تامس مور؛ ترجمه ی عبدالله کوثری
Sir James Tyrell devised that they should be murdered in their beds. To the execution whereof, he appointed miles forrest, one of the four that kept them, a fellow fleshed in murder beforetime.
To him he joined one john Dighton, his own housekeeper, a big, broad, square, strong knave. Then, all the others being removed from them, this miles forrest and John Dighton, about midnight (the silly children lying in their beds) came into the chamber and suddenly lapped them up among the clothes, so bewrapped them and entangled them, keeping down by force the feather bed and pillows hard into their mouths, that within a while, smothered and stifled, their breath failing, they gave up to God their innocent souls into the joys of heaven, leaving to their tormentors their bodies dead in the bed. Which after that the wretches perceived, first by the struggling with the pains of death, and after long lying still, to be thoroughly dead : they laid their bodies naked out upon the bed, and fetched sir james to see them. Which, upon the sight of them, caused these murderers to bury them at the stair foot, meetly deep in the ground, under a great heap of stones. Then rode sir james in great haste to king Richard, and showed him all the manner of the murder ; who gave him great thanks, and, as some say, there made him knight.
رأی سر جیمز تیرل این بود که آنان در بستر خود کشته شوند. پس او مردی به نام مایلز فورست؛ یکی از چهار نگهبان ایشان را که پیشاپیش به آدمکشی آموخته شده بود؛ بر این کار گماشت و مهتر خود؛ جان دایتن را که فرومایه مردی تناور و فراخ شانه و زورمند بود؛ همراه آن مرد کرد. آنگاه در نیمه های شب که همه نگهبانان دیگر از این دو دور داشته شده بودند؛ این مایلز فورست و جان دایتن به خوابگاه کودکان؛ که بی خبر در بستر خفته بودند؛ درآمدند و ناگهان ایشان را به جامه ی خوابشان در پیچیدند و از تقلا باز داشتند و بالش های پر را بر دهانشان فشردند؛ آن سان که به لمحه ای راه تنفس بر ایشان بسته شد و جان های بی گناه در رامشکده خلد تسلیم خداوند کردند و پیکرهای بی جان به شکنجه گران وانهادند. پیکرهایی که پس از کشمکشی طولانی با عذاب مرگ بی جنبش ماندند و آن تبهکاران به مرگ ایشان یقین کردند. پس نعش ها را عریان بر بستر نهادند و سر جیمز را به تماشای آنها خواندند. او چون نعش ها را دید به قاتلان حکم کرد که زیر پله ها در گودالی عمیق و زیر سنگ پشته ای بلند به خاکشان بسپارند. پس آنگاه سر جیمز با شتابی سخت به پیشگاه شاه رفت و ماجرای قتل را باز گفت. شاه او را سپاس گفت و برخی گفته اند او را به شهسواری رساند.