-
جزوه انديشه اسلامي 2 به همراه نمونه سوالات امتحانی
بسمه تعالی
جزوه اندیشه اسلامی 2
(آقای غزالی )
مؤسسه آموزش عالی شهید آیت ا... اشرفی اصفهانی
معانى و مراتب امامت
بحث ما درباره امامت است.مىدانيم كه در ميان ما شيعيان مساله امامت اهميت فوقالعادهاى دارد و در ميان ساير فرق اسلامى آن قدر براى اين مساله اهميت قائل نيستند.سر مطلب اين است كه مفهوم امامت در نزد شيعه با مفهوم امامت در نزد ساير فرق اسلامى متفاوت است.البته جهات مشتركى در كار هست ولى يك جهات اختصاصى هم در معتقدات شيعه در باب امامت هست كه به همين جهت مساله امامت اهميت فوقالعادهاى پيدا مىكند.مثلا ما شيعيان وقتى كه مىخواهيم اصول دين را بر طبق مذهب شيعه بيان كنيم مىگوييم اصول دين توحيد است و نبوت و عدل و امامت و معاد، امامت را جزء اصول دين مىشماريم.اهل تسنن هم قائل به نوعى امامت هستند و اساسا منكر امامت به يك معنا نيستند، امامت را به شكل ديگرى قائلاند ولى به آن شكلى كه قائل هستند، از نظر آنها جزء اصول دين نيست بلكه جزء فروع دين است.
بالاخره ما در مساله امامت اختلاف داريم، آنها قائل به نوعى امامتاند و ما قائل به نوعى ديگر.چطور شده است كه شيعه امامت را جزء اصول دين مىشمارد ولى اهل تسنن از فروع دين مىشمارند؟علتش همان است كه عرض كردم: مفهوم امامت در شيعه با آنچه كه در اهل تسنن هست، متفاوت است.
-
معنى امام
كلمه «امام» يعنى پيشوا، كلمه «پيشوا» در فارسى، درست ترجمه تحت اللفظى كلمه «امام» است در عربى.خود كلمه «امام» يا «پيشوا» مفهوم مقدسى ندارد.پيشوا يعنى كسى كه پيشرو است، عدهاى تابع و پيرو او هستند اعم از آنكه آن پيشوا عادل و راه يافته و درست رو باشد يا باطل و گمراه باشد.قرآن هم كلمه امام را در هر دو مورد اطلاق كرده است.در يك جا مىفرمايد: «و جعلنا هم ائمة يهدون بامرنا» (1) ما آنها را پيشوايان هادى به امر خودمان قرار داديم.در جاى ديگر مىگويد: «ائمة يدعون الى النار» (2) پيشوايانى كه مردم را به سوى آتش مىخوانند.يا مثلا درباره فرعون كلمهاى نظير كلمه امام را اطلاق كرده است: «يقدم قومه يوم القيامة» (3) كه روز قيامت هم پيشاپيش قومش حركت مىكند.پس كلمه امام يعنى پيشوا.ما به پيشواى باطل فعلا كارى نداريم، مفهوم پيشوا را عرض مىكنيم.
پيشوايى در چند مورد است كه در بعضى از موارد، اهل تسنن هم قائل به پيشوايى و امامت هستند ولى در كيفيت و شخصش با ما اختلاف دارند.اما در بعضى از مفاهيم امامت، اصلا آنها منكر چنين امامتى هستند نه اينكه قائل به آن هستند و در فردش با ما اختلاف دارند.امامتى كه مورد قبول آنها هم هست ولى در كيفيت و شكل و فردش با ما اختلاف دارند، امامت به معنى زعامت اجتماع است كه به همين تعبير و نظير همين تعبير از قديم در كتب متكلمين آمده است.خواجه نصير الدين طوسى در تجريد امامت را اين طور تعريف مىكند: «رياسة عامة» يعنى رياست عمومى.[در اينجا ذكر يك مطلب لازم به نظر مىرسد: ]
-
شؤون رسول اكرم
پيغمبر اكرم به واسطه آن خصوصيتى كه در دين اسلام بود، در زمان خودشان به حكم قرآن و به حكم سيره خودشان داراى شؤون متعددى بودند، يعنى در آن واحد چند كار داشتند و چند پست را اداره مىكردند، اولين پستى كه پيغمبر اكرم از طرف خدا داشت و عملا هم متصدى آن پست بود، همين بود كه پيغامبر بود يعنى احكام و دستورات الهى را بيان مىكرد.آيه قرآن مىگويد: «ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا» (4) آنچه پيغمبر برايتان آورده بگيريد و آنچه نهى كرده[رها كنيد]، يعنى آنچه پيغمبر از احكام و دستورها مىگويد، از جانب خدا مىگويد. پيغمبر از اين نظر فقط بيان كننده آن چيزى است كه به او وحى شده.منصب ديگرى كه پيغمبر اكرم متصدى آن بود، منصب قضاست، او قاضى ميان مسلمين بود، چون قضا هم از نظر اسلام يك امر گترهاى نيست كه هر دو نفرى اختلاف پيدا كردند، يك نفر مىتواند قاضى باشد.قضاوت از نظر اسلام يك شان الهى است، زيرا حكم به عدل است و قاضى آن كسى است كه در مخاصمات و اختلافات مىخواهد به عدل حكم كند.اين منصب هم به نص قرآن كه مىگويد: «فلا و ربك لا يؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما» (5) به پيغمبر تفويض شده و رسول اكرم از جانب خدا حق داشت كه در اختلافات ميان مردم قضاوت كند.اين نيز يك منصب الهى است نه يك منصب عادى.عملا هم پيغمبر قاضى بود.منصب سومى كه پيغمبر اكرم رسما داشت و هم به او تفويض شده بود به نص قرآن و هم عملا عهدهدار آن بود، همين رياست عامه است.او رئيس و رهبر اجتماع مسلمين بود و به تعبير ديگر سائس مسلمين بود، مدير اجتماع مسلمين بود.گفتهاند آيه: «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم» (6) ناظر به اين جهت است كه او رئيس و رهبر اجتماع شماست، هر فرمانى كه به شما مىدهد بپذيريد.
قهرا اينكه مىگوييم سه شان، به اصطلاح تشريفات نيست بلكه اساسا آنچه از پيغمبر رسيده سه گونه است.يك سخن پيغمبر فقط وحى الهى است.در اينجا پيغمبر هيچ اختيارى از خود ندارد، دستورى از جانب خدا رسيده، پيغمبر فقط واسطه ابلاغ است، مثل آنجا كه دستورات دينى را مىگويد: نماز چنين بخوانيد، روزه چنان بگيريد و...آنجا كه ميان مردم قضاوت مىكند، ديگر قضاوتش نمىتواند وحى باشد.
دو نفر اختلاف مىكنند، پيغمبر طبق موازين اسلامى بين آنها حكومت مىكند و مىگويد حق با اين استيا با آن.اينجا ديگر اينطور نيست كه جبرئيل به پيغمبر وحى مىكند كه در اينجا بگو حق با اين هستيا نيست.حالا اگر يك مورد استثنائى باشد مطلب ديگرى است ولى به طور كلى قضاوتهاى پيغمبر بر اساس ظاهر است همان طورى كه ديگران قضاوت مىكنند، منتها در سطح خيلى بهتر و بالاتر.خودش هم فرمود من مامورم كه به ظاهر حكم كنم، يعنى مدعى و منكرى پيدا مىشوند و مثلا مدعى دو تا شاهد عادل دارد، پيغمبر بر اساس همين مدرك حكم مىكند.اين حكمى است كه پيغمبر كرده[نه اينكه به او وحى شده باشد].
در شان سوم هم پيغمبر به موجب اينكه سائس و رهبر اجتماع است، اگر فرمانى بدهد غير از فرمانى است كه طى آن وحى خدا را ابلاغ مىكند.خدا به او اختيار چنين رهبرى را داده و اين حق را به او واگذار كرده است.او هم به حكم اينكه رهبر است كار مىكند و لهذا احيانا مشورت مىنمايد.ما مىبينيم در جنگهاى احد، بدر و در خيلى جاهاى ديگر پيغمبر اكرم با اصحابش مشورت كرد.در حكم خدا نمىشود مشورت كرد.آيا هيچ گاه پيغمبر با اصحابش مشورت كرد كه نماز مغرب را اينطور بخوانيم يا آنطور؟بلكه مسائلى پيش مىآمد كه وقتى درباره آنها با او سخن مىگفتند، مىفرمود اين مسائل به من مربوط نيست، «من جانب الله» چنين است و غير از اين هم نمىتواند باشد.ولى در اين گونه مسائل[يعنى در غير حكم خدا] احيانا پيغمبر مشورت مىكند و از ديگران نظر مىخواهد.پس اگر در موردى پيغمبر اكرم فرمان داد چنين بكنيد، اين به حكم اختيارى است كه خدا به او داده است.اگر هم در يك مورد بالخصوص وحيى شده باشد، يك امر استثنائى است و جنبه استثنائى دارد نه اينكه در تمام كارها و جزئياتى كه پيغمبر به عنوان رئيس اجتماع در اداره اجتماع انجام مىداد، به او وحى مىشد كه در اينجا چنين كن و در آنجا چنان، و در اين گونه مسائل هم پيغمبر فقط پيامرسان باشد.پس پيغمبر اكرم مسلما داراى اين شؤون متعدد بوده است در آن واحد.
-
امامت به معنى رهبرى اجتماع
مسالهامامت به معنى اولى كه عرض كردم، همين رياست عامه است، يعنىپيغمبر كه از دنيا مىرود، يكى از شؤون او كه بلا تكليف مىماند رهبرى اجتماع است.
اجتماع زعيم مىخواهد و هيچ كس در اينجهت ترديد ندارد.زعيم اجتماع بعد از پيغمبر كيست؟اين است مسالهاى كه اصل آن را، هم شيعه قبول دارد و هم سنى، هم شيعه قبولدارد كه اجتماع نيازمند به يك زعيم و رهبر عالى و فرمانده است و هم سنى، و در همين جاست كه مسالهخلافت به آن شكل مطرح است.شيعه مىگويد پيغمبر(ص)رهبر و زعيم بعد از خودش را تعيين كرد و گفت بعد از من زمامامور مسلمين بايد به دست على(ع)باشد و اهل تسنن با اختلاف منطقى كه دارند، اين مطلب را لااقل به شكلى كه شيعه قبول داردقبول ندارند و مىگويند در اين جهت پيغمبر شخص معينى را تعيين نكرد و وظيفه خود مسلمين بوده است كه رهبر رابعد از پيغمبر انتخاب كنند.پس آنها هم اصل امامت و پيشوايى را - كه مسلمين بايد پيشوا داشته باشند - قبول دارند منتها آنهامىگويند پيشوا به آن شكل تعيين مىشود و شيعه مىگويد خير، به آنشكل تعيين شد، پيشوا را خود پيغمبر اكرم به وحى الهى تعيين كرد.
اگر مساله امامت در همين حد مىبود(يعنى سخنفقط در رهبر سياسى مسلمين بعد از پيغمبر بود)انصافا ما هم كه شيعه هستيم، امامت را جزء فروع دين قرار مىداديم نه اصول دين،مىگفتيم اين يك مساله فرعى است مثل نماز.اما شيعه كه قائل به امامت است، تنها به اين حد اكتفا نمىكند كه على(ع)يكىاز اصحاب پيغمبر، ابو بكر و عمر و عثمان و صدها نفر ديگر حتى سلمان و ابى ذر هم يكى از اصحاب پيغمبر بودند و على(ع)ازآنها برتر بوده، افضل و اعلم و اتقى و اليق از آنها بوده و پيغمبر هم او را معين كرده بود.نه، شيعه در اين حد واقفنيست، دو مساله ديگر مىگويد كه اصلا اهل تسنن به اين دو مساله در مورد احدى قائل نيستند، نه اينكه قائل هستند و ازعلى(ع)نفى مىكنند.يكى مساله امامت به معنى مرجعيت دينى است.
-
امامت به معنى مرجعيت دينى
گفتيم كه پيغمبر مبلغ وحى بود.مردم وقتىمىخواستند از متن اسلام بپرسند، از پيغمبر مىپرسيدند.آنچه را كه در قرآن نبود از پيغمبر سؤال مىكردند.مساله اين است كهآيا هر چه اسلام مىخواسته از احكام و دستورات و معارف بيان كند، همان است كه در قرآن آمده و خود پيغمبر هم به عموم مردمگفته است، يا نه، آنچه پيغمبر براى عموم مردم گفت قهرا زمان اجازه نمىداد كه تمام دستورات اسلام باشد، على(ع) وصى پيغمبربود و پيامبر تمام كما كيف اسلام و لا اقل كليات اسلام را(آنچه را كه هست و بايد گفته بشود)به على(ع)گفت و او را به عنوانيك عالم فوق العاده تعليم يافته از خود و ممتاز از همه اصحاب خويش و كسى كه حتى مثل خودش در گفتهاش خطاو اشتباه نمىكند و ناگفتهاى از جانب خدا نيست الا اينكه او مىداند، معرفى كرد و گفت ايها الناس!بعد از من در مسائلدينى هر چه مىخواهيد سؤال كنيد، از وصى من و اوصياى من بپرسيد؟ در واقع در اينجا امامت، نوعى كارشناسىاسلام مىشود اما يك كارشناسى خيلى بالاتر از حد يك مجتهد، كارشناسى من جانب الله، [و ائمه]يعنى افرادى كه اسلام شناسهستند، البته نه اسلام شناسانى كه از روى عقل و فكر خودشان اسلام را شناخته باشند - كه قهرا جايز الخطا باشند - بلكهافرادى كه از يك طريق رمزى و غيبى - كه بر ما مجهول است - علوم اسلام را از پيغمبر گرفتهاند، از پيغمبر(ص)رسيده بهعلى(ع)و از على(ع)رسيده به امامان بعد و در تمام ادوار ائمه، علم اسلام يك علم معصومغير مخطئ كه هيچ خطا نمىكند، از هر امامى به امامان بعد رسيده است.
اهل تسنن براى هيچ كس چنين مقامى قائل نيستند.پس آنها در اينگونه امامت، اصلا قائل به وجود امام نيستند، قائل به امامت نيستند نه اينكه قائل به امامت هستند ومىگويند على(ع)امام نيست و ابوبكر چنين است.براى ابوبكر و عمر و عثمان و به طور كلى براى هيچيك از صحابه چنينشان و مقامى قائل نيستند و لهذا در كتابهاى خودشان هزاران اشتباه را از ابوبكر و عمر در مسائل دينى نقل مىكنند.ولىشيعه امامان خودش را معصوم از خطا مىداند و محال است كه به خطايى براى امام اقراركند.[در كتابهاى اهل تسنن مثلا آمده است]ابوبكر در فلان جا چنين گفت،
اشتباه كرد، بعد خودش گفت: «ان لى شيطانا يعترينى»يك شيطانى است كه گاهى بر من مسلط مىشود و من اشتباهاتى مىكنم، و يا عمر در فلان جااشتباه و خطا كرد و بعد گفت اين زنها هم از عمر فاضلتر و عالمترند.
مىگويند وقتى كه ابوبكر مرد، خاندان او و از جملهعايشه - كه دختر ابوبكر و همسر پيغمبر بود - گريه و شيون مىكردند. صداى شيون كه از خانه ابوبكر بلند شد، عمر پيغامداد كه به اين زنها بگوييد ساكتشوند.ساكت نشدند.دو مرتبه پيغام داد بگوييد ساكتشوند، اگر نه با تازيانه ادبشان مىكنم.هىپيغام پشتسر پيغام.به عايشه گفتند عمر دارد تهديد مىكند و مىگويد گريه نكنيد.گفت: پسر خطاب را بگوييدبيايد تا ببينم چه مىگويد.عمر به احترام عايشه آمد.عايشه گفت: چه مىگويى كه پشتسر هم پيغام مىدهى؟گفت:من از پيغمبر شنيدم كه اگر كسى بميرد و كسانش برايش بگريند، هر چه اينها بگريند او معذب مىشود، گريههاى اينها عذاباست براى او.عايشه گفت: تو نفهميدهاى، اشتباه كردهاى، قضيه چيز ديگرى است، من مىدانم قضيه چيست: يك وقتمرد يهودى خبيثى مرده بود و كسانش داشتند براى او گريه مىكردند، پيغمبر فرمود در حالى كه اينها مىگريند اودارد عذاب مىشود.نگفت گريه اينها سبب عذاب اوست بلكه گفت اينها دارند برايش مىگريند ولى نمىدانند كه او داردعذاب مىشود.اين چه ربطى دارد به اين مساله؟!بعلاوه، اگر گريه كردن بر يتحرام باشد، ما گناه مىكنيم، چرا خدا يك بيگناه راعذاب كند؟!او چه گناهى دارد كه ما گريه كنيم و خدا او را عذاب كند؟ !عمر گفت: عجب!اينطور بوده مطلب؟! عايشهگفت: بله اينطور بوده.عمر گفت: اگر زنها نبودند عمر هلاك شده بود.
خوداهل تسنن مىگويند عمر در هفتاد مورد(يعنى در موارد زياد، وواقعا هم موارد خيلى زياد است)گفت: «لو لا على لهلك عمر» .اميرالمؤمنين اشتباهاتش را تصحيح مىكرد، او هم به خطايش اقرار مىنمود.
پس آنها قائل به چنين امامتى نيستند.ماهيت بحث برمىگردد بهاين معنا كه مسلما وحى فقط به پيغمبر اكرم مىشد.ما نمىگوييم كه به ائمه(ع)وحى مىشود.
اسلام را فقط پيغمبر(ص)به بشر رساند و خداوند هم آنچه از اسلامرا كه بايد گفته بشود، به پيغمبرگفت.اينطور نيست كه قسمتى از دستورات اسلام نگفته به پيغمبر مانده باشد.ولىآيا از دستورات اسلام نگفته به عموم مردم باقى ماند يا نه؟اهل تسنن حرفشاناين است كه دستورات اسلام هر چه بود همان بود كه پيغمبر به صحابهاش
گفت.بعد در مسائلى كه در مورد آنها از صحابه همچيزى روايت نشده گير مىكنند كه چه كنيم؟اينجاست كه مساله قياس واردمىشود و مىگويند ما اينها را با قانون قياس و مقايسهگرفتن تكميل مىكنيم، كه امير المؤمنين در نهج البلاغه مىفرمايد يعنى خدا دين ناقص فرستاد كه شما بياييدتكميلش كنيد؟!ولى شيعه مىگويد نه خدا دستورات اسلام را ناقص به پيغمبر وحى كرد و نه پيغمبر آنها را ناقص براى مردم بيان كرد.
پيغمبر كاملش را بيان كرد اما آنچه پيغمبر كامل بيان كرد، همه،آنهايى نبود كه به عموم مردم گفت(بسيارى از دستورات بود كه اصلا موضوع آنها در زمان پيغمبر پيدا نشد، بعدهاسؤالش را مىكردند)، بلكه همه دستوراتى را كه من جانب الله بود به شاگرد خاص خودش گفت و به او فرمود تو براى مردم بيان كن.
اينجاست كه مساله عصمت هم به ميان مىآيد.شيعهمىگويد همان طور كه امكان نداشتخود پيغمبر در گفته خودش عمدا يا سهوا دچار اشتباه شود، آن شاگرد خاص پيغمبر همامكان نداشت كه دچار خطا يا اشتباه شود، زيرا همان گونه كه پيغمبر به نوعى از انواعمؤيد به تاييد الهى بود، اين شاگرد خاص هم مؤيد به تاييد الهى بود.پس اين، مرتبه ديگرى است براى امامت.
امامت به معنى ولايت
امامت، درجه و مرتبه سومى دارد كه اوج مفهومامامت است و كتابهاى شيعه پر است از اين مطلب، و وجه مشترك ميان تشيع و تصوف است.البته از اينكه مىگويم وجهمشترك، سوء تعبير نكنيد، چون ممكن استشما با حرفهاى مستشرقين در اين زمينه روبرو شويد كه مساله را به همينشكل مطرح مىكنند.مسالهاى است كه در ميان عرفا شديدا مطرح است و در تشيع نيز از صدر اسلام مطرح بوده و منيادم هست كه كربن حدود ده سال پيش در مصاحبهاى كه با علامه طباطبايى داشت، از جمله سؤالاتى كه كرد اين بود كه اين مسالهرا آيا شيعه از متصوفه گرفتهاند يا متصوفه از شيعه؟مىخواست بگويد از ايندو يكى از ديگرى گرفته است.علامه طباطبايى گفتندمتصوفه از شيعه گرفتهاند، براى اينكه اين مساله از زمانى در ميان شيعه مطرح است كه هنوز تصوف صورتى به خودنگرفته بود و هنوز اين مسائل در ميان متصوفه مطرح نبود، بعدها اين مساله در ميان متصوفه مطرح شده است.پس اگر بنا بشود كه از
ايندو يكى ازديگرى گرفته باشد، بايد گفت متصوفه از شيعه گرفتهاند.
اين مساله، مساله «انسان كامل» و به تعبير ديگرحجت زمان است.عرفا و متصوفه روى اين مطلب خيلى تكيه دارند.مولوى مىگويد: «پس به هر دورى وليى قائم است» در هردورهاى يك انسان كامل كه حامل معنويت كلى انسانيت است وجود دارد. هيچ عصر و زمانى از يك ولى كامل - كه آنها گاهىاز او تعبير به «قطب» مىكنند - خالى نيست، و براى آن ولى كامل كه انسانيت را به طور كامل دارد مقاماتى قائلهستند كه از اذهان ما خيلى دور است.از جمله مقامات او تسلطش بر ضمائر يعنى دلهاست، بدين معنى كه او يك روح كلىاست محيط بر همه روحها.باز مولوى در داستان ابراهيم ادهم - كه البته افسانه است - در اين مورد اشارهاى دارد.او افسانههارا ذكر مىكند به اعتبار اينكه مىخواهد مطلب خودش را بگويد.هدف او نقل تاريخ نيست، افسانهاى را نقل مىكند تا مطلبش رابفهماند.[مىگويد]ابراهيم ادهم به كنار دريا رفت و سوزنى را به دريا انداخت و بعد سوزن را خواست.ماهيها سر از دريا در آوردنددر حالى كه به دهان هر كدامشان سوزنى بود، تا آنجا كه مىگويد: دل نگه داريد اى بى حاصلان در حضور حضرت صاحبدلان وتا آنجا كه مىگويد آن شيخ(يعنى آن پير)از انديشه آن طرف واقف شد: شيخ واقف گشت از انديشهاش شيخ چون شير است و دلها بيشهاش مساله ولايت در شيعه معمولا به آن معناىخيلى به اصطلاح غليظش مطرح است، به معنى حجت زمان كه هيچ زمانى خالى از حجت نيست: «و لو لا الحجة لساخت الارض باهلها»يعنى هيچ وقت نبوده و نخواهد بود كه زمين از يك انسان كامل خالى باشد، و براى آن انسان كامل مقامات و درجاتزيادى قائلاند و ما در اغلب زيارتها كه مىخوانيم، به چنين ولايت و امامتى اقرار و اعتراف مىكنيم، يعنى معتقديم كهامام داراى چنين روح كلى است.ما در زيارت مىگوييم(اين را همه ما هميشه مىخوانيم و جزء اصول تشيع است):«اشهد انك تشهد مقامى و تسمع كلامى و ترد سلامى» (تازه ما براى مردهاش مىگوييم.البته از نظر ما مرده و زنده او فرقى ندارند،چنين نيست كه زندهاش اينطور نبوده و فقط مردهاش اينطور است). من گواهى مىدهم كه تو الآن
وجود مرا در اينجا حس و ادراك مىكنى، من اعتراف مىكنمكه تو سخنى را كه من الآن مىگويم: «السلام عليك يا على بن موسى الرضا» مىشنوى، من اعتراف مىكنم و شهادتمىدهم كه سلامى را كه من به تو مىكنم: «السلام عليك» تو به من جواب مىدهى.اينها را هيچ كس براى هيچ مقامىقائل نيست.اهل تسنن(غير از وهابيها) فقط براى پيغمبر اكرم قائل هستند و براى غير پيغمبر براى احدى در دنيا چنينعلو روحى و احاطه روحى قائل نيستند.ولى اين مطلب جزء اصول مذهب ما شيعيان است و هميشه هم آن را مىگوييم.
بنابراين، مساله امامتسه درجه پيدا مىكند و اگر اينهارا از يكديگر تفكيك نكنيم، در استدلالهايى كه در اين مورد هست دچار اشكال مىشويم.لهذا تشيع هم مراتبى دارد.بعضىاز شيعيان فقط قائل به امامت به همان معنى رهبرى اجتماعىاند، مىگويند پيغمبر(ص)على(ع)را تعيين كرده بودبراى رهبرى بعد از خود و ابوبكر و عمر و عثمان بيجا آمدند.همين مقدار شيعه هستند و در آن دو مساله ديگر يا اعتقاد ندارند ويا سكوت مىكنند.بعضى ديگر، مرحله دوم را هم قائل هستند ولى به مرحله سوم نمىرسند.مىگويند مرحوم آقاسيد محمد باقر درچهاى، استاد آقاى بروجردى در اصفهان منكر اين مرحله سوم بوده، تا مرحله دوم پيش مىآمده ولى از آنبيشتر اعتقاد نداشته است.اما اكثريتشيعه و علماى شيعه مرحله سوم را هم اعتقاد دارند.
ما اگر بخواهيم وارد بحث امامت بشويمبايد در سه مرحله بحث كنيم: امامت در قرآن، امامت در سنت و امامت به حسب حكم عقل.در مرحله اول بايد ببينيم آيا آيات قرآندر باب امامت دلالت بر امامتى كه شيعه مىگويد دارد يا نه؟و اگر دلالت دارد، آيا فقط امامت به معنى رهبرى سياسى و اجتماعىرا مىگويد يا امامت به معنى مرجعيت دينى و حتى امامت به معنى ولايت معنوى را هم مىگويد؟از اين كه فارغشديم بايد وارد بحث امامت در سنت بشويم، ببينيم كه در سنت پيغمبر(ص) راجع به امامت چه آمده؟بعد مساله را از نظر عقلىتجزيه و تحليل كنيم كه عقل در هر يك از سه مرحله امامت چه چيز را قبول مىكند؟آيا مىگويد از نظر رهبرى اجتماعىحق با اهل تسنن است و جانشين پيغمبر(ص)بايد به وسيله شوراى مردم انتخاب شود يا اينكه پيغمبر جانشينخود را تعيين كرده است؟همين طور در آن دو تاى ديگر عقل چه مىگويد؟
-
حديثى در باب امامت
قبل از ذكر آيات قرآن در باب امامت، حديث معروفىرا برايتان عرض مىكنم كه آن را هم شيعه روايت كرده است و هم سنى. معمولا حديثى را كه مورد اتفاق شيعه وسنى باشد، نمىشود كوچك شمرد زيرا وقتى هر دو فريق از دو طريق روايت مىكنند، تقريبا نشان دهندهاين است كه پيغمبر اكرم يا امام قطعا اين مطلب را فرموده است.
البته عبارتها كمى با هم فرق مىكنند ولى مضمون آنها تقريبايكى است.اين حديث را ما شيعيان اغلب به اين عبارت نقل مىكنيم: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتةجاهلية» (7) هر كس بميرد و پيشواى زمان خود را نشناسد، مرده است از نوع مردن زمان جاهليت.اين، تعبير خيلىشديدى است چون در زمان جاهليت مردم اصلا مشرك بودند و حتى توحيد و نبوت هم نداشتند.اين حديث در كتب شيعهزياد آمده و با اصول شيعه هم صد در صد قابل انطباق است.در كافى كه معتبرترين كتاب حديثشيعه مىباشد، اينحديث هست.عمده اين است كه اين حديث در كتابهاى اهل تسنن هم هست.آنها در روايتى به اين عبارت نقل كردهاند: «من مات بغير امام ماتميتة جاهلية» (8) هر كس بدون امام بميرد، مانند اين است كه در جاهليت مرده است.عبارت ديگرى كه نقل كردهانداين است: «من مات و ليس فى عنقه بيعة مات ميتة جاهلية» آن كه بميرد و در گردن او بيعتيك امام نباشد، مردنش از نوعمردن جاهليت است.به عبارتى هم كه شيعه نقل مىكند، سنّي ها زياد نقل كردهاند.عبارت ديگر: «من مات و لا امام له ماتميتة جاهلية» .اين عبارتها خيلى زياد است و نشان دهنده اهتمام زياد پيغمبر اكرم به مساله امامت است.
كسانىكه امامت را تنها به معنى رهبرى اجتماعى مىدانند، مىگويندببينيد پيغمبر اكرم به مساله رهبرى تا كجا اهميت داده كه معتقد شده است اگر امت رهبر وپيشوا نداشته باشد، اصلا مردنش مردن جاهلى است، براى اينكه صحيح تفسير كردنو صحيح اجرا كردن دستورات اسلامى بستگى دارد به اينكه رهبرى، رهبرى درستى باشد و مردم پيوندشان را با رهبر محكم كرده باشند.اسلاميك دين فردى نيست كه كسى بگويد من به خدا و پيغمبر اعتقاد دارم و بنابراين به هيچ كس كارى ندارم.خير، غيراز خدا و پيغمبر، تو حتما بايد بفهمى و بشناسى كه در اين زمان رهبر كيست و قهرا در سايه رهبرى او فعاليت كنى.
آنها كه امامت را به مفهوم مرجعيت دينى معنى مىكنند، [درمعنى اين حديث] مىگويند كسى كه مىخواهد دين داشته باشد، بايد مرجع دينى خودش را بشناسد و بداندكه دين را از كجا بگيرد.اينكه انسان دين داشته باشد ولى دينش را از ماخذى بگيرد كه ضد آن است، عين جاهليت است.
آن كسى كه امامت را در حد ولايت معنوى مىبرد، مىگويد اينحديث مىخواهد بگويد كه اگر انسان مورد توجه يك ولى كامل نباشد، مانند اين است كه در جاهليت مرده است.
اين حديث را چون متواتر استخواستم اول عرض كرده باشمكه در ذهن شما باشد تا بعد دربارهاش بحث كنيم.حال برويم سراغ آيات قرآن.
-
امامت در قرآن
در قرآن چند آيه هست كه مورد استدلال شيعه در بابامامت است.يكى از آن آيات آيه: «انما وليكم الله» است(اتفاقا در همه اينها روايات اهل تسنن هم وجود دارد كه مفاد شيعه را تاييدمىكند).ما آيهاى در قرآن داريم به اين صورت: «انما وليكم الله و رسولهو الذين امنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و همراكعون» (1) . «انما» يعنى منحصرا(چون اداة حصر است).معنى اصلى «ولى» سرپرست است.ولايتيعنى تسلطو سرپرستى: سرپرستشما فقط و فقط خداست و پيغمبر خدا و مؤمنينى كه نماز را بپا مىدارند و در حال ركوع زكاتمىدهند.ما در دستورات اسلام نداريم كه انسان در حال ركوع زكات بدهد كه بگوييم اين يك قانون كلى است و شامل همه افرادمىشود.اين، اشاره است به واقعهاى كه در خارج يك بار وقوع پيدا كرده است و شيعه و سنىبه اتفاق آن را روايت كردهاند و آن اين است كه على(ع)در حال ركوع بود، سائلى پيدا شد و سؤالى كرد، حضرت اشارهكرد به انگشتخود، او آمد انگشتر را از انگشت على(ع)بيرون آورد و رفت، يعنى على(ع)صبر نكرد نمازش تمام شود و بعد به او انفاقكند، آنقدر عنايت داشت به اينكه آن فقير را زودتر جواب بگويد كه در همان حال ركوع با اشاره به او فهماند كه اينانگشتر را درآور، برو بفروش و پولش را خرج خودت كن.در اين مطلب هيچ اختلافى نيست و مورد اتفاق شيعه و سنى است كه على(ع)چنينكارى كرده است و نيز مورد اتفاق شيعه و سنى است كه اين آيه در شان على(ع)نازل شده، با توجه به اينكهانفاق كردن در حال ركوع جزء دستورات اسلام نيست(نه از واجبات اسلام است و نه از مستحبات آن)كه بگوييم ممكناست عدهاى از مردم به اين قانون عمل كرده باشند.پس «كسانى كه چنين مىكنند» اشاره و كنايه است، همان طور كه در خود قرآنگاهى مىگويد: «يقولون» مىگويند، و حال آنكه يك فرد آن سخن را گفته.در اينجا «كسانى كه چنين مىكنند» يعنىآن فردى كه چنين كرده.بنابراين، به حكم اين آيه على(ع)تعيين شده است به ولايت براى مردم.
اين، آيهاى است كه مورد استدلال شيعه است.البتهاين آيه خيلى بيش از اين بحث دارد[كه در جلسات آينده دربارهاش سخن خواهيم گفت].
آيات ديگر آياتى است كه درباره جريان غدير است.خود قضيه غديرجزء سنت است و ما بعد بايد بحثش را بكنيم، ولى از آياتى كه در اين مورد در سوره مائده وارد شده يكى اين آيه است:«يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته» (9) اينجا لحن، خيلى شديد است)اى پيامبر!آنچه راكه بر تو نازل شد، تبليغ كن و اگر تبليغ نكنى رسالت الهى را تبليغ نكردهاى.مفاد اين آيه آنچنان شديد است كه مفاد حديث«من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية» .اجمالا خود آيه نشان مىدهد كه موضوع آنچنانمهم است كه اگر پيغمبر تبليغ نكند، اصلا رسالتش را ابلاغ نكرده است.
سوره مائده به اتفاق شيعه و سنى آخرين سورهاىاست كه بر پيغمبر نازل شده و اين آيات جزء آخرين آياتى است كه بر پيغمبر نازل شده، يعنى در وقتى نازل شده كهپيغمبر(ص)تمام دستورات ديگر را در مدت سيزده سال مكه و ده سال مدينه گفته بوده واين، جزء آخرين دستورات بوده است.شيعه سؤال مىكند اين دستورى كه جزء
آخرين دستورهاست و آنقدر مهم است كه اگر پيغمبر آن را ابلاغنكند همه گذشتهها كان لم يكن است، چيست؟يعنى شما نمىتوانيد موضوعى نشان بدهيد كه مربوط باشدبه سالهاى آخر عمر پيغمبر و اهميتش در آن درجه باشد كه اگر ابلاغ نشود هيچ چيز ابلاغ نشده است.ولى ما مىگوييم آن موضوع،مساله امامت است كه اگر نباشد، همه چيز كان لم يكن است، يعنى شيرازه اسلام از هم مىپاشد.بعلاوه، شيعه از كلماتو روايات خود اهل تسنن دليل مىآورد كه اين آيه در غدير خم نازل شده است.
در همان سورهمائده، آيه «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى ورضيت لكم الاسلام دينا» (10) امروز دين را به حد كمال رساندم و نعمت را به حد آخر تمام كردم،امروز است كه ديگر اسلام را براى شما به عنوان يك دين پسنديدم)نشان مىدهد كه در آن روز جريانى رخ داده كه آنقدربا اهميت است كه آن را مكمل دين و متمم نعمتخدا بر بشر شمرده است و با بودن آن، اسلام اسلام است و خدا اين اسلام را همانمىبيند كه مىخواسته و با نبودن آن، اسلام اسلام نيست.شيعه به لحن اين آيه - كه تا اين درجه براى اين موضوع اهميتقائل است - استدلال مىكند و مىگويد آن موضوعى كه بتواند نامش مكمل دين و متمم نعمت و آن چيزى باشد كه با نبودنشاسلام اسلام نيست، چه بوده است؟مىگويد ما مىتوانيم موضوعى را نشان بدهيم كه در آن درجه از اهميت باشد ولىشما نمىتوانيد.بعلاوه، رواياتى هست كه تاييد مىكند اين آيه هم در همين موضوع وارد شده است.
1.انبياء/73.
2.قصص/41.
3.هود/98.
4.حشر/7.
5.نساء/65: [نه چنين است، قسم به خداى تو كه اينان به حقيقت اهل ايمان نمىشوند مگر آنكه در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاكم كنند و آنگاه به هر حكمى كه كنى هيچگونه اعتراضى در دل نداشته و كاملا از دل و جان تسليم فرمان تو باشند.]
6.نساء/59.
7.دلائل الصدق، ص 6 و 13.
8.مسند احمد.
9.مائده/67.
10.مائده/67.
منبع |" مجموعه آثار جلد 4 صفحه 841 استاد شهيد مرتضى مطهرى(ره)
-
ولايت و امامت عامه در قرآن مجيد
در مبحث ولايت دو بحث جداگانه است :
1- «ولايت عامه» يعنى هميشه و در هر عصر و زمان بايد، امام و پيشوايى در ميان مردم از سوى خدا باشد، خواه مقام نبوت و رسالت و يا تنها مقام ولايت را داشته باشد.
2- «ولايت و امامت خاصه» است كه از پيامبراسلام (ص) چه كسى عهده دار اين منصب و مقام الهى شد.
به تعبير ديگر همان گونه كه نبوت به دو شاخه «نبوت خاصه» و «عامه» تقسيم مىشود، امامت نيز داراى اين دو شاخه است .
دربعد ولايت عامه اشاراتى در قرآن مجيد آمده است كه ذيلا از نظر مىگذرد:
1- انما انت منذر و لكل قوم هاد(رعد 7)
2- يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين (برائت - 119)
3- اطيعوا الله و اطيعوا الرسول واولى الامر منكم (نساء 59)
ترجمه
1- تو تنها بيم دهندهاى، و براى هر گروهى هدايت كنندهاى است .
2- اى كسانى كه ايمان آوردهايد از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد و با صادقان باشيد.
3- اى كسانى كه ايمان آوردهايد! اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و صاحبان امر را.
* * *
آيه انذار و هدايت
در نخستين آيه، پيامبر اسلام (ص) را مخاطب ساخته مىفرمايد:«تو تنها انذار كننده وبيم دهندهاى،و براى هر قوم و ملتى، هدايت كنندهاى است»(انما انت منذر و لكل قوم هاد)
فخر رازى در تفسير اين آيه سه قول نقل مىكند:
نخست اينكه «منذر»و «هادى» هر دو به يك معنى است ،بنابراين مفهوم آيه چنين است:«تو فقط انذاردهنده و هدايت كننده هر قوم هست».
دوم - انذار كننده پيامبر(ص) و هدايت كننده خدا است.
سوم - انذار كننده پيامبر اسلام (ص) و هدايت كننده على (ع) است،زيرا ابن عباس مىگويد:پيامبر(ص) دست مباركش را بر سينه خود گذارد و فرمود:انا المنذر،سپس اشاره به شانه على (ع) كرد و فرمود: انت الهادى يا على! بك يهتدى المهتدون من بعدى!:«تو هدايت كنندهاى اى على! و به وسيله تو بعد از من هدايت شوندگان هدايت مىشوند».(27)
اين تفسيرهاى سه گانه را بعضى ديگراز مفسران نيز نقل كردهاند و بعضى از مفسران اهل سنت اصرار دارند كه تفسير آيه يكى از دو تفسير اول است زيرا تفسير سوم مناسب طرز فكر آميخته با تعصب آنها نيست.
آيه صادقين
در دومين آيه مؤمنان را مخاطب ساخته و بعد از دعوت به تقوا، به آنها دستور مىدهد كه (همواره) با صادقان و راستگويان باشيد (تا گرفتار انحراف نشويد)(يا ايها الذين آمنوا اتقوالله و كونوا مع الصادقين )
در اينكه منظور از «صادقين» چه كسانى است، باز تفسيرهاى مختلفى وجود دارد:
بعضى احتمال دادهاند: منظور از«صادقين»، شخص پيامبر(ص) است، و اين آيه منحصر به زمان اوست، در حالى كه واضح است آيه مانند ساير خطابات قرآن، عام است و تمام مؤمنان را در هر عصر و زمان و مكان فرا مىگيرد.
بعضى ديگر گفتهاند: كه «مع» در اينجا به معنى «من» مىباشد، يعنى شما از جمله صادقان و راستگويان باشيد!، در حالى كه هيچ ضرورتى براى اين گونه تأويلها و توجيهها وجود ندارد، و اصولاً معلوم نيست در ادبيات عرب و كلمات ادباء «مع» به معنى «من» به كار رفته باشد.
طبق ظاهر آيه همه مسلمانان موظفند كه در هر عصر و زمانى در خط صادقان و همراه آنان باشند، و از آن معلوم مىشود كه در هر عصر و زمان صادق يا صادقانى وجود دارند كه مردم بايد براى پيمودن راه تقوا و پرهيزكارى با آنان باشند.
آيه اولى الامر
در سومين آيه سخن از وجوب اطاعت خدا و رسول و اولوالامراست مىفرمايد:
اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامرمنكم
واجب بودن اطاعت خداوند و پيامبر (ص) معلوم و روشن است، امااينكه منظور از «اولى الامر» چه كسانى هستند كه اطاعت خدا و پيامبر(ص) شمرده شده است در ميان مفسران گفتگو است .
مفسران و علماى شيعه و پيروان مكتب اهل بيت (ع) همگى اتفاق نظر دارند كه منظور از«اولى الامر» امامان معصوم است كه رهبران معنوى و مادى جامعه اسلامى در تمام شئون زندگى و حياتند، و غير آنها را شامل نمىشود، چرا كه اطاعت بى قيد و شرط كه در آيه شريفه آمده و همرديف اطاعت خدا و پيامبر(ص) شمرده شده است تنها درباره معصومان تصور مىشد، و اما كسان ديگرى كه اطاعت آنها لازم است همواره محدود به حدود ومقيد به قيودى است، و هرگز اطاعت مطلق در مورد آنها وجود ندارد، و اين مسأله واضح است .
منبع : پيام قرآن ،جلدنهم ،آية الله مكارم شيرازى با همكارى جمعى ازفضلاء
-
ولایت وامامت خاصه
1- آيه تبليغ
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين :
«اى پيامبر!آنچه را از سوى پروردگارت نازل شده است به طور كامل (به مردم برسان ،و اگر نكنى رسالت او را انجام ندادهاى، و خداوند تو را از (خطرهاى احتمالى) مردم نگاه مىدارد، و خداوند جمعيت كافران لجوج را هدايت نمىكند».
* * *
شأن نزول
در كتابهاى بسيارى از دانشمندان اهل تسنن (و همه كتب معروف شيعه) اعم از تفسير و حديث و تاريخ آمده است كه آيه فوق در شأن على (ع) نازل شد.
اين روايات را گروه زيادى از صحابه، از جمله ابوسعيدخدرى»،«زيدبن ارقم»، «جابربن عبدالله انصارى»، «ابن عباس»، «براء بن عازب»،«حذيفه»،«ابوهريره»، «ابن مسعود»،«عامربن ليلى »نقل كردهاند، و در روايات آنها آمده است كه اين آيه درباره على (ع) و داستان روز غدير نازل شده است .
جالب اينكه بعضى از اين روايات از طرق متعدد نقل شده از جمله :
حديث ابو سعيد خدرى از يازده طريق .
حديث ابن عباس نيز از يازده طريق .
وحديث براءبن عازب از سه طريق، نقل شده است.
قابل ذکر است اين حديث را (به طور وسيع يا به اجمال ) دانشمندان معروف در كتابهاى خود آوردهاند.
-
جريان غدير
از بحثهاى گذشته به طور اجمال استفاده شد كه اين آيه مطابق شواهد بيشمار درباره على(ع) نازل شده است، و رواياتى كه در اين زمينه در كتب معروف اهل سنت - تا چه رسد به كتب شيعه - نقل شده بيش از آن است كه كسى بتواند آنها را انكار كند.
علاوه بر روايات فوق، روايات فراوان ديگرى داريم كه با صراحت مىگويد:اين آيه در جريان غدير خم و خطبه پيامبر(ص) و معرفى على (ع) به عنوان وصى و ولى نقل شده است، و عدد آنها به مراتب بيش از روايات گذشته است تا آنجا كه محقق بزرگ علامه امينى در كتاب الغدير، حديث غديررا از 110 نفر از صحابه و ياران پيامبر (ص) با اسناد و مدارك زنده نقل مىكند، و همچنين از 84نفر از تابعين و 360دانشمند و مؤلف معروف اسلامى .
هر شخص بى نظرى نگاهى به مجموعه اين اسناد و مدارك بيندازد يقين پيدا مىكند كه حديث غدير از قطعىترين روايات اسلامى و مصداق روشنى از حديث متواتر است و به راستى اگر كسى در تواتر آن شك كند، بايد به هيچ حديث متواترى اعتقاد نداشته باشد.
و از آنجا كه ورود در اين بحث به طور گسترده مارا از طرز نوشتن تفسير موضوعى خارج مىكند، در مورد اسناد حديث و شأن نزول آيه به همين مقدار قناعت كرده، به سراغ محتواى حديث مىرويم .
محتواى روايات غدير
در اينجا فشرده جريان غدير را كه از محتواى روايات فوق استفاده مىشود مىآوريم: (البته در بعضى از روايات، اين داستان به طور مفصل و طولانى و بعضى مختصر و كوتاه آمده و در بعضى تنها به گوشهاى از داستان و بعضى به گوشه ديگر اشاره شده و ازمجموع چنين استفاده مىشود كه:)
در آخرين سال عمر پيامبر مراسم حجةالوداع، با شكوه هر چه تمامتر در حضور پيامبر(ص) به پايان رسيد، قلبها در هالهاى از روحانيت فرو رفته بود،و لذت معنوى اين عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جانها انعكاس داشت .
ياران پيامبر (ص) كه عدد آنها فوقالعاده زياد بود، از خوشحالى درك اين فيض و سعادت بزرگ در پوست نمىگنجيدند.(1)
نه تنها مردم مدينه در اين سفر، پيامبر(ص) را همراهى مىكردند بلكه مسلمانان نقاط مختلف جزيره عربستان نيز براى كسب يك افتخار تاريخى بزرگ به همراه پيامبر(ص) بودند.
آفتاب حجاز آتش بر كوهها و درهها مىپاشيد، اما شيرينى اين سفر روحانى بى نظير، همه چيز را آسان مىكرد، ظهر نزديك شده بود، كم كم سرزمين جحفه و سپس بيابانهاى خشك و سوزان «غدير خم »از دور نمايان مىشد.
اينجا درحقيقيت چهارراهى است كه مردم سرزمين حجاز را از هم حدا مىكند، راهى به سوى مدينه در شمال، و راهى به سوى عراق در شرق، و راهى به سوى غرب و سرزمين مصر و راهى به سوى سرزمين يمن در جنوب پيش مىرود و در همين جا بايد آخرين خاطره و مهمترين فصل اين سفر بزرگ انجام پذيرد، و مسلمانان با دريافت آخرين دستور كه در حقيقت نقطه پايانى در مأموريتهاى موفقيتآميز پيامبر(ص) بود از هم جدا شوند.
روز پنجشنبه سال دهم هجرت بود، و درست هشت روز از عيد قربان مىگذشت، ناگهان دستور توقف از طرف پيامبر(ص) به همراهان داده شد، مسلمانان با صداى بلند، آنهايى را كه در پيشاپيش قافله در حركت بودند به بازگشت دعوت كردند، و مهلت دادند تا عقب افتادگان نيز برسند، خورشيد از خط نصفالنهار گذشت، مؤذن پيامبر(ص) با صداى الله اكبر مردم را به نماز ظهر دعوت كرد، مردم به سرعت آماده نماز مىشدند، اما هوا بقدرى داغ بود كه بعضى مجبور بودند، قسمتى از عباى خود را به زير پا و طرف ديگر آن را به روى سر بيفكنند، در غير اين صورت ريگهاى داغ بيابان و اشعه آفتاب، پا و سر آنها را ناراحت مىكرد.
نه سايبانى در صحرا به چشم مىخورد نه سبزه و گياه و درختى، جز تعدادى دخت لخت و عريان بيابانى كه با گرما، با سرسختى مبازره مىكرد.
جمعى به همين چند درخت پناه بردند، پارچهاى بر يكى از اين درختان برهنه افكندند و سايبانى براى پيامبر (ص) ترتيب دادند، ولى بادهاى داغ به زير اين سايبان مىخزيد و گرماى سوزان آفتاب را در زير آن پخش مىكرد.
نماز ظهر تمام شد.
مسلمانان تصميم داشتند فورا به خيمههاى كوچكى كه با خود حمل مىكردند پناهنده شوند، ولى پيامبر(ص) به آنها اطلاع داد كه همه بايد براى شنيدن يك پيام تازه الهى كه در ضمن خطبه مفصلى بيان مىشد خود را آماده كنند. كسانى كه از پيامبر(ص) فاصله داشتند قيافه ملكوتى او را در لابلاى جمعيت نمىتوانستند مشاهده كنند.
لذا منبرى از جهاز شتران ترتيب داده شد و پيامبر(ص) بر فراز آن قرار گرفت و نخست حمد و سپاس پروردگاربجا آورد و خود را به خدا سپرد، سپس مردم را مخاطب ساخت و چنين فرمود:
من به همين زودى دعوت خدا را اجابت كرده، از ميان شما مىروم .
من مسئولم، شما هم مسئوليد.
شما درباره من چگونه شهادت مىدهيد؟
مردم صدا بلند كردندو گفتند نشهد انك قد بلغت و نصحت وجهدت فجزاك الله خيرا:«ما گواهى مىدهيم تو وظيفه رسالت را ابلاغ كردى و شرط خيرخواهى را انجام دادى و آخرين تلاش و كوشش را در راه هدايت ما نمودى، خداوند تو را جزاى خير دهد».
سپس فرمود:«آيا شما گواهى به يگانگى خدا و رسالت من و حقانيت روز رستاخيز و برانگيخته شدن مردگان در آن روز نمىدهيد؟! همه گفتند:«آرى ،گواهى مىدهيم »فرمود:«خداوند!گواه باش»!... .
بار ديگر فرمود:اى مردم! آيا صداى مرا مىشنويد؟... گفتند: آرى و به دنبال آن، سكوت سراسر بيابان را فرا گرفت و جز صداى زمزمه باد چيزى شنيده نمىشد. پيامبر (ص) فرمود:... اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه و گرانقدر كه در ميان شما به يادگار مىگذارم چه خواهيد كرد؟
يكى از ميان جمعيت صدا زد، كدام دو چيز گرانمايه يا رسول الله؟!.
پيامبر(ص) بلافاصله گفت: اول ثقل اكبر، كتاب خداست كه يك سوى آن به دست پروردگار و سوى ديگرش در دست شماست، دست از دامن آن بر نداريد تا گمراه نشويد، و اما دومين يادگار گرانقدر من خاندان منند و خداوند لطيف خيبر به من خبر داده كه اين دو هرگز از هم جدا نشوند، با در بهشت به من بپيوندند، از اين دو پيشى نگيريد كه هلاك مىشويد و عقب نيفتيد كه باز هلاك خواهيد شد.
ناگهان مردم ديدند پيامبر(ص) به اطراف خود نگاه كرد گويا كسى را جستجو مىكند و همين كه چشمش به على (ع) افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند كرد، آنچنان كه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شد و همه مردم او را ديدند و شناختند كه او همان افسر شكستناپذير اسلام است، در اينجا صداى پيامبر(ص) رساتر و بلندتر شد و فرمود:ايها الناس من اولى الناس بالمؤمنين من انفسهم:«چه كسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟!».
گفتند:خدا و پيامبر (ص) داناترند، پيامبر (ص) گفت، خدا، مولى و رهبر من است، و من مولى و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آنها مقدم ) سپس فرمود: فمن كنت مولاه فعلى مولاه:«هر كس من مولا و رهبر او هستم ،على، مولا و رهبر او است »- و اين سخن را سه بار به گفته بعضى ار راويان حديث، چهار بار تكرار كرد و به دنبال آن سر به سوى آسمان برداشت و عرض كرد:
اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه واحب من احبه و ابغض من ابغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادر الحق معه حيث دار:
«خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن كس كه او را محبوب دارد، و مبغوض بدار آن كس كه اورا مبغوض دارد، يارانش را يارى كن، و آنها را كه ترك ياريش كنند از يارى خويش محروم ساز و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مكن».
سپس فرمود: الا فليبلغ الشاهد الغائب:«آگاه باشيد، همه حاضران وظيفه دارند اين خبر را به غائبان برسانند».
خطبه پيامبر (ص) بپايان رسيد،عرق از سر و روى پيامبر(ص) و على (ع) و مردم فرو مىريخت، و هنوز صفوف جمعيت از هم متفرق نشده بود كه امين وحى نازل شد و اين آيه را بر پيامبر (ص) خواند:اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى...:«امروز آئين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم »پيامبر (ص) فرمود:
الله اكبر، الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى و الولاية لعلى من بعدى :
«خداوند بزرگ است، همان خدائى كه آيين خود را كامل و نعمت خود را بر ما تمام كرد، و از نبوت و رسالت من و ولايت على (ع) پس از من راضى و خشنود گشت».
در اين هنگام شور و غوغايى در ميان مردم افتاد و على (ع) را به اين موقعيت تبريك مىگفتندو از افراد سرشناسى كه به او تبريك مىگفتند. ابوبكر و عمر بودند، كه اين جمله را در حضور جمعيت بر زبان جارى ساختند:
بخ بخ لك ياابن ابى طالب اصبحت و امسيت مولاى و مولا كل مؤمن و مؤمنة:
«آفرين بر تو باد، اى فرزند ابوطالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ايمان شدى».
در اين هنگام ابن عباس گفت:«به خدا اين پيمان در گردن همه خواهد ماند».
فرمود:«مولاى شما و پيامبر شما كيست؟» و آنها بدون چشم پوشى و اغماض صريحا پاسخ گفتند:
«خداى تو مولاى ماست و تو پيامبرمائى و ما از پذيرش ولايت تو سرپيچى نخواهيم كرد».
پيامبر (ص) به على (ع) گفت:«برخيز زيرا من تو را بعد از خودم امام و رهبر انتخاب كردم».
و سپس فرمود:«هر كس من مولا و رهبر اويم اين مرد مولا و رهبر اواست پس شما همه از سر صدق و راستى از او پيروى كنيد».
در اين هنگام ،پيامبر (ص) عرض كرد:«بارالها!دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار...».
اين بود خلاصهاى از حديث معروف غدير كه در كتب دانشمندان اهل تسنن و شيعه آمده است .
بررسى و تحليل تازهاى روى آيه تبليغ
ما اگر ازتمام رواياتى كه درباره شأن نزول آيه فوق و همچنين رواياتى كه درباره داستان غدير آمده است صرف نظر كنيم، و تنها به محتواى خود آيه و آيات بعد از آن، نظر دقيق بيفكنيم، مىتوانيم از عمق اين آيات وظيفه خود را در برابر مسأله خلافت و جانشينى پيامبر اسلام (ص) روشن سازيم .
توضيح اينكه: آيه فوق با تعبيرات مختلفى كه در آن وارد شده نشان مىدهد كه ناظر به مسألهاى است كه داراى سه ويژگى مهم بوده است :
1- مسألهاى كه از نظر اسلام فوق العاده اهميت داشته است تا آنجا كه به پيامبر (ص) دستور داده مىشود آن را ابلاغ كند، و اگر ابلاغ نكند رسالت پروردگار را ابلاغ نكرده است! و به تعبير ديگر چيزى بوده است همسنگ مسأله نبوت، كه اگر انجام نشود، رسالت پيامبر(ص) ناتمام مىماند!(و ان لم تفعل فما بلغت رسالته).
بديهى است منظور اين نيست كه اين يك دستور الهى معمولى بوده و هر دستور الهى ابلاغ نشود رسالت او ابلاغ نشده است، زيرا اين سخن از قبيل توضيح واضح است و نيازى به بيان ندارد، در حالى كه ظاهر آيه اين است كه مسأله مورد نظر داراى اهميت ويژهاى است كه با كيان رسالت و نبوت گره خورده است .
2- اين مسأله حتما مربوط به نماز و روزه و حج و جهاد و زكات و امثال آن از اركان تعليمات اسلام نبوده است، چرا كه آيه در سوره مائده است، و مىدانيم سوره مائده آخرين سورهاى است كه بر پيامبر اسلام (ص) نازل شده (يا از آخرين سورهها است) يعنى در اواخر عمر پر بار پيامبر اسلام (ص) بوده كه تمام اركان مهم اسلام تبيين شده بود.
3- تعبيرات آيه نشان مىدهد كه مسأله مورد نظر آيه، مسألهاى بوده است كه بعضى در برابر آن موضعگيرى سختى داشتهاند تا آنجا كه ممكن بوده است، جان پيامبر(ص) به خاطر آن به خطر بيفتد، و لذا خداوند حمايت خاص خود را از پيامبرش در اين مورد به خصوص اعلام مىدارد و به او مىفرمايد:
«خداوند تو را از مردم (و خطرات احتمالى آنها) محفوظ مىدارد»(والله يعصمك من الناس) سپس در پايان آيه تأكيد مىكند: «خداوند جمعيت كافران را هدايت نمىكند»(ان الله لايهدى القوم الكافرين )و اين تعبير خود نشانه ديگرى بر موضعگيرىهاى منفى جمعى از مخالفان است .
مجموع اين جهات سه گانه كه به خوبى از آيه به دست مىآيد نشان مىدهد كه منظور از آن چيزى جز ابلاغ خلافت و جانشينى پيامبر(ص) نبوده است .
آرى تنها چنين چيزى مىتواند در اواخر عمر پيامبر (ص) مورد بحث و دقتى باشد، نه ساير اركان اسلام كه تا آن وقت تبيين شده بود و چنين چيزى است كه مىتواند همسنگ و همطر از رسالت باشد، و چنين چيزى بوده كه اظهار آن ممكن بوده است مخالفتهايى را برانگيزد، و بيم خطراتى در آن بوده است .
هر تفسير ديگرى جز آنچه مربوط به مسأله ولايت و امامت و خلافت است براى آيه بالا گفته شود، با آن تناسبى ندارد.
شما تمام كلمات مفسرانى را كه خواستهاند محتواى آيه را به سوى مسائل ديگر منحرف كنند مشاهده كنيد، هيچ يك نتوانستهاند مطلبى كه در خور تأكيدات آيه باشد ارائه دهند و در واقع از تفسير آن باز ماندهاند.
* * *
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن