بخدا از دو جهان عشق كسي ما را بس
بي نيازيم و هواي قفسي ما را بس
روزگاريست كه ما در هوسي سوخته ايم
در همه عمر همانا هوسي ما را بس
از پس روزنه ها گرم تماشاي توايم
در همين حدّّ كه تو در دسترسي، ما را بس
ياد باد آنچه ميان من و تو بود و گذشت
گر بماني پس از اين نيز بسي، ما را بس
تو همان باش كه هستي، ز تو عشقت كافيست
عشق تو گر گل و گر خار و خسي، ما را بس
واي از درد غريبي و غم دربدري
در بيابان تو بانگ جرسي ما را بس
كاش ديوار ميان من و تو خرد شود
پس از اين همت فريادرسي ما را بس
لحظه ميرود و باز "ستاره"! امشب
چشم امّيد به ديدار كسي ما را بس