو بنوازم که همیشه به عشق همسر عزیزم می نوازم .بعد یک آهنگ به افتخار عروس خانم و آقا داماد میزنم .چه افتخاری کردم، چه عشقی کردم! وقتی منصور نشست ، پدر نگین رو به من کرد و گفت: گیتی خانم نمی خواین جبران کنین و به ما افتخار بدین؟
    آهسته به منصور گفتم: اجازه می دی منصور؟
    • میخوای چکار کنی گیتی ؟
    • میخوام هنرم رو نشون بدم
    • نکنه برقصی یا بخونی که قیامت به پا می کنم ها
    • چیه منصور خان اجازه نمی ده؟ مهندس یه امشب رو بخاطر ما گذشت کنین .
    • خواهش میکنم .داشتیم مشورت میکردیم
    • پس بفرمایین خانم متین

    نگاهی به منصور کردم و بلند شدم .منصور با اضطراب به من نگاه میکرد .تو رودربایستی گیر کرده بود. بطرف پیانو رفتم .از شادمهر که پشت پیانو بود خواهش کردم که جایش را به من بدهد .پشت پیانو که نشستم همه برایم کف زدند .انگار منصور هم خیالش راحت شد که دیگران را همراهی کرد .
    وقتی همه ساکت شدند گفتم: من هم به نوبه خودم تبریک عرض میکنم و این آهنگ رو به افتخار همه اونایی که قلب عاشق دارن و بخصوص سلطان قلب خودم منصور جان میزنم . و شروع به نواختن آهنگ سلطان قلبها کردم . در تمام مدتی که می نواختم منصور با لبخند و اشتیاق به من چشم دوخته بود. انگشتش را زیر گونه اش گذاشته بود و آرنجش را به دسته مبل تکیه داده بود و لذت میبرد . مادر هم با آهنگ من آرام تکان می خورد و در احساس غرق شده بود.
    همه تا چند دقیقه کف زدند و فریاد دوباره دوباره سالن را پر کرده بود. بلند شدم و تشکر کردم و گفتم: ممنونم ولی اجازه بدین در یه فرصت دیگه در خدمتتون باشم .با اجازه . و بسمت منصور رفتم و سرجایم نشستم .منصور دستم را بلند کرد و بوسید وگفت: تو عشق منی عزیزم . بها افتخار میکنم
    • آفرین دخترم .محشر بود. کیف کردم .الهی فدای اون انگشتهای هنرمندت بشم.
    • ممنونم منصور جان .ممنون مادر جون شرمنده م نکنین
    • نگفته بودی پیانو میزنی شیطون؟
    • خواستم سورپریز باشه منصور جان
    • قربون اون سورپریزت برم .کادوی جشن تولدت یه پیانوئه
    • جدا؟ چه عالی!
    • بشرطی که هر روز آهنگ سلطان قلبها رو بزنی
    • روزها با پیانو برات میزنم ، شبها با تپشهای قلبم

    منصور نگاه عاشقانه ای به من کرد و گفت: اگه موافقین بریم خونه .نامزدی دیگه بسه
    زدم زیر خنده وگفتم : منصور هنوز کیک رو نبریدن .نمیشه با تو دو کلمه عاشقانه حرف زد؟
    • مگه شب نیست؟
    • چرا
    • خب میخوام صدای تپش قلبت رو بشنوم دیگه
    • منصور!
    • فدات . و دوباره دستم را بوسید .بالاخره ساعت دو نیمه شب بمنزل برگشتیم .فردا جمعه است و خوشحالم از اینکه منصور از صبح در کنار می ماند .قول داده که فردا من و گیسو را به دیزین ببرد. مادر جون هم گفته شاید بیایم .منصور دارد مسواک میزند .پس بهتر است تا نیامده دفتر دستک را ببندم

    **************************
    سه ماه دیگر گذشته .اکنون پنج ماه است که ازدواج کرده ایم و هنوز منصور دست از تعصبات و نگرانیهایش برنداشته .هرجا بخواهم بروم باید با او یا مادرش بروم . تازه به مادرش هم اطمینان ندارد و مدام نگران است و سفارش می کند . کم کم مادر زمزمه میکند که میخواهد برای دیدن خواهرش به آلمان برود و مقدمات سفر را فراهم میکند . می دانم که با رفتن مادر تاز بدبختیهای من شروع میشود. چون دیگر هرگز نمی توانم از خانه خارج شوم مگر با خود منصور. گاهی آرزو میکنم که ای کاش آنقدر دوستم نداشت .ولی باز بخودم نهیب میزنم که گیتی چه بسا کسانیکه به روز تو آرزومندند.همه آرزوی چنین همسری را دارند .تو ناشکری می کنی؟ او که اجازه همه به تو می دهد .آرایش ، رانندگی ، شنا ، اسکی ، پول هم که فراوان تو دست و بالت هست فقط می گوید همه جا باید با خودم باشی
    مادر مهندس فرهان فوت کرد. خیلی متاثر شدیم. در تمام مراسمش به اتفاق گیسو شرکت کردیم .فرهان فوق العاده به گیسو علاقمند شده بود و قصد خواستگاری داشت که این اتفاق افتاد .چه حکمتی در کار است خدا می داند. دیر وزود دارد سوخت و سوز ندارد .فقط یکسال همه چیز به تعویق افتاد
    دلم برای پدرم خیلی تنگ شده است. پنج ماه است که او را ندیده ام .خودم کردم که لعنت برخودم باد! اگر دروغ نگفته بودم خیلی راحت می توانستم با منصور بروم ببینمش .گیسو هم که آنقدر گرفتار کارش است که وقت ندارد برود پدر را به تهران بیاورد و دوباره ببرد. فقط ماهی یکبار پنج شنبه جمعه می رود شیراز به او سری می زند و می آید. البته اگر به منصور بگویم برویم عمویم را ببینم می آید ، ولی نمی خواهم او را در آسایشگاه ببیند. میترسم قضیه لو برود و دیگر به من اطمینان نکند
    *************************
    امشب پس از سه ماه مادر را به فرودگاه بردیم و راهی آلمان کردیم. آنقدر دلگرفته و غمگینم که حد ندارد. منصور هم حال عجیبی دارد .ولی به رو نمی آورد ومرا دلداری می دهد .جای مادر خیلی خالی است . بارش برف بهمن ماه بر غصه های دلم افزوده .آسمان هم مثل دل من و منصور گرفته حتی اگر آسمان صاف شود دل ما صاف نمیشود چون مادر تا شش ماه دیگر به ایران باز نمی گردد
    **************************
    یکماهی میشود که مادر ایران را ترک گفته ، آنقدر به من فشار آمده که آخر دیروز کار را یکسره کردم .با منصور که در شرکت بود تماس گرفتم .
    · بله؟
    · سلام منصور!
    · سلام عزیزم.چطوری؟
    · بد
    · خدا نکند .چرا بد؟
    · حوصله م سر رفته!
    · اتفاقا میخواستم الان بهت زنگ بزنم. خودت رو یه جوری مشغول کن عزیزم .تا بیام
    · با چی؟ با کی؟




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  10. #90
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    چرا انقدر عصبی هستی گیتی .خیلی خب من امروز زودتر میام .ساعت یازده ملاقات مهمی دارم بعدش میام خونه
    · من دارم میرم خونه طاهره خانم
    · تو چیکار میکنی؟
    · همین که شنیدی
    · گیتی حوصله ندارم ها
    · اتفاقا من از تو بدتر!
    · بعد از ظهر با هم می ریم ، خوبه ؟ بهشون اطلاع بده
    · من الان حوصله م سر رفته، میخوام الان برم
    · خودت که می دونی تنها نمیشه بری ، پس چرا اصرار میکنی
    · اصرار نمیکنم .فقط خواستم بهت اطلاع داده باشم. ناهار اونجا هستم . ساعت چهار و نیم پنج میام.قربونت .خدانگهدار . وقطع کردم زنگ تلفن بصدا در آمد .دلم نیامد جواب ندهم
    · بله
    · چت شده امروز؟
    · زده به سرم .میخوام مثل بچه آدمیزاد سوار ماشین بشم ، برم خونه یه دوست این ایرادی داره؟
    · نمی ری! یک کلام! گفتم عصر می برمت، قول می دم
    · متاسفم
    · اول صبحی اعصاب منو خرد نکن گیتی .هزار جور گرفتاری دارن
    · ببین منصور بخدا قسم اگه اجازه ندی برم، دیگه منو تو این خونه نمی بینی، حالا خود دانی!
    · یعنی چی؟
    · دیگه تحملم تموم شده. نه ماه فرصت کافی نیست؟ پوسیدم تو این عمارت
    · پس با مرتضی وثریا برو. بعد هم خودم میام دنبالت
    · میخوام خودم برم .امروز باید تکلیف من معلوم بشه. یا به من اطمینان داری یا نداری
    · عزیزم اطمینان دارم . چرا باور نمی کنی؟
    · تا نذاری خودم برم ، باور نمی کنم
    · گیتی!
    · پس اجازه نمی دی؟ باشه!
    · خیلی خب قطع نکن ببینم
    · با کدوم ماشین میخوای بری؟
    · با بنز میرم .قرمز تو اون محل تابلوئه
    · خودت که تابلوتری خان!
    · من مواظب خودم هستم
    · من الان میام می برمت .خوبه؟
    · باز که رسیدیم سر جای اول منصور
    · خیلی خب برو ولی احتیاط کن .شما تلفن شون رو بده به من
    · یادداشت کن...... من تا یه ساعت دیگه اونجام زنگ بزن که مطمدن بشی
    · گیتی مواظب باش.آهسته برو
    · مواظبم ، ممنون که اجازه دادی .یه بوسه جایزه ت
    · با همین کارهات سرم شیره می مالی دیگه! کی برمیگردی؟
    · تو کی میای خونه؟
    · می دونی که آخر ساله وکار زیاده ، ساعت سه ونیم چهارشنبه تو که میخواستی زود بیای خونه
    · خب، تو که نیستی! بخاطر تو میخواستم زود بیام
    · من چهار و نیم پنج میام
    · چهار ونیم پنج نه، دقیقا کی؟
    · ای بابا مگه سربازخونه س؟
    · خواستی راه بیفتی تماس بگیر
    · چشم! امری باشه
    · مواظب باش عزیزم
    · راستی تو نمیای منصور؟
    · تو که میگی خودم میخوام برم
    · ناهارو میگم
    · باهات تماس میگیرم
    · باشه سعی کن بیای
    · دیگه سفارش نکنم ها!
    · بابا بالاخره یا می میرم یا می دزدنم راحت میشی دیگه!
    · نمیخواد بری خودم اومدم ببرمت
    · منصور!
    · ساده برو گیتی! آرایش نکن، لباس پوشیده بپوش
    · والـله ، نه میخواستم راه راه برم، نه لخت
    · خداحافظ عشق من

    گوشی را گذاشتم و از خوشحالی دستهایم را به هم مالیدم و به طاهره خانم زنگ زدم و اطلاع دادم .سریع رفتم بالا حاضر شدم .بلوز و شلوار گلبهی رنگی پوشیدم .تل سفیدی زدم و کیف سفیدی انتخاب کردم .نیمساعت بعد آمدم پایین
    • بیرون تشریف می برین خانم جون؟
    • بله ثریا خانم، می رم منزل طاهره خانم .ناهار اونجا هستم
    • به آقا بگم یا نگم گیتی خانم
    • من کی تا حالا به منصور دروغ گفتم؟
    • جسارت نکردم، آخه می دونین که آقا حساسند
    • بهش اطلاع دادم.با هزار بدبختی و خط ونشون رضایت داد . دیوونه م کرده بخدا. انگار آسمون سوارخ شده و فقط گیتی افتاده زمین
    • ماشاءا... بر و رو دارین .جذابین، آقا هم نگران میشه .خب دوستتون داره
    • گاهی آرزو میکنم ای کاش انقدر دوستم نداشت .خب منم دوستش دارم ولی اذیتش که نمی کنم!
    • درست میشه خانم جون مردها اولش اینطوری اند
    • ایشاءا...! فعلا که امروز رضایت داده تا فردا
    • الحمدالـله .بفرمایین دیرتون نشه
    • شما هم بیاین بریم ثریا خانم. نمی خواهید به زری خانم سر بزنین؟
    • نه، ممنونم شما بفرمایین خوش بگذره
    • منصور شاید بیاد خونه طاهره خانم . زیاد منتظرش نباشین
    • باشه خانم
    • خدانگهدار
    • خدا به همراهتون مواظب باشید

    خداحافظی کردم و سوییچ را داخل قفل ماشین انداختم که صدای بوق ماشین منصور را شنیدم .نگاهی به ثریا خانم انداختم و سر تکان دادم و گفتم : آخرش می ذارم می رم بخدا. ثریا خانم هم سر تکان داد . پیاده شدم .منصور کنار ماشین من پارک کرد . از شدت عصبانیت حالت انفجار به من دست داده بود. دستهایم را روی سقف ماشین و سرم را روی دستهایم گذاشتم و بحال خود افسوس خوردم که چطور آزادی ام را با عشق عوض کردم .ای که خاک بر سر من کنند .خب در قلب صاحب مرده ات رو می بستی که اینطور گرفتار نشی .حالا بکش ! با چشم غره نگاهی به منصور کردم که از ماشین پیاده شد .
    • سلام آقا خسته نباشین
    • سلام ثریا
    • چرا اینطوری نگام میکنی گیتی جان.خب اومدم دنبالت دیگه
    • مگه قرار ملاقات نداشتی؟
    • به گیسو سپردم اگه اومدم سرگرمشون کنه تا برگردم
    • یعنی واسه شون برقصه یا بخونه

    منصور نگاهی گله مند به من کرد. بعد گفت: مگه نمیخوای بری؟ بیا بریم دیگه
    • با شما نخیر!
    • من وقت ندارم گیتب .انقدر بحث نکن

    عصبانی سوییچ را از ماشین در آوردم و بسمت منزل راه افتادم
    • گیتی! و دنبالم آمد. وسط پله ها بودم که گفت: مگه با تو نیستم؟ ایستادم
    • چرا امروز اینکارها رو میکنی؟
    • برای اینکه از دستت دیوونه شدم! خسته شدم! دیگه نمیتونم تحملت کنم!نه ماهه منو تو این خونه حبس کردی اصلا نمیخوام دوستم داشته باشی و راه افتادم .بیچاره ثریا تا دید بحثمان بالا گرفته رفت تو آشپزخانه
    • مگه به غل و زنجیرت کشیدم؟

    در اتاق خواب را محکم به هم کوبیدم و بحالت مادر مرده ها لبه تخت نشستم .منصور در را باز کرد . این کارها چیه؟ خجالت نمی کشی جلو ثریا ؟
    • این سوال رو باید از تو پرسید
    • بده برات ارزش قائلم؟ ده نفر رو علافت کردم و کار رو رها کردم اومدم در خدمت جنا بعالی باشم؟
    • آره بده! برای اینکه این خدمت نیست ! شکه ! تردیده
    • من به تو شک ندارم .این ده هزار دفعه .بلند شو بریم دیر شد
    • نمی رم. اصلا نمی رم! برو به کار مردم برس. و از سلاح بانوان استفاده کردم و زدم زیر گریه

    منصور در را بست و آمد کنارم نشست وگفت: چرا گریه میکنی؟
    • برو بذار به درد خودم بمیرم .بلند شو برو!
    • خدا نکنه .ایشاءا.... درد وبلاهات بیاد به جون من
    • نمیخوام قربون صدقه م بری .ازادی مو نگیر
    • خیلی خب، بلند شو برو ولی گریه نکن. بلند شو دیگه ، پشیمون می شمها

    اشکهایم را پاک کردم وگفتم : نمی رم حوصله شو ندارم . و گوشی را برداشتم تا شماره طاهره خانم را بگیرم که تلفن را قطع کرد و گوشی را گرفت و سرجاش گذاشت وگفت: من الان حوصله تو سرجاش میارم
    • ولم کن منصور چه وقت این کارهاس؟
    • اتفاقا حالا وقتشه عزیز من که اینطور خوشگل شدی. بوی عطرت تا سر باغ میاد، اونوقت میگی ولت کنم؟ در حالیکه گردنم را می بویید گفت: اینه تیپ ساده ای که گفتم بزنی؟
    • شلوارم که ساده س. بلوزم هم که ساده س .بفرمایید ساده چه جوریه که ما هم بفهمیم

    در چشمهایم نگاه کرد ویکمرتبه دو تایی زدیم زیر خنده




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




صفحه 9 از 10 اولیناولین ... 78910 آخرینآخرین

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •