قسمت پنجم : : : :
كجایی گیتی ؟ دلم هزار راه رفت، ساعت هشت شبه
معذرت میخوام گیسو، این آقای عمارت انقدر پرچونه س كه حد نداره
چه فامیلی بامزه ای داره، عمارت!
عمارت فامیلش نیست، خونه ش رو میگم كه مثل قصر می مونه ، گیسو
پس مصاحبه داشتی بالاخره قبول شدی یا رد؟
· قبول شدم و البته تا وقتی تو رو استخدام كنه، روزها بعد شبانه روز
· منو استخدام كنه؟
· میخواد تورو هم ببینه، گفت تو شركتش كار برای تو هست
· تو رو خدا راست میگی؟
· زیاد ذوق نكن مریض می شی می افتی رو دستم ، از كار بیكار می شم
· نكنه من هم باید جارو كشی شركتش رو بكنم؟
· نخیر،مترجمی می كنی، من بدبخت همیشه جاده صاف كن تو هستم گیسو خانم می دونی كه!
· چه خوب! انگار خدا برامون خواسته با یك تیر دو نشون زدیم
· حالا باید با خودش صحبت كنی گیسو
· كی؟
· وقتی من لیاقت كاریم رو نشون دادم
· پس قضیه منتفیه
· اتفاقا منم فكر میكنم منتفی باشه، چون نمی تونم تو رو شبها تنها بذارم
· خودت می دونی كه من ترسو نیستم، پس با خیال راحت به كارت برس
· من نگرانم اونجا همه ش دلم شور میزنه
· تلفن كنار دستمونه از حال هم خبر می گیریم هفته ای یه بارو كه میای
· آره جمعه ها
· ماهی چقدر میگیری
· ....... تومن
· به به! چه خبره؟!
· در عوض باید با دوتا دیوونه سروكله بزنم خدا به فریادم برسه
· یارو خله؟
· مادره نه، ولی پسره آره
· من فكر كردم پیرمرده كاش من رفته بودم پرستاری چند سالشه؟
· سی وچهار سال
· زن داره؟
· نه متاسفانه
· دیوونه متاسفانه نداره ، بگو خوشبختانه قاپش رو بدزد
· برو بابا حوصله داری یارو اصلا با زنها بده ، اخلاقش هم مثل هیتلر می مونه
· بعضی آدمهای پولدار و متشخص آدمها متكبر و ركی هستن این رو بحساب دیوونگی اونها نذار، گیتی جان، پدر خودمون رو یادت بیار كه چقدر غُد و یه دنده س.
· می دونی گیسو ، به مهندس نگفتم بابام زنده س
· چرا؟
· ترسیدم مسخره ام كنه
· مگه مسخره میكنه ؟
· نه آدم عجیبیه . تیز، حاضرجواب، دقیق ، خشك ، بی روح ، جدی ، با سیاست ، ولی دلچسب و دوست داشتنی
· بسم الـله الرحمن الرحیم !
· باور كن با تمام این خصوصیات آدم دوستش داره ، خیلی جذابه
· پس هیتلر مباركت باشه
· بجای این حرفها بلند شود شام رو بیار كه مُردم از گرسنگی
· الساعه بانو گیتی! و بمنظور احترام دو طرف رانش را گرفت و كمی زانوهایش را خم كرد .
********************
· خدا بگم چكارت كنه گیسو ، آخه صبح سحر كجا رفتی ، دیرم شد !
· ببخشید رفتم نون بگیرم ، شلوغ بود
· الان خرخره ام رو می جوه
· كی؟
· آقا
· خب تو می رفتی
· ترسیدم كلید نبرده باشی ، پشت در بمونی
· خب بیا زود صبحونه ات رو بخور ، برو
· نه دیرم شده ، الان هم باید جواب پس بدم من رفتم خداحافظ
· بسلامت بهم تلفن بزن لیاقتت رو نشان بده كه من هم از این چهار دیواری در بیام ، تو رو بخدا!
· باشه مواظب خودت باش.
*********************
· سلام گیتی خانم ، شما كجایین؟ آقا عصبانی شدن نیمساعته منتظر شما هستن
· خواهرم كلید نبرده بود منتظر موندم بیاد
با عجله مسافت در تا ساختمان اصلی را پیمودم به نفس نفس افتاده بودم . وارد سالن شدم روی دسته مبل نشسته بود.كت و شلوار سرمه ای پوشیده بود همراه پیراهن آبی آسمانی و كراوات سرمه ای با خالهای زرشكی .در خوشتیپی بی همتا بودلامذهب! به سیگارش با عصبانیت پك میزدحسابی كفرش بالا آمده بود
· سلام مهندس متین !
با شتاب بطرفه برگشت . با عصبانیت پك دیگری به سیگارش زد آنرا در جاسیگاری خاموش كرد بلند شد و ایستاد و بر و بر مرا نگاه كرد و گفت: بخاطر همین چیزها از خانمها بدم میاد فقط وعده می دن خانم عزیز، من نیمساعته منتظر شما هستم كار دارم ، زندگی دارم ، قرار دارم
در حالیكه شكستن شیشه غرورم را بوضوح احساس كردم بر و بر نگاهش كردم و باز گفتم :سلام!
با بی حوصلگی سرش را بطرف پنجره برگرداند و گفت: سلام !
ببخشید منتظر خواهرم بودم . ترسیدم پشت در بمونه وگرنه از شش ونیم صبح بیدارم
· خواهرتون نیمه شب بیرون می رن ، صبح سحر میان؟
خشمگین به او زل زدم مرتیكه خجالت نمی كشید ؟ فكر میكرد كیست؟ چقدر پررو و وقیح! او حق نداشت بما توهین كند . با عصبانیت گفتم: خواهر من بدكاره نیست آقا. رفته بود نون بخره . در ضمن فكر نمی كنم ما بتونیم به تفاهم برسیم . من اومدم اینجا كار كنم . نه اینكه توهین بشنوم . بمادر سلام بنده رو برسونین و از ایشون عذرخواهی كنین . خدانگهدار . و بطرف در خروجی راه افتادم
· صبركنید خانم
اهمیت ندادم
· صبر كنید، خواهش میكنم!
باز اهمیت ندادم ، پله های تراس را پایین می رفتم كه گفت: خانم راد منش، حداقل بخاطر مادر
نمی دانم بخاطر وجدانم، محبتم یا مهر مادرش كه به دلم نشسته بود ایستادم .گفت: متاسفم من قصد توهین نداشتم پوزش منو بپذیرین
نگاهش نمیكردم، جلو آمد، مقابلم ایستاد و با دست بطرف ساختمان اشاره كرد و گفت: مادر منتظر شما هستن
باز بدون اینكه نگاهش كنم از پله ها بالا رفتم و وارد ساختمان شدم دنبال من آمد و گفت: شال و بارونی تون رو بدین من
تو دلم گغتم كم كم كاری میكنم كارهای ثریا رو هم بكنی . شالم را برداشتم و بارونی ام را در آوردم و با اخم گفتم : كجا باید بذارم ؟
نگاه قشنگی به من كرد و گفت: بدین به من
ثریا وارد ساختمان شد و با دیدن آن صحنه قدمهایش را كند كرد و با تعجب به ما چشم دوخت حتما پیش خودش می گفت: دختره بلانگرفته هنوزهیچی نشده آقا رابه نوكری واداشته .بعد گفت: آقا شما چرا؟ بدین من
در دل از خنده داشتم می مردم. آخه این شال و بارونی چیه كه انقدر هم این دست و اون دست بشه گیسو خداذلیلت نكنه .ببین چه بساطی واسه مادرست كردی بااین نون خریدنت! الان شال و بارونیم چهل تیكه میشه
مهندش گفت: نه ثریا، میخوام خودم افتخارش رو داشته باشم
من و پریا به هم نگاه كردیم و لبخند زدیم مهندس آنها را به جالباسی زد و دنبالم آمد ثریا به آشپزخانه رفت از پله ها بالا آمدم دنبالم آمد و گفت: خانم اینبار نخندیدین
· شما حال و حوصله برای آدم نمی ذارین
· خب، عوضش یاد اجاره خونه هم نیفتادین
· اون چیزی نیست كه از یاد بره در ضمن بجای احساس غرور احساس خفت كردم
· خدا نكنه! منكه عذرخواهی كردم
· من هم بخشیدمتون كه دارم می رم بالا شما زحمت نكشین من راه رو بلدم قرارتون دیر نشه
· نه خانم، تا مادر رو به شما تحویل ندم نمی رم . در ضمن، كیفم رو باید از اتاقم بیارم حالابخاطر مادر منو بخشیدین یا بخاطر خودم ؟
· شما هم از وجود مادرین، از هم جدا نیستین ، پس بخاطر هر دو .
· جدا؟
چند ضربه به در زد . وارد شدیم و سلام كردم . نگاه پر از مهرش را به من دوخت .انگار منتظرم بود جلو رفتم و اورا بوسیدم و گفتم : ببخشید دیر كردم مادر جون
دستهایم را گرفت .
· خب من دارم می رم كاری ندارین خانم؟
· مادر داروهاشون رو خوردن مهندس؟
· اطلاع ندارم
· صبحونه چطور؟
· اطلاع ندارم
· اطلاع ندارین؟ بنظر خودتون جواب درستیه ؟ خوب بود شما هم وقتی كوچیك بودین، در جواب گریه ها و خواسته هاتون، مادر می گفتن اطلاع ندارم
لبخندی زد و گفت: خانم عزیز، بنده از شكم دیگران چطور مطلع باشم؟