-
رسول یونان...
رسول یونان...شاعر آرامش 
من رسول هستم پسر محمد. در دهکده ای دور کنار دریاچه چی چست به دنیا آمده ام و همه اش سی و سه سال دارم. فعلا ساکن تهران هستم و اضافه کنم که به طور کاملا شانسی از اینجا سردرآوردم یعنی اگر تنها اتوبوس دهکده به شهر دیگری جای شهر تهران می رفت حتما الان آنجا بودم. باقی جزئیات زندگی ام را در کتاب هایم خرد کرده ام
کتاب ها:
1- روز بخیر محبوب من
2- کلبه ای در مزرعه برفی
3- گندمزار دور
4- کنسرت در جهنم
5- بنرجی چرا خودکشی کرد؟ ( رمان – شعر از ناظم حکمت)
6- یک کاسه عسل ( گزینه شعر ناظم حکمت)
7- روزهای چوبی ( گزینه شعر جهان)
-
-
قول بده ...
قول بده که خواهی آمد
اما هرگز نیا!
اگر بیایی
همه چیز خراب میشود
دیگر نمیتوانم
اینگونه با اشتیاق
به دریا و جاده خیره شوم
من خو کرده ام
به این انتظار
به این پرسه زدن ها
در اسکله و ایستگاه
اگر بیایی
من چشم به راه چه کسی بمانم؟
شعر فوق از کتاب "کنسرت در جهنم".
-
برداشت نور
برف باريده است
من در مزارع
روشني درو مي كنم.
اي پروردگار پاك!
سپاسگزارم
تو به سپيدي بركت بخشيدي!
-
يك روز...
يك روز باراني
تو از راه پله صاعقه
در گوشه افق
به آسمانها گريختي
حالا هر وقت هوا ابري ميشود
باد مي وزد
باران ميآيد
پشت پنجره ميايستم
تا ببينم اصلا خطوط صاعقه
مثل راهپله به نظر ميرسد
يا من خيالاتي شدهام
شعر همه چيز را از من گرفت.
-
یک مینیمال
زنداني
وقتي مشمول عفو عمومي شد ديگر پير شده بود. آزادي به دردش نمي خورد. شهرها و آدم ها را ديگر نمي شناخت، نمي دانست به كجا برود و با چه كسي ارتباط برقرار كند. وقتي از در اصلي زندان مي خواست بيرون برود ناگهان دست هايش را دور گردن نگهبان انداخت و آن را فشرد و كمي بعد دوباره به زندان برگشت با زخم هايي برصورت و خنده اي برلب.
-
اگر تو نبودی من کاملاً بیکار بودم
هیچ کاری در این دنیا ندارم
جز دوستداشتن تو
-
تو نیستی اما برایت چای می ریزم
دیروز هم نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم
می خواهی بخند
می خواهی گریه کن
یا می خواهی مثل آینه مبهوت باش!
مبهوت من و دنیای کوچکم....
دیگر چه فرق میکند باشی یانباشی!
من با تو زندگی می کنم!
-
پرواز
روز اول گفت:
- قلبم بد جوري ميزند.
روز دوم گفت:
- کاش ميشد پرواز کنم.
روز سوم احساس کرد ميخواهد بالا بيآورد، دو دستي جلو دهانش را گرفت.
روز چهارم اتفاقي نيافتاد.
روز پنجم پرندهاي از دهانش بال زد و رفت.
روز ششم مرد.
روز هفتم از شاخهاي به شاخهاي پرواز ميکرد.
فرشتهها، مينيمالهاي رسول يونان، تهران: مشکي،1384
-
یک خرس قهوه ای مخملی خریده ام
برای دختری که
ندارم و یک عینک
برای پدر
که چشم هایش دیگر نمی بیند
و حالا می روم
برای او که نیست
گل نسرین بچینم
شاد یا غمگین
زندگی، زندگی ست
و اگر فردا
برای شکار پلنگ
به دریا رفتم
تعجب نکنید
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن