سهراب سپهری (اهل حمامم)
اهل حمامم
پوستم مهتابی ست
چشمهایم آبی ست
پدرم دﻻك است
سر طاسی دارد
لُنگ می اندازد
شامپو مصرف كرد
كله اش هی كف كرد
و سپس مویش ریخت
و چه اندازه سرش براق است !
حرفه ام دﻻكی ست
هدف من پاكی ست
می نشیند لب سكو آرام
یك نفر با احساس
و تصور كرده، خوش پر و پاست !
كودكی را دیدم
می دود در پی صابون و لگن
ای نهان در پسِ دَر
خشك آوردم، خشك !
مشتری های عزیز
رخت ها را نكنید
آب مان بند آمد !