تعليم و تربيت به عنوان يک علم ( علوم تربيتي ) داراي مباني و علوم پايه است. مباني آن به دو قسمت تقسيم مي شود:
1-مباني علم که مشتمل بر سه شاخه است:
الف) مباني زيست شناختي
ب) مباني جامعه شناختي
ج) مباني روانشناختي
2-مباني فلسفي که شامل فلسفه و اخلاق مي باشد.
مباني زيست شناختي، به اندام داشن آموز بر مي گردد. براي مثال، پرورش ماهيچه ها و عضلات بزرگ و کوچک دانش آموز را مورد توجه قرار مي دهد.
در مباني جامعه شناختي، به مطالعه تأثير گروهها، فرهنگ، عوامل اجتماعي و تشخيص رفتار دانش آموز در دوره پيش دبستاني و دبستان پرداخته مي شود.
در مباني روانشناختي، به مطالعه ماهيت انسان، انگيزه خواهي، انگيزه يادگيري، نيازها، علائق فرد و ارتباط روانشناختي آنها پرداخته مي شود. در اينجا، هر چه ما خودپردازنده مثبت دانش آموز را بيشتر تقويت کنيم، به همان نسبت، انگيزه يادگيري وي قوي تر مي گردد.
مباني فلسفي، در مورد ارزش ها و اهداف تعليم و تربيت به مطالعه مي پردازد. برخي معتقدند که مباني فلسفي، از ساير مباني علمي مهمتر مي باشند، زيرا اهداف، فقط در فلسفه تعليم و تربيت مورد بررسي قرار مي گيرند و تعليم و تربيت بدون غايت، ممکن نيست. در تعليم و تربيت، انتقال ارزشها از اهميت بسزايي برخوردار است و هدف، تشکيل يک نظام ارزشي در فرد مي باشد . اما بحث درباره اينکه ارزشها کدامند؟ چه منابعي دارند؟ چگونه شکل مي گيرند؟ چگونه انتقال داده مي شوند؟ و ...، در مباني فلسفي مورد مطالعه و پژوهش قرار مي گيرد.
به طور کلي، مباني ذکر شده، کاربرد بسياري در تعليم و تربيت دارند. براي مثال، چنانچه در صدد تغيير رفتار دانش آموز پيش دبستاني باشيم، با استفاده از تحقيقات جامعه شناسي، مي توان با بهره جويي از گروه به عنوان وسيله تغيير رفتار، اقداماتي را در اين زمينه انجام داد.
به طور مثال، اينکه در هر مرحله اي، تفکر و شناخت کودک در چه حدي قرار دارد و چه نوع مطالب و آموزشهايي براي وي مثمر ثمر مي باشد، از طريق روانشناسي رشد مشخص مي گردد.
بر اساس تحقيقات روانشناسان، تفکر دانش آموز پيش دبستاني، تفکر انضمامي است. کلمه انضمام به معني منضم و پيوسته به يک شيئ حسي مي باشد. تفکر کودک در دوره پيش دبستاني، در هم آميخته بوده، منطقي نيست و فقط به يک جنبه از مسائل يا اشياء مي انديشد. در اين دوره، چنانچه يک مجموعه در اختيار کودک قرار گيرد، وي تنها به يک بُعد و ويژگي آن توجه مي کند و از دريافتن تمام ويژگيهاي شيئ ناتوان است. هنگامي که کودک به بُعد ديگر شيئ توجه کند، بُعد اولي را فراموش مي کند. بنابراين، تفکر کودک پيش دبستاني، تفکري در هم آميخته و عاري از مناسبات و روابط است.
نقش علائق و رغبتها در تقويت کودک پيش دبستاني
يکي از مفاهيم بسيار کليدي در تعليم و تربيت، علاقه و رغبت است. مي توان گفت که اين دو مسأله، اهرم فعاليتهاي تعليم و تربيت محسوب مي شوند .
به طور کلي ، رغبتهاي کودک را مي توان به چند دسته تقسيم بندي نمود:
۱-علائق بي واسطه : ما به خاطر يک امر ديگر، به مورد يا پديده اي علاقه پيدا نمي کنيم ، بلکه واسطه علاقه ما چيز ديگري نيست. براي مثال، فقط بخاطر درس خواندن به آن – درس خواندن – علاقه داريم.
۲-علائق با واسطه : علاقه به هدف يا موردي به خاطر کسب پاداش و تقويت است . به طور معمول ، علائق در تعليم و تربيت با واسطه هستند و بايد به سوي علائق بي واسطه سوق داده شوند ، يعني علائق آموزش و پرورش بايد علائق بي واسطه و محرکه باشند .
به گفته يکي از دانشمندان فرانسوي، علاقه بايد سر تا سر وجود دانش آموز را به شعله آتش تبديل کند، يعني بتواند در وجود وي وارد شده و اشتياق پديد آورد، اين علاقه، علاقه محرک است.
در دوره پيش دبستاني، علائق بسيار محدودند و کودکان تنوع علائق بزرگسالان را ندارند. در عين حال، علائق ذاتي و طبيعي هستند و بايد آنها را اساس تعليم و تربيت پيش دبستاني قرار داد.
نکته مهم اين است که مربيان در ارائه آموزش، نبايد فقط به علائق ذاتي و طبيعي کودکان اکتفا کنند، بلکه بايد علائق اکتسابي را نيز در آنها به وجود آورند و دامنه را وسعت بخشند.