رسالت اصلی جامعه‌شناسی در دنیای امروز و توانایی‌های آن در پیش‌بینی حوادث اجتماعی دنیاست در این باب پرسش‌هایی برای جامعه‌شناسان غربی مطرح شد که علم جامعه‌شناسی از پیش‌بینی اتفاقات در حوزه خود ناتوان شده و به تعبیری، از قافله تغییرات اجتماعی عقب افتاد. اتفاقاتی مانند فروپاشی شوروی یا گرایش‌هایی که در آمریکا به‌صورت آمیختن جریانات اجتماعی با جریانات دینی پیش آمد، از جمله موضوعاتی بودند که جامعه‌شناسی نتوانست آنها را پیش‌بینی کند. از سوی دیگر، مساله دیگر این است که جامعه‌شناسان عموما جامعه را از دیدگاه علمای اجتماعی نگاه می‌کنند. این در حالی است که جامعه‌ واقعی با آنچه علما تصور‌ می‌کنند، تفاوت‌هایی دار


البته این نکته را هم نباید فراموش کرد که جامعه‌شناسی هنوز نتوانسته به مقام علمی‌ای که انتظار می‌رفت، برسد تا بتواند تحولات دنیا و جامعه را بررسی، پیش‌بینی و تفسیر کند و این مساله، موضوع بحث جامعه‌شناسان در نقاط مختلف دنیاست.

در مورد بحث ترجمه‌ای بودن علوم اجتماعی در فضای آکادمیک ایران، باید گفت اینکه ما ترجمه می‌‌کنیم، پدیده‌ای غیرقابل انکار است. بدین‌معنا که امروزه دنیا به دنیای پیشرفته و غیر‌پیشرفته تقسیم و جهان به هرمی تبدیل شده که بیشتر تحولات آن از غرب به سایر نقاط سرایت می‌کند. اما نکته‌ای که وجود دارد، این است که ما باید جامعه‌شناسی را بومی کنیم و معنی بومی‌ کردن هم این است که بسیاری از چیزهایی که در غرب عنوان مسلمات تلقی می‌شود، برای ما جزو مسلم نبوده و ما باید این غیرمسلمات و ویژگی‌های قومی خود را بازشناسیم. درست است که در این زمینه، باید از ترجمه فاصله بگیریم؛ اما علم در هر کجا باشد مبتنی‌بر یک سلسله پایه‌های منطقی است و نمی‌توان آن را ایرانی، اروپایی یا آمریکایی قلمداد کرد. نکته اینجاست که تا چه حد جامعه‌شناسی ما، شناخت جامعه خودمان و تا چه حد ترجمه و برگرفته‌ از جامعه‌شناسی غربی است. بسیاری از واقعیت‌های جامعه ما، قابل تطبیق با نظریه‌های غربی نیستند و در نتیجه وظیفه‌ جامعه‌شناسان بومی هر مملکتی این است که مثال‌ها، نمونه‌ها و داده‌ها را از واقعیت‌ها و منابع مملکت خود اخذ کند.

از سوی دیگر، باید دید آیا جامعه‌شناسی ما همان ترجمه‌هایی است که از غرب صورت گرفته یا ابداعاتی هم در آن مشاهده می‌شود. در واقع، ما باید از زاویه نگاه خودمان به فرهنگ و جامعه بنگریم ولی این نگریستن باید منطبق بر یک روش باشد؛ اصول و روش‌ها در تمام دنیا یکسان است و باید آنها را رعایت کرد. در عین حال، این نکته را نمی‌توان انکار کرد که غربی‌ها از ما جلوتر هستند. ما هم باید تلاش کنیم این ایده‌ها را بر واقعیت‌های فرهنگی خود منطبق کنیم.


اخیرا در دنیای عرب حرکتی به نام «اسلامیزیشن» یا اسلامی کردن دانش‌های اجتماعی شروع و موسسه‌ای نیز ایجاد شده که ادعا می‌کند تقریبا کار شبیه به اعطای جایزه نوبل را برای تحولات علمی در جامعه عرب انجام می‌دهد.یکی از شاخه‌های این جایزه، جامعه‌شناسی است. اما در واقع، ما هرچه سعی کردیم بفهمیم که اسلامی ‌کردن جامعه‌شناسی یعنی چه، به نتیجه‌ای نرسیدیم. زیرا جامعه‌شناسی یک علم است و علم پروسه‌ای است که در آن، انسان به یک داده نگاه می‌کند و بر اساس آنچه آن داده به او می‌آموزد، حکم صادر می‌کند. وقتی این داده‌های مختلف به مرحله تکاملی رسیدند، داده‌هایی که در ظاهر متناقض به نظر می‌رسند، توسط دانشمند زیر لوای یک حکم کلی آورده می‌شوند. در جامعه‌شناسی هم اگر انسان کمی تیزبینی و تیزهوشی داشته باشد، مسائل مختلف را در یکجا جمع می‌کند و نظریه‌ای کلی از آن به‌دست می‌آورد. اگر جامعه‌شناسی علم است، علم معیارهایی دارد که با روشی خاص باید آن را پیش برد اما اینکه نتیجه چه باشد، بستگی به این دارد که داده‌هایی که این‌روش روی آن پیاده می‌شود از کجا و از کدام زمینه زندگی بیایند.


بعد از جنگ جهانی اول، مرکزیت جامعه‌شناسی از اروپا به آمریکا منتقل شد و گروهی در آمریکا پیدا شدند که فکر می‌کردند این علم باید ویژگی‌های علوم طبیعی را داشته باشد. این گرایش پوزیتیویستی باعث شد عده‌ای در آمریکا، چنان غرق «علمی کردن» جامعه‌شناسی شوند که جنبه‌های ذهنی بودن را کاملا انکارکنند.
اساس جامعه‌شناسی در آمریکا در ابتدا اکولوژیک بود؛ یعنی می‌گفتند تمام پدیده‌های اجتماعی را باید تحت چهار مفهوم مرتبط به هم بررسی کرد؛ جمعیت، محیط، تکنولوژی و سازماندهی. این گرایش مکتب شیکاگو را شکل داد که در طول زمان، بسیار اهمیت پیدا کرد. بعدها گرایش دیگری در آمریکا رواج یافت که به نام مکتب هربرت اسپنسر مشهور شد. مساله اسپنسر تنازع بقا بود که به‌شدت در آمریکا پا‌گرفت و کمی بعد نیز منسوخ شد. 25 سال پس از اسپنسر، پارسونز کتابی نوشت در باب اینکه اسپنسر قربانی همان قانونی شد که خود از آن دفاع می‌کرد. در واقع، پارسونز بینش آلمانی وبر را جایگزین بینش پوزیتیویستی کرد. پوزیتیویست‌ها از آنجا که شیفته تحولات علوم طبیعی بودند، تنها بحث از ظاهر می‌کردند اما مکتب آلمان می‌گفت ظاهر پدیده‌ها اساسی نیست بلکه آنچه در ورای این پدیده‌هاست، اصیل است. این ایده‌ها به جامعه‌شناسی عمق بیشتری داد.



دکتر اسعد نظامی
منبع: هفته نامه مثلث