بر روان خود پنجرهاي باش!
امي تروب، گيتي ديمانت تروب
ترجمه و تعليقات: عليرضا انگارهچي، روانشناس باليني
شايد بتوان گفت تمامي داستانهاي مربوط به زندگي ما به نوعي ميدان جنگ و نبرد است كه در آن درسهاي بسيار گرانبهايي نهفته است. در اين ميدان كارزار، تمام موادي كه بهنوعي حل و فصل نشدهاند و به نوبت و با نظم و ترتيب در انبار هيجانات ما بستهبندي و نگهداري ميشوند، توسط يك عاشق و هواخواه، يك دوست و يا فردي مقتدر در زندگيمان كمكم به سطح ميآيند و به نوعي از حالت بستهبندي و بقچهبندي رها ميشوند. در اين ميدان نبرد، وجود و بقاء در خط اول توجه است و همچنان باقي ميماند. اين وجود در اين شرايط ما را مجبور به مواجهه با بخشهايي از وجودمان ميكند كه هميشه از آنها گريزان بودهايم. بخشهايي ترسناك و دردناك، حتي اگر شما ايدههايي گرانبها در باب چگونه عشق ورزيدن و زندگي كردن هم داشته باشيد، هستي شما براساس طراحي و برنامهريزي شما پيش نخواهد رفت، اما توجه شما را به اين نكته جلب ميكنم كه ما در مشكلات خودمان را بيشتر ميشناسيم.
بسياري از تعارضها، ناكاميها و مشكلات ما در صفحات داستان زندگي در رأس اين عنوان بنيادي جاي ميگيرند: عاطفي، هيجاني و روحاني. هر يك از اين سه مقوله ريشه در حوادث تروماتيك و آسيبزاي دوران كودكي ما دارند كه از يك نوع يا از انواع گوناگوني هستند و فرآيند حل و فصل اين تعارضها همانند نقطه عاطفي در سفر به روح تجلي ميكنند. اين حوادث آسيبزا عبارتاند از: شرم، شوك و محدوديت.
اولين مقوله، شرم است. شرم نقصي اساسي و عميقاً جا افتاده در وجود ماست كه ناشي از ناديده شدن ما در دوران كودكي است، اينكه در آن دوران حمايت شويم، اينكه نتوانيم خود را به آن جوهر اصلي روحمان نزديك كنيم.
دومين مقوله، شوك است. شوك نوعي ترس است كه در سيستم عصبي ما خانه كرده، ناشي از حوادث آسيبزايي است كه در زندگي با آنها مواجه شدهايم.
سومين مقوله، طرد و محروميت است. طرد نوعي تجربه است. طرد نوعي تجزيه انزواي هيجاني است كه ناشي از احساس ناديده گرفته شدن و احساس نشدن به عنوان يك كودك است، احساس مورد غفلت واقع شدن.
شرم
بعضي از ما سالهاي سال از احساس بيكفايتي ميگريزيم و اين احساس را با انواع گوناگوني از نقابها و ابزارهاي جبراني ميپوشانيم، اما اغلب هنگام فرار از شرم و خجالت، زمانيكه بايد رنجي را كه ناشي از شكست در بعدي از زندگيمان است تحمل كنيم، يا هنگامي كه از معناي زندگي سؤال ميكنيم، شرم تلنگري به وجودمان ميزند. در طول زندگي شايد ديگران افراد قابلي براي پوشاندن حس ناامنيهاي ما نبودند و حتي تا حدي هم آفتي بر زندگيمان بودهاند. در اين صورت، احساس عميقي از «عدم كفايت» در وجود فرد ريشه ميگيرد.
از نگاه روانشناختي، شرم ناشي از ديده نشدن در دوران اوليه كودكي است، بهطوري كه فرد مجبور بوده براي ديده شدن و كسب عشق، به چهره خود ماسك بزند؛ ماسكي براي دريافت عشق، تأييد و فهميده شدن. براي درمان احساس عميق شرم و عدم كفايت، بايد ياد بگيريم بخشهاي مجروح وجودمان را حس كرده، آنها را دوست بداريم و بفهميم كه شرم چگونه براي ما اتفاق افتاد.
كار كردن براي از بين بردن «شرم» باعث ميشود احساس عميقي از افسوس و حساسيت در ما پيدا شود و همين امر باعث ميشود ما حسي از «خود» را در وجودمان درك كنيم؛ حسي از خلاقيت، آن هم نه به بهاي راضي ساختن ديگران، بلكه به بهاي كشف و ستايش وجود خودمان.
سفر از ميان شرم هنگامي آغاز ميشود كه با خود بگوييم: «من شرم دارم و آن را حس ميكنم.» بايد ساليان متمادي و آرام آرام بفهميم كه چگونه آن را احساس ميكنيم، چگونه شرم خود را در زندگيروزمره نشان ميدهد و بهخصوص چگونه در روابط بين فردي ناگهان شليك ميشود، بايد به خاطر بياوريم كه چگونه همواره سعي كردهايم كه از شرم خود بگريزيم و يا آن را با ماسكهاي مختلف بپوشانيم يعني تا چه حد به اشتباه از آن فرار ميكردهايم؟ در اين صورت ميتوانيم رد شرم را گرفته، تا دوران اوليه كودكي به عقب برگرديم و ريشههاي آن را آنجا بيابيم و دلمان به حال آن كودك كوچك و خردسال بسوزد كه مجبور بوده، در دنيايي بيپشتيبان و پر از استرس و حتي سوء استفاده زندگي كند. اين مطلب، بسيار شبيه به درماني است تحت عنوان «درمان اوليه» كه بنيانگذار آن پروفسور آ. جانو بود. اين سيستم، مبتني بر ابراز عواطف بلوكه شده فرد است و تكنيك درماني آن شامل اين ميشود كه بيمار را تشويق به رهايي از حوادث آسيبزاي دوران كودكي خود ميكنند و به اين طريق سعي ميكنند بار هيجاني او را كاهش دهند. اين حوادث آسيبزا، غالباً شامل احساساتي از طرد يا نفي شدن در دوران اوليه كودكي است، و در طول جلسات درماني، ممكن است بيمار اقدام به ناله، گريه، شيون، داد و فرياد و حتي ادرار كردن بكند. بعد از آن حسي از آزادي، تولد مجدد و رهايي از «درد اوليه» حادث شده، خود از دفاعهايي كه براي گريز از درد و رنج اوليه به كار ميبرده است، آگاه ميشود. جانو معتقد است هيچ دردي حل و فصل نميشود مگر آن را دوباره بهنوعي تجربه كني.
(مترجم) ـ در نقطهاي از اين سفر ميبينم كه شرم، محصولي از گذشتههاست، ميتواند از ما سبقت بگيرد، ولي جزئي از ما نميشود. نميتواند تبديل به ما شود. با تكيه بر عشق و حمايت ديگران و خودمان، شروع به كشف و گرتهبرداري زيباييها و نعمتهايي از وجودمان ميكنيم كه هميشه با ما بودهاند و درمييابيم كه اگر فشار، جنگ و چالش، انتقاد و تهديد نباشد، اين نعمتها طبيعتاً به سطح وجود ما خواهند آمد. و چه زيبا ادبيات ما به اين نكات به كرات اشاره كرده است:
چشم دل باز كن كه جان بيني
آنچه ناديدني است، آن بيني
تو به اقليم عشق روي آري
همه عالم، سراسر گلستان بيني (مترجم)