روانشناسی زنان از دیدگاه کارن هورنای


مقدمه:
«کارن هورنای» در سال 1913 تحصیلات پزشکی و دوره‌ی آموزش روان‌پزشکی و روانکاوی را در برلین به پایان رساند؛ در سال 1917 اولین مقاله‌ی خود را در باب روانکاوی به رشته‌ی تحریر درآورد؛ در سال 1920 در زمره‌ی اعضای برجسته‌ی «مؤسسه‌ی روانکاوی برلین»‌، که به تازگی تأسیس شده بود درآمد؛ و در سال 1923 اولین مقاله از مجموعه مقالات خود را به نام «خاستگاه عقده‌ی اختگی در زنان» به چاپ رساند که در آن نظر فروید را در مورد «عقده‌ی اختگی»* زیر سؤال می‌برد. فروید می گفت تصور اختگی در زنان زاییده‌ی حسادت دختران به آلت رجولیتِ پسران است. دکتر هورنای با استفاده از شواهد بالینی شرح می‌دهد که هم مردان و هم زنان در تلاش برای مهار «عقده‌ی اُدیپ»** اغلب دچار نوعی عقده‌ی اختگی می‌شوند یا به سوی همجنس‌خواهی سوق می‌یابند.



*عقده‌ی اختگی(castration complex): در نظریه‌ی روانکاوی کلاسیک، ترس مربوط به فقدان آلت تناسلی. در مرد این نگرانی از بابت فقدان و در زن به صورت احساس گناه از بابت فقدانی که پیشاپیش روی داده است تظاهر می‌کند. ناگفته نماند که این نظریه در سالهای اخیر به حدی مورد انتقاد قرار گرفته است که به نظر نمی‌رسد در عصر حاضر کسی آن‌را جدی بگیرد.


**عقده‌ی اُدیپ(odipus complex):‌ فروید از «اُدیپ» که یک افسانه قدیمی یونانی است در توضیح عقده‌ی اُدیپ (که در دوره‌ی فالیک رشد روانی- جنسی پدید می‌آید) استفاده کرده است. دوره‌ی فالیک با پیدایش این عقده مشخص است، زمانی که بچه تکانه‌های جنسی نسبت به والد جنس مقابل پیدا کرده و آرزوی فنای والد جنس خودی را می‌کند. امیالی که بچه به‌خاطر آنها خود را مستوجب تنیه می‌بیند. تنبیهی که پسربچه‌ از آن می‌ترسد اختگی‌ است. اضطراب اختگی موجب می‌شود که پسربچه مادر را از دیدگاه موضوع عشقی کنار بزند، تکانه‌های خود را نسبت به او سرکوب نماید،‌ با پدر همانندسازی نموده و در مسیر پیدایش سوپرایگو (فرامن) قرار بگیرد.

بر اساس تصور رایج،‌ عقده‌ی اختگی در زنان به طور کامل از عقده‌ی حسادت به آلت رجولیت نشئت گرفته است. اصطلاح مشابه دیگری که در این مورد به کار می‌رود عقده‌ی نرینگی است. به این ترتیب اولین سؤالی که مطرح می‌شود این است: وقتی زن نحوه‌ی زندگی مردانه ندارد یا حمایت از برادر باعث ایجاد حسادت نشده است یا هیچ «فاجعه‌ی اتفاقی»ای در تجربه‌ی زن منجر به برتری یافتن نقش مرد در ذهن او نگشته است، چگونه می‌توان (در میان زنان)‌ حسادت به آلت رجولیت را پدیده‌ای نوعی و تقریباً بدون استثنا محسوب کرد؟

مسئله مهم‌تر صرفاً‌ مطرح کردن سؤال است. وقتی سؤال مطرح می‌شود، پاسخ‌ها خودبه‌خود از میان داده‌هایی که با آنها آشناییم ارائه خواهند شد. در آغاز به رایج‌ترین و مستقیم‌ترین نحوه‌ی بروز این حسادت خواهیم پرداخت، یعنی میل به ادرار کردن به شیوه‌ی مردان. بررسی نقادانه‌ی داده‌های موجود ثابت می‌کند که این تمایل زاییده‌ی سه مؤلفه است که هر یک در شرایط مختلف نقش مؤلفه‌ی اصلی را بازی می‌کنند.

مشهودترین مؤلفه‌ای که تاکنون بسیار مورد توجه بوده است - زیرا آشکارترین مؤلفه است ـ و من می‌توانم به موجزترین شکل در باب آن سخن بگویم،‌ تحریک جنسی پیشابراهی است. برای ارزیابی حسادتی که چنین سرچشمه‌ای دارد،‌ ابتدا باید فرآیندهای تؤام با خودشیفتگی مبالغه‌آمیز دفع را در کودکان درک کرد. دفع ادرار مرد موجد توهم قدرت مطلق است، توهمی که ماهیت آزارگرانه دارد.

یک مثال از این مورد گزارشی است که در مورد کلاس درسی در مدرسه‌ای پسرانه شنیده‌ام: پسرها می‌گفتند وقتی دو پسر طوری ادرار کنند که ادرارشان همدیگر را به طور ضربدر قطع کند، شخصی که همان لحظه به او فکر کنند، خواهد مرد. مسلم است که دختران احساس می‌کنند که از تحریک جنسی پیشابراهی محرومند، اما اگر فرض کنیم که تمایل به ادرار کردن مانند مردان ریشه در همین محرومیت دارد، راه به گزاف برده‌ایم.

درست به عکس، انگیزه‌ای را که موجد و ضامن بقای این تمایل است باید در دیگر مؤلفه‌های غریزی جستجو کرد و مهم‌تر از همه در نظربازی فعال و منفعل جنسی. دلیل این امر این‌است که پسر فقط هنگام دفع ادرار می‌تواند و اجازه دارد آلت تناسلی‌اش را به نمایش بگذارد و خود نیز به آلتش نگاه کند. او از این طریق می‌تواند دست کم تا آنجا که بدن خودش مربوط می‌شود، هربار هنگام دفع ادرار کنجکاوی جنسی اش را ارضاء کند.


این عامل که در غریزه‌ی نظربازی ریشه دارد،‌ در یکی از بیماران من - که تا مدتی ویژگی غالب در وضعیت بالینی‌اش میل به دفع ادرار به شیوه‌ی مردان بود - کاملاً به چشم می‌آمد. در طول این مدت هر بار که برای تحلیل به من رجوع می‌‌کرد می‌گفت مردی را در حال ادرار کردن در خیابان دیده است و حتی یکبار بی‌مقدمه و هیجان‌زده گفت: «اگر قرار باشد از خداوند تقاضایی بکنم، از او می‌خواهم که یک‌بار هم که شده مثل مردها ادرار کنم».

تداعی‌های آزاد او هر گونه شک و ‌شبه‌ای را در این مورد منتفی می‌ساخت:‌ «چون در این صورت واقعاً درک خواهم کرد که چگونه خلق شده‌ام.» این واقعیت که مردها در حین ادرار کردن آلت خود را می‌بینند و زن‌ها این امکان را ندارند در این زن، که در مرحله‌ی پیش‌تناسلی از رشد بازمانده بود، یکی از ریشه‌های اصلی حسادت آشکارش نسبت به آلت رجولیت بود.

زن به این دلیل که آلت تناسلی‌اش نهان است همواره در نظر مرد معماست و مرد نیز چون آلت تناسلی‌اش قابل رؤیت است، ‌در نظر زن وجودی کاملاً حسادت برانگیز است.

رابطه‌ی تنگاتنگ تحریک جنسی پیشابراهی و غریزه‌ی نظربازی در یکی از بیماران دیگرم به نام وای نیز کاملاً‌مشهود بود. این زن به شکل خاصی استمناء می‌کرد. او می‌کوشید مانند پدرش ادرار کند. در روان‌رنجوری وسواسی او مهم‌ترین عامل،‌ غریزه‌ی نظربازی بود. او شدیداً دچار اضطراب بود،‌ چون تصور می‌کرد ممکن است دیگران در حین استمناء او را ببینند. بنابراین تمایل دوران کودکی‌اش را ابراز می‌‌کرد: ای کاش من هم آلت رجولیت داشتم تا هر بار هنگام ادرار کردن آن‌را نشان می‌دادم.

به علاوه من عقیده دارم که این عامل در شرمساری و خشکی اخلاق دختران نقش عمده‌ای دارد،‌ و گمان می‌کنم که تفاوت نحوه‌ی لباس پوشیدن مردان و زنان، دست‌کم در میان نژادهای متمدن ما، به همین عامل باز‌می‌گردد: این که دختر نمی‌تواند آلت تناسلی‌اش را نشان بدهد و در نتیجه تمایل به آلت‌نمایی جای خود را به بدن‌نمایی می‌دهد.

با این نظریه می‌توان فهمید که چرا زن‌ها پیراهن یقه‌باز می‌پوشند و مردان کُت فراک. همچنین تصور می‌کنم که این ارتباط تا حدودی معیاری را هم که همواره پیش از هر چیز دیگر در مبحث تفاوت زنان و مردان مطرح می‌شود تبیین می‌کند، یعنی ذهنیت‌گراییِ بیش‌تر در زنان و عینیت‌گرایی بیش‌تر در مردان.

تبیین عینیت‌گرایی مردان این است که تمایل آن‌ها به تحقیق و جستجو با بررسی و وارسی بدنشان ارضاء می‌شود و در مرحله‌ی بعد این میل به دنیای خارج معطوف می‌گردد، حال آن که در مقابل، ‌زن در مورد شخص خودش به شناخت روشنی نمی‌رسد و در چنگال وجود خود اسیر می‌شود.


تمایلی که آن را نمونه‌ی اصلی حسادت به آلت رجولیت قلمداد کرده‌ام عنصر سومی نیز دارد، یعنی تمایلات سرکوب‌شده‌ی استمنا که به رغم مستور بودن، بسیار مهم هستند. این عنصر در تصورات عمدتاً ناخودآگاهی ریشه دارد که بر اساس آن‌ها تسلط پسران بر آلت‌هایشان در حین ادرار کردن به منزله‌ی مجوزی برای استمنا قلمداد می‌شود.

یکی از بیمارانم زمانی شاهد بود که پدری دخترش را به خاطر اینکه با دستهای کوچک خود آن قسمت از بدنش را لمس کرده بود سرزنش می‌کرد. بیمارم با خشم و انزجار به من گفت:‌ «او این کار را برای دخترش قدغن می‌کند، حال آن‌که خودش هر روز پنج یا شش بار همان کار را انجام می‌دهد.»
در بیمار قبلی‌ام، خانم وای، که تلاش برای ادرار به شیوه‌ی مردان به عامل غالب در استمناهایش تبدیل شده بود، نیز شرایطی کم و بیش مشابه وجود داشت. به علاوه در این مورد روشن شد که زن تا هنگامی که به طور ناخودآگاه بر ادعایش مبنی بر ضرورتِ مرد بودنِ خود پافشاری می‌کند، ‌نمی‌تواند به طور کامل از وسواس استمنا رهایی یابد.

به گمان من، نتیجه‌ی حاصل از مشاهداتم در این مورد خاص کاملاً‌ نوعی و کلی است: دختران گمان می‌‌کنند که به دلیل شکل متفاوت بدنشان ناعادلانه از موقعیتی که پسران از آن برخوردارند محروم مانده‌اند. بنابراین در فائق آمدن بر وسواس استمنا دچار مشکل می‌شوند.
می توانیم در چهارچوب مسئله‌ای که با آن سر و کار داریم این نتیجه را به نحو دیگری نیز بیان کنیم و بگوییم که تفاوت در شکل بدن باعث جریحه‌دار شدن روح دختر می‌شود، به نحوی که در مراحل بعدی زندگی بر پایه‌ی تجارب دوران کودکی، زنانگی خود را به دلیل آزادی جنسی بیش‌تر مردان انکار می‌کند.

ون افویجسن (Van Ophuijsen) در پایان اثرش درباره‌ی عقده‌ی نرینگی در زنان تأکید می‌کند که هنگام تحلیل‌هایش متوجه رابطه‌ی تنگاتنگ میان عقده‌ی نرینگی، استمنای کلیتوریسی در دوران کودکی و تحریک جنسی پیشابراهی شده است. این زنجیره‌ی ارتباطی احتمالاً در ملاحظاتی که مطرح کردم نیز محسوس است.

این ملاحظات را که در بر گیرنده‌ی پاسخ به سؤال آغازین ما در باب دلیل متداول بودنِ حسادت به آلت رجولیت نیز هست می‌توان بدین شکل خلاصه کرد: احساس حسادت دختربچه‌ها (همان‌گونه که آبراهام نیز گفته است) به هیچ وجه احساسی مادرزاد نیست. دختر تصور می‌کند که در مقایسه با پسران محدودیت‌هایی دارد و نمی‌تواند برخی غرایز خود را، که در دوره‌ی پیش‌تناسلی بسیار حیاتی‌اند، ارضاء کند.

دقیقتر اینکه از دیدگاه کودک در این مرحله از رشد، دختران در مقایسه‌با پسران از ارضای بعضی از غرایز خود محرومند و این واقعیتی عینی است. تا هنگامی که به روشنی به واقعیت محرومیت پی نبریم،‌ درک نخواهیم کرد که حسادت به آلت رجولیت در زندگی دختربچه‌ها تقریباً پدیده‌ای ناگزیر است که در روند رشد آن‌‌ها اختلال ایجاد می‌‌کند. این واقعیت که دختر در مرحله‌ی بلوغ و پختگی نقش عمده‌ای در حیات جنسی برعهده می‌‌گیرد (این نقش از حیث قدرت خلاقیت ممکن است در زنان حتی بیش از مردان باشد) - منظورم هنگامی است که مادر می‌شود -، محرومیت او را در اوایل دوران کودکی جبران نمی‌کند، چون حتی در این دوره نیز توان ارضای مستقیم و کامل امیالش را ندارد.

در این‌جا این خط سیر فکری را کنار می‌گذارم، چون حال مسئله‌ی پیچیده‌تر دوم مطرح می‌شود: آیا عقده‌ی مورد بحث ما به راستی در حسادت به آلت رجولیت ریشه دارد و آیا نیروی اساسی در پسِ این عقده همین حسادت است؟

اگر این سؤال را نقطه‌ی آغاز کار خود قرار دهیم،‌در مرحله‌ی بعد باید عوامل تعیین‌کننده‌ی رفع یا تثبیت عقده‌ی حسادت به آلت رجولیت را کشف کنیم، با در نظر گرفتن این احتمالات، مجبوریم در این گونه موارد قالب لیبیدوی متمرکز برشیء را با دقت بیشتری بررسی کنیم. دز این صورت، در خواهیم یافت که آن گروه از دختران و زنانی که میل مرد بودن در آن‌ها کاملاً مشهود است، در آغاز زندگی مرحلهی تثبیت پدری* بی‌اندازه شدید را از سر گذرانده‌اند. به عبارت دیگر آن‌‌ها ابتدا سعی کرده‌اند از طریق معمول یعنی حفظ همذات‌پنداری اولیه با مادرانشان و عشق‌ورزی به پدر بر عقده‌ی اُدیپ غالب آیند.

می‌دانیم دختر در این مرحله بدون اینکه به خود آسیبی برساند از دو راه قادر است بر عقده‌ی حسادت به آلت رجولیت فائق آید. او می‌تواند میل زنانه به مرد (یا پدر) را جایگزین میل به داشتن آلت رجولیت - میلی که آمیخته به خودانگیختگی جنسی و خودشیفتگی است - سازد. تمایل دیگری که او می‌تواند جایگزین میل به داشتن آلت رجولیت کند، میل عینی به داشتن فرزند (از پدر)‌ است. در مورد زندگی عشقی زنان سالم و زنان نابهنجار می‌توان گفت که (حتی در مطلوب‌ترین موارد) ریشه یا یکی از ریشه‌های هر دو رویکرد صبغه‌ی خودشیفتگی و تملک‌جویی دارد.

و اما در مواردی که مورد بررسی ماست روشن است که این رشد زنانه و مادرانه تا حد بسیار چشمگیری پیش رفته است. خانم وای که روان‌رنجوری‌اش - چون دیگر بیمارانی که ذکر خواهیم کرد - ریشه در عقده‌ی اختگی داشت در ذهن خود مدام مورد تجاوز قرار می‌گرفت و این خیالات مؤید عقده‌ی اختگی در او بود. مردانی که در ذهن او مرتکب تجاوز می‌شدند جملگی بازتاب‌های گوناگونی از تصویر پدرش بودند.

این تصورات را باید تکرار وسواس‌گونه‌ی تصوری اولیه دانست،‌ تصوری که طی آن بیمار - که تا آخر عمر خود را با مادرش یکی می‌دانست - رابطه‌ی کامل جنسی با پدر را تجربه کرده بود. جالب اینجاست که این بیمار،‌ که در دیگر موارد ذهنی کاملاً روشن داشت، در آغاز تحلیل خیالاتش را کاملاً‌ واقعی می‌پنداشت.




* father fixation: «تمرکز افراطی پیوندهیجانی بر پدر، مفهوم ضمنی آن این است که شخص قادر به انتقال توجه عاطفی از پدر به شخصی که از نظر احتماعی مقبول‌تر شمرده می‌شود نیست. فرآیند معادل آن،‌ که به تمرکز افراطی پیوند هیجانی بر مادر مربوط می‌گردد، تثبیت مادری (mother fixation) نامیده می‌شود.» (فرهنگ جامع روان‌شناسی - روان‌پزشکی)




منبع: روانشناسی زنان،‌ کارن هورنای،‌ ترجمه‌ی سهیل سُمی،‌ چاپ 1384 انتشارات ققنوس