بی منطقی های اسکیزوفرنی حاد



سایت منتقد: چه چیزی سبب می شود که ما بتوانیم موضوعیت داستان فیلم "آدمکش" را بپذیریم؟ فیلمی که با سوژه ای کاملا تکراری (حال در کسوت روانشناس و بیمار) همان روابط کلیشه ای فیلمهای اینچنینی را به خورد مخاطب خود می دهد. داستان از آنجا آغاز می شود که یک دکتر روانشناس که پزشک معتمد زندان است، بنا به توصیه دوستش، درصدد آن بر می آید که زن قاتلی را (که دوستش به آن علاقمند شده) را با توجیهات روانشناسانه، بیمار نشان دهد تا وی از خطر قصاص رهایی یافته و چه بسا آزاد شود! این سه خط سوژه اثری به حساب می آید که این روزها بهترین فیلم اکران است.

حال علت چه چیزی است که فروش فیلم تا این حد بالاست را باید یا ممنون بازیگران بود و یا تبلیغات دهان به دهان مخاطبین برای دیگران. اما هر چه هست اینکه فیلم اصلا در حد و اندازه های یک اثر متوسط نیز ساخته نشده.
فیلمنامه با ضعفهای عدیده ای دست و پنجه نرم می کند که بزرگترین آن، عدم تحلیل شخصیتها و موقعیتهای آنان است. همه چیز به یکباره آغاز می شود. بیمار سابق آقای دکتر به وی مراجعه می کند و بعد معلوم می شود آنها رفیق صمیمی اند. رابطه بین مازیار و نگار تا مدتها ذهن تماشاگر را به این سوال معطوف می دارد که این دو زن و شوهرند؟ رفیقند؟ و یا اینکه صرفا دو همکار صمیمی با یکدیگرند. دیالوگها برای شخصیتهای فیلم به قدری نازل نوشته شده که ما هیچ اطلاعاتی از درون آن بازیگران نمی یابیم و این در شرایطی رقم می خورد که فیلم، داعیه نگاه روانشناسانه نیز دارد.



از این که بگذریم به جریال سیال و کند داستان می رسیم که خیلی بی رمق درصدد پیشبرد قصه است. مازیار به همراه نگار، رویا را از کلینیک فراری می دهند و به خانه می برند. حالا مخاطب از اینجای فیلم تا به انتها شاهد تلاش کاهل وار مازیار برای پیدا کردن شواهدی است که نشان دهد رویا از یک بیماری روانی رنج می برد. در تمام این مدت که زمانی بالغ بر 50 دقیقه از فیلم را تصرف می کند، کارگردان با نشان دادن صحنه های تکراری و حدسهای غیرقابل قبول، لقمه را دور سر مخاطب می چرخاند و او را از یک سکانس به سکانس مشابه دیگر سوق می دهد، بدون آنکه پیشرفتی را نشان دهد. در اینجا یک سوال خیلی اساسی مطرح می شود: اگر مازیار، حمید را به همراه ندا (دختر شوهر رویا) در راه باغ نمی دید آیا روال ادامه داستان (لو رفتن تمام قضایا) پیش می رفت؟ مطمئنا نه.


"آدمکش" می توانست خیلی شسته و رفته در 30 دقیقه تعریف شود و خاتمه یابد اما این کش و قوسهای بی اثر آنرا تا 90 دقیقه کشاند.

در اینجا اجازه بدهید بطور موقت از فیلمنامه جدا شویم و به کارگردانی بپردازیم. بزرگترین ایراد کریمی در این فیلم، نگرفتن بازی خوب از بازیگرانش است؛ البته منهای مهتاب کرامتی که او هم خیلی معمولی بازی کرد. هر تماشاگری از هنگامی که حمید پیش مازیار می رود و آن تقاضا را مطرح می کند،از صورت بازیگر می فهمد که نقشه ای در کار است. تماشاگر این فیلم از دقیقه 40 مطمئن می شود که رویا قاتل نیست و از اینرو ریگی به کفش حمید است. بخاط همین است که با دیدن پایان فیلم اصلا غافلگیر نمی شود.

نوع روایت فیلمنامه هم به گونه ای است که ما نمی توانیم بپذیریم این لو دادن، عامدانه بوده که اگر اینچنین بود، هیچگاه روال داستان به تحقیق و پیگیری حمید برای رهایی رویا (و لو با هدف بالا کشیدن ارث) ختم نمی شد.
نه تنها چهره بازیگران، بلکه فضاهایی که آنها در آن قرار می گرفتند نیز نمی توانست کمکی به پیچ در پیچی داستان کند. همین امر ما را مجاب می کند که به فیلمنامه بازگردیم؛ فیلمنامه ای که باز هم اشکالات بسیار دیگری دارد.
تمام پیچش ها و علامت سوالهایی که در فیلم وجود دارد، بلافاصله در انتهای فیلم و به صورتی غیر منطقی حل می شود. مثلا جای مقتول (پدر ندا) پیدا شده و وی دستگیر می شود. این بزرگترین راه برای رهایی رویا است.

خوب ماموران از کجا می فهمند مقتول در آن خانه متروک پنهان شده؟ طبق تعریف فیلم، فقط حمید می توانسته جای او را لو دهد چون فرد دیگری از آن مکان اطلاع نداشته، وقتی حمید او را لو می دهد چه دلیلی وجود دارد که او مازیار را لو ندهد و اینکه رویا را او فراری داده؟ در حالیکه باز طبق تعریف فیلم، حمید انسانی است که برای به دست آوردن آن ارث، از همه چیز می گذرد. حال چه چیزی باعث می شود که این فرد، اسرار کسی را که سبب به زندان افتادن خود می شود را لو ندهد؟!

همین موضوع را اگر ادامه دهید، درخواهید یافت که موضوعیت فیلم، باطل است و از وجهه منطقی برخوردار نیست. وقتی قاتلی که حکم قصاصش به اتهام دو قتل صادر شده و در اعترافاتش بیان کرده که در پی قتلی دیگر نیز هست، برای درمان به کلینیک منتقل می شود، آیا بدون سرباز و محافظ به کلینیک می رود که بخواهد خیلی راحت شبانه از آنجا فرار کند؟!

موردی دیگر: یک روز صبح نگار به رویا می گوید که احتمالا امروز پلیس برای تفتیش خانه می آید و بدین ترتیب آنها از خانه فرار می کنند. طبق کدام دیالوگ یا صحنه، نگار چنین استدلالی می کند و اگر بنا بر حدس بود چرا در روزهای اول فرار رویا، آنها پی به این موضوع نبرده و فرار نمی کنند؟!

جناب سرهنگ که خیلی نشان می داد می داند مازیار در فرار رویا از کلینیک دست داشته، چرا زودتر از اینها به تفتیش خانه نمی پردازد؟! و ...

شدت این بی منطقی ها به قدری است که سرتاسر فیلم را می پوشاند و بر طبق همین استدلالات و پیش فرضهاست که ماجراهای بعدی به وحود می آید.





فیلم "آدمکش" برخلاف ظاهر جذاب و اسم پر طمطراقی که دارد اصلا فیلم خوبی نیست چون نتوانسته تکلیف خود را از سوژه بداند. خیلی کشدار است و سردی صحنه های آن بر تمام قسمتهای فیلم مستولی است.

زمانی بود که منتقدان نسبت به شیوع فیلمهای کمدی مبتذل هشدار می دادند اما امروز گویا تیپ اینچنینی فیلمها،بسیار بیشتر از فیلمهای کمدی در حال رواج است.فیلمهایی که به ظاهر روشنفکر مابند با بازیگران معروف و تبلیغات بی حد و حصر اما اشکالات فنی و محتوایی در درون آنها بیداد می کند.

"آدمکش" دقیقا به همان معضلی گرفتار شد که "حس پنهان" گرفتار آمد؛ و معضلی که فیلمهای اینچنینی با آن دست به گربانند.لااقل "حس پنهان"سوژه جالبی داشت،نه مانند "آدمکش" که از هیچ مزیتی برخوردار نیست.

انتهای مطلب/