مرشدم، جادوگرى با قدرتهاى عظيم بود. جنگاورى به تمام معنى بود. و اراده اش به واقع شكوهمندترين دستاورد او بود. امّا انسان مىتواند كه از اين هم فراتر رود. انسان مىتواند ديدن را فرا گيرد. با فراگرفتن ديدن، ديگر نيازى به اين ندارد كه مانند جنگاور زندگى كند يا جادوگر باشد. با فراگرفتن ديدن، انسان هيچ و همه چيز مىشود. شايد بتوان گفت كه محو مىشود، درحالى كه به جاست.
اشاره:
در بخش نخست، ابعاد معنویت در ادیان طبیعت گرا توصیف و اصول اولیه آن بر شمرده شد . سپس به عرفان سرخ پوستی و ماجرای کاستاندا و تعالیم عرفانی او پرداخته شد و اینک ادامه آن:
مراحل سير و سلوك در عرفان كاستاندا:
هر مسلك عرفانى، داراى ويژگىها و خصوصيات منحصر به فردى است. البته اين سخن بدان معنا نيست كه هر آنچه در آن مصداق عرفانى مىآيد صرفاً، از نوآورىها و ابتكارات آن مسلك بوده و در ديگر نحله هاى عرفانى يافت نمى شود. (هرچند ممكن است در برخى موارد اين گونه باشد)، بلكه منظور اشاره به چارچوبهاى اساسى يك مسلك عرفانى است.
اصول اساسىاى كه شاكلهى يك مسلك عرفانى را مىسازد، ممكن است در ديگر عرفانهاى مشابه بيان شده باشد، امّا با اين تفاوت كه در عرفان مورد نظر، اين اصول از ويژگىهاى مهم و جدا ناشدنى به حساب مى آيد.
سلوك در عرفان كاستاندا، همانند ديگر عرفانها، داراى ويژگىها و اهدافى است كه در اين قسمت به برخى از آنها اشاره مىكنيم:
1. اَصالت ناگوال: مرشد در ادبيات عرفانى كاستاندا »ناگوال« ناميده مىشود. نقش ناگوال در عرفان كاستاندا بسيار مؤثّر و حياتى است، به گونهاى كه سالك بدون مرشد نمىتواند عمل موفّقى را انجام دهد. امّا وظيفهى سالك براى شناخت و انتخاب ناگوال چيست؟
اين موضوع، از توان شاگرد خارج است، زيرا تنها كسى مىتواند ناگوال را بازشناسد كه داراى ساختار انرژى همانند او باشد. در اين صورت، خود او ناگوال و مرشد خواهد بود و نياز به مرشد ندارد. بنابراين، شاگرد نبايد در پىاستاد برود، بلكه اين استاد است كه شاگرد خود را باز خواهد يافت و او را در چنبرهى حمايت و هدايت خويش قرار خواهد داد.17
در عرفان كاستاندا، ميان رابطهى استاد و شاگردى با دو لفظ »خود كامه« و »خرده خود كامه« آشنا مىشويم.
دون خوان معتقد است:
صاحبان بصيرت در عهد جديد، با توجه به تجربيات خود، مناسب ديدند كه طبقه بندى خويش را با سرچشمهى اوّليهى نيرو، يعنى با يگانه فرمانرواى جهان هستى، آغاز كنند و آن را به سادگى »خود كامه« خواندند. طبعاً بقيهى مستبدان و قدرتمندان، به طور نامحدود در مرتبهاى فروتر از خودكامه جاى گرفتند. در نتيجه آنها را »خرده خودكامه« نام نهادند. 18
دون خوان مىگويد:
شمنان روحانى نيستند، اهل عمل اند. مردم آنان را عموماً نامعقول و ديوانه تلقّى مىكنند. آرى، چنين به نظررسند. براى آن كه همواره مىكوشند چيزهايى را شرح دهند كه نمىتواند توضيح داده شود.19 سالك مبارز، با عمل كردن زندگى مىكند و نه با فكر كردن دربارهى آن، يا فكر كردن دربارهى چيزى كه پس از انجام دادن عمل به آن فكر خواهد كرد.20
الف. ترس؛ در اوّلين قدم، سالك تمامى دانستههاى خود را فراموش كرده، خود را براى آموختن چيزهاى جديد آماده مىكند. در اين لحظه، ترس از آموختن چيزهاى جديد به وجود مىآيد. سالك خود را براى مبارزه با ترس آماده مى كند؛ زيرا ترس ما را از رسيدن به معرفت منحرف مىكند.
ب. وضوح ذهنى؛ پس از شكست ترس، ذهن سعى مىكند تا رسيدن به معرفت را آسان و تمام شده جلوه دهد، حال آن كه سالك در ابتداى راه است. او بايد با وضوح ذهنى مبارزه كند و در مسير تحصيل معرفت، صبور و ثابت قدم باشد.
ج. اقتدار (قدرت)؛ تنها راه رسيدن به حقيقت، هدف قرار دادن معرفت است. در نتيجه، سالك تمام توانايى خود را براى كسب اقتدار به خدمت مىگيرد تا معرفت را مورد هدف قرار دهد.
د. كهولت؛ كهولت، تنها دشمنى است كه خواه ناخواه بر سالك پيروز مىشود، امّا تلاش سالك، رسيدن به معرفت قبل از پيروزى كهولت است.
الف) خود را با شرايط سخت وفق دهد و در هر لحظه آمادگى زندگى در شرايط پيچيده را داشته باشد؛
ب) صبور و شكيبا باشد؛
مراقب خود است و از محيط اطراف آگاهى كامل دارد؛
د) زمان، ارزشمندترين چيز سالك است و... .
خوشحالم كه پس از اين همه سال، سرانجام، از جنون اختيارى من پرسيدى؛ اگرچه برايم كمترين اهميّتى هم نداشت، اگر هرگز نمىپرسيدى. با اين همه، من بر آن شده ام كه احساس شادى كنم. تو گويى برايم اهميّت داشتى كه بپرسى، يا مهم است كه اهميّت بدهم. همين، جنون اختيارى است.
- كاستاندا گفت: تو جنون اختيارى را با چه كس آزمايش مىكنى؟
- با همه.
- و چه زمانى را براى اين كار برمى گزينى؟
- هر وقت كه بازى مىكنم.21
- آيا معناى جنونِ اختيارى اين است كه اعمال او هرگز صادقانه نبوده، بلكه فقط بازىِ يك بازيگر است؟
جواب داد: اعمال من صادقانه است، امّا فقط بازى يك بازيگر است.
-پس هر آنچه تو مىكنى جنون اختيارى است؟
- بله، هر آنچه.
-اين بدان معنا است كه هيچ چيز براى تو اهميّت ندارد و تو نسبت به هيچ كس و هيچ چيز پروا ندارى؟ براى مثال، خود من؟ تو مىخواهى بگويى برايت مهم نيست كه من اهل معرفت بشوم يا نشوم، كه بمانم يا بميرم، و يا هركار ديگرى بكنم؟
-درست است! برايم مهم نيست. تو مثل لوچيو يا هركس ديگر در زندگى منى؛ جنون اختيارى من.
- چنين احساس مىكنم كه ما دربارهى چيز واحدى صحبت نمىكنيم. نبايد خودم را مثال مىزدم. آنچه خواستم بگويم اين است كه به هر حال بايد چيزى در جهان باشد كه تو پرواى آن را داشته باشى، امّا نه به صورت يك جنون اختيارى. به گمانم اين شدنى نيست كه ما به زندگى خود ادامه دهيم، در حالى كه هيچ چيز برايمان اهميّتى نداشته باشد.
دون خوان در جواب مىگويد: اين حرف دربارهى تو صادق است. براى تو همه چيز مهم است. تو از جنون اختيارى من پرسيدى و من به تو گفتم كه آنچه نسبت به خود و مردم دور و برم مىكنم جنون است؛ چرا كه هيچ چيز اهميّتى ندارد.22
- نكته اينجاست، دون خوان! كه اگر هيچ چيز برايت مهم نيست، پس چگونه به زندگى ادامه مىدهى؟
دون خوان مىگويد: شايد توضيح آن ممكن نباشد. در زندگى تو چيزهاى معيّنى برايت اهميّت دارند؛ چرا كه مهماند. اعمال تو بى شك برايت اهميّت دارند، امّا براى من ديگر هيچ چيز مهم نيست، نه اعمال خودم، نه اعمال هيچ يك از مردم دور و برم. با اين حال، به زندگى ام ادامه مىدهم؛ چرا كه از خود اراده دارم؛ چرا كه در سراسر عمر اراده ام را جلا دادهام تا آنجا كه اكنون ناب و سالم است و ديگر پرواىاين ندارم كه هيچ چيز مهم نيست. ارادهى من جنون زندگى ام را جبران مىكند.23
2. عقل ستیزی: در عرفان کاستاندا، همانند بسیاری دیگر از عرفان ها، نه تنها عقل به عنوان فضل و کمال عارف معرّفی نمی شود، بلکه مانع رسیدگی سالک به حقیقت ناب عرفانی است. در این عرفان، تفکّرات عقلی- فلسفی، بزرگ ترین مانع در مسیر «کسب معرفت» و «توقّف گفتگوی درونی» است. از این رو، سالک فعالیّت های عقل را متوقّف کرده، صرفاً به تعالیم استاد عمل می کند.
دون خوان می گوید:
شمنان روحانی نیستند، اهل عمل اند. مردم آنان را عموماً نامعقول و دیوانه تلقّی می کنند. آری، چنین به نظررسند. برای آن که همواره می کوشند چیزهایی را شرح دهند که نمی تواند توضیح داده شود.19 سالک مبارز، با عمل کردن زندگی می کند و نه با فکر کردن درباره ی آن، یا فکر کردن درباره ی چیزی که پس از انجام دادن عمل به آن فکر خواهد کرد.20
3. جنگجویی: سالک برای رسیدن به معرفت همانند یک جنگجو عمل می کند؛ جنگجویی که به میدان جنگ می رود تا برای پیروزی تا آخرین نفس نبرد کند. دشمنان سالک در مسیر تحصیل معرفت و ادراک عبارتند از:
الف. ترس؛ در اوّلین قدم، سالک تمامی دانسته های خود را فراموش کرده، خود را برای آموختن چیزهای جدید آماده می کند. در این لحظه، ترس از آموختن چیزهای جدید به وجود می آید. سالک خود را برای مبارزه با ترس آماده می کند؛ زیرا ترس ما را از رسیدن به معرفت منحرف می کند.
ب. وضوح ذهنی؛ پس از شکست ترس، ذهن سعی می کند تا رسیدن به معرفت را آسان و تمام شده جلوه دهد، حال آن که سالک در ابتدای راه است. او باید با وضوح ذهنی مبارزه کند و در مسیر تحصیل معرفت، صبور و ثابت قدم باشد.
ج. اقتدار (قدرت)؛ تنها راه رسیدن به حقیقت، هدف قرار دادن معرفت است. در نتیجه، سالک تمام توانایی خود را برای کسب اقتدار به خدمت می گیرد تا معرفت را مورد هدف قرار دهد.
د. کهولت؛ کهولت، تنها دشمنی است که خواه ناخواه بر سالک پیروز می شود، امّا تلاش سالک، رسیدن به معرفت قبل از پیروزی کهولت است.
4. شکارچی گری: سالک، یک جنگجو است که به نبرد دشمنان می رود تا به معرفت و ادراک دست یابد. شگرد سالک جنگجو، الگو برداری از شیوه ی شکارچی گری است. از این رو، سالک، همانند یک شکارچی، به دنبال کسب خصوصیّاتی همچون موارد ذیل می رود:
الف) خود را با شرایط سخت وفق دهد و در هر لحظه آمادگی زندگی در شرایط پیچیده را داشته باشد؛
ب) صبور و شکیبا باشد؛
مراقب خود است و از محیط اطراف آگاهی کامل دارد؛
د) زمان، ارزشمندترین چیز سالک است و... .
5. جنون اختیاری: جنون اختیاری شیوه ای برای بی اهمیّت دانستن همه چیز است. در آن زمان که کاستاندا در مورد چیستی جنون اختیاری استاد می پرسد، دون خوان می گوید:
خوشحالم که پس از این همه سال، سرانجام، از جنون اختیاری من پرسیدی؛ اگرچه برایم کمترین اهمیّتی هم نداشت، اگر هرگز نمی پرسیدی. با این همه، من بر آن شده ام که احساس شادی کنم. تو گویی برایم اهمیّت داشتی که بپرسی، یا مهم است که اهمیّت بدهم. همین، جنون اختیاری است.
- کاستاندا گفت: تو جنون اختیاری را با چه کس آزمایش می کنی؟
- با همه.
- و چه زمانی را برای این کار برمی گزینی؟
- هر وقت که بازی می کنم.21
- آیا معنای جنونِ اختیاری این است که اعمال او هرگز صادقانه نبوده، بلکه فقط بازیِ یک بازیگر است؟
جواب داد: اعمال من صادقانه است، امّا فقط بازی یک بازیگر است.
-پس هر آنچه تو می کنی جنون اختیاری است؟
- بله، هر آنچه.
-این بدان معنا است که هیچ چیز برای تو اهمیّت ندارد و تو نسبت به هیچ کس و هیچ چیز پروا نداری؟ برای مثال، خود من؟ تو می خواهی بگویی برایت مهم نیست که من اهل معرفت بشوم یا نشوم، که بمانم یا بمیرم، و یا هرکار دیگری بکنم؟
-درست است! برایم مهم نیست. تو مثل لوچیو یا هرکس دیگر در زندگی منی؛ جنون اختیاری من.
- چنین احساس می کنم که ما درباره ی چیز واحدی صحبت نمی کنیم. نباید خودم را مثال می زدم. آنچه خواستم بگویم این است که به هر حال باید چیزی در جهان باشد که تو پروای آن را داشته باشی، امّا نه به صورت یک جنون اختیاری. به گمانم این شدنی نیست که ما به زندگی خود ادامه دهیم، در حالی که هیچ چیز برایمان اهمیّتی نداشته باشد.
دون خوان در جواب می گوید: این حرف درباره ی تو صادق است. برای تو همه چیز مهم است. تو از جنون اختیاری من پرسیدی و من به تو گفتم که آنچه نسبت به خود و مردم دور و برم می کنم جنون است؛ چرا که هیچ چیز اهمیّتی ندارد.22
- نکته اینجاست، دون خوان! که اگر هیچ چیز برایت مهم نیست، پس چگونه به زندگی ادامه می دهی؟
دون خوان می گوید: شاید توضیح آن ممکن نباشد. در زندگی تو چیزهای معیّنی برایت اهمیّت دارند؛ چرا که مهم اند. اعمال تو بی شک برایت اهمیّت دارند، امّا برای من دیگر هیچ چیز مهم نیست، نه اعمال خودم، نه اعمال هیچ یک از مردم دور و برم. با این حال، به زندگی ام ادامه می دهم؛ چرا که از خود اراده دارم؛ چرا که در سراسر عمر اراده ام را جلا داده ام تا آنجا که اکنون ناب و سالم است و دیگر پروای این ندارم که هیچ چیز مهم نیست. اراده ی من جنون زندگی ام را جبران می کند.23
6. اتّحاد با روح جهان: سالک به کمک روءیابینی و کسب معرفت می تواند از همه چیز برتر شود و به قدرت عظیم طبیعت دست یابد.
دون خوان مى گويد:
مرشدم، جادوگرى با قدرتهاى عظيم بود. جنگاورى به تمام معنى بود. و اراده اش به واقع شكوهمندترين دستاورد او بود. امّا انسان مىتواند كه از اين هم فراتر رود. انسان مىتواند ديدن را فرا گيرد. با فراگرفتن ديدن، ديگر نيازى به اين ندارد كه مانند جنگاور زندگى كند يا جادوگر باشد. با فراگرفتن ديدن، انسان هيچ و همه چيز مىشود. شايد بتوان گفت كه محو مىشود، درحالى كه به جاست.
به اعتقاد من، اين است زمانى كه انسان مىتواند هرچه آرزو كند باشد، يا هرچه آرزو مىكند به دست آورد. امّا چنين انسانى هيچ آرزو نمىكند و به جاى آن كه با همنوعانش چنان بازى كند كه گويى بازيچهاند، با آنها در دل جنونشان روبه رو مىشود. تنها فرق آنان اين است كه آنچه مىبيند عنان جنونش را در اختيار دارد، در حالى كه همنوعانش چنين نتوانند كرد. انسانى كه مىبيند، ديگر دلبستگى چندانى به همنوعانش ندارد؛ زيرا ديدن، او را از هرآنچه پيشتر مىشناخته، مطلقاً وارهانده است.24
دون خوان مى گويد:
من از آن رو شادم كه نگاه كردن به چيزهايى را بر مىگزينم كه مرا شاد مىكنند. پس آن گاه چشمانم كران مضحك آنها را مىقاپد و من مىخندم. من اين نكته را بارهاى بى شمارى به تو گفته ام: انسان بايد راه خود را به كمك دل انتخاب كند تا شادمانترين و سرزندهترين باشد.اى بسا كه چنين كسى بتواند هميشه بخندد... بسيارى از اهل معرفت همين كار را مىكنند. چه بسا كه روزگارى به سادگى ناپديد شوند.
مردم ممكن است چنين بپندارند كه آنها را به خاطر كارهايشان به دام انداخته و كشتهاند، آنها مرگ را برمى گزينند؛ چرا كه مرگ برايشان اهميّتى ندارد. برعكس، من زندگى را برگزيده ام و خنديدن را نه از آن رو كه برايم اهميّت دارند، بلكه به اين خاطر كه اين گزينش، طلب و تمنّاى طبيعت من است.25
دون خوان مىگويد:
ما مىآموزيم كه دربارهى همه چيز فكر كنيم و بعد چشم خود را عادت مىدهيم كه به هر چيز نگاه مىكنيم، چنان نگاه كند كه ما فكر مىكنيم. ما در حالى به خويشتن نگاه مىكنيم كه پيش از آن فكر كردهايم كه مهمايم. پس ناگزيريم كه احساس اهميّت كنيم! امّا هرگاه انسان ديدن را فرا مىگيرد، درخواهد يافت كه ديگر نمىتواند دربارهى چيزهايى فكر كند كه به آنها مىنگرد، و اگر نتواند به چيزهايى فكر كند كه به آنها مىنگرد، همه چيز بى اهميّت خواهد شد.26
بى گمان، زمانى فرا مىرسد كه سالك مىيابد كه گول خورده، امّا نفس اين كار بسيار مفيد است؛ زيرا مؤيّد هدف اصلى، يعنى بقاى سالك در مسير يافتن معرفت و ادراك است.
دون خوان مىگويد:
معلّم من، ناوال خوليان، به همين شيوه به من حقّه زد. او با استفاده از شهوت حرص من، به من حقّه زد. قول داد تمام زنان زيبايى را كه دور و برش بودند به من بدهد و نيز قول داد مرا با طلا بپوشاند. به من قول بخت و اقبال داد و من گول خوردم. از دوران بسيار قديم به تمام شمنان مكتب من همين حقّه زده شده است.27
10. مرگ: در عرفان كاستاندا، اعتقاد به مرگ، داراى جايگاه پراهميّتى است.
دون خوان مىگويد:
مرگ، پيچ و تاب است. مرگ، ابر درخشانى در افق است. مرگ، منم كه با تو صحبت مىكنم. مرگ، تو و دفتر و دستكت هستى. مرگ، هيچ است، هيچ! مرگ، اين جاست و با اين حال، اصلاً در اين جا نيست.28
مرگ هر شخص، همواره در كنار او و به فاصلهى يك بازو از شانهى چپش قرار دارد و هرگاه مرگ، شانه چپ را لمس كند خواهد مرد.29
فكر مرگ، سالك را وارسته مىكند. چنان كه دون خوان مىگويد:
تنها فكر مرگ است كه انسان را به اندازهى كافى وارسته مىسازد تا آنجا كه نمىتواند خود را به چيزى بسپارد. فقط فكر مرگ است كه انسان را چندان كه بايد وارسته مىسازد تا آنجا كه نمىتواند خود را از چيزى محروم سازد. مردى از اين گونه، بارى، آرزويى ندارد؛ زيرا به شورى خاموش براى زندگى و همهى چيزهاى زندگى دست يافته است. او مىداند كه مرگش در كمين است و به وى فرصت نمىدهد كه به چيزى دل ببندد، پس بى هيچ آرزويى همه چيز را آموزد.30
سالك، از مرگ خود آگاه است. چنان كه دون خوان مىگويد:
كسى كه راه جادوگرى را مىپيمايد در هر خم راه با نابودى زودرس رو به روست و ناگزير به فراست از مرگ خود آگاه مىشود. بدون آگاهى از مرگ، چيزى نخواهد بود، جز انسانى معمولى كه درگير كارهاىعادى است؛ انسانى فاقد توان و تمركز لازم كه عمر يكنواخت، او را بر روى زمين به قدرتى جادويى بدل كند.
پس انسان، براى جنگاورى، بايد پيش از هرچيز و بحق، از مرگ خود به فراست آگاه باشد. امّا دلواپسى از مرگ ما را بر آن مىدارد كه به خود بپردازيم و اين مايهى ضعف است. بنابراين، چيز ديگرى كه هركس براى جنگاورى به آن نياز دارد وارستگى است، تا فكر مرگ زودرس، به جاى آن كه به صورت وسواس درآيد، به بى تفاوتى بدل شود.31
كارلوس كاستاندا، مرگ دون خوان را چنين توصيف مىكند:
وقتى لحظهاى فرا رسيد كه دون خوان عملاً دنيا را ترك گفت، به نوعى درخشندگى بخار مانند رنگى مبدّل شد. او انرژى ناب بود كه به آزادى در جهان شناور گشت. در آن لحظه، احساسم در خصوص فقدان وى چنان شديد بود كه مى خواستم بميرم. به آنچه دون خوان گفته بود اعتنا نكردم و بى هيچ ترديد و دودلى خود را به پرتگاه افكندم، امّا به دليلى كه وصف ناپذير است، نمردم.32
دستورات عملى در عرفان كارلوس كاستاندا:
در عرفان كارلوس كاستاندا، دستورات عملى گوناگونى طرح مىشود، كه هدف از آن تحصيل مواردى از قبيل ذيل است:
الف) رسيدن به معرفت شهودى و ادراك واقعى؛
ب) خاموشى ذهن و توقّف گفتوگوى درونى؛
ج) كسب قدرت و اقتدار.
مجموعه ی متون و دستورات عملی در عرفان کارلوس کاستاندا عبارتند از:
1. روشی برای دویدن در تاریکی: سالک برای توقّف گفتگوی درونی، مسافت طولانی و پرپیچ و خمی را انتخاب می کند و با سرعت زیاد و بدون ایجاد آسیب دیدگی می دود.
2. خودداری از آمیزش جنسی.
3. تغییر نوع تصوّر از خود: سالک همواره تصوّر می کند که آن قدر صاحب قدرت است که می تواند هر لحظه در خود شگفتی ایجاد کند.
4. ترک عادت.
5. انتخاب مکان قدرت: جایگاهی روی زمین وجود دارد که فرد با قرارگرفتن در آن نقطه، صاحب قدرت و نشاط شود. هر سالک می بایستی به کمک استاد خود، جایگاه قدرت خود را بر روی زمین بیابد.
6. هنر روءیابینی.
7. گیاهان روانگردان: هدف از مصرف گیاهان روان گردان، ایجاد آمادگی و تحصیل معرفت است.
8. نفی گذشته ی شخصی: نفی اطّلاعاتی که دیگران از زندگی سالک دارند.
9. خیره شدن: خیره شدن به یک شی ء.
10. درست راه رفتن: راه رفتن سالک بدون توجّه به اشیای پیرامون خود.
11. عمل بدون چشمداشت.
12. حماقت اختیاری: سالک در ظاهر سعی می کند تا خود را هم رنگ همنوعان خود نشان دهد و تظاهر، به اهمیّت دادن به کارها و توجّه به ثمربخشی افعال خود دارد، امّا در واقع، چنان مشغول کارهای خود می شود که گویی همه چیز بی معنا وارزش است.
13. بی عملی: فرآیندی که در آن سالک ادراک خود را تغییر می دهد تا آن را با گزارشی که از دنیا توسّط دیگران یافته سازگاری دهد.
14) حرکات تنسگریتی: سالک، عضلات بدنش را در حالتی آسوده قرار می دهد، سپس به بدن خود، به عنوان واحدی سالم فکر می کند.
15. به کارگیری دومین دقّت33: به واسطه این قدرت، سالک از توهمات این دنیا تأثیر نمی گیرد و در حیطه ی واقعیّت باقی می ماند.
16. روش شکار کردن و شکارچی بودن: سالک، همانند یک شکارچی، همواره آماده ی هرگونه مبارزه و کسب آگاهی است.
17. دست نیافتنی بودن (بی نیاز بودن).
18. هر عملی آخرین نبرد روی زمین است: سالک با فرض این مسأله، اعمالش را با قدرت انجام می دهد و رابطه ی نزدیکی با مرگ برقرار می کند.
19. متعادل کردن روح: سالک، نه خود را تحت سلطه ی عقل و منطق قرار می دهد و نه برده ی احساسات می شود، بلکه در خود تعادل ایجاد می کند.
20. از دست دادن اهمیّت شخصی.
21. پذیرش مسوءولیّت: سالک، مسوءولیّت تمامی اعمال خود را می پذیرد.
22. مرگ به مثابه ی مشاور زندگی:34 سالک، مرگ را تنها مشاور خود می داند. از آن پس، از چیزهای کوچک عصبانی شود، وقت خود را هدر نمی دهد، منظّم شده، توجّه اش را به مسایل اساسی معطوف می کند.
در بررسی دستورات عملی این عرفان همواره این سؤال باقی است که به راستی کدامین مورد از دستورات عملی کاستاندا می تواند انسان امروزی را از بن بست معنوی معاصر نجات دهد؟ آیا برای خروج از بحران معنویت می بایست به ابتدایی ترین تعلیم های معنوی انسان مراجعه کرد ؟ این مسئله نشان از آن دارد که انسان امروز ی برای حل مسئله بحران معنا به این اندازه ناتوان و پریشان شده است و دچار اشتباه فاحشی شده که هرگز در خور پیشرفت او در دیگر جنبه های زندگی، از جمله پیشرفت تکنولوژی و رفاه مادی انسانی نیست.
توضیح برخی واژه ها و اصطلاحات
آنچه گذشت، مجموعه ای از دستورات عملی مرسوم در عرفان کارلوس کاستاندا است، که البته برخی از متون، دارای اهمیّت و تأکید فراوانی است. از این رو، سعی می شود در مورد بعضی از واژه ها، توضیحات بیشتری مطرح شود.
1. هنر روءیا دیدن:
هنر روءیابینی، در حقیقت، تبدیل یک روءیا به آگاهی مهار شده است. کارلوس کاستاندا، در مورد تعریف روءیا دیدن می گوید:
دون خوان، «روءیا دیدن» را به شیوه های مختلف برایم تشریح کرده بود. اکنون به نظرم رسید که مهم ترین این شیوه ها، بهتر از همه، «روءیا دیدن» را تعریف می کند. او می گفت که روءیا دیدن فی نفسه «بی عملی » عمل خوابیدن است. بدین ترتیب، «روءیا دیدن» موجب می شود، که روءیا بین ها از آن بخش زندگی خود که در خواب می گذرد بهره گیرند. گویی دیگر روءیابین نمی خوابد، ولی این بی خوابی، روءیابین را بیمار نمی کند. روءیابین ها کمبود خواب ندارند. ولی ظاهراً روءیابین در اثر استفاده از قالب اضافی یا کالبد روءیای خود با روءیا دیدن، زمان بیداری اش را افزایش می دهد.35
کارلوس کاستاندا، طبقه بندی احتمالی مراحل مختلف روءیا را چنین بیان می کند:
«بیداری پر آسایش» حالتی مقدّماتی است؛ حالتی که در آن حواس به خواب رفته، در عین حال، شخص بیدار است. من در این حالت، همیشه سیلی از نور قرمز مشاهده می کنم؛ درست مثل وقتی که شخص با چشم نیمه باز به نور خورشید می نگرد.
دومین مرحله ی روءیا دیدن را من «بیداری پویا» نامیدم. در این حالت، نور قرمز درست مثل مه از هم پراکنده شود و شخص، صحنه ای را می بیند؛ نوعی چشم انداز ساکن را. شخص، تصویری سه بعدی را می بیند؛ بخش یخ زده ی چیزی را، مانند، منظره، خیابان، خانه، شخص، چهره و یا هر چیزی دیگر.
سومین حالت را «مشاهده ی صرف» نامیدم. در این حالت، «روءیا بین» دیگر قسمتی از روءیای یخ بسته را نگاه کند، ولی به عنوان شاهد عینی ناظر اتّفاقی است که در مقابل چشمانش رخ می دهد. گویی برتری بینایی و شنوایی باعث می شود که این مرحله از روءیا دیدن عمدتاً کار چشم و گوش باشد.
حالت چهارم، برای من، حالتی بود که در آن خود را وادار به عمل می کردم. در این حالت، شخص مجبور به اقدام است. باید به جلو برود و از فرصت خود حدّاکثر استفاده را بکند. این حالت را من «ابتکار پویا» نامیدم.36
2. گیاهان روان گردان:
تنها آموزه ی دون خوان که با هدف اصلی کارلوس کاستاندا هنگام سفر به مکزیک همخوان است، جمع آوری اطلاعات در مورد انواع گیاهان دارویی است.
کاستاندا می گوید:
هنگامی که دون خوان را ملاقات کردم، دانشجوی درس خوانده ی رشته ی مردم شناسی بودم و می خواستم شغل خود را در این زمینه با بیشترین حدّ نشر ممکن شروع کنم. تمایل داشتم که از نردبان آکادمیک بالا بروم و طبق محاسبات من، اولین گام، جمع آوری داده ها راجع به استفاده ی گیاهان طبّی توسّط سرخ پوستان جنوب غربی ایالات متحده بود.37
چنان که بیان شد، گیاهان روان گردان نزد دون خوان بسیار مهم و ارزشمند است؛ زیرا مسیر رسیدن معرفت به حساب می آید. دون خوان، برای تعلیم معرفت خود و اثبات بیشتر و بهتر آن، از سه گیاه «روان گردان» بسیار شناخته شده استفاده می کرد: 1. پیوت Peyot))؛ 2. تاتوره Datura inoxia))؛ 3. جنس خاصّی از قارچ وابسته به نوع Psylocebe.
با بلعیدن هریک از این گیاهان توهّم زا، دون خوان در من، به عنوان شاگرد خود، حالات خاصّی از ادراک غیرعادی یا آگاهی دیگرگونی ایجاد می کرد، که من این حالت را «حالت واقعیّت غیرعادی» نام نهاده ام. واژه ی «واقعیّت» را از آن رو به کار گرفته ام که در نظام باورهای دون خوان، این یک فرض بنیادین بود که حالات آگاهی حاصل از بلعیدن هریک از این سه گیاه، «توهمّات» نبوده، بلکه وجوهی عینی از واقعیّت های روزمرّه اند؛ اگرچه غیر عادی باشند. دون خوان، به این حالت واقعیت غیر عادی، همچون واقعیّت می نگریست؛ نه چنان که گویی واقعیّت است.
دون خوان، چنین می انگاشت و توضیح می داد که گیاهان، گردونه هایی هستند که انسان را به نیروها یا قدرت های غیر شخصی ویژه ای رهبری و هدایت می کنند و حالاتی که در انسان به وجود می آورند، دیدارهایی است که هر جادوگر باید آن قدرت ها را داشته باشد تا توان چیرگی بر آنها را به دست آورد.38
دون خوان، پیوت را «مسکالینو» می نامید و آن را آموزگاری خیرخواه و نگهبان انسان بر می شمرد. مسکالینو «راه درست زندگی» را می آموزد. پیوت معمولاً در مجالس جادوگران خورده می شد، که «میتوت» نام داشت و شرکت کنندگان در آن، به خصوص به قصد گرفتن درسی در جهت راه درست زندگی کردن، جمع می آمدند.
امّا تاتوره و قارچ را دون خوان قدرت هایی از گونه ای دیگر می دانست. او آنها را «دلیلAlly)») می نامید و می گفت که قابل رام شدن و دست آموز شدن هستند و هر جادوگر، در واقع، قدرت خود را از دست آموز کردن «دلیل» به دست آورد. به خاطر همین دو «دلیل»، دون خوان، قارچ را برتر می شمرد و مدّعی بود که قدرت نهفته در قارچ دلیل شخصی اوست، و این دلیل را «دود» یا «دودک» می خواند.
روش کار دون خوان برای بهره وری از قارچ این بود که قارچ ها را در یک کدوی قلیانی کوچک می گذاشت تا خشک شوند و به صورت گردی نرم درآیند. سر کدو را برای مدّت یک سال مهر می کرد و پس از برآمدن یک سال تمام، گرد نرم را با پنج گیاه خشک شده ی دیگر می آمیخت و معجونی آماده ی کشیدن در چپق فراهم می کرد.39
3. از دست دادن اهمیّت شخصی:
این فن یکی از زیر مجموعه های دستورالعمل «از بین بردن گذشته ی شخصی» است؛ زیرا اهمیّت شخصی، انسان را با گذشته ی خود پیوند می دهد.
دون خوان، پیرامون نحوه ی از دست دادن اهمیّت شخصی می گوید:
شیر، موش آبی و همنوع خود را در یک ردیف قرار دادن، برترین عمل ذهن یک سالک مبارز است. انجام دادن چنین عملی، اقتدارمی خواهد... از این پس، باید با گیاهان صحبت کنی تا هرگونه احساس مهم بودن را از دست بدهی. آن قدر با آن ها حرف بزن تا بتوانی در حضور دیگران نیز این کار را انجام دهی. به گیاهان بگو که دیگر خود را مهم نمی شماری... شخص چگونه می تواند خود را چنین مهم به شمار آورد، در حالی که می دانیم مرگ، ما را احاطه کرده است.40
4. خیره شدن:
سالک تمام حواسش را «به دیدن یک چیز» معطوف می کند. در این حالت، چیزهای اطراف بر سالک اثری ندارند. او از دنیای ساخته ی خویش جدا می شود و گفت گوی درونی او متوقّف می گردد.
کاستاندا می گوید:
اولین کارِ ناوال دون خوان این بود که برگ خشکی را به زمین می انداخت و به من می گفت ساعت ها به آن خیره شوم. این کار را هر روز ادامه می داد. امّا من فکر می کردم همان برگ است، ولی بعد متوجّه شدم که برگ ها متفاوت اند. ناوال گفت: اگر متوجّه تفاوت شَدید نشدید، نگاه نکرده اید، بلکه خیره شده اید.41
دون خوان می گفت: اگر ساعت ها مثل من به توده ای از برگ خیره شوی، افکارت خاموش می شود. فقدان فکر و دقّت، تونال را کاهش می دهد و آنها به چیز دیگری بدل می شوند. البته در خلال تمرین، باید بدن در وضع و حالت خوشایندی قرار گیرد؛ حالتی بسان حالت های مراقبه ی کلاسیک در نظام های عرفانی شرقی.42
5. درست راه رفتن:
درست راه رفتن، در توقّف گفتگوی درونی موءثّر است.
کاستاندا می گوید:
در اوایل آشنایی مان، دون خوان، روش دیگری را برایم شرح داده بود. بدین ترتیب که باید بدون آن که نگاهم را روی چیز به خصوصی متمرکز کنم، در مسیری طولانی راه بروم و مستقیماً به چیزی نگاه نکنم. چشم ها را کمی چپ کنم تا از آنچه به خودی خود در زاویه دید قرار می گیرد، تصویر گسترده تری داشته باشم. گرچه آن موقع نفهمیدم، امّا او اصرار داشت، که اگر بدون تمرکز به نقطه ای در نزدیکی افق، نظر بیندازم، مشاهده ی تمام چیزهایی که در میدانِ دید قرار دارد، در یک آن، امکان پذیر می گردد. سال ها این کار را بدون آن که تغییری در آن ببینم تمرین کردم. منتظر تغییر و تحوّلی نیز نبودم، ولی روزی در کمال تعجّب دریافتم که حدود ده دقیقه است راه می روم، بی آن که کلمه ای به خود گفته باشم. در آن حالت، آگاه شدم که متوقّف کردن مناظره ی درونی، مستلزم چیزی بیش از تنها با خود حرف نزدن است. در آن موقعیّت، افکارم را از دست داده بودم وعملاً حس می کردم که در خلأ غوطه ورم.43
6. عمل بدون چشمداشت منفعت:
این روش برای توقف گفتگوی درونی و خاموشی ذهنی موءثّر است. در این حالت، هدف سالک، انجام خودِ «عمل کردن» است، نه عمل برای چشمداشت و پاداش. سالک، با کارِ بدون عوض، به حقیقت نزدیک شده، بلکه به هدف که همان ورود به ناوال و جهان حقیقت است، می رسد.
کودکان، در هنگام بازی، فعالیّت هایی انجام می دهند. آنان در قبال عملکرد خود چشمداشتی ندارند، بلکه صرفاً به خاطر بازی، بازی می کنند.از این رو، در عرفان کاستاندا، مظهر عمل بدون چشمداشت، بازی کودکان است.
7. به کارگیری دومین دقّت:
دون خوان، آگاهی را به سه بخش نامساوی تقسیم می کرد:
کوچک ترین بخش آن را «اولین دقّت» می نامید. او می گفت که این همان آگاهی است که هر فرد عادی آن را پرورش می دهد تا خود را با زندگی روزمره اش وفق دهد. جسم فیزیکی ما به این بخش تعلّق دارد.
بخش بزرگ تر را «دومین قدرت» می نامید و آن را به عنوان نوعی ادراک و آگاهی وصف می کرد، که ما برای درک پیله ی درخشان خود و عمل کردن به عنوان یک موجود فروزان به آن نیاز داریم. به گفته ی او، دقّت دوم، در تمام مدّت زندگی مان پنهان می ماند، مگرآن که در اثر تربیت آگاهانه و یا ضربه ای تصادفی پدیدار شود. این بخش، جسم درخشان ما را شامل می شود.
او سومین بخش، یعنی بزرگ ترین آن را، « دقّت سوم» می نامید؛ نوعی آگاهی بی کران که جنبه های نامشخّص آگاهی از جسم مادّی و درخشان ما را شامل می شود.44
در جایی دیگر، دون خوان می گوید: هنر روءیا دیدن مهارتی است که شخص به کمک آن از روءیاهای روزمره ی خود استفاده و به وسیله ی شکل خاصّی از دقّت، آنها را به آگاهی مهار شده تبدیل می کند. این دقّت را دقّت دوم نامیم.45
سخن پایانی
1) جریانات معنوی متجدّد، در بسیاری از موارد، تکیه بر تعلیم های عرفانی کهن زده اند. بسیاری از عرفان های نوظهور شرق و غرب، به شدّت، متأثر از گرایش های عرفانی هندوئیسم، بودیسم و ... هستند. در عرفان کارلوس کاستاندا،گزاره های عرفانی و آداب و رسوم قبایل سرخ پوستی به وضوح نمایان است، تا جایی که می توان گفت کاستاندا در تدوین عرفان خویش، خواسته یا ناخواسته، از تخصّص دانشگاهی خود(مردم شناسی ) به شدّت تأثیر پذیرفته است. به عبارت دیگر، عرفان کاستاندا، به همان اندازه که اخلاقی- عرفانی است، پژوهشی در زمینه ی آداب و رسوم، فرهنگ، ارزش ها و عرف قبایل سرخ پوستی نیز هست.
2. چنان که بیان شد، عرفان کاستاندا، تبلوری از عرفان های ابتدایی طبیعت گراست. این بدین معنا نیست که عرفان او عیناً همان عقاید کهن طبیعت گرایانه است. در واقع، برخی از آموزه های عرفان کاستاندا، متأثر از آموزش های ادیان طبیعت گرا و رسوم قبایل سرخ پوستی است، ضمن این که دیگر باورها، برگرفته از عقاید عرفانی شرقی و جریانات نوظهور متشابه است. مابقی، ذوق و تخیّل ژرف ادبی کاستاندا در نوشتن این کتاب هاست، و البتّه، تازگیِ برخی از گزاره های عرفانی، که به اسم دون خوان در پاره ای از کتاب های او یافت می شود.
3. اغلب دستورات عملی - عرفان کاستاندا، شکل گیری از مراقبه های عرفان های شرقی است، که البتّه با قلم اصیل فرهنگ آمریکای جنوبی، بالاخص سرخ پوستان، نوشته شده است. دستورات عملی این عرفان بیشتر در جهت کسب معرفت و ادراک شهودی است؛ حتّی «خاموشی ذهن» و «توقّف گفتگوی درونی» اهدافی است در مسیر وصول به معرفت شهودی.
امّا به راستی، هدف عرفان کارلوس کاستاندا چیست؟ آیا رسیدن به معرفت شهودی تنها هدف عرفان کاستاندا است؟ به نظر چنین می رسد. امّا نکته در این است که آیا با کسب معرفت شهودی، سعادت انسان تأمین می شود؟
برای پاسخ به این سوءال، ابتدا می بایست معنای سعادت روشن شود. به عبارت دیگر، دستورات عملی عرفان کاستاندا، راه رسیدن به معرفت شهودی است، و کسب ادراک و معرفت شهودی، همان سعادت مطلوب معنا می شود. امّا سوءال در این است که به راستی آیا انسان با کسب معرفت شهودی، به سعادت می رسد؟ برای پاسخ به این سوءال، نخست، باید معنای سعادت انسانی روشن شود.
سعادت هر چیز، رسیدن به خیر و کمال وجودی اوست، و سعادت انسان، به عنوان یک موجود متشکّل از روح و جسم، رسیدن به خیرات جسمانی و روحانی، بهره مندی از آن خیرات و کمالات و متلذّذ شدن از آنهاست. فارابی، سعادت را چیزی جز «طلب کمال» نمی داند و سعادت را خیر معرّفی می کند.46
با این حال، آیا دستورات عملی عرفان کارلوس کاستاندا، منجر به وصول معرفت شهودی است؟ معرفت و ادراک شهودی تعریف شده در عرفان او، تا چه میزان ما را به سعادت می رساند؟
نگارنده، به این سوءالات، مستقیم و قاطعانه پاسخ نمی گوید. با وجود این، پس از مطالعه ی کتاب های کارلوس کاستاندا و تدوین این مقاله، به شخصه، مسیر کمال و سعادت انسانی را در عرفان کاستاندا نمی یابد.
پی نوشت ها:
17-کاستاندا، مارگارت رایان، سفر جادویی با کارلوس کاستاندا، پیشگفتار.
18-کاستاندا، کارلوس، آتشی از درون، ترجمه: صالحی، ادیب، ص 31.
19- کاستاندا، کارلوس، حرکات جادویی، ترجمه: کندری، مهران، ص 13.
20- کاستاندا، کارلوس، چرخ زمان، ص 46.
21- کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ص 90.
22- همان، ص 91.
23- همان، ص 92.
24- همان، ص 170.
25- همان، ص 95.
26- همان، ص 93.
27- کاستاندا، کارلوس، چرخ زمان، ص 28.
28- همان، ص 62.
29- کاستاندا، کارلوس، سفر به دیگر سو، ترجمه: قهرمان، دل آرا، ص 49.
30- کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ص 168.
31- همان، ص 167.
32- کاستاندا، کارلوس، چرخ زمان، ص 153.
33- واعظی نیا، حسین، مقاله «عرفان سرخ پوست»، مجلّه حوزه، شماره ی 120، ص 195.
34- فعالی، محمّدتقی، آفتاب و سایه ها، ص 233.
35-کاستاندا،کارلوس، هدیه ی عقاب، ص 32.
36- همان، ص 151.
37-کاستاندا، کارلوس، جنبه ی فعّال بی نهایت، ترجمه: علیزاده سقطی، فرامرز، ص 49.
38- کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ص 10.
39- همان، ص 11.
40- لوتگه، لوتارار، کاستاندا و آموزش های دون خوان، ص 80.
41- همان، ص 70.
42- همان، ص 74.
43- همان، ص 66.
44- کاستاندا، کارلوس، هدیه ی عقاب، ص27.
45- همان، ص 13.
46- فارابی، محمّد، السیاسة المدینة، تحقیق: فوزی متری نجار، ص 72.
پدیدآورنده: محمّد حسین کیانی