-
-
قسمت سیزدهم : : : :
گوشی را كه گذاشتم گیسوی ذلیل نشده گفت: فكر كنم میخواد بلایی سرت بیاره
· خجالت بكش
· هنوز تحولی رخ نداده؟
با چشم و ابرو ناز آمدم وگفتم:چرا ازش خوشم میاد
كف زد و گفت: مباركه،مباركه.چه شود! گیتی رادمنش همسر مهندس منصور متین
· من دارم با احساسم مبارزه می كنم . اون به درد من نمیخوره .امروز دوتا دختر قشنگ مهمونش بودن. تا اونها هستن ما جایی ندارین
· تو تورت رو بنداز و عقب نشینی نكن.حتما اونها هم می گن كه وای چه پرستار خوشگلی استخدام كرده، حالا چكار كنیم .
· نه این ماهی زیادی بزرگه .تورما دیگه تور محكمی نیست، پوسیده شده. ولی می دونی گیسو امروز نگفت من پرستارم.انقدر قشنگ . با احترام منو معرفی كرد كه خجالت كشیدم .گفت از دوستان جدید ما هستن كه برای همراهی مادر اومدن .
· تو مال وثروتشو دوست داری یا خودشو گیتی؟
· بخدا خودشو گیسو.آدم عجیبیه .جدی ولی دلرحمه ، بداخلاقه اما مهربونه .سیاستمداره در صورتی كه سادهس.
گیسو گفت: عاقله ولی دیوونهس.خل نیست ولی چله .دِ بگو دیگه .
زدم زیر خنده و بلندشدم . از دست تو گیسو ، ایشاءا... یه ساندویچ مسموم دیگه بخوری.من رفتم .مواظب باش .جلوی اون شكم همیشه گرسنه ات رو هم بگیر
· تو اونجا روز وشب بوقلمون و مرغ بریونی می زنی، كسی حرف میزنه؟
چه بخیلی!یه تیكه سوسیس لای نون هم نمیتونی ببینی ما بخوریم؟
· والـله تو كه نیستی از گلوم پایین نمی ره
· الهی قربون تو برم كه انقدر ماهی .تو نگران نباش من بخودم می رسم .شب میای؟
· فكر نمی كنم .بقول تو بد نیست یه شب امتحان كنم
· خداحافظ .با احتیاط بروگیتی .حالا خودت به درك .منو بدهكار مهندس نكنی .پول ندارم نون بخورم بنز كوپه از كجا بخرم؟
ساعت شش ونیم بمنزل متین رسیدم. بعد از سلام و علیك با ثریا وارد سالن پذیرایی شدم و با همه سلام واحوالپرسی كردم و روی مبل نشستم و پرسیدم : مادرجون كجا هستن مهندس
· تو اتاقشون شما كه نیستین ما رو تحویل نمی گیرن
· اختیار دارین
المیرا گفت: خب مترجمشون نبودن، ترجیح دادن حضور نداشته باشن
متین نگاهی به من كرد.هردو كفرمان بالا آمده بود. خانم فرزاد گفت: خواهرتون بهتر شدن؟
· بله الحمدالـله ممنونم .الناز پرسید: خواهرتون چندسالشونه؟
· دقیقا همسن خودم .بیست وچهار سال
· چه جالب! مگه میشه؟
· خب دوقلوییم
· آه ، چه بامزه! شكل خودتون هستن؟
· دقیقا
· شما ایشون رو دیدین منصورخان؟
· بله، سعادتش رو داشتم ، خیلی زیبا هستن
با تعجب به مهندس نگاه كردم.چرا دروغ گفت.او كه گیسو را ندیده بود. الناز نگاه چپی به من كرد .پیش خودش می گفت:یعنی گیتی هم زیباست؟
· خب، چه خبر گیتی خانم؟
· سلامتی مهندس.خواهذم كه بهتر شد.خودم هم خوبم .ماشین هم سالمه
همه خندیدند
متین گفت: خب ماشین از همه مهمتر بود.من فقط میخواستم همین رو بدونم
باز هم صدای خنده بلند شد.
· ببخشید با اجازه من برم سری به مادرجون بزنم وبیام
المیرا گفت: چه جالب،به خانم متین می گید مادرجون؟
· اولین نشانه صمیمیت اینه كه آدم طرف موردعلاقهش رو با صمیمیت و محبت صدا بزنه .مادرم مرحوم شدن ، اینه كه خانم متین رو واقعا دوست دارم وخودم رو دختر ایشون می دونم.شما كه خودتون روانشناسی خوندین المیرا خانم.
المیرا صاف نشست وگفت: بله حق با شماست
مهندس نگاه پر تحسینش را نثار من كرد
به طبقه بالا رفتم .مادر را بوسیدم .او هم مرا بوسید ودستم را گرفت .انگار خدا دنیا را به او داده بود
· گیسو مسموم شده بود .بردمش درمانگاه .سلام رسوند .ببخشید تنهاتون گذاشتم
· كتاب می خوندین؟ دیگه چیزی نمونده تمومش كنین؟
كمی پیش مادر نشستم .بعد به اتاقم رفتم .خیلی خسته بودم .روی تخت دراز كشیدم تا كمی آرامش بگیرم كه با صدای در از خواب پریدم
· بله؟
· گیتی خانم خوابین؟ ووارد شد و چراغ را روشن كرد.
· ساعت چنده ؟ هوا تاریك شده؟
· هشت ونیم
· هشت ونیم؟ خدای من اصلا نفهمیدم چطور خوابم برد. مهمونها رفتن؟
· نخیر هستن. نیمساعت پیش خواستم بیدارتون كنم آقا گفتن خسته این بیدارتون نكنم
· همه فهمیدن من خواب بودم ؟ چه بد شد!
· نه خانم، من اومدم بگم بیاین برای شام. در زدم جواب ندادین .با اجازه دررو باز كردم .دیدم خوابیدین .بعد آروم به آقا گفتم ، گفتن بذارم نیمساعت دیگه بخوابین .مهمونها نفهمیدن ، خیالتون راحت .
· آه چه خوب شد .الان میام
بلند شدم .سر وصورتم را شستم وكمی آرایشم را تجدید كردم و به اتاق خانم متین رفتم .ولی او نبود .از اینكه اجتماعی شده بود خوشحال شدم. از پله ها رفتم پایین ووارد سالن شدم و سلام كردم .همه نیم خیز شدند و ادای احترام كردند
· بفرمایین ،خواهش میكنم
كنار مادرجون نشستم .دستش را در دستم گرفتم وگفتم : مادر جون دیگه تنها تنها میاد پایین .
مادر لبخند زد .متین گفت: این هم نتیجه زحمات خودتونه، گیتی خانم.
· شما لطف دارین
ثریا از ما دعوت كرد برای صرف شام به سالن غذاخوری برویم .شام را صرف كردیم .بعد از شام هم كمی صحبت كردیم و ساعت یازده میهمانها قصد رفتن كردند .از چشمهای الناز میخواندم ازاینكه من شب می مانم ناراحت است .بعد از بدرقه میهمانها به سالن برگشتیم .مادر جون را به اتاقش بردم، داروهایش را دادم و به سالن برگشتم
مهندس روی میز كیفش را باز كرده بود ومشغول حسابرسی دفترهای دم دستش بود و مرتب با ماشین حساب كار میكرد .
· مهندس؟
· شمایین ؟بفرمایین
· ممنون، اجازه می دین برم؟
-
سرش را به راست و چپ تكان داد و با لبخند گفت:نه! اجازه ندارین .امشب رو باید بد بگذرونین
· خواهش میكنم ولی.......
· شما نذر دارین؟
· چطور مگه؟
· كه هی این راه رو برین و بیاین؟
· كاش همه نذرها به این آسونی بود
با لحن قشنگی گفت: بمونین گیتی خانم
نتونستم مقاومت كنم وگفتم: چشم. مزاحم میشم
· اختیار دارین ،بفرمایین بشینین
· ممنونم
· امروز فوق العاده شده بودین
· چشمهای زیبا ، زیبا می بینن
· نه الحق زیبایین.من اصولا موهای بلند باز دوست ندارم .یعنی احساس میكنم مدام مو می ریزه، ولی موهای شما جعد قشنگی داره ، حتی موهای صاف هم بهتون میاد
· شما لطف دارین
از هیجان حرارت زیادی روی گونه هایم حس میكردم
· ثریا؟
· بله آقا
· قبل از اینك بری دو فنجون قهوه برای ما بیار
· چشم
· میتونم یه سوال ازتون بپرسم؟
· البته
· چرا امروز نگفتین من پرستار مادرتونم .از محبتتون شرمنده شدم در ضمن شما كه گیسورو ندیدین ، پس چرا گفتید دیدین ؟
· وقتی روانشناسید، چرا باید بگم پرستارید . وقتی با هم دوستیم .چرا باید بگم غریبه این ووقتی گیسو خانم درست مثل شما هستن ، چرا باید بگم ایشون رو ندیدم .شما رو كه دیدم ، انگار ایشون رو دیدم
· ممنون
· وقتی گفتم شما دوست جدید خونوادگی ماهستین ، نمی شد بگم گیسو خانم رو نمی شناسم ، درسته؟
· آه،بله
· از اینكه المیرا بی پروا صحبت میكرد معذرت میخوام .اون همینطوره ولی الناز با اون فرق داره .بنظرتون اینطور نبود؟
· راست بگم یا رودربایستی كنم؟
· معلومه ، راست بگید .
· خب الناز هم خواهر المیرا خانمه ودرست مثل ایشونه، ولی سیاستمدار
· جدی؟
· بگذریم ،میترسم سوء تفاهم بشه و فكر كنید غرضی دارم
· نه،چنین فكری نمیكنم شما كه وقتش رو ندارین
كمی بهش خیره شدم و لبخند زدم .خب راستش نگاه هردو یكی بود. بنظر من المیرا زبون النازه، ولی بعدها زبون الناز هم باز میشه .
بلند زد زیر خنده وگفت: بعدها یعنی كی؟
ثریا با سینی قهوه وارد شد و به ما تعارف كرد .
· برو بگیر بخواب ثریا.خسته شدی .من فنجونها رو تو آشپزخونه می ذارم
· چشم آقا،ممنون. شب بخیر!
· خب، ادامه بدین
· بگذریم مهندس
· نه، خواهش میكنم .اصلا میخوام با یه روانشناس مشورت كنم
· پس شما هم دوستش دارین؟
· اینطور فكر می كنی؟
· البته
· خب، بعدا یعنی كی؟
ای بابا ول كن نیست.
· وقتی شما رو تصاحب كرد .فعلا پشت یك چهره زیبا و دوست داشتنی پنهون شده تا بعد چهره واقعی خودشو نشان بده .البته این نظر منه . شاید اشتباه می كنم
· امیدوارم اشتباه كرده باشین
· شما به صحبتهای من توجه نكنین ، من فقط نظرم رو گفتم .انشاءا... خوشبخت می شین .
· ممنون
حال خودم را نمی فهمیدم .داشتم از حسادت می تركیدم .البته نظری كه دادم از روی حسادت نبود. واقعیت را گفتم .ولی خدایا غصه هایم كم بود كه این هم اضافه شد؟
فنجان قهوه را برداشتم وكمی نوشیدم .او هم همین كار را كرد .به دفتر دستكش اشاره كردم و گفتم : كمكی از دست من برمیاد؟
· اگر حسابداری هم بلد باشین چرا كه نه؟
· خب، راستش پدرم همیشه حساب كتابهای آخر سالش رو به من و گیسو می داد تا براش انجام بدیم، از خودش یاد گرفتیم
· چه خوب! خوش بحال چنین پدری با چنین فرزندانی! خدا رحمتشون كنه
· ممنون .پدرم و مادرم همیشه متعقد بودن زن مدیر كسییه كه از هر كاری سررشته داشته باشه.
· چه پدر فهیمی!راستش حساب كتابا باهم نمیخونه .هر كاری میكنم نودهزار تومان كسر میارم
· نود هزار تومان؟
· بله
· می خواین كمكتون كنم؟
· زحمتی براتون نیست؟
· ابدا.آخرین قلپ فنجانم را سر كشیدم و بلند شدم روی مبل كنار متین نشستم وكمی مبل را جلوی میز كشیدم
· می خواین شما ارقام رو بخونین ، من حساب كنم
· موافقم
و شروع كرد .من هم تند تند به ماشین حساب وارد كردم
· درسته صد هزار تومان كم میاد .میتونم نگاهی به دفترتون بندازم؟
· بله بفرمایین
· دفتر سالیانه رو هم می دین؟
· بله، این هم دفتر سالیانه این شش ماه اول . این هم شش ماه دوم
نگاهی به دفاتر كردم و چند سوال كردم. احساس میكردم منصور رفتار مرا زیر نظر دارد وهرازگاهی به چهره ام دقیق میشود .معذب شدم و با لبخند گفتم: میشه خواهش كنم شما یه جوری خودتون رو مشغول كنین؟ وقتی بالا سرم هستین نمیتونم كار كنم.
منصور لبخندی زد و گفت:حق با شماست من كتاب میخونم، شما حساب كنید ومارو از این گرفتاری نجات بدین
· انشاءا....
متین بلند شد رفت، كتابش رااز روی ویترین برداشت ، روی مبلی دورتر نشست ، عینكش را به چشمش زد و مشغول مطالعه شد .
ادامه دارد
-
-
-
-
قسمت پانزدهم : : : :
خیلی خوشحالم! خیلی!
ممنونم
خودتون دیدین چی به من گفت . قسم میخورم فراموش كرده بودم .منظوری نداشتم .
می دونم. منصور هم اهل این حرفها نیست .خودم تعجب كردم .نمی دونم چرا اینكار رو كرده
· عیب نداره، عوضش باعث شد صدای قشنگ شما رو بشنوم . همینكه به آرزوم رسیدم همه چیز رو فراموش كردم
· ممنونم عزیزم
· چرا سكوت می كردین مادرجون؟
· خب، آدم تا شنونده نداشته باشه برای چی باید حرف بزنه؟
· ولی من كه بودم
· میترسیدم به منصور بگی، ولی امروز دیگه طاقتم تموم شد
· یعنی بازهم نمی خواین اون بفهمه
· نه
· چرا؟ اون آرزو داره با شما حرف بزنه وجواب بگیره
· باید تنبیه بشه
· تنبیه بشه؟ چرا؟
· یه روز بهم گفت قرتی بازی وحرافی من باعث مرگ پدر وخواهرش شده ، منم، هم خودم رو تنبیه كردم هم اونو
· پس با بقیه چرا حرف نزدین؟
· نمیخواستم فكر كنن با منصور قهرم .ولی خدا تو دختر مهربون و پاك رو برام فرستاد
· باور كنید از لحظه ای كه دیدمتون مهرتون به دلم نشست .خیلی دوستتون دارم
· من هم همینطور عزیز دلم . قول بده به منصور نگی
· اگه میخواستم اینجا بمونم این قول رو نمی دادم . ولی حالا می دم.
· مگه میخوای بری؟
· بله مادر، بهتره برم .اجازه بدین غرورم رو حفظ كنم .شما هم كه الحمدالـله دیگه نیاز به من ندارین .می دونم كه دلم براتون خیلی تنگ میشه .صبحها میام بهتون سر میزنم
· من به تو نیاز دارم. نذار پشیمون بشم كه چرا حرف زدم
· نه، من قبل از صحبت شما این تصمیم رو گرفتم .دیگه نمیتونم اینجا بمونم
· میخوای از دوریت دق كنم و دوباره عصبی بشم ؟
· خدا نكنه
· پس بمون
· شرمندهم نكنین .الان نرم چند روز دیگه مهندس عذرم رو میخواد .چون شما كه نمی خواین باز هم حرف بزنین
· اون چنین كار نمی كنه
· چیزی رو كه اصلا فكرشو نمیكردم ، امشب دیدم . اینكه دیگه پیش بینی شدهس
خانم متین بلند شد وگفت: تو هیچ جا نمی ری ، چون من نمی ذارم و بطرف در رفت
· اگه ندیدمتون خدانگهدار مادر
· صبح باید بیای وگرنه از دستت ناراحت می شم .و رفت
بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم .دست و صورتم را شستم و به اتاق برگشتم وسایلم را جمع كردم .ساكم را برداشتم و پایین رفتم . خیر سرش نشسته بود حساب كتاب میكرد (( ایشاءا... مرده شور ببردت! ایشاءا.... كارخونه ات رو سیل ببره . هم آغوش الناز دیوونه بشی كه زجرت بده ، انقدر كه هرروز آروزی منو......)) به ثریا برخوردم .اِ خانم تشریف آوردین؟ داشتم می اومدم صداتون كنم برای شام
با زاویه دیدم متوجه شدم سرش را بالا كرد و به ما خیره شد
· ممنونم ثریا خانم. من دارم می رم. اگه بدی دیدین حلال كنین
· كجا دارین می رین؟
· خونه خودم. درجوارتون خوش گذشت .از قول من از بقیه خداحافظی كنین
بلند شد بطرف ما آمد .ثریا گفت: آخه برای چی دارین می رین؟ ما همه بشما عادت كردیم گیتی خانم
· آدمها باید تو این دنیا به هیچ چیز عادت نكنن .منم بشما عادت كردم ، ولی مجبورم ثریا خانم
در سه قدمی ما ایستاد و با خونسردی گفت: كجا خانم رادمنش؟
دلم نمیخواست حتی جوابش را بدهم، ولی بالاخره نان و نمكش را خورده بودم .گفتم: اونجا كه دل خوشه
· صبح كه تشریف میارین؟
· نخیر
· از دست من ناراحت شدین؟
· بله،ولی زود فراموش میكنم .این مرام بعضی از پولدارها و به اصطلاح متشخص هاست .
· طعنه می زنین؟
· حرف دلم رو میزنم
دستهایش را در جیبش كرد وگفت: پس بالاخره جا زدین
· حالا میفههم كه نه تقصیر پرستارها بوده ، نه تقصیر مادر
· اگه شما برین من جواب مادر رو نمیتونم بدم.
· ایشون كه از شما سوالی نمی كنن .تازه بهتر بود قبلا به این مسئله فكر میكردین
· خانم عزیز ، خب شما چرا فراموش كردین بگین؟
· شما كه قضاوت فرمودین .فكر كنین به همون علت
· خب، شاید من زود قضاوت كردم .معذرت میخوام
· گاهی اوقات عذرخواهی غرور آدمها رو برنمیگردونه مهندس متین .با اجازه تون می رم . برای همه چیز ممنون .ثریا خانم خداحافظ
· صبر كنین!
ثریا گفت: گیتی خانم، آقا كه معذرت خواهی كردن .حتما براشون عزیز ومحترمید
· عزیز ومحترم؟ عزیز ومحترم نه ثریا خانم .عزیز ومحترم كس دیگه اییه .تازه امروز نرم فردا بیرونم میكنه
متین چنگی به موهایش زد وگفت: حالا تا اون موقع .فعلا كه مادر به شما عادت كرده،از كارتون راضی ام ، حرف زدن مادر اهمیتی نداره. فقط تصمیم داشتم دیگه خرج تراشیهاتون رو قبول نكنم
· اونها خرج تراشی نیست، فراهم كردن زمینه آرامش و رفاهه
· حالا هرچی كه شما اسمش رو می ذارین، دیدین كه موثر نبود.
· بود. خیلی معذرت میخوام كه این رو میگم ، ولی دیدن نتایج كار من چشم بصیرت میخواد
· مادر فقط كمی اجتماعی تر شده، همین
-
· این كافی نیست؟ مگه من چند وقته كه اینجا هستم ؟هنوز یه ماه نشده
· من دوست دارم مادر رو مثل سابق ببینم .شاد و پرانرژی و پرحرف
· مگه از پرستارهای قبلی چنین انتظاری داشتین كه از من دارین؟
· خب شما روانشناسی و مرتب خرج می تراشین كه بلكه مادر روحیه اش عوض شه.
· من به اندازه یه روز پول تو جیبی شما خرج تراشیدم . اون رو هم حاضرم تقدیم كنم
· منظورم این نبود
· كمی فكر كنین چیكار كردین كه مادرتون باهاتون یه كلمه حرف نمی زنه
· من؟
· بله،شما
· اینم از نگاهش فهمیدین؟
سكوت كردم
· با شما چرا حرف نمی زنه ؟ شما كه دریای محبت و احساسید .
باز سكوت كردم .نه، قول دادم. باید جلوی دهانم را بگیرم
· چرا سكوت كردین ؟حرف منطقی جواب نداره،آره؟
راهم را كشیدم بروم
· خانم عزیز ، من عذرخواهی كردم، چقدر كینه ای هستین!
· متاسفم .اینجا دیگه جای من نیست .خداحافظ!
· اقلا صبر كنین حقوقتون رو براتون بیارم
· من حقوق نمیخوام
· من دوست ندارم منتی رو سرم باشه
· منتی نیست .من حقوقم رو یه ساعت پیش گرفتم
با تعجب نگاهم كرد .
· چیزی كه من گرفتم مادی نبود
· آه! همون نگاه مادرانه!
سری به افسوس تكان دادم و خودم را به در رساندم
· صبر كن گیتی جان
بر جا میخكوب شدم .بطرف پله ها برگشتم . همه با دهان نیمه باز به خانم متین چشم دوخته بودیم كه از پله ها پایین می آمد و با غضب به منصور نگاه میكرد. رو به روی منصور قرار گرفت و گفت: تو هیچكس رو برای خودت نگه نمی داری، البته برخلاف خواسته قلبی ات
بعد جلو آمد وگفت: مگه قرار نشدنری عزیزم
· گفتم كه باید برم مادرجون. بهتون سر میزنم .قهر كه نكردم .می رم كه مهندس و الناز خانم راحت باشن
· اگه بری یك لحظه اینجا نمی مونم به روح محسن و ملیحه قسم، می رم ساختمون پشتی
منصور و ثریا خانم به من نگاه میكردند
· تو مگه بخاطر منصور اومدی كه بخاطر منصور بری. تو برای من اینجا هستی و منم دوست دارم كه بمونی .چیه خشكت زده منصور؟
· والـله منم دوست دارم گیتی خانم بمونن مامان جان.چند بار عذرخواهی كردم.بازم میگم .گیتی خانم، معذرت میخوام.دلتون میاد كه مامان منو ترك كنین؟...... ثریا ساك و كیف گیتی رو بگیر ببر بالا
· چشم،الهی شكر! نمی دونین چقدر خوشحالم كه شما رو در حال صحبت می بینم ، خانم جون!
· ممنونم ثریا
ثریا كیف و ساك را از من گرفت.
· مامان جان شما از كی صحبت می كنین؟باورم نمیشه.
· از وقتی اشك عزیز دل منو در آوردی
· من حاضرم دارم بزنین گیتی خانم .سرحرفم هستم
لبخند تلخی زدم
· چرا به من نگفتین مادر باهاتون صحبت كرده؟ فقط در برابر سوالات من سكوت كردین
· برای اینكه من ازش خواستم
متین مادرش را در آغوش كشید وگفت: نمی دونم بخندم یا گریه كنم .الهی شكر .خیلی خوشحالم . و مادرش را بوسید .
خانم متین دست دور شانه های من انداخت وگفت: بیا بریم شام بخوریم عزیزم
چند قدم كه رفتیم منصور گفت: گیتی خانم؟
· بله؟
· منو بخشیدین؟
· مهم نیست
· بخاطر همه محبتهاتون ممنونم . شما لطف بزرگی كردین
· من فقط وظیفهم رو انجام دادم
· من رو به محفل گرمتون دعوت نمی كنین؟ منم گرسنمه.
من و مادر لبخند زدیم . مادر گفت: تو برو محفل الناز خانم .اونجا گرمتره . گرسنگیت رو هم برطرف میكنه
انگار یخ روی دلم گذاشتند .خیلی دلم خنك شد كه حرف دل مرا زد
منصور با لبخند گفت: الناز كیه دیگه. حالا ما یه غلطی كردیم .البته ببخشید
· پس اگه غلط كردی بیا بشین پسرم
دور میز نشستیم
· خب از كی دست یه یكی كردین منو فریب بدین؟
· از وقتی گیتی جون حقوق گرفت
زدیم زیر خنده
· پس حقوقتون رو گرفتین. خرو شكر
مادر دست دور گردنم انداخت وگفت: تا آخر عمر هم نمی تونیم حقی رو كه به گردن ما داره ادا كنیم .این دختر جواهره
· تازه فهمیدین مامان جان؟
· فكر نمیكردم انقدر كینه ای باشین .خیلی دل نازكین .ماهم كه نازكشی بلند نیستیم متاسفانه
· تو برو ناز الناز رو بكش .همون به درد تو میخوره
· ای به چشم.
این حرفش آتش به جانم زد .حسادت دامن به قتل من بسته بود. معلوم نبود چه مرگش بود .با دست پیش می كشید ، با پا پس میزد
ثریا با ظرف جوجه كباب وارد شد و آنرا سر میز گذاشت و رفت . منصور برای ما جوجه كباب گذاشت و گفت: یه چیزی بگم باور می كنید؟ سكوت كردیم
· وقتی احساس كردم گیتی خانم داره میره زانوهام سست شد. بخدا قسم
· چرا منصور؟ باز مادر بود كه حرف دل مرا میپرسید
· وای مادر! وقتی می گید منصور بند دلم پاره میشه .تازه قدر كلمه به كلمه حرفهاتون رو می دونم
· ممنونم پسرم . جواب منو ندادی صحبت رو عوض نكن
· خب جواب شما رو نمی تونستم بدم
· من كه باهات حرف نمی زدم . پس دروغ نگو . آخ كه سرتاپات رو جواهر بگیرن مادر!
· خب، شاید بخاطر اینكه اگه حساب كتابام با هم نخوند از ایشون كمك بگیرم
· و دیگه ؟
· حوصله دوباره پرستار پیدا كردن نداشتم
· و دیگه؟
· اِ مامان بس كنید دیگه، حالا ما یه بار در زندگی به یه حقیقت اعتراف كردیم . پشیمونم نكنین.
· حرف دلت رو بزن منصورخان
· همین دیگه! دلیلی وجود نداره
آخ كه خیر از جوونیت نبینی!پسره بی احساس كور! این همه زیبایی ومحبت چشمت رو نگرفته
با اینحال گفتم: در هر صورت ممنون مهندس
· امشب میخوام به افتخار باز شدن نطق مادر براتون ویولن بزنم .
ادامه دارد
-
قسمت شانزدهم : : : : :
شام را صرف كردیم و به سالن نشیمن رفتیم .ویولنش را برداشت و شروع به نواختن كرد .آهنگ شاد زیبایی زد .وقتی مادر منصور را در آنحال دیدكه با چه شور و عشقی ویولن می نوازد، در گوش من گفت: قربون قد وبالاش برم الهی، ولی بهش نگی ها
خندیدم وگفتم: اگه منم بهش نگم، خودتون می گید
· اگه تو بخوای بری، خب آره.البته برعكسش رو، چون تو رو از من جدا كرده
خندیدیم .سرا را به شانه مادر چسباندم و ابراز علاقه كردم.مرا بخودش فشرد
منصور آهنگ را تمام كرد وگفت: دیگه داره حسودیم می شه ها، وویولن را روی میز گذاشت
برایش دست زدیم و تشكر كردیم .ثریا با سینی چای وارد شد .من برنداشتم .وقتی رفت بلند شدم و گفتم : با اجازه من می رم
· چرا به این زودی گیتی خانم ؟
· نمیخوام شما رو عصبانی كنم و حسادتتون طغیان كنه
· خانم من شوخی كردم، هرچه مادر عاشق شما میشه.منم عاشقتر میشم وخوشحال تر
· منظورت چیه منصور؟
منصور با انگشت پیشانی اش را خاراند و گفت: والـله ، خودمم نفهمیدم چی گفتم
همه زدیم زیر خنده.
· مهندس ذوق زده شدن مادرجون، آرزوشون بود كه باهاشون حرف بزنین
· میخوای بری خونه عزیزم؟
· بله
· شب همین جا بمون دیگه
· نه ممنون. گیسو منتظره
· بهشون زنگ بزنین ، اطلاع بدین گیتی خانم
· نه، حالم خوش نیست باید حتما برم ، ببخشید
· صبح كه میایین؟
· انشاءا....
· اگه نیایین میام دنبالتون ها!
بخانه كه آمدم هنوز از رفتار منصور گیج بودم .گیسو علتهای مختلفی را برای رفتار منصور مطرح كرد، ولی بنظر من كه او فقط عاشق الناز بود .
*****************************
منصور برای شب سال نو میهمانی بزرگی ترتیب داده و همه در تدارك جشن هستند .این جشن به افتخار سلامتی خانم متین برگزار میشود . خانم متین به خیاطش سفارش داد لباس زیبایی برای من بدوزد كه از بهترین جنس لمه به رنگ نقره ای است و در نور تلالویی خاص دارد . لباسم مدل ماهی است ، زانو به پایین كلوش میشود با آستینهای كوتاه و یقه دلبری كه تا سر شانه ام باز بود . خیاط به خواست من شالی از همان جنس برای روی شانه ام دوخت . كفش نقره ای هم دارم كه مناسب این لباس است لباس خیلی زیبا از آب در آمده ولی چه فایده، آنكه دوست دارم تحسینم كند دلش جای دیگری است .
دو سه شب مانده به میهمانی، بیخوابی به سرم زده بود .نیمه شب با صدای ویولون متین پایین رفتم و مستقیما به باغ رفتم و روی صندلی نشستم تا دقیق تر گوش كنم . وقتی احساس میكردم این شور و نوا بخاطر الناز است . دلم آتش می گرفت. از آن بدتر رو به رو شدن با المیرا و الناز در جشن بود . سرم را به صندلی تكیه دادم و به آسمان پرستاره چشم دوختم .نسیم خنك به من آرامش می بخشید .
· بی خواب شدین گیتی خانم؟
بطرفش برگشتم و نیم خیز شدم.
· بشینین.راحت باشین خانم
روی صندلی كنارم نشست و سیگاری روشن كرد
· بله، خوابم نمی برد
· چرا؟
· نمی دونم، گاهی اینطوری میش م .صدای آرشه ویولن شما كه بلند میشه آروم میشم. آهنگهای قشنگی می زنین، مملو از احساس
· ممنونم
· حیف نیس تو هوای به این خوبی اون دود سمی رو وارد ریه تون می كنین، مهندس؟
· صدای ویولن، شما رو آروم میكنه .دود سیگار منو
· اصلا قابل مقایسه نیستن. تازه شما كه الحمدلـله مشكلتون حل شد. شادی به این خونه برگشته، چرا نا آرومین؟
سرش را به صندلی تكیه داد. پا روی پا انداخت و در صندلی فرو رفت و به آسمان چشم دوخت وگفت: یه مشكل حل میشه، یكی دیگه میاد. آدم هیچوقت راحن نیس
· چه مشكلی؟
سرش را بطرفم برگرداند وگفت: شما نمی خواین از مشكلاتتون برام بگید؟ حالا كه موندگار شدین.
· نكنه مشكلتون مشكل منه؟
لبخند زد وگفت: قول داده بودین برام بگین .من هم قول می دم یه روزی راز دلم رو بگم . و دوباره به آسمان چشم دوخت و به سیگارش پك زد
بی مقدمه گفتم : سه سال پیش برادرم خودش رو بخاطر دختری دار زد طاقت دیدن عروسی عشقش رو نداشت .
سریع سرش را برگرداند . انگار جرات نداشت شدت غم را در چشمانم نظاره كند . كه فقط به دستهایم چشم دوخت . به آسمان چشم دوختم و ادامه داد: از میله بارفیكس خودشو حلق آویز كرد و داغش رو به دل من ، گیسو، مادرم و پدرم گذاشت .طوریكه پدرم و مادرم روزی صدبار خودشون رو سرزنش میكردن كه چرا با ازدواجش با اون دختر بی خانواده و بی اصل ونسب مخالفت كردن .خب،آره حقیقتییه. لااقل بهتر از این بود كه صورت كبود و بدن آویزونش رو ببینن.بعد از اون ، مارم كم كم مریض شد و سكته كرد .بعد هم پدر مریض شد، كم حواس شد، رفقاش سرش كلاه گذاشتن و خونه به اون دراندشتی رو از چنگمون در آوردن .ماشین و مغازه برامون موند .ماشین رو فروختیم و جایی رو رهن كردیم .مغازه رو هم اجاره دادیم .خلاصه تقدیر اینطور خواست كه من وگیسو بمونیم ، با انبوهی مشكل پیش رومون .یعنی میشه آدم در عرض یكسال همه چیزش رو از دست بده؟ وقتی می بینم از گذشته فقط گیسو برام مونده ، دلم میخواد با چنگ و دندون حفظش كنم .ولی با تمام مصیبتها خدا رو فراموش نكردم وهمیشه ازش كمك خواستم .مصیبتها رو خودمون بسر خودمون میاریم مهندس ، نه خدا. حالا كه فهمیدین دردمندتر وبدبخت تر از شما هم هست كمتر غصه بخورین
به او نگاه كردم در صندلی فرو رفته بود و به دقت به حرفهای من گوش میكرد .انگار خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بود، چون چهره اش آینه دردهای خودم بود .سیگارش را در جاسیگاری روی میز خاموش كرد وگفت: دختر مقاومی هستین گیتی خانم. آدم وقتی شما رو می بینه فكر نمی كنه انقدر زجر كشیده باشین .
· مقاومت نكنم چكار كنم؟ یه موقع ها ، وقتی غرق افكار پریشون خودم میشم توانایی هركاری رو از دست میدم ، مغزم كار نمیكنه ، سست و بی اراده می شم، ولی وقتی یادم می افته كه گیسو دلش به من خوشه .به خودم نهیب میزنم كه بلند شو ، گذشته ها گذشته ، باید به آینده فكر كرد و زندگی رو ساخت .
· از خدا برای آینده چی می خواین؟
· اینكه دیگه داغ عزیزی رو نبینم!اینكه اینبار به جای عزیزانم منو ببره
· عزیزانم؟
· مگه شما به جز مادرتون كسی رو دوست ندارین؟
· چرا یه نفر هست كه خیلی دوستش دارم .
· خب،منم جز خواهرم كسانی رو دارم كه دوستشون داشته باشم
· با اینكه شما نپرسیدین ، ولی من میپرسم و جواب میخوام . اون كیه؟
· هر موقع شما گفتین من هم میگم .هرچند می دونم اولیش الناز خانمه
به آسمان چشم دوخت و با آهی گفت: الناز؟
بند دلم پاره شد .خدای من یعنی انقدر دوستش داره كه اینطور با حسرت صداش میكنه و در آسمونها او را می بینه؟ كنار ستارگان زیبا كه چشمك می زنن؟لابد فكر میكنه یكی از اون ستاره ها النازه كه داره بهش چشمك میزنه،وای،خوش بحالت الناز،چقدر خوشبختی!
-
· حق دارین،واقعا هم ایشون ازنظرظاهرمثل ستاره میدرخشه.باید هم او رو بین ستاره ها جستجو كنین .
· چه تشبیه جالبی!اونكه من دوستش دارم واقعا مثل ستاره زیباست و می درخشه .بقول مادر جواهره
از فشار دردی كه به قلبم وارد شد چشمهایم را بستم
· شما هنوزنظرتون راجع به الناز منفیه؟
· ول كنید تو رو خدا مهندس .من اوندفعه فكر كردم شما واقعا قصد مشورت دارین .دیگه حوصله این رو ندارم كه بخاطر نظرم سركوبم كنین
· ای بابا ، من كه عذرخواهی كردم .تازه من برای اون كارم دلیل داشتم
· چه دلیلی جز عشق بیش از حد؟
· نه،دلیلش این نبود
· پس چی بود؟
· بگذریم،دیگه گذشته
· مهندس من به هر كس كه مورد علاقه شما و مادره احترام می ذارم . الناز خانم هم همینطور .شما ومادرتون انقدر خوبید كه مطمئنم ایشون رو عوض می كنین
· این نظر لطف شماست ، ولی میخوام بدونم چرا در یه برخورد احساس كردین الناز ذات خوبی نداره وخوش قلب نیست
· باز شروع كردین؟
· نه،خواهش میكنم
· دوباره پس فردا نگید حسادت میكنم؟
· اگه گفتم بزنید تو صورتم ، خوبه؟
· این چه حرفیه
· بگید منتظرم .
· خب می دونید كسیكه شما رو دوست داشته باشه طبعا باید مادر شما رو هم دوست داشته باشه. چون شما از وجود او هستین .یعنی در واقع یك وجودین .ولی الناز خانم در طول مدتیكه مادر بیمار بود و گوشه عزلت رو اختیار كرده بود .حتی یكبار حال ایشون رو نپرسید .حتی اگر شما هم مانع می شدین الناز باید از نزدیك احوالپرسی میكرد. پس حتما مادر براش مهم نیست . حتی وقتی با من تلفنی صحبت كرد حال مادر رو نپرسید .الان كه این باشه،وای بحال بعدها
· یعنی فكر می كنین الناز منو هم دوست نداره
· این رو نمی دونم.یعنی می دونم كه شما رو دوست داره، ولی نمی دونم بخاطر چی! بخاطر ثروت،موقعیت اجتماعی،تیپ،قیافه،شخصیت،ذ ات،نمی دونم كدومش. برای همین تهمت نمی زنم .شاید در برخوردهای بعد یبه این موضوع پی ببرم .شناخت كامل با یك برخورد ممكن نیست
· ولی اونها وضعشون خوبه. پدرش مرد محترم و پولداریه.چرا باید به مال و اموال من چشم دوخته باشه
· خب اینكه دلیل نمی شه. پول با خودش حرص وطمع میاره . مثل این می مونه شما یه گنجی داشته باشین بعد یه گنج دیگه پیدا كنین . نمی رین سراغش؟ می گین من كه یه گنج دارم،میخوام چكار؟ بذار باشه برای یكی دیگه؟
نگاهش پر از تحسین بود
· پس به اونهایی كه توانایی مالی كمی دارن كه دیگه اصلا نمی شه اطمینان كرد
· بله، تو اون قشر هم آدمهای طماع زیادن.یكیش فائزه دختر مورد علاقه برادرم .ولی یادتون باشه آدمهای فقیر یا با قدرت مالی ضعیف ، بیشتر با معنویات بزرگ شدن تا با مادیات. بخاطر همین هم عادت دارن با همه چیز بسازن .اونها عادت دارن دنبال معنویات بگردن ، تازه وقتی هم به ثروت برسن خیلی زود خودشون رو نشون می دن . خیلی زود میشه فهمید با جنبه اند یا بی جنبه
· شما كه روزی خودتون جزو خونواده های مرفه بودین چرا تصورتون از پولدارها اینه ؟
· شاید چون مادر داشتم كه از طبقه متوسط بود. وقتی هم با پدرم ازدواج كرد نه تنها خودش رو نباخت، بلكه همیشه دست یه عده رو می گرفت .همیشه به پدرم می گفت كه من با همه چیز میسازم ، مال حروم تو این خونه نیار .البته پدرم هم مرد معتقدی بود .
· پس چرا با ازدواج برادرتون با اون خونواده فقیر مخالفت كرد؟
· مادر فائزه زن بدكاره ای بود و مادر همیشه از این هراس داشت كه نكنه دختر به مادرش رفته باشه .هر چی باشه ایمان از دامن مادر به بچه ها منتقل میشه .راستش از شما چه پنهون،مادر می ترسید حتی خود فائزه هم ثمره یه گناه باشه . با اینحال من خیلی تلاش كردم پدر ومادر رو قانع كنم كه همیشه اینطور نیست . شاید اشتباهات مادر برای اون دختر غعبرت شده باشه.مادر متقاعد شد ولی پدرم نه. تعصبات خاصی داشت. بعد از اینكه فائزه ازدواج كرد و برادرم خودكشی كرد ، فهمیدیم كه حق با پدرم بوده فانزه فقط مال وثروت برادرم رو میخواست .اون حتی نیومد به ما تسلیت بگه .یه هفته بعد از فوت برادرم دیدمش،با آرایشی غلیظ چنان به من فخر می فروخت و سوار ماشین مدل بالای شوهرش شد كه سوختم .راستش برخلاف خواسته قبلی ام نفرینش كردم .من عادت دارم همیشه از اشتباهات دیگران بگذرم ، ولی اون اولین كسی بود كه من نفرین كردم و مطمئنم كه روز خوش نمی بینه. اون بود كه برادرم رو عاشق كرد، انقدر به این در واون در زد ، انقدر پیغام پسغام فرستاد و نامه نگاری كرد كه علی رو دیوونه كرد. برادرم قلبش مثل آینه صاف بود و از محبت می درخشید با محبت و عشق جلو رفت و دلسوخته مرد .
اشكهایم بدون توقف روی گونه هایم ریخت .دلم نمیخواست متین بیشتر از این شاهد آنها باشد .بلند شدم و بطرف انتهای باغ رفتم و بغضم را شكستم .دستهایم را روی درخت گذاشتم و پیشانی ام را روی دستهایم و با صدای بلند گریستم .دلم برای مادرم،پدرم،برادرم و محبتهایشان تنگ شده بود. حسرت نوازش پدرم را میخوردم كه دستی روی شانه هایم احساس كردم.مرا بطرف خودش برگرداند و در چشمهایم خیره شد .منتظر بودم چیزی بگوید ، ولی هیچ نگفت . اشكهایم را پاك كردم وگفتم:ببخشید آقای مهندس سرتون رو درد آوردم شبتون بخیر.
به اتاقم رفتم وروی تخت افتادم وزار زدم و به دستهای گرمش اندیشیدم .آری، آن لحظه دستهایش به من آرامش بخشید .او بهترین كسی بود كه بعد از عزیزان از دست رفته ام میتوانست تكیه گاهم باشد .آغوش گرم او بود كه میتوانست پناهگاه من از بدبختیها و در بدریهایم باشد. ولی صدافسوس او هیچ كلام تسلی بخشی برای من نداشت .عشق الناز آنقدر در قلبش ریشه كرده بود كه حتی از دلداری من هم عاجز بود....باز،آهنگ الهه ناز به گوش می رسید واشكهایم بی اختیار جاری شد.آری الهه ناز آهنگ مناسبی برای الناز بود. عشق ناجی آدمهاست .فرشته نجات. میتونه هركسی رو از دنیای خودش بیرون بیاره .منصور!حتی اگه به تو نرسم،با یادت آرامش میگیرم.چون یا كسی رو دوست نداشتم یا اگه دوست داشتم ، حسم بسیار عمیق وواقعی بوده .آره،تو یكی از عزیزان منی كه هیچوقت نمی تونم داغت رو ببینم .قسم میخورم كه حاضرم پیشمرگت بشم منصور. خیلی خسته ام،خسته از این دنیای پراز آرزوهای غیر ممكن،پراز آرزوهای محال.
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن