ترجيع در لغت، نغمه گردانيدن باشد[1] و در اصطلاح ادبيات، شعري را گويند كه به چند قسمت تقسيم شده است كه اين قسمت­ها در وزن يكي باشد؛ ولي در قافيه مختلف، يعني هر قسمت قوافي متفاوتي داشته باشد.[2] اين نوع شعر را به اين جهت ترجيع مي‌گويند كه اصلوب كلام هر زمان، از قسمتي به قسمت ديگر تغيير مي‌كند. اهل ادب و فن هر قسمتي از ترجيع را «خانه» مي‌گويند و در فاصله­ي بين دو خانه يك بيت مفرد، آورده مي­شود كه به اين بيت، «واسه» و «ترجيع بند» گويند.[3] اين بيت در فواصل، عينا تكرار مي‌شود. نكته­ي مهم ديگر در باب ترجيع­بند اين است كه قدما به تركيب­بند (شعري كه در آن بيت مفرد ميان فواصل با يكديگر متفاوت باشد، بر عكس ترجيع­بند كه بيت مفرد در آن تغيير نمي‌كند و همان در فواصل، تكرار مي‌شود) هم ترجيع­بند مي‌گفتند.[4] چنان­كه مولانا، تركيب­بندهاي خود را ترجيع خوانده است و ظاهرا از قرن هشتم و نهم به بعد اسم تركيب­بند پيدا شده است. برای ترجیع دو شرط معنوی قایل شده­اند: یکی دل­پسند بودن مضمون و برجستگی خاص و دیگر تمهید یعنی آماده ساختن شنونده برای بیت جداگانه است که شاعر باید در آخرین بیت هر خانه مطلب را طوری بپروراند که شنونده را آماده شنیدن بیت تکراری نماید و آن­را باید در جای خود بگذارد.[5]


ظاهرا قديمي‌ترين ترجيع بند، در ديوان "فرخي سيستاني"، مشاهده شده است. اين قالب در دوره­ي صفويه نيز مورد توجه شاعران قرار گرفت.
ترجيع­بند خاص ادب فارسي است و از قديم در شعر فارسي معمول بوده است.[6] از ميان شاعران، "هاتف اصفهاني" و "سعدي" داراي ترجيع­بندهاي زياد مشهوري هستند.

در زير ترجيع­ بندي از "عراقي" آورده شده است:
در ميكده با حريف قلّاش
بنشين و شراب نوش و خوش باش
از خط خوش نگار برخوان
سرّ دو جهان؛ ولي مكن فاش
بر نقش و نگار فتنه گشتم
زان رو كه نمي‌رسم به نقاش
تا با خودم، از خودم خبر نيست
با خود نفسي نبودمي كاش!
در ميكده مي‌كشم سبويي؛

باشد كه بيابم از تو بويي!


اي روي تو شمع مجلس افروز
سوداي تو آتش جگر سوز
رخسار خوش تو، عاشقان را
خوشتر ز هزار عيد نوروز
بگشاي لبت به خنده بنماي
از لعل، تو گوهر شب افروز
زنهار! از آن دو چم مستت
فرياد! از آن دو زلف كين توز
در ميكده مي‌كشم سبويي؛

باشد كه بيابم از تو بويي[7]

همان­طور كه مي‌بينيم ابيات مفرد ترجيع­ بند در قافيه با چند بيت بالايي خود متفاوت است و نيز ابيات مفرد (ترجيع ­بندها) بعد از هر چند بيت عينا تكرار شده است؛ و چنان­كه ملاحظه مي‌شود شاعر بايد مطلب را از نظر معني با مهارت به بيت ترجيع­بند مربوط كند.
«بند اول»
اي فداي تو هم دل و هم جان
وي نثار رهت هم اين و هم آن
دل فداي تو، چون تويي دلبر
جان نثار تو، چون تويي جانان
دل رهاندن ز دست تو مشكل
جان فشاندن به پاي تو آسان
راه وصل تو، راه پر آسيب
درد هجر تو، درد بي درمان
بندگانيم جان و دل بر كف
چشم بر حكم و گوش بر فرمان
مست افتادم در آن مستي
به زباني كه شرح آن نتوان
اين سخن مي‌شنيدم از اعضا
همه حتي الوريد و الشريان

كه يكي هست و هيچ نيست جز او

وحده لا اله الا هو


«بند دوم»
از تو اي دوست نگسلم پيوند
گر به تيغم برند بند از بند
الحق ارزان بود ز ما صد جان
وز دهان تو نيم شكرخند
اي پدر پند كم ده از عشقم
كه نخواهد شد، اهل، اين فرزند
من ره كوي عافيت دانم
چه كنم كاوافتاده­ام به كمند
پند آنان دهند خلق اي كاش
كه ز عشق تو مي‌دهندم پند
سه نگردد بريشم ار او را
پرنيان خواني و حرير و پرند
مادر اين گفتگو كه از يك سو
شد ز ناقوس اين ترانه بلند

كه يكي هست و هيچ نيست جز او

وحده لا اله الا هو


ترجيع­ بندي از سعدي
اي زلف تو هر خمي كمندي
چشمت به كرشمه چشم­بندي
مخرام بدين صفت مبادا
كز چشم بدت رسد گزندي
اي آينه ايمني كه ناگاه
در تو رسد آه دردمندي
يا چهره بپوش يا بسوزان
بر روي چو آتشت سپندي
يك روز بخوان حديث سعدي
باشد كه بگيرد از تو پندي
يك چند به خيره عمر بگذشت
من بعد بر آن سرم كه چندي
بنشينم و صبر پيش گيرم

دنباله­ي كار خويش گيرم

دردا كه به لب رسيد جانم
آوخ كه ز دست شد عنانم
كس ديد چو من ضعيف هرگز
كز مستي خويش در گمانم
پروانه‌ام اوفتان و خيزان
يك بار بسوز و وارهانم
گر لطف كني به جاي اينم
ور جور كني سزاي آنم
عاقل بجهد ز پيش شمشير
من كشتۀ سر بر‌آستانم
چون در تو نمي‌توان رسيدن
به ز آن نبود كه تا توانم
بنشينم و صبر پيش گيرم

دنباله­ ي كار خويش گيرم


نویسنده : حميده سلطاني مقدم



[1]. كاشفي سبزواري، ميرزاحسين؛ بدايع الافكار صنايع الاشعار، تصحيح ميرجلال­الدين كزازي، تهران، مركز، 1369، ص 73.


[2] . همایی، جلال­الدین؛ صناعات ادبی، تهران، موسسه­ي مطبوعات ادبی، بی­تا، ص224.

[3] . كاشفي سبزواري، ميرزاحسين؛ پيشين، ص73.


[4] . قیس رازی، شمس­الدین محمد؛ المعجم، تهران، نشر علم، 88، ص406.

[5] . نشاط، محمود؛ زیب سخن، تهران، علمی، بی تا، ص200.

[6]. شمیسا، سیروس؛ انواع ادبی، تهران، فردوس، 1383، ص320.

[7] . كاشفي سبزواري، ميرزاحسين؛ پيشين، ص209.