من از خودكم‌بيني و حقارت رنج مي‌برم

نويسنده: پرويز منوچهريان

براي اينكه بتوانيم به زباني ساده‌تر، مايه‌هاي اصلي حقارت و علائم ظاهري آن را دريابيم، اين مشخصات را در دو گروه متمايز از يكديگر قرار مي‌دهيم. آن دسته از واكنش‌ها و ويژگي‌هاي رفتاري فرد را كه از آموزش و پرورش غلط دوران كودكي سرچشمه گرفته‌اند، در گروه اول قرار مي‌دهيم و آنها را نشانه‌هاي خفيف مي‌ناميم. اما در گروه دوم، كه در شماره آينده مجله به آن مي‌پردازيم، به بررسي انفعالات حاد رواني ناشي از تجارب نامطلوب و فشارهاي شديد عاطفي مي‌پردازيم و انعكاس آنها را در رفتار ظاهري فرد، با عنوان كلي نشانه‌هاي اصلي مشخص مي‌كنيم.


نشانه‌هاي خفيف حقارت
١ـ تلاش سخت و پيگير براي هدف‌هاي نامعين، بيهوده و يا غيرعقلاني؛
٢ـ احساس ترس يا شرم در مواجهه با ديگران، دوري و گوشه‌گيري از مردم؛
٣ـ حساسيت مفرط و احساس خواري و حقارت نفس؛
٤ـ ديد سطحي و احتراز از تعمق، كه عموماً همراه با آرامش و لاقيدي مفرط مشاهده مي‌شود؛
٥ـ دوره‌هاي متناوب خاموشي و هيجان و پرحرفي؛
٦ـ بدبيني، بيزاري و افراط در خرده‌گيري و عيب‌جويي از ديگران.


در زندگي روزمره، گاه با كساني برخورد مي‌كنيم كه به نظر مي‌رسد يك تحرك و تلاش دائمي، قرار و آرامش را از آنها سلب كرده است و اگر بيشتر كنجكاو شويم، مي‌بينيم كه هيچ‌گونه هدف معيني كه به اين همه شور و فعاليت جهت بدهد، وجود ندارد. بلكه تنها محرك اصلي آنها شور و التهابي است كه از تزلزل دروني و اعتماد نداشتن نسبت به ثمربخش بودن فعاليت‌هاي‌شان ناشي مي‌شود. چنين انسان‌هايي هيچ‌گاه از نتيجه تلاش‌هاي خود راضي نمي‌شوند و اعتقاد هميشگي آنها اين است كه بايد باز هم بيشتر بكوشند. اين تنها واقعيتي است كه در بطن تمام تلاش‌ها، رقابت‌ها و درگيري‌هاي بدون قصد و هدف معين نهفته است.
اين بيقراري و اضطراب عموماً از ترسي دروني مايه مي‌گيرد كه خود ممكن است علل و زمينه‌هاي بسيار متفاوت داشته باشد. مثلاً ممكن است احتمال از دست دادن مقام يا شكست در تجارت و يا فرض ناموفق بودن در مسير تلاش‌هاي آينده، مايه اصلي اضطراب باشد. يا تصور ابتلا به يك بيماري لاعلاج، غم‌خواري به خاطر دوستان، نزديكان و خود را شريك مشكلات و گرفتاري ديگران دانستن و وحشت از افشاي خطا يا گناهي پنهاني نيز شخص را دچار تشويش و نگراني دائمي مي‌سازد. واكنش شخص در برابر اين انگيزه‌هاي دروني، درست شبيه حالت موشي است كه در فضاي پرپيچ و خم قفسي اسير شده باشد. رفتار موش در چنين شرايطي نشان‌دهنده نگراني، مراقبت شديد و دائمي است.
علت عمده اغلب بي‌خوابي‌ها نيز همين تشويش و نداشتن آرامش دروني است. زيرا ترسي كه از اعماق ضمير پنهان فرد ريشه مي‌گيرد، ساعات شب و روز او را آشفته و پريشان مي‌سازد.
هر آدمي در قبال مسئوليت‌هاي فردي اجتماعي،+ ستيز و تعارض محيط، نياز به پناهگاهي دارد كه در پناه امنيت آن مشكلات را به دست فراموشي سپرده، خاطر خود را آسايش و تسكين بخشد. اين حريم امن براي بسياري از افراد كانون خانواده است. ما معمولاً در پايان تلاش و گرفتاري روزانه به خانه و كاشانه خود باز مي‌گرديم، تا در حصار اطمينان‌بخش اين مأمن دوستي و يگانگي، به سكون و آرامش درون دست يابيم.
تشويش و اضطراب، از نظر روان‌شناسي بيان كننده اين واقعيت است كه شخص، حريم امني براي خود سراغ ندارد. همه‌جا و همه‌وقت، سايه وحشتي ناشناخته را به‌دنبال خود مي‌بينيد و از بيم شكست‌ها و رسوايي‌هاي نامعلوم در نگراني و رنجي دائمي به سر مي‌برد.
اين ترس و تشويش مربوط به هيچ حادثه پيش‌بيني شده يا قريب‌الوقوعي نيست. چه‌بسا كه مايه اصلي اين احساس، رويدادي از گذشته‌هاي دور باشد كه خاطره از ياد رفته آن، همچنان در گوشه‌اي از ضمير ناخودآگاه فرد نهفته است. در هر صورت اعتماد به نفس نداشتن و تزلزل شخصيت يا به بيان ديگر احساس ضعف و حقارت، توجيه‌كننده گروهي از ويژگي‌هاي رفتاري است كه به صورت ترس، نگراني، تشويش، اضطراب، بي‌خوابي، فعاليت شديد و بي‌آرام و تلاش بي‌هدف و نظاير اينها ظاهر مي‌شوند.
ترس و نشانه‌هاي رفتاري ناشي از آن مانند حجب و كمرويي، خجالت، رميدگي و امثال اينها، عموماً از احساس بيزاري و نفرت ديگران نسبت به شخص، از دوران كودكي و يا در زمان بلوغ به وجود مي‌آيند. براي حجب و كناره‌جويي در مناسبات اجتماعي نمي‌توان مفهوم و انگيزه ديگري جز اين تصور نمود.
ممكن است فرد در نقطه‌اي از مسير زندگي داخلي يا اجتماعي خود دچار احساس تحقير و وازدگي شده باشد و اين رويداد، اعتماد به نفس و منيت او را در هم شكسته باشد. وقوع چنين پيش‌آمدي سبب خواهد شد كه اين آدم، هميشه در ميان جمع و به‌خصوص در حضور افراد ناآشنا و غريبه، از وجود خويش آگاه باشد و خود را دائماً در معرض عيب‌جويي و ارزيابي ديگران حس كند.
اگر نزديكي و مواجهه با ديگران براي فرد مشكل و يا نامطلوب باشد، بدان معني است كه روابط و مناسبات او با سايرين در گذشته منجر به تجارب تلخ و دردناكي شده، روحيه او را به كناره‌جويي متمايل ساخته است و اين درواقع، بازتاب خارجي همين روحيه است كه به صورت حجب و كمرويي يا بهتر بگوييم احساس وازدگي و حقارت در شخص بروز مي‌كند.
ترس و كناره‌گيري از مناسبات اجتماعي در بيشتر مواقع، نشانه قاطع حساسيت شديد و خود كوچگ‌انگاري است. اما اينكه اصولاً چگونه كسي دچار اين‌گونه واكنش‌هاي تند عاطفي شده، نسبت به ارزش‌هاي انساني خويش گرفتار شك و ترديد مي‌گردد، موضوع بسيار پيچيده‌اي است.
تحمل طولاني احساس عميق و دردناك گناه، و سنگيني طاقت‌فرساي تحمل روابطي كه تحقير و تنفر، نكوهش و بي‌حرمتي و طرد و بيزاري بر آن سايه گسترده‌اند، بدون شك مي‌تواند زمينه‌هاي بسيار مساعدي براي پرورش چنين احساساتي باشند.
هنگامي كه احساس حقارت در ضمير پنهان شخص نقش بسته و ماهيت عاطفي پيدا مي‌كند، بازتاب آن در چگونگي روابط و مناسبات او با ديگران و قضاوت و ارزيابي فرد نسبت به خودش ظاهر مي‌شود.
انعكاس خارجي اين احساس در مردان عبارت است از دستپاچگي و اضطراب در گفت‌و‌گو يا نطق و خطابه دقت و وسواس در آراستگي ظاهر و وضع لباس، كفش، كراوات و امثال اينها و نيز حساسيت فوق‌العاده نسبت به نظر و عقيده ديگران درباره خود.
در زنان اين عكس‌العمل به صورت مدپرستي، افراط در تغيير آرايش سر و صورت و رنگ مو و مدل لباس و كفش و جوراب به تبعيت از مد روز و همچنين تمايل به غيبت و عيب‌جويي از ساير زنان و تحقير هم‌جنسان خود، ديده مي‌شود.
گاه به كساني برمي‌خوريم كه نسبت به همه‌چيز و همه‌كس خرده‌گيري و بهانه‌جويي مي‌كنند. در نظر اين افراد، همه خطاكار و مقصرند و هيچ‌چيز وجود ندارد كه بتواند رضايت خاطرشان را جلب كند. مشاهده چنين طرز تلقي و نگرشي در افراد نشانه‌اي از يك واكنش جبراني، در قبال آگاهي به حقارت خود است.
نگرش سطحي نسبت به مسائل و رويدادهايي كه در اطراف انسان جريان دارند و گريز از تعمق فكري و درگير شدن با درون و باطن قضايا، از ديگر نشانه‌هايي است كه وجود حقارت را در شخص آشكار مي‌سازد. در نظر اين افراد هيچ‌چيز به زحمت و صرف وقتش نمي‌ارزد. هر نوع تلاشي، جان كندن و دردسر بي‌فايده است. اينگونه اشخاص را اصطلاحاً قشري مي‌نامند.
چه بسياري زنان و مرداني وجود دارند كه در هيجان پرغوغاي زندگي، فارغ از هر گونه احساس مسئوليت و تعهدي، در آرامش و فراغت خيال به سر مي‌برند و دنيا را از وراي اوهام ماليخوليايي خود مي‌نگرند.
شك نيست كه استمرار اين لاقيدي و بي‌تفاوتي مفرط نسبت به وظايف فردي و اجتماعي، به‌تدريج تأثيرات و كشش‌هاي عاطفي را خاموش و آرام ساخته، سكون و آرامشي ظاهري به شخص مي‌بخشد. در واقع آرامش ظاهري اين افراد همان بي‌اعتنايي و رخوتي است كه در نتيجه بي‌قيدي و گريز از مواجهه با مسئوليت‌ها و تعهدات انسان آگاه در زمينه روابط متقابل فرد و جامعه حاصل مي‌شود.
گفتيم كه پيدايش حالات تناوبي و متناقض، در رفتار ظاهري شخص نيز نشانه‌اي از حقارت دروني اوست. گاه به بعضي افراد برمي‌خوريم كه لحظه‌اي به‌شدت افسرده، خاموش و غرق در خويش‌اند و لحظه‌اي ديگر غوغاي نشاط و پرحرفي آنها همه‌جا را پر مي‌كند. نوسان‌ بين اين دو حالت متضاد، نشانه‌اي از تزلزل و نداشتن ثبات عاطفي است كه خود مي‌تواند دليل ديگري بر وجود احساس حقارت باشد.
افرادي كه عواطف ثابت و استوار دارند، هيچ‌گاه دچار اين نوع هيجان‌هاي ضد و نقيض نمي‌شوند. بروز چنين علائمي در شخص، نشانه آن است كه در گذشته رويدادي آزاردهنده چنان او را به بن‌بست كشانده، كه وي را از دستيابي به ثبات و تعادل دروني باز داشته است.
افراط در خرده‌گيري، عيب‌جويي و بيزاري نسبت به ديگران نيز از ديگر نشانه‌هاي قطعي و ترديدناپذير احساس حقارت هستند. سرخوردگي، عامل قطعي بروز اين واكنش‌هاست. خوي نفرت، بيزاري، بدبيني و خرده‌گيري هيچ‌گاه در وجود افرادي كه اجتماعي فكر مي‌كنند و به شايستگي خويش اعتقاد دارند، راه نخواهد يافت.
البته عيب‌جويي و انتقاد، در هر اجتماعي براي رفع اشتباهات و راه‌يابي به سوي كمال، امري ضروري و پذيرفته است. ليكن حساسيت مطلب در اين است كه انتقادهاي اصولي هميشه سازنده و مثبت هستند و هيچ‌گاه اشخاص را هدف قرار نمي‌دهند. بلكه درست برعكس انتقادهاي منفي و ويرانگر كه از احساس حقارت، مايه مي‌گيرند و در جهت‌يابي خود دچار انحراف مي‌شوند، عمل مي‌كنند. واكنش‌هاي منفي اصولاً به بيهودگي ختم مي‌شوند. يعني نه تنها نتيجه سازنده و مفيدي از آنها عايد نمي‌شود، بلكه شخص را به ورطه فساد، تباهي و درماندگي سوق مي‌دهند. منتظر ادامه اين بحث باشيد.